تروریسم ما و تروریسم دیگران
مجله پگاه حوزه 06 بهمن 1380 شماره 37
نویسنده : اقبال، احمد
پیش از هر چیز از خود می پرسیم که تروریسم چیست؟ نخستین وظیفه ی ما این است که این پدیده را تعریف کنیم و توصیفی از آن ارایه دهیم که یک سره با توصیف های پیشین که آن را ننگی اخلاقی بر تمدن غربی می شمارد متفاوت باشد.
اجازه بدهید به لغت نامه و بستر برای دانشجویان نظری بیفکنیم که ترور(Terror) را ترس و هراسی معرفی می کند، سپس در واژه ی «هراس افکن» و «هراس افکنی» را ذکر می کند و آن ها را به معنی کاربرد روش های رعب آور تروریستی (terrorizing) در مقابل حکومت یا در پشتیبانی از آن می شمارد.
این تعریف ساده، حاوی نکته ی باارزشی است و آن انصاف است، زیرا بر کاربرد خشونت تاکید می کند؛ خشونتی که به گونه ای غیر مشروع و خارج از چارچوب قانون، برای به سلطه در آوردن دیگران به کار می رود، که البته این تعریف صحیحی است، زیرا به گونه ای واقعی تروریسم را مورد انتقاد قرار می دهد، خواه مرتکب آن، دولت ها باشند و خواه افراد عادی! ملاحظه می کنید که هیچ احساس منفعلانه ای در این تعریف به کار نرفته است؛ به این معنا که بیان نمی دارد عامل ترور بر صواب است یا بر خطا، بلکه تنها از اجماع، پذیرش و عدم آن(زور) و نیز از بود و نبود مشروعیت و غیاب حاکمیت قانون سخن به میان می آورد. اصلاً چرا وظیفه ی ما این است که احساسات را به کناری نهیم؟ پاسخ واضح است: زیرا احساسات همواره در حال تغییرند، بی آن که خود امری را تغییر دهند.
دراین زمینه، من پاره ای از گونه های تروریسم را برشمرده ام: نخست تروریسم دولتی. دوم تروریسم دینی - یعنی تروری که زمینه ساز آن دین است؛ مانند کشتاری که کاتولیک ها علیه پروتستان ها و اهل سنت علیه شیعیان و بالعکس به راه می اندازند - که می توانید آن را «تروریسم مقدس» نیز بنامید. گونه ی سوم تروریسم جنایی است؛ مانند اعمال تروریستی مافیا. چهارم تروریسم علیل یا برخاسته از بیماری های روانی است؛ یعنی شما دچار نوعی بیماری روانی هستید و برای جلب توجه جهانیان، دست به کشتن رئیس جمهور می زنید یا به گروگان گرفتن یک اتوبوس می پردازید. پنجم تروریسم گروه های معارض یا گروه های خاصی از جامعه، مانند سرخپوستان، ویتنامی ها، الجزائری ها، فلسطینی ها یا گروه آلمانی بادْرِ - ماینهوف و...
این گونه های پنجگانه را به خاطر بسپارید و هم چنین این نکته را نیز فراموش نکنید که ممکن است این گونه ها با یکدیگر تداخل پیدا کنند؛ یعنی شاید شخص یا گروهی به عنوان اعتراض دست به انجام پاره ای از اعمال تروریستی بزند، اما سرانجام دچار حالت جنون یا حالت روانی شده به اعمال تروریستی خود ادامه دهد.
گاه نیز اعمال تروریستی درهم می شوند؛ یعنی تروریسم دولتی گاه شکل و شمایل تروریسم فرقه ای را به خود می گیرد، به عنوان مثال می دانیم که در امریکای لاتین و پاکستان دولت ها گاه برای از میان بردن دشمنان خود از گروه های تروریستی استفاده می کنند! چنان که گفته شد تروریست ها گاه نیز دچار حالت های روانی خاصی می شوند و به گونه ای جنون آمیز دست به قتل می زنند. حتی گاه جنایتکاران وارد عرصه ی سیاست می شوند، به عنوان مثال سازمان جاسوسی امریکا در افغانستان و امریکای مرکزی برای پیشبرد عملیات سری خود، باندهای توزیع کننده ی مواد مخدر را به کار می گیرد، زیرا غالبا مواد مخدر با عملیات مسلحانه همراه می شود و دست آخر قاچاق می تواند در خدمت هر چیزی قرار گیرد.
از میان انواع تروریسم، تنها یک گونه است که غالباً در تبلیغات رسمی به آن پرداخته می شود که به لحاظ تلفات مادی و جانبی کمتر از گونه های دیگر است و آن تروریسم دولتی است. در مرتبه ی بعد نیز تروریسم دینی جای می گیرد، البته با توجه به این که گونه ی اخیر در قرن بیستم اندکی فروکش کرده است (قیاس با قرون گذشته که تلفات بسیاری را در پی داشته است).
در مرتبه ی سوم و چهارم به ترتیب تروریسم جنایی و تروریسم علیل و برخاسته از بیماری های روانی قرار می گیرند. «براپان جنگنز» در پژوهشی که با حمایت شرکت «راند» انجام داده است، نشان می دهد که پنجاه درصد اعمال تروریستی که طی ده سال گذشته تا پایان سال 1988 صورت گرفته، اساساً فاقد انگیزه های سیاسی بوده و تنها معلول عامل جنایی یا روانی بوده است.
بنابراین، رسانه های جمعی تنها به بیان یک قسم از تروریستم می پردازند و آن تروریسم سیاسی است؛ مانند فعالیت هایی که سازمان آزادی بخش فلسطین و اسامه بن لادن و مانند آن ها انجام می دهند. حال جا دارد به این پرسش بپردازیم که چرا این گروه ها، دست به چنین اعمال می یازند؟ و اساساً چه انگیزه ای دارند؟
عجالتاً به ذکر پاره ای از این انگیزه ها می پردازیم: نخست این که تروریست ها در پی رساندن اعتراض خود به گوش جامعه و یا حکومت خویشند. تصور کنید ما با اقلیتی سروکار داریم که تروریست سیاسی و یا از نوع معینی است (البته موارد استثنایی نیز یافت می شود). این جماعت می کوشد تا دغدغه های خود را به گوش همه برساند، او می خواهد مردم از دردها و مصائبش آگاه شوند، لذا هنگامی که از شیوه های متعارف نتوانست این کار را انجام دهد، اقلیتی به وجود می آید که غالباً مورد تحسین اکثریت قرار می گیرند؛ به عنوان مثال می توان به فلسطینیان اشاره کرد که امروزه نمونه ی بارز تروریست دانسته می شوند. فلسطینیان در سال 1948 آواره شدند.
آن ها بین سال های 1948 تا 1965 به تمام دادگاه های جهان مراجعه کردند و در هر خانه ای را زدند، اما درعوض به آن ها گفته شد که از خانه های خود تبعید شده اید، چون یکی از ایستگاه های پخش برنامه در کشورهای عربی، از آنان خواسته است تا سرزمین و کاشانه ی خود را رها کنند. و این دروغی آشکار بود. هیچ کس به صدا و اعتراض فلسطینیان توجه نکرد. از این رو، دست آخر گونه ی تازه ای از تروریسم را پدید آوردند و به ابداع شیوه های تروریستی به معنای واقعی کلمه که مراد از آن هواپیماربایی است پرداختند. آن ها بین سال های 1968 و 1975 کوشیدند تا به هر نحو ممکن توجه جهانیان را به خود جلب کنند. آنان فریاد برآوردند که با ما گوش دهید! به ما گوش دهید! اما تاکنون منصفانه با آنان برخورد نشده است. با این همه، دست کم می دانیم که آنان وجود دارند و بلکه حتی خود اسرائیلی ها نیز به وجود آنان اذعان می کنند.
به یاد آورید که در سال 1970 خانم «گلدمایر» نخست وزیر وقت اسرائیل به صراحت بیان کرد که مردمی به نام فلسطین وجود ندارند! اما ما امروزه می دانیم که آن ها واقعاً وجود دارند. اسرائیلی ها و امریکایی ها در «اسلو» سعی در فریب آنان دارند، همین مسأله نشان می دهد که دست کم مردمانی به نام فلسطین وجود دارند که می خواهیم آنان را مورد فریب قرار دهیم و نمی توانیم آن ها را بیرون کنیم. بنابراین نخستین انگیزه ی شخص تروریست این است که صدای خود را به گوش ما برساند.
انگیزه ی دوم، آمیزه ای از خشم و زبونی است که سبب پاره ای از رفتارهای خشن و کور می شود. شما بی اندازه خشمگین هستید در عین این که احساس ناتوانی می کنید ولی می خواهید انتقام بگیرید؛ می خواهید از کسی که شما را مورد آزار قرار داده است به نوعی انتقام بگیرید و او را به مجازات برسانید. تجربه نشان داده است که رفتارهای خشونت آمیز که از سوی زورمندان صادر شده است، قربانیان را به گروهی تروریست بدل کرده است. این نکته ثابت شده است که کودکانی که مورد آزارهای جسمی قرار گرفته اند، خود در مراحل بعدی به کودکانشان آزار رسانده و افرادی خشن شده اند.
شما کاملاً این نکات را می دانید و این دقیقاً همان چیزی است که برای ملت ها و دولت ها نیز اتفاق می افتد، یعنی هنگامی که آن ها مورد آزار قرار می گرفتند، به آزار دیگران روی می آورند.
رفتارهای خشونت آمیز دولت های غالب، زمینه ساز تروریسم جمعی است. شما می دانید که یهودیان پیش از آشوستیس و کوره های آدم سوزی، تروریست نبودند و به طور کلی یهودیان، جز در طی وقایع آدم سوزی با رفتارهای تروریستی آشنا نبودند. غالب پژوهش هایی که در این زمینه انجام گرفته اند هم نشان می دهند که اکثر اعضای افراطی ترین گروه های تروریستی در اسرائیل، از اروپای شرقی و آلمان که بیشترین خصومت را با نژاد سامی دارند - به آن جا مهاجرت کرده اند.
هم چنین در نقطه ی مقابل، جوانان شیعی لبنان و یا فلسطین که در اردوگاه ها زندگی می کنند، بسیار ستمدیده و تحت آزار بوده اند، از این رو بسیار خشن و افراطی شده اند. این گروه ها از درون بسیار خشن اند، بنابراین هنگامی که در بیرون با دشمنی مشخص روبرو می شوند خشونت آمیز و بی رحمانه عمل می کنند و با خود می گویند: این همان دشمنی است که مرا آزار داده است، پس باید او را کشت!
انگیزه ی سوم وجود الگو و سرمشق است که عامل بسیار بدی است، زیرا سبب گسترش اعمال تروریستی می شود؛ به عنوان مثال، هنگامی که هواپیمایی TWA در بیروت ربوده شد، تبلیغات و پوشش خبری وسیعی را به خود اختصاص داد، لذا بلافاصله عملیات هواپیماربایی در نه فرودگاه امریکا صورت گرفت این بدان معناست که همواره اعمال تروریستی گروه های دیگر سرمشق دیگران قرار می گیرد.
دولت ها نیز دست به اعمال تروریستی خطرناک تری می زنند که می تواند سرمشق دیگران باشد؛ یعنی زمانی که دولت ها مستقیماً به انجام پاره ای از اعمال تروریستی می پردازند، سرمشق و الگوی گروه های تروریستی دیگر قرار می گیرند و از پی آنها گروه های دیگر نیز سر بر می آورند.
انگیزه ی چهارم: فقدان ایدئولوژی انقلابی، در اعمال تروریستی - که قربانیان انجام می دهند - نقش بسیار اساسی ای را ایفا می کند، زیرا انقلابی ها مرتکب اعمال تروریستی غیر عقلانی نمی شوند. هر کس از شما اندکی با نظریه های انقلابی آشنایی داشته باشد، به خوبی می داند که در میان گروه های انقلابی اروپا چه مجادلات و منازعات سختی در گرفته است؛ مانند نزاع میان آنارشیست ها از یکسو و مارکسیست ها از سوی دیگر. اما مارکسیست ها همواره بر این نکته تاکید کرده اند که اگر فردی بخواهد به انجام پاره ای اعمال تروریستی انقلابی دست یازد، باید چه در سطح جامعه شناختی و چه در سطح روان شناختی گزینشی عمل کند. از این رو، بر خودداری از هواپیماربایی، گروگان گیری و نیز کشتن کودکان تاکید می ورزیدند.
به یاد داشته باشیم که انقلاب های عظیمی چون انقلاب چین، ویتنام،الجزائر و کوبا، هیچ گاه در عملیات هواپیماربایی شرکت نکرده اند. این نکته درست است که آنان به انجام پاره ای از اعمال تروریستی دست یازیده اند، اما این امر تا اندازه ی زیادی (و از منظر جامعه شناختی در حد عالی تری) گزینشی بود. لذا با وجود این که اعمال تروریستی آنان ناخوشایند و تاسف بار بود، اما سرشتی نظام مند داشت و به شکل بسیار محدود و گزینشی انجام می گرفت. خلاصه ی سخن این که فقدان ایدئولوژی در پدید آمدن تروریسم کور نقش بسیار اساسی ای دارد.
حاکمان تمام کشورها در برابر چنین تحول جدیدی، از همان ابزار سنتی و مرسوم استفاده می کنند که در پرتاب موشک ها و نظایر آن خلاصه می شود. اسرائیلی ها بسیار به این امر افتخار می کنند. امریکایی ها، فرانسوی ها و امروزه حتی پاکستانی ها هم به در اختیار داشتن چنین ابزارهایی مباهات می کنند؛ به عنوان مثال آنان می گویند: کوماندوهای ما بهترند! اما به صراحت باید گفت که تمام این امور فایده ای ندارد، بلکه در دوران کنونی مشکل اساسی ای وجود دارد و آن این است که سیاستمداران ما هم چنان اسیر گذشته اند، در حالی که دوران نوین، پیوسته مسایل و حقایق نوینی را می پرورد. اما نصیحتی که به امریکا دارم!
نخست این که امریکا باید از سیاست یک بام و دو هوا دست بردارد، زیرا اگر چنین عمل کند، باید انتظار داشته باشد که با خود او نیز چنین رفتاری کنند، یعنی امریکا نباید از یک سو تروریسم اسرائیل، پاکستان، نیکاراگوئه و السالوادور را نادیده بگیرد، اما از سوی دیگر تروریسم افغانستان یا فلسطین را به باد انتقاد بگیرد. به یقین چنین رفتاری سودمند نخواهد بود. امریکا باید عدالت را پیشه ی خود سازد و نباید در یک جا به ترویج و گسترش تروریسم بپردازد، اما در جایی دیگر به قلع و قمع آن دست یازد. زیرا در جهانی به این پیچیدگی، چنین عملکردی سودمند نخواهد بود.
نصیحت دوم: این است که امریکا نباید اعمال تروریستی هم پیمانان خود را نادیده انگارد، بلکه باید آنان را نقد و متهم کند و به مبارزه با آن برخیزد. از امریکا می خواهم که از انجام عملیات سری و جنگ سرد دست شُوید، زیرا چنین عملیاتی زمینه ی مساعد برای رشد تروریسم و مافیای مواد مخدر را فراهم می آورد. خشونت و مواد مخدر در این بسترها زاده می شود. من درباره ی ساختار عملیات سری، فیلمی ساختم با عنوان «تعامل با شیطان» که اروپایی ها بسیار آن را پسندیدند و در آن فیلم نشان دادم که هرجا عملیات سری جاری است، مافیای مواد مخدر نیز وجود دارد. به دلیل ساختار همین عملیات سری، افغانستان، ویتنام، نیکاراگوئه و امریکای میانه به محلی مناسب، برای رشد و گسترش مواد مخدر بدل شده اند. بنابراین امریکا باید از انجام این عملیات خودداری کند، زیرا در آخر سودمند نخواهد بود.
نصیحت سوم: امریکا باید به انگیزه های تروریسم توجه بیشتری مبذول دارد و در راه علاج و درمان آن ها گام بردارد. باید درباره ی انگیزه ها و یافتن راه حل ها اندیشه کند. نباید دست به دامان راه حل های نظامی شود. زیرا تروریسم معضلی سیاسی است و باید برای آن به فکر راه حل های سیاسی بود، زیرا روش های دیپلماتیک بسیار سودمندتر به نظر می رسند. تهاجم اخیر امریکا علیه بن لادن [در سال 1998] نمونه ی خوبی برای همه ی ما است، زیرا امریکا نمی داند که با چه کسی می جنگد!
البته امریکایی ها مدعی اند که آگاهند! اما واقعاً این طور نیست. آن ها کوشیدند «قذافی» را ترور کنند، اما در عوض دختر چهار ساله او را به قتل رساندند؛ کودکی پاک و معصوم که کاملاً بی گناه بود! آن ها هم چنین خواستند صدام حسین را بکشند، اما در عوض «لیلی بن عطار» را که زنی هنرمند و بی گناه بود به قتل رساندند. هم چنین امریکایی ها کوشیدند تا بن لادن و یارانش را به قتل برسانند، اما در آخر بیست و پنج نفر دیگر را کشتند. آن ها خواستند کارخانه ی تولیدکننده ی مواد شیمیایی در سودان را نابود کنند، اما اکنون اعتراف می کنند که کارخانه ی ساده ای بوده است، در عوض به سبب انهدام کارخانه نیز بود، تولید بیش از نیمی از داروهای کشور سودان متوقف شده، ضمن این که کارخانه ی تولیدکننده ی مواد شیمیایی منهدم نشده است. آری! امریکا می پندارد که بسیار آگاهانه عمل می کند، اما این گونه نیست!
چهارمین نصیحت: امریکا باید در راه تقویت و پشتیبانی از ساختار حقوق بین الملل گام بردارد. امریکا می توانست به دادگاه جزایی در روم مراجعه کند و با در دست داشتن دلایلی محکم، علیه بن لادن شکایت کند. امریکا باید مصوبات و تصمیمات سازمان ملل را جدی بگیرد و به مفاد آن ها عمل کند. هم چنین به احکام صادره از سوی دادگاه بین المللی لاهه گردن گذارد. این تکروی ها سبب می شود تا رفتارهای ما احمقانه باشد و تمام این موسسات بین المللی بی ارزش شود!
نظر شما