معرفی طرح«بررسی انتقادی چالش ها در مقابل رئالیسم علمی»
مجله پژوهشگران آذر و دی - اسفند و بهمن 1384، شماره 4 و 5
نویسنده : علیرضا منصوری
32
مقدمه
قبل از معرفی طرح، لازم می دانم مقدمه ای درخصوص اهمیت رابطه فلسفه و علم ذکر کنم. این مقدمه را شاید بتوان دفاعیه ای تلقی کرد که برای نهادینه و مقبول کردن و موجه جلوه دادن هر فعالیت علمی و معرفتی جدید و نوپا، نزد جامعه علمی، به عنوان رشته ای مستقل باید انجام داد.
به نظر من، داوری درخصوص مقبولیت فعالیت های هر حوزه معرفتی، به ماهیت مسائلی برمی گردد که دانشمندان و عالمان آن حوزه از معرفت، سرگرم حل آن هستند.
با این مقدمه، درمورد فعالیت فلسفی چه می توان گفت؟ به اعتقاد من، فلسفه هایی پویایی خود را حفظ می کنند که با مسائل آدمیان درگیر باشند. حال این مسائل ممکن است با علم ارتباط داشته باشد یا با مسائل اخلاقی، اجتماعی و دینی و یا دیگر دغدغه های مهم در زندگی آدمیان. در این میان، رابطه علم و فلسفه به ویژه در دنیای امروز اهمیت خاصی دارد. پاپر به درستی در مقاله «ماهیت مسائل فلسفی» (1963)، تأکید کرده است که در تاریخ فلسفه، مسائل اصیل و ماندگار مسائلی بودند که برخاسته از علوم زمان خود، خواه طبیعی خواه انسانی، بوده اند.
امروزه در محافل علمی به این مسئله اهمیت ویژه ای داده می شود. یک بررسی مقدماتی در برنامه دروس دانشگاه های اروپا و خصوصا امریکا نشان می دهد که ارتباط بین فلسفه و علوم جدی گرفته و بر آن تأکید می شود. در دانشکده های فلسفه توصیه می شود که در یک زمینه علمی تخصص کسب کنند و در دانشکده های علوم پایه و مهندسی کارهای مشترکی با دانشکده های فلسفه صورت می گیرد و مباحث بین رشته ای بسیار رونق دارد. حتی در ارائه قدیمی ترین مباحث مثل افلاطون، مباحث درس به مسائل روزِ مرتبط با آن پیوند زده و ارتباط آن با بحث های جدیدتر روشن می شود. این درحالی است که در کشور ما گاهی به خاطر تلقی های نادرست از علم، دانشکده های فلسفه چندان اهمیتی به علوم نمی دهند و دانشکده های علوم پایه و مهندسی هم به مباحث علوم انسانی نه تنها رغبتی نشان نمی دهند، بلکه گاه با آنها مخالفت می کنند.
به اعتقاد من، توجه به نقش علم در فعالیت های فلسفی به طور عمده از جانب دو جریان فکری مورد غفلت واقع می شود:
جریان اول را آن دسته از فلاسفه تشکیل می دهند که اساسا تمایلی به تفلسف در زمینه های علمی ندارند و طرفه آنکه با وجود اینکه اغلب به حوزه های صرفا متافیزیکی اشتغال دارند، از معیاری پوزیتیویستی برای تمایز میان علم و فلسفه، منتها به منظوری متفاوت یعنی بیرون راندن علم از حوزه فعالیت حرفه ای خویش، بهره می برند و به زعم خود، فعالیت حرفه ای خود را به حوزه فلسفه منحصر می کنند و اساسا با علم کاری ندارند. این درحالی است که به گمان من حتی در سنت کلاسیک و اصیل ما به ارتباط بین علم و فلسفه، هرچند به دلایلی که شاید متفاوت از دلایل امروزی باشد، توجه شده است. فیلسوفانی مثل کندی، فارابی و ابن سینا به علوم زمان خود اهمیت می دادند. گفته اند که عمده تلاش کندی مصروف این شده است که میان علم و فلسفه از یک سو و هر دو آنها با دین از سوی دیگر سازش ایجاد کند. کندی به پیروی از فیثاغوریان و افلاطون، قویا تأکید دارد که هیچ کس نمی تواند بدون ممارست کامل در ریاضیات، فیلسوف محسوب شود. کوشش های خودِ او در کاربرد ریاضی و روش های کمی در زمینه های پزشکی و نورشناسی و علم مرایا و موسیقی و غیره، مؤید این گفته است (شیخ، 1974: 91 ـ 90). فارابی نیز توصیه می کند که محصلین فلسفه حتما باید از قبل با علوم طبیعی آشنایی حاصل کرده باشند (همان، ص 91)؛ همچنین، ابن سینا در هر دو حوزه شهرت دارد و عالمانی مثل ابوریحان نیز تفکرات و تأملات جدی فلسفی داشتند (نصر، 1359: 207 ـ 169).
جریان دوم از قضا به برخی برداشت های خاص از فلسفه تحلیلی مربوط می شود. منظور من از «برداشت های خاص»، تعبیر خاصی است که تمامی فعالیت فلسفی را به تحلیل زبان فرو می کاهد. در این تفسیر خاص، آنچه بسیار بدان توجه می شود، تحلیل های زبانی است؛ ولی تدقیقات زبانی هرچند نتایج مثبت خود را دارد، تأکید بیش از اندازه و ایدئولوژی شدن آن موجب غفلت از جنبه های دیگر فعالیت فلسفی می شود. این انتقادی است که بسیاری از فیلسوفان مثل راسل، پاپر، مگی، و حتی جدیدترها مثل ون فراسن و استروم به شکل های مختلف به آن اشاره کرده اند. این رویکرد تحلیل زبان به بیان مگی، زمانی در اروپا، و به خصوص آکسفورد، چنان افراطی شد که گاهی گفته می شد: «برای اینکه در فلسفه ماهر باشید، لازم نیست چیزی بدانید؛ فقط باید باهوش و به موضوع علاقه مند باشید.» (224: 1978). ون فراسن نیز یکی از درس های فلسفه در قرن بیستم را این نکته می داند که تحلیل و توجه تام به زبان علم، رویکرد مناسبی برای حل مسائل علم نیست (ون فراسن، 1980: 56). سخن این نیست که روش تحلیل منطقی و تحلیل زبانی یکسره بی فایده است، بلکه همان طور که پاپر می گوید، از پیش نمی توان روش واحد و منحصربه فردی برای حل مسائل فلسفه و معرفت شناسی درنظر گرفت. (پوپر، 1959: 2 ـ 21).
به هرحال، آنچه ضرورت و اهمیت پرداختن به مباحث فلسفیِ علم را در کشور ما روشن تر می کند، این است که متأسفانه تلقی های بسیار خامی درخصوص علم، رشد علم، روش و اهداف علم در دانشگاه ها و محیط های علمی وجود دارد که عموما آمیخته به دیدگاه پوزیتیویستی، ابزارگرایانه و پراگماتیستی است. به اعتقاد من، برخی از دلایل بی توجهی به علوم انسانی و پایه، و عدم تحرک کافی در فعالیت فلسفی امروز، برخلاف دوران طلایی سنت فلسفی ما، و از طرفی عدم توفیق متناسب با سرمایه گذاری در علوم مهندسی و وابسته بودن آن، ناشی از چنین تفکری است. تفکری که هدف علم را صرفا در بهره های عملی زودرس آن ببیند و علم را تنها ابزاری برای به خدمت درآوردن طبیعت بداند، برای علوم پایه و انسانی قدر و منزلتی قائل نیست. البته محصول چنین تلقی از علم نیز صنعتی خواهد بود وابسته، با خلاقیت پایین که احتمالاً نتایج پیش بینی و کنترل نشده مضری برای طبیعت و جامعه دربر دارد.
معرفی طرح پژوهشی
عنوان طرح، «بررسی چالش ها درمقابل رئالیسم علمی» است. مسئله اصلی در رئالیسم علمی، بحث درباره حدود و دامنه معرفت علمی است. رئالیست ها برای علم تجربی، هم در حوزه مشاهده پذیر و هم در قلمرو مشاهده ناپذیر طبیعت، شأن معرفت بخشی و واقع نمایی قائل اند. ضدرئالیست ها با این دعوی مخالف اند و دامنه معرفت بخشی علوم تجربی را به حوزه امور مشاهده پذیر منحصر و محدود می دانند. البته بحث ها و مسائل مطرح در رئالیسم علمی، به این مباحث محدود نمی شود. از ابتدای قرن بیستم و ظهور نظریه های جدید، مثل نظریه کوانتوم و تبعات فلسفی آنها، این بحث ها شدت گرفت؛ به طوری که می توان بحث های مطرح در میان رئالیست ها و مخالفانشان را درقالب سه مؤلفه بررسی کرد: نخستین مؤلفه، مؤلفه هستی شناسانه است، که بحث آن، برسر وجود هویات نظری در عالم است. دومین مؤلفه، مؤلفه معرفت شناسانه است، که بحث آن درباره ماهیت معرفتی است که از رهگذر نظریه های علمی حاصل می شود. آخرین مؤلفه، مؤلفه سمانتیکی یا معناشناسانه است که با مسائلی چون صدق نظریه ها و دلالت آنها بر مدلول واقعی سروکار دارد. نسبی گرایی، ابزارگرایی، نومینالیسم و سایر مکاتب ضدرئالیستی هر کدام در یکی از مؤلفه های فوق با رئالیسم علمی عدم توافق دارند. هدف ما در این طرح، معرفی رئالیسم علمی و بررسی انتقاداتی است که به آن وارد شده است.
پذیرش یک دیدگاه رئالیستی در مورد نظریه های علمی، با تلقی خاصی از هدف علم در ارتباط است و به نظر من دلایل توجیه اجرای این طرح در وهله اول در اهمیت مسئله است و اهمیت این مسئله از یک زاویه به پیشرفت علم و تا اندازه ای نیز با ارزش ذاتی شناخت محیط اطراف ارتباط دارد که آن را در سه محور کلی می توان توضیح داد:
ــ برنامه های پژوهشی ناتمام: حقیقت این است که گاه ادامه یک برنامه پژوهشی علمی منوط به این امر است که دانشمند هدف نهایی علم را صرفا در کفایت تجربی خلاصه نکند و لذا علی رغم کفایت تجربی، پژوهش و بررسی بیشتر این نظریه را متوقف نسازد.
ــ اهمیت هستی شناسی: از طرفی، برای هرکسی که در خصوص هستی شناسی دنیایی که در آن زندگی می کند، کنجکاو است، این مسئله اهمیتی اساسی دارد که بداند دنیای اطرافش شامل چه چیزهایی است. اغراق نیست که بگوییم هر ارگانیزم زنده برای بقا نیازمند شناخت محیط اطراف خود است. به عبارتی، هر موجود زنده می خواهد بداند در محیط اطرافش واقعا چه چیزهایی وجود دارد؛ و از آنجا که شناخت دنیای اطراف به کمک نظریه ها صورت می گیرد، ناگزیر این پرسش مطرح می شود که آیا هر آنچه در نظریه ها فرض گرفته می شود، واقعیت دارد یا صرفا ابزاری ریاضی است.
ــ شأن معرفتی معیارهای علمی: نکته پایانی که درمورد اهمیت این مسئله می توان به آن اشاره کرد، این است که در تاریخ علم موقعیت هایی وجود داشته است که نظریه ها یا مدل هایی هر چند از بُعد کفایت تجربی با مدل های قبلی یکسان بوده اند، از جهات دیگر با آنها تفاوت داشته اند. به چنین وضعیتی، عدم تعیین نظریه با شواهد تجربی می گویند. گرچه این نظریه ها ممکن است از نظر سادگی، وحدت بخشی و انسجام نظریه و ویژگی هایی از این قبیل تفاوت هایی باهم داشته باشند، پرسش اساسی و مورد اختلاف بین رئالیست ها و مخالفانشان این است که آیا ویژگی هایی از این قبیل را می توان به عنوان ملاکی برای رسیدن به حقیقت درنظر گرفت. به عبارت دیگر، آیا هر نظریه ای که از نظریه رقیب ساده تر یا منسجم تر باشد، لزوما به حقیقت نزدیک تر است؟ برخی فلاسفه مثل ون فراسن معتقدند که ویژگی های مذکور، تنها شئونی عملی اند و خطا است اگر تصور کنیم این دلایل اضافی که در پذیرش نظریه ها دخیل اند موجب حقیقت مانندیِ بیشتر نظریه ها می شود.
از طرف دیگر، رئالیست ها از رهگذر تاریخ علم، سعی دارند نشان دهند که قسمت مهمی از قدرت تجربی علم کنونی، نتیجه جدی گرفتن و واردکردن ملاحظات مذکور است. در تاریخ علم، موارد بسیاری یافت می شود که دانشمندان ویژگی های عملی را ویژگی هایی معرفتی تلقی می کنند و در بسیاری از موارد موفقیت ابزاری و مشاهدتی نظریه هایشان مرهون و وامدار این ویژگی ها است. تا اینجا، اهمیت پرسش های مورد بحث، با توجه به محورهای ذکر شده، روشن شد.
درخصوص پیشینه این بحث، جدی ترین اثری که به زبان فارسی موجود است، کتاب تحلیلی از دیدگاه های فلسفی فیزیکدانان معاصر نوشته آقای دکتر مهدی گلشنی (1380) است که در آن، بیشتر درباره نظریه های فلسفی فیزیکدانان معاصر بحث شده، و یک قسمت مهم از این دیدگاه های فلسفی، همین بحث رئالیسم است. در این کتاب، به خوبی روشن شده است که چگونه دیدگاه های رئالیستی و غیررئالیستی فیزیکدانان در فعالیت حل مسئله آنها در حوزه علم دخالت دارد.
به زبان انگلیسی نیز چندین کتاب در این زمینه منتشر شده، که یکی از آنها، حاصل رساله دکترای سیلوس یونانی تبار با عنوان رئالیسم علمی در دانشگاه لندن است. این کتاب در سال 1999 در انتشارات راتلج به چاپ رسید و واکنش مثبتی را در جامعه فلسفی به همراه داشت؛ ازجمله، سمپوزیومی در مورد این کتاب تشکیل شد که در آن، برخی بزرگان فلسفه ازجمله ردهد و لیپتن به مرور آن کتاب پرداختند. اما حقیقت این است که بحث رئالیسم علمی به دلیل پویایی آن در محافل فلسفی، به این کتاب محدود نمی شود؛ و در همین چند سال پس از انتشار آن کتاب، مقاله های زیادی در مجلات فلسفی، هم به صورت ویژه نامه و هم غیر آن به چاپ رسیده که نشان دهنده اهمیت موضوع نزد فیلسوفان و عالمان است. به طور کلی می توان گفت بحث رئالیسم علمی با توجه به اینکه یکی از مباحث زنده کنونی در جامعه فلسفی امروز دنیا است، باید با توجه بیشتری دنبال شود.
مسائل مطرح در حوزه رئالیسم علمی، طیف وسیعی را دربر می گیرد؛ به همین دلیل، برای یک معرفی عمومی مجبورم صرفا نگاهی اجمالی به برخی از این مسائل داشته باشم.
اجازه دهید معرفی را با یک پرسش آغاز کنم. شاید در بسیاری از مواقع این پرسش در ذهن ایجاد شود که آیا هویات نظریِ مفروض در نظریه ها، وجود واقعی دارند؟ کسی که مقید به تجربه گرایی است و به پذیرش آنچه ورای تجارب روزمره وی است، تمایلی ندارد، دربرابر اعتقاد به وجود چنین هویاتی مقاومت خواهد کرد. به بیان روشن تر، موضع تجربه گرایانه درخصوص مسئله اخیر این خواهد بود که عالم هویات نظری باید چنان تفسیر شود که تجربه گرا را به قبول وجود این هویات غیرقابل مشاهده ملزم نکند. برعکس، سنت رئالیستی درصدد نشان دادن ضرورت فرض وجود این هویات است. کارنپ، یکی از فعال ترین تجربه گرایان است که درباره این مسئله بحث کرده است و من در طرح حاضر، رویکرد وی به مسئله رئالیسم و تحولات فکری وی را توضیح داده و ارزیابی کرده ام.
کارنپ نیز مثل همه پوزیتیویست ها معتقد است که قبل از پاسخ به پرسش از وجود هویات نظری، باید درخصوص معناداری الفاظ و احکام نظری داوری کرد. به بیان وی، اگر بتوان شرایط صدق و کذب جمله را تعیین کرد، می توان گفت که جمله معنادار است و در غیر این صورت، معنادار نیست (کارنپ، 1936: 47). هدف کارنپ این بود که با ترجمه هویات و محمول های نظری به مشاهدتی، بدون فراروی از محدوده هویات مشاهده پذیر، شرایط اثبات پذیری و درپی آن معناداری را برای احکام نظری نیز فراهم کند. لذا به ارائه تعاریف صریحی از الفاظ و محمولات نظری برحسب هویات و محمولات مشاهده پذیر پرداخت؛ اما به خاطر مشکلاتی که این طرح داشت، در سال 1936 در مقاله معروف «آزمون پذیری و معنا»، ناموفق بودن این پروژه را اعلام کرد؛ یعنی اثبات پذیری را رها کرد، و به تأیید روی آورد. البته هنوز معتقد بود که الفاظ نظری باید مرجعی مشاهده پذیر داشته باشند و به همین جهت در حل مسئله خود، به جای تعریف صریح، سعی کرد از رویکرد متواضعانه تر تحویل الفاظ نظری بهره ببرد. ولی در نهایت در دهه 1950 و اوایل 1960، پس از رویارویی با مشکلات رویکرد تعاریف صریح (و یا عملیاتی) و رویکرد تحویل گرایانه، موضعی بین ابزارگرایی و رئالیسم اتخاذ کرد. ماجرا از این قرار بود که کارنپ (1956) در مقاله کلاسیک «ویژگی روش شناختی مفاهیم نظری» قبول کرد که عالم سخن نظری، معنایی «اضافه» بر مشاهدات دارد. کارنپ با پذیرش این مطلب دیگر نمی توانست موضعی ابزارانگارانه اتخاذ و نظریه ها و هویات نظری را صرفا ساخته های نحوی برای پیش بینی قلمداد کند و از طرف دیگر، نمی خواست درگیر پرسش های متافیزیکی شود و هویات نظری را به عنوان موجوداتی مستقل بپذیرد، چرا که این رویکرد با تجربه گرایی به سادگی قابل جمع نبود. لذا به این نتیجه رسید که موضعی بی طرف درپیش بگیرد و به همین منظور در مقاله «تجربه گرایی، معناشناسی و هستی شناسی»، بین دو نوع متفاوت از پرسش درخصوص وجود تمایز گذاشت (1950). نتایجی که کارنپ در این سال ها مستقلاً به آن رسید، درحقیقت ایده ای بود که قبلاً، در اواخر دهه 20، رمزی ارائه کرده ولی مغفول مانده بود؛ و کارنپ به تذکار همپل درمی یابد که ایده وی را قبلاً رمزی در مقاله معروف «نظریه ها» مطرح کرده است (رمزی، 1929). کارنپ با بهره گیری از ایده رمزی، بین دو نوع پرسش از وجود تفاوت گذاشت: نوع اول، پرسشی است از وجود هویات جدید در چهارچوب معین، که آن را پرسشی درونی می خوانیم؛ نوع دوم، پرسشی است درباره وجود یا واقعیت کل نظامی از هویات و سیستم، که پرسشی بیرونی تلقی می شود. به بیان کارنپ، اگر پرسش از واقعیت را درونی تلقی کنیم، پاسخ را می توان با روش های منطقی محض یا روش تجربی یافت و این بسته به این است که چهارچوب زبانی که هویت موردنظر ما در آن به کار رفته است، منطقی باشد یا تجربی؛ اما اگر پرسش را بیرونی بگیریم، ویژگی خاصی دارد که نیازمند بررسی دقیق تری است. درحقیقت، کارنپ مسئله را نه ازحیث هستی شناسانه بلکه از دیدگاهی سمانتیکی، یعنی از حیث معنا و صدق، بررسی می کند. به این ترتیب، کارنپ به زعم خود می خواست بین فهم رئالیستی و ابزارانگارانه از نظریه ها، گونه ای سازگاری ایجاد کند و بهترین رویکرد را برای رسیدن به این مقصود، رویکردی ساختارگرایانه می دید. با وجود این می توان نشان داد که در هر دفاع معناداری از رویکرد ساختارگرایانه از رئالیسم، حداقل باید رئالیسم را درخصوص انواع طبیعی پیش فرض گرفت. درواقع، رویکرد ساختارگرایانه کارنپ به این قیمت تمام می شود که نوعی رئالیسم ساختاری را بپذیرد. بنابراین، به نظر نمی رسد موضع نهایی کارنپ در این زمینه ــ یعنی بی طرفی بین رئالیسم و ابزارانگاری ــ قرین توفیق باشد.
حال به بررسی بحث های مربوط به یکی از براهین مهم رئالیست ها، یعنی برهان معجزه نبودن می پردازیم:
صدق (تقریبی) نظریه ها، یکی از مدعیات اساسی رئالیست ها و یکی از براهینی که رئالیست ها برای توجیه خوشبینی معرفتی درمورد صدق نظریه ها ارائه می کنند، برهان معجره نبودن است. مطابق این استدلال، بهترین تبیین برای توفیق علم این است که بپذیریم احکام موجود در نظریه های علمی بلوغ یافته، نوعا ارجاع دهنده و تقریبا صادق اند. به عبارتی، پذیرش صدق یا صدق تقریبی نظریه ها، بهترین تبیین برای کفایت تجربی و توفیق نظریه ها در حوزه پدیدارهای مشاهده پذیر است. بررسی دقیق تر، به این نتیجه منتهی می شود که این برهان، نمونه ای از استنتاج براساس بهترین تبیین است؛ و لذا به اعتقاد منتقدان رئالیست ها، توجیه این برهان مبتنی بر این پیش فرض است که هر چیزی نیازمند تبیین است، والا معجزه آمیز تلقی می شود. به عبارتی، برهان استنتاج براساس بهترین تبیین، خود متکی به برهان معجزه نبودن است و لاجرم استدلال دوری است. برهان دوری، برهانی است که در آن، نتیجه به نحوی در یکی از مقدمات فرض شده است.
در عوض، رئالیست ها اگر بخواهند از برهان معجزه نبودن دفاع کنند، می توانند با پشتوانه معرفت شناسی برون گرا به این نتیجه برسند که ابتنای برهان معجزه نبودن بر استنتاج براساس بهترین تبیین، دور باطل نیست. به طور خلاصه، براساس نظریه توجیه برون گرایانه، نیازی نیست قبل از به کاربردن این قاعده، آن را اثبات کنیم؛ بلکه کافی است دلیلی برای شک به آن نداشته باشیم. حاصل آنکه رئالیست ها می توانند برهان بدون معجزه بودن را با اتکا بر استنتاج براساس بهترین تبیین و با یک پشتوانه معرفت شناسانه برون گرایانه ارائه کنند و از این نظر دفاع کنند که صدق نظریه ها به منزله هدف علم، بهترین تبیین برای توفیق تجربی علم است.
دوری بودن، تنها انتقادی نیست که ضدرئالیست ها علیه این برهان ارائه کردند. برای نمونه، استدلال ساده اما مهمی را لائودن ارائه داده که به استقرای بدبینانه شهرت یافته است. در این استدلال، هدف نهایی لائودن این است که از دیدگاه تاریخی، اعتبار تبیین رئالیستی از توفیق علم را زیر سؤال برد. لائودن در بحث خود بر این نکته تأکید می کند که نظریه های علمی بسیاری در تاریخ علم وجود داشته که در زمان خود کفایت تجربی خوبی داشته، ولی بعدا غلط بودن آنها آشکار شده است. تورق تاریخ علم نشان می دهد که این نظریه ها هرچند برای مدت ها کفایت تجربی داشته و از این لحاظ موفق بوده اند، اکنون روشن شده که ادعاهای آنها راجع به ساختار جهان غلط بوده و مسلم شده است که الفاظ نظری این نظریه ها، به چیزی واقعی در جهان ارجاع نمی دهند. بنابراین، براساس یک استقرا روی نظریه های علمی، می توان گفت محتمل تر آن است که نظریه های علمی رایج نیز مانند نظریه های قبل غلط باشند و لذا با الفاظ نظری آنها، موجودات واقعی در جهان نشان داده نشود. این مطلب نشان می دهد که کفایت تجربی یک نظریه، هیچ مجوزی برای این ادعا فراهم نمی کند که نظریه ها صادق یا تقریبا صادق اند. لائودن برای قوت بخشیدن به استدلال خود، مواردی تاریخی ذکر می کند؛ به گمان وی نظریه هایی مثل فلوژیستون، نظریه کالریک گرما یا نظریه اتر نور، زمانی کفایت تجربی داشتند و موفق بودند، اما اکنون مشخص شده است که نه صادق اند نه ارجاع دهنده.
رئالیست ها در دفاع از موضع خود چه راهی می توانند درپیش گیرند؟ روش کلی این است که رئالیست ها دربرابر این برهان ها باید بکوشند تاریخ علم را با این ادعای رئالیستی که نظریه های موفق، تقریبا صادق اند، آشتی دهند. فهرست لائودن نشان می دهد که مبنای وی برای چنین نتیجه گیری استقرایی چندان محکم نیست؛ یعنی نمونه گیری لائودن به اندازه کافی گسترده نیست. همچنین، می توان پرسید آیا در فهرست وی، واقعا همه نظریه ها موفق بوده اند و آیا حوزه های علمی انتخاب شده جزو علوم بلوغ یافته به شمار می روند؟ علاوه بر این، می توان نشان داد که قوانین و مکانیسم های نظری که باعث توفیق نظریه ها بوده اند، در نظریه های علمی کنونی حفظ می شوند. از طرفی این طور نیست که بعد از کنار گذاشته شدن تئوری، همه مکانیسم ها و قوانین و هویات نظری مفروض در آن به کلّی رد شود. با مطالعات موردی می توان نشان داد که دانشمندان، اجزای تئوریکی را که در توفیق نظریه هایشان دخیل اند، در نظریه های بعدی حفظ می کنند. لذا مطالعه فعالیت دانشمندان از این جهت آموزنده است که استراتژی همه یا هیچ درقبال رد یا پذیرش اجزای نظریه قابل دفاع نیست؛ یعنی دانشمندان درقبال اجزای مختلف یک نظریه، یک حکم صادر نمی کرده اند و نمی کنند. اعتقاد به هر یک از مؤلفه های یک نظریه، سرشتی درجه بندی شده دارد و داستان رد و پذیرش یک نظریه توسط دانشمندان پیچیده تر از آن است که بتوان درخصوص آن حکمی قطعی صادر کرد.
از بحث های مربوط به برهان معجزه نبودن و استنتاج براساس بهترین تبیین که بگذریم، در این طرح، یکی از مکاتب مهم رقیب رئالیسم علمی، که در دهه 80، ون فراسن ــ استاد دانشگاه پرینستن ــ ارائه کرد، معرفی شده است. ون فراسن در تجربه گرایی سازنده، مسئله خود را با طرح این پرسش معرفت شناسانه آغاز می کند که پذیرش نظریه ها برای ما چه معنایی دارد؟ آیا معنایی فراتر از کفایت تجربی دارد؟ آیا برمبنای معیاری فراتر از کفایت تجربی نیز درمورد نظریه ها دست به انتخاب می زنیم؟ ون فراسن هرچند معتقد است که در پذیرش و انتخاب نظریه ها، معیارهای دیگری، علاوه بر کفایت تجربی، ممکن است دخیل باشند، این معیارها از نظر او محتوایی معرفت شناختی ندارند، و صرفا واجد شأنی عمل گرایانه اند، و لذا نمی توانند دلیلی بر صدق نظریه باشند. به طور خلاصه می توان گفت ون فراسن بدیلی برای رئالیسم عرضه می کند که صبغه ای لاادری گرایانه دارد و به اعتقاد وی، معقولیت آن از رئالیسم کمتر نیست. به عبارت دیگر، ون فراسن معتقد است رویکرد وی، یعنی تجربه گرایی سازنده، همه جنبه های فعالیت علمی را به همان خوبی رئالیسم توضیح می دهد (ون فراسن، 1980: 12):
هدف علم، ارائه نظریه هایی است که ازلحاظ تجربی کفایت داشته باشد؛ و پذیرش یک نظریه عبارت است از صرف اعتقاد به اینکه نظریه کفایت تجربی دارد.
بدیع بودن رویکرد ون فراسن از این جهت است که وی مدعی است جانشینی که برای رئالیسم عرضه می کند، به همان اندازه رئالیسم معقول و پذیرفتنی است و از طرفی، امتیاز دیگر آن، این است که بار متافیزیکی اضافی، یعنی صدق، ندارد. به این ترتیب، ون فراسن با ارائه موضع تجربه گرایی سازنده نتیجه می گیرد که رئالیسم، موضعی انتخابی است و ابدا الزام آور نیست (سیلوس، 1999: 192).
از دیگر نکات بدیع تجربه گرایی سازنده ون فراسن این است که وی تجربه گرایی را از قید تقسیمِ پوزیتیویستیِ زبان به نظری غیرنظری آزاد و آن را برمبنای تمایزی میان هویات مشاهده پذیر و مشاهده ناپذیر بنا کرد. این تقسیم بندی به منظور داوری درخصوص وجود یا عدم وجود صورت گرفت. مثلاً اسب بالدار، هویتی مشاهده پذیر است، به این دلیل که مطمئنیم وجود ندارد؛ ولی مثلاً عدد 13 مشاهده ناپذیر است. به عبارت دیگر، این تقسیم بندی با طبقه بندی فعالیت های آدمی مرتبط است: تمایز بین فعالیت های ادراکی که مسلح به ابزارند و آنها که نیستند. فایده این تمایز برای ون فراسن، بهره برداری معرفت شناسانه ای است که از آن می کند.
اما تمایز میان مشاهده پذیر و مشاهده ناپذیر مبهم به نظر می رسد. درواقع، از مهم ترین مشکلات تجربه گرایی سازنده، رویکرد دوگانه آن درباره مشاهده پذیرها و مشاهده ناپذیرها است. تمایز بین این دو دسته از هویات در تجربه گرایی سازنده از یک طرف مبهم است؛ و از طرف دیگر، در حالت رادیکال آن، موجب فقر معرفت شناسی این دیدگاه می شود. در ضمن، همان طور که مک مولین می گوید، معلوم نیست که چرا تجربه گرایی سازنده درخصوص هویات با اندازه معمولی، موضعی رئالیستی دارد و چه برهان هایی در دفاع از این موضع رئالیستی ارائه می کند، که در عین حال در حوزه هویات مشاهده ناپذیر کاربرد ندارد (مک مولین، 2003: 477 ـ 472).
ون فراسن برای تحکیم مواضع خود، فقط مبانی استدلالی رئالیسم مثل برهان معجزه نبودن و استنتاج براساس بهترین تبیین و برهان تلفیق (یا اتصال) نظریه ها را نقد نمی کند، بلکه در مورد برتری دیدگاه خود نیز دلیل ارائه می دهد. او کفایت تجربی را برای تبیین فعالیت علمی کافی می داند و به عبارتی به یک تبیین حداقلی بسنده می کند؛ و اعتقاد به صدق اظهارات نظری را زائد می داند و معتقد است چون ما دلیلی بیش از کفایت تجربی برای صدق نداریم، ریسک آن هم بیشتر از کفایت تجربی است که این ریسک اضافه، احتمال ورود عناصر متافیزیکی را زیاد می کند. بنابراین به اعتقاد ون فراسن، تجربه گرایی سازنده از نظر ریسک پذیری، بر دیدگاه رئالیسم ارجحیت دارد. (ون فراسن، 1980: 72).
پاسخی که به این ایراد می توان داد، این است که ریسک کردن ذاتا بد نیست؛ به قول معروف، تا کسی خطر نکند، خطیر نگردد! اگر کسی اصلاً کاری نکند، احتمال اینکه اشتباه کند صفر می شود و لذا ریسکی هم نکرده است. درواقع حتی با کفایت تجربی نیز ریسکِ استقرا را می پذیریم. لذا اگر محصول معرفتی که در قبال ریسک به دست می آوریم ارزشمند باشد، این ریسک ارزش دارد و رئالیست ها با این ریسک می خواهند بیشتر از تجربه گرایان سازنده، از نظریه ها بیاموزند.
در این طرح، یکی دیگر از حملات ضدرئالیست ها، یعنی برهان عدم تعیین نظریه با شواهد تجربی، نیز بررسی شده است؛ برهانی که براساس آن، ادعای رئالیست ها درمورد صدق نظریه ها را مورد مناقشه قرار می دهند. اما این برهان به تنهایی برای مقصودی که ضدرئالیست ها درنظر دارند، کفایت نمی کند. به عبارتی، می توان نشان داد که شیوه استفاده ضدرئالیست ها از این برهان برای تثبیت مواضع خود، غلط یا بی اهمیت است.
دو ادعای اساسی برهان عدم تعیین راجع به نظریه سازی عبارت اند از: 1. مجموعه ای از داده ها یا گزارش های مشاهدتی، فرضیه واحد یکتایی را نتیجه نمی دهند؛ 2. نظریه های رقیب و بدیلی وجود دارد که نتایج مشاهدتی یکسانی می دهند.
در اینجا این سؤال مطرح می شود که آیا از 1 و 2 می توان نتیجه گرفت که این نظریه های رقیب از نظر معرفتی در یک تراز قرار دارند و مفهوم صدق تئوری ها با توجه به گوناگونی نظریه های رقیب که نتایج مشاهدتی یکسانی دارند، زائد و توخالی است و انتخاب نظریه ها بر اساس سلیقه یا قرارداد اجتماعی یا ملاحظاتی عملی صورت می گیرد که اهمیت معرفتی ندارند. برخی از فلاسفه، مثل لاکاتوش (1970: 88 ـ 187) و فایرابند، بر همین اساس ادعا کرده اند که تفاوت بین نظریه های معادل ازلحاظ تجربی، سلیقه ای است؛ و بسیاری، مثل هسه و دریدا، عدم تعیین را منجر به پذیرش شکل هایی از نسبی گرایی دانسته اند (لائودن، 1990: 84).
اما مسئله اینجا است که این دو ادعا به تنهایی مؤدی به نتایج مذکور نیست و برای رسیدن به این نتایج ضدرئالیستی، فرض های دیگری نیز لازم است که به هیچ وجه بدیهی نیستند و به توجیه نیاز دارند. یکی از این فرض ها، حمایت یکسان شواهد تجربی از نظریه های رقیب است. این فرض به خودی خود از 1 و 2 نتیجه نمی شود و الزامی نیست؛ بلکه به نظریه تأیید مختار فرد وابسته است. برای مثال، با اتخاذ یک رهیافت بیزینی مناسب و بهره گیری از حساب احتمالات می توان درجات تأیید متفاوتی را به هر یک از نظریه های رقیب و بدیل نسبت داد.
فرض محتمل دیگری که ضدرئالیست ها برای رسیدن به مقصود خود درنظر می گیرند، انحصار اهمیت و شأن معرفتی نظریه به نتایج مشاهدتی است که به طور مستقیم از نظریه نتیجه می شود. در مناقشه با چنین موضعی هم می توان گفت نتایج مشاهدتی یا تجربی، برای تأیید و حمایت تجربی فرضیه، نه شرط لازم اند و نه شرط کافی. به عبارتی، همواره این امکان وجود دارد که دو نظریه که نتایج مشاهدتی یکسان دارند، با درجات متفاوتی با شواهد تجربی تقویت شوند. یعنی یک نظریه به طور غیرمستقیم با شاهدی حمایت شود؛ یا برعکس، نمونه مثبتی، یک شاهد حمایت کننده محسوب نشود. (سیلوس، 1999: 70 ـ 168).
بسیاری از ضدرئالیست ها، برای پشتیبانی از آرای خود، از عدم تعیین کواینی استفاده می کنند. کواین در دو حکم جزمی تجربه گرایی مدعی است که این امکان وجود دارد یک قضیه را هرچه پیش آید، صادق نگاه داشت. اما این ادعای کواین غلط یا بی اهمیت است. اگر مقصود کواین از هرچه پیش آید امکان منطقی چنین وضعیتی باشد، سخن وی هرچند درست است، بی اهمیت است. ادعای کواین وقتی اهمیت پیدا می کند که بگوییم معقول است یک قضیه را هرچه پیش آید، صادق نگه داریم؛ اما در این صورت، ادعای غلطی است، چرا که منطق، تنها معیار و ملاک داوری نیست و صرف امکان منطقی وجود چنین تئوری هایی، به معنای این نیست که همه تئوری های رقیب از زاویه معیارهای دیگر معقولیت، در یک رتبه و مرتبه قرار دارند. گرچه از بُعد منطقی ممکن است تعداد نامتناهی نظریه برای مجموعه ای از داده ها داشته باشیم، از لحاظ تجربی و تاریخی معلوم نیست چنین امری رخ دهد. آیا کسی می تواند موردی در تاریخ علم ذکر کند که برای یک مجموعه داده های تجربی، بی نهایت (یا تعداد زیادی) تئوری رقیب وجود داشته باشد؟ درست است که از لحاظ منطقی می توان تعداد زیادی تئوری رقیب برای مجموعه ای از مشاهدات تجربی درنظر گرفت، در عمل تعداد این تئوری ها زیاد نیست.
البته همه ضدرئالیست ها از برهان عدم تعیین درجهت تحکیم مبانی نسبی گرایی بهره نمی برند؛ برای مثال، ون فراسن درعین حال که می پذیرد می توان بین نظریه های هم ارز ازلحاظ تجربی انتخابی صورت داد، معتقد است که چنین انتخابی براساس ملاحظات عملی صورت می گیرد و ربطی به شأن معرفتی نظریه ندارد، و لذا از نظر معرفتی دو نظریه یکسان اند. با وجود این، می توان برای دفاع از قدرت معرفتیِ ارزش های تبیینی، به تاریخ علم مراجعه کرد. نگاهی به تاریخ علم نشان می دهد که قسمت مهمی از قدرت تجربی علم کنونی، نتیجه جدی گرفتن و واردکردن ملاحظات مذکور است. این موارد تاریخی نشانگر وضعیت هایی است که دانشمندان ویژگی های عملی را ویژگی هایی معرفتی تلقی می کنند و در بسیاری از موارد، موفقیت ابزاری و مشاهدتی نظریه های آنان، مرهون و وامدار این ویژگی ها است. اگر نخواهیم خود را صرفا مشغول بحث های فلسفی کنیم، باید مواردی واقعی و عینی را ذکر کنیم. البته ممکن است ضدرئالیست ها بتوانند به کمک موارد بسیار معدودی، ادعایی متواضعانه تر طرح کنند و بگویند حداقل برخی موارد هم ارزی تجربی نظریه ها را می توان یافت؛ ولی برهان عدم تعیین وقتی به شکلی جدّی برای رئالیست ها مسئله ساز می شود که ادعایی فراگیر و کلی داشته باشد، زیرا رئالیست ها می توانند متذکر این نکته شوند که عدم تعیین در این موارد معدود ناشی از این است که هنوز حوزه هایی از تحقیق و پژوهش، خارج از محدوده دانش است و لذا این امر نشان دهنده این نیست که در آینده نیز هیچ شاهد و ابزاری نخواهیم داشت که نظریه هایی را به عنوان نظریه های تقریبا صادق بپذیریم. برای نمونه، در تاریخ علم بارها دیده شده است که برخی نظریه ها تا زمانی از حیث تجربی یکسان بودند و بعدها با کشف برخی شواهد تجربی، تمایز آنها آشکار شده است.
آخرین مطلبی که در اینجا به عنوان یکی دیگر از مباحث مطرح بین رئالیست ها و ضدرئالیست ها، به آن اشاره می کنم، بحث مرجع الفاظ نظری و پیوستگی آنها است. به طور خلاصه می توان گفت مطابق علم شناسی کوهنی یا فایرابندی، در جریان تحول علم، معنا و مدلول نظریه های علمی تغییرات شدیدی می کند و تغییرات مفهومی به قدری شدید است که با یک قیاس ناپذیری مواجه می شویم و لذا مثلاً مرجع فیزیکی مفاهیم اینشتینی را به هیچ وجه نمی توان با مرجع مفاهیم نیوتنی که همان نام را دارند، یکی دانست (کوهن، 1970: 102). باید گفت پشتوانه چنین توصیفی از تحول علم، یک نظریه معنا یا ارجاع خاص است که به طور ضمنی فرض شده است. این نظریه، نظریه توصیفی ارجاع است.
تصور می کنم با درنظر گرفتن این مطلب، برنامه پژوهشی رئالیست ها روشن باشد. سعی رئالیست ها این است که به کمک نظریه علّی ارجاع نشان دهند که چطور می توان از طبقه بندی فرانظری انواع طبیعی سخن گفت و پیوستگی هویات نظری را در جریان تحول نظریه ها تبیین کرد. البته رئالیست ها به دلیل مشکلاتی که این نظریه ها داشتند، سراغ نظریه های ترکیبی ارجاع رفتند و به اعتقاد من، حداقل نتیجه تلاش های رئالیست ها در این زمینه این است که ضدرئالیست ها دیگر نمی توانند ادعای ناپیوستگی را به صورت حکمی کلی عرضه کنند، بلکه مجبورند ناپیوستگی را به شکل موردی، درخصوص هر یک از هویات و مفاهیم موردنظر، اثبات کنند؛ و این البته کار ساده ای نیست.
کتابنامه
شیخ، سعید. 1974. مطالعات تطبیقی در فلسفه اسلامی. ترجمه مصطفی محقق داماد. انتشارات خوارزمی.
گلشنی، مهدی. 1380. تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ویراسته جدید با اضافات. نشر فرزان.
ــــــــــــــــ . 1384. «وضعیت علوم انسانی در مجامع علمی ما و ضرورت اتخاذ یک استراتژی فراگیر»، پژوهشگران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ش 3.
مگی، براین. 1978. مردان اندیشه: پدیدآورندگان فلسفه معاصر. ترجمه عزت الله فولادوند. طرح نو (چاپ دوم: 1378).
منصوری، علیرضا. 1383. «استقرای بدبینانه و رئالیسم علمی»، ذهن، ش 19، ص 10 ـ 3.
ــــــــــــــــــــ .a1384. «بررسی نتایج غیررئالیستی برهان عدم تعیین»، نامه مفید: نامه فلسفی، ج 1، ش 2 (در دست چاپ).
ــــــــــــــــــــ .b1384. «بررسی برهان معجزه نبودن در دفاع از رئالیسم علمی»، حوزه و دانشگاه، ش 43، ص 50 ـ 35.
ــــــــــــــــــــ . c1384.«کارنپ و رئالیسم»، نامه مفید: نامه فلسفی، ج 1، ش 1، ص 56 ـ 37.
ــــــــــــــــــــ . d1384. «بررسی انتقادی تجربه گرایی سازنده»، پیش نویس.
نصر، سیدحسین. 1359. نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت. انتشارات خوارزمی.
ــــــــــــــــــــ . (1996). 1383. سنت عقلانی اسلامی در ایران. ترجمه سعید دهقانی. نشر قصیده سرا.
ود، مهتا. 1963. فیلسوفان و مورخان: دیدار با متفکران انگلیسی. ترجمه عزت الله فولادوند. چ 1. خوارزمی.
CarnaP, R. 1936/1953. ``Testability and Meaning"" in: Readings in the PhilosoPhy of Science, Herbert Feigel and May Broddeck, (eds), NewYork, NY: APPleton-Century-Crofts, PP. 47-92.
. ـــــــــــــــ 1950. ``EmPiricism, Semantics and Ontology"", in: P. Benacerraf H. Putnam (eds), PhilosoPhy of Mathematics: Selected Readings, Cambridge University Press. PP. 241-257. first Published in Revue de PhilosoPhie, 4: 20-40; rePr. in Meaning and Necessity: A Study in Semantic and Modal Logic, Chicago: University of Chicago Press.
. ـــــــــــــــ 1956. ``The Methodological Character of Theoretical ConcePts"", in: H. Feigel and M. Scriven (eds), The Foundations of Science and the ConcePts of Psychology and Psychoanalysis, Minnesota Studies in PhilosoPhy of Science, Vol. 1, MinneaPolis: University of Minnesota Press.
Duhem, P. 1914. The Aim and Structure of Physical Theory. Trans. by Marcel Riviere Cie. Princeton University Press, 1954.
Kuhn, T. S. 1970. The Structure of Scientific Revolutions. 2nd ed. University of Chicago Press.
Lakatos. 1970. Criticism and the Growth of Knowledge. Cambridge: Cambridge University Press.
Laudan, L. 1984. ``A Confutation of Convergent Realism"", in: Scientific Realism, LePlin J. (ed.), University of California Press, 1984, PP. 219-249.
. ـــــــــــــــ1990. ``A Critique of Underdetermination"", in: Scientific Inquiry: Readings in the PhilosoPhy of Science, Klee, R. (ed.), (1999), Oxford University Press, PP. 83-99.
Mcmullin, E. 2003. ``Van Fraasse"s UnaPPreciated Realism"", PhilosoPhy of Science, 70: 455-478.
Newman, M. H. A. 1928. ``Mr Russell"s ``Causal Theory of PercePtion"", Mind, 37: 137-48.
PoPPer, K. 1959. The logic of Scientific Discovery. HarPer Row Publications, 1968.
. ــــــــــــــــ 1963, ``The Nature of PhilosoPhical Problems and Their Roots in Science"", in: Conjectures and Refutations, HarPer Torchbooks, 1956.
Psillos, S. 1999. Scientific Realism: How science tracks truth. London NewYork: Routledge.
Quine, W. V. O. 1953. ``Two Dogmas in EmPiricism"", in: Classics of PhilosoPhy, Vol. 2, Pojman P. (ed.), 1998, 1226-1238, Oxford University Press; and in: From a logical Point of View, Harvard University Press.
. ـــــــــــــــــــــ1976. ``A Comment on Grunbaum"s Claim"", in: S. Harding (ed.), Can Theories Be Refuted? Reidel.
Ramsey, F. 1929. ``Theories"", rePr. In: D. H. Mellor (ed.), Foundations: Essays in PhilosoPhy, Logic, Mathematics and Economics, London: RKP (1978).
Van Fraassen, B. 1980. The Scientific Image, Clarendon Press, Oxford.
نظر شما