دین و علم (گفتوگو با یکدیگر)
مجله پژوهشگران فروردین - تیر 1387 - شماره 14 و 15
نویسنده : System.Collections.Generic.List`1[System.String]
20
1. شکست مدرنیته و موقعیت دین
عمیق ترین و قوی ترین تفسیر مدرنیته از ماکس وبر برجای مانده است. براساس این نظریه ماهیت مدرنیته، نخست در شکل گیری حوزههای متفاوت عمل در قلمرو اجتماعی و حوزههای متفاوت ارزش در فرهنگ مطرح و سپس در دامنة گسترش عقلانیت در این حوزهها عنوان می شود. این حوزهها بهویژه در قلمرو اجتماع، اقتصاد، دولت، و حقوق به این ترتیب از یکدیگر متمایز می شوند که؛ تحت تأثیر عقلانیت، اقتصاد به سرمایه محور، دولت به دیوان محور، و حقوق به شکل مدوّن و صورتبندی شده، درمیآید. در قلمرو فرهنگ، حوزههای شناختی(3)، عاطفی(4) و اخلاقی از یکدیگر متمایز می شوند. نهایتاً پروژة عقلانیکردن در حوزههای اخلاقی، شکل اخلاق اصول عام را به خود می گیرد.
ظهور و قوام این حوزههای متمایز در اجتماع و فرهنگ، مستلزم نوع خاصی از شخصیت، یعنی نوع روشمند آن است. فردی که به لحاظ شخصیتی مدرن است، هم سنت و هم تمایل به الزامات عمل را کنار می گذارد، و در عوض محاسبة عقلانی ابزار و ارزیابی عقلانی را پیش از عمل بهکار می گیرد. عالم معنا اندکی آسایش فراهم می آورد؛ هرچند خود هنرها در عصر جدید عقلانی شده اند، اما در عین حال خود مبین(5) هستند.
باتوجه به آنچه ذکر شد، پرسشی که وبر بارها از خود میکرد این بود که: «چرا بهسوی پیشرفتی اینچنین غیر معمول پیش می رویم؟». دلیلی که او در پاسخ میآورد این واقعیت یا آنچه او به منزلة واقعیت در نظر می گیرد است که انسان برای مشارکت در مدرنیته باید جهان را همچون امری اعجاززدائی شده(6)، به معنای واقعی کلمه شکست خورده(7) بداند. وبر «شکست»(8) را به معنی وسیع کلمه بهکار می برد. ما که در مدرنیته مشارکت می کنیم، درختان و رودها را صاحب قدرت اعجازآمیز نمی دانیم؛ از این رو هیچ ابائی از قطع درختان یا ساختن سد به روی رودخانه ها نداریم. در سطح وسیع تر، ما برای مشارکت در مدرنیته، عالم را عاری از معنی نمی دانیم. درعوض آن را از اموال خود و معناداریاش را در بهره برداری از آن می دانیم.
اما این شکست چگونه رخ می دهد؟ وبر می گوید، روزگاری، در زمان ادیان ابتدایی، بشر در «باغی اهدائی(9) » و به عبارتی باغ اعجازآمیز زندگی می کرد. فعالیت ورود عقلانیت در ادیان ابتدایی بهویژه کوشش برای تبیین رنج های ناعادلانه، منجر به ظهور ادیان جهانی گردید که همة ادیان جهانی بازنمود فرآیند شکست بودند؛ ما همگی باغ اعجازآمیز را ترک کردیم. البته ادیان گوناگون جهان به لحاظ ساختاری راه حل های متفاوتی برای تبیین مسئلة عدل الهی(10) ارائه داده اند. انواع خدا محور(11) این ادیان موضوع الوهیت را از عالم جدا کرده اند؛ بقیة انواع ادیان دنیا محور(12)، الوهیت را در عالم قرار داده اند. دیگر اینکه، برخی نافی دنیا(13) هستند، درحالیکه بقیه پذیرای دنیا(14) هستند و دست آخر اینکه برخی بر عروجی عارفانه از جهان تأکید می کنند. مسیحیت (همراه با یهودیت و اسلام) خدا محور و نافی دنیا، و دارای خلوص نسبت به خدا هستند؛ و دقیقاً این ساختار است که مصائب بالقوهای را برای شکست جهان دربر دارد.
بنابراین آنچه وبر بیان می دارد بروز شرطی ضروری(15) برای مدرن کردن است؛ یعنی شکست. بنابر اعتقاد وبر شرط قابل قبول دیگری را نمیتوانیم ذکر کنیم؛ چرا که او هرگز چنین شرطی را در اختیار ما نمی گذارد.
اهداف و علائق من در خصوص آن بخش از عقاید پیروان وبر است که مشتمل بر ذات و اصول مدرنیته در مواجه با دین است. آنان دین را صرفاً مقولهای میدانند که از صحنة زندگی کنار رفته است. این انتقال بزرگ از باغ اهدایی در ادیان ابتدائی به جهانِ به نحو وسیع شکست خوردة ادیان، و به جهان شکست خوردة جوامع و فرهنگ های متفاوت مدرن ما، عدم ملاحظة دین در زندگی بشر را بیان می دارد. یا به نحو دقیقتر، وبر جایگاه دین را در دنیای مدرن در بقایای خردگریزی(16) می داند؛ به عبارتی از نگاه او دین دارای یک فضای فرهنگی مجرد نیست، که بتواند از «منطق» خودش پیروی کند همانطور که علم و هنر و اخلاق نیز نمی توانند چنین کاری را انجام دهند. عموماً روان شناسان دیگر نیز به همین خط فکری وبری اعتقاد دارند، یعنی دین را در موقعیت مؤلفههای زندگی مدرن قرار می دهند، و آن را در عرض هنر و پدیده هایی همچون غریزة جنسی و تفریح می دانند.
اما، حقیقت خلاف این است که دین از حوزههای گوناگونی که وبر نام میبرد کنار گذاشته شده باشد. دین از حوزة اقتصاد و با تأکید بیشتر از حوزة سیاست حذف نشده است و نشانه های بسیاری وجود دارد که دین از حوزة شناختی نیز کنار گذاشته نشده است. به نظر نگارنده همة ما هنگامی که در مقابل تبعید بزرگ نظریة وبر قرار می گیریم، این احساس را داریم که از حقیقت عمیق قابل توجهی برخوردار است؛ با این وجود وقتی برای مشاهدة امور از فضای این نظریه خارج شویم، به وضوح درمی یابیم که درخصوص همه چیز درست نمی گوید و ما نیازمند الگوی جدیدی هستیم.
من نه قادر به ساختن چنین الگویی هستم و نه در مقام ارائة آن. در عوض، دیدگاه متمایزی نسبت به جایگاه دین (و الهیات) در آنچه وبر به عنوان حوزة شناختی(17) تعریف کند، دارم. به نظر من عکسالعمل وبر، در مقابل فهم دورة روشنگری از علم و ارتباط آن با دین است؛ یعنی فهمی که در ربع آخر قرن، روبه اضمحلال گزارده است.
2. شکست بنیادگرایی در علم
فهم و عمل روشنگری از علوم طبیعی درحال تکوین جدید، تضاد معناداری با فهم و عمل شکلگیری نظریة علوم برتر(18) در قرون وسطا دارد. پس از مناقشات بسیار در این مسئله، فرضیه جای اصلی را در علم جدید به خود اختصاص داد؛ درحالیکه با دقت تمام از علوم برتر قرون وسطا کنار گذاشته شده بود. به مرور حمل ها نقش مهمی را در علم جدید برعهده گرفتند؛ هرچند قرون وسطایی ها هم به حمل ها احتیاج داشتند ولی نوع نگرش آنها متفاوت بود. از هر نگرشی که به این موضوع نگاه کنیم، علم جدید به دلیل توانمندیهای فناورانهاش مورد تحسین و پیگیری واقع شده است؛ علم برتر قرون وسطا بیشتر زندگی را به مثابة تفکر ملاحظه می کرد تا اینکه فناوری را پیگیری کند. نظریات عصر روشنگری به تدریج به جایی رسیدند که علم را تامقام کاشف علل ممکن ساختار طبیعت ارتقا داد، درحالیکه انگیزة قرون وسطایی ها از پرداختن به در علم برترشان کشف ماهیات امور بود. «احتمال» در معنای مدرن از این واژه، جائی در علم جدید به خود اختصاص داد؛ گرچه نومینالیست های مدرن «احتمال» را در علم برتر نیز مجاز می دانستند، ولی آنها دقیقاً همان معنایی را که ما از «احتمال» لحاظ میکنیم، درنظر نداشتند؛ در هر حال آنها از این نظر مبدع هستند، برای مثال، آکویناس فقط استدلالهای اثباتی را در علم برتر مجاز می شمرد.
اما در بحبوحة تمامی این تفاوتها دیدگاه بنیادگرایی قائل به پیوستگی بین فهم دورة روشنگری از علوم طبیعی جدید و فهم قرون وسطایی از علم برتر بود؛ این مطلب برای اهداف ما و دست کم برای تشخیص پیوستگی ها جهت توجه به ناپیوستگی ها مهم است. یک صورت بنیادگرایانه از زندگی عقلانی اروپای قرون وسطا، به کارگیری سنت مکتوب است جهت سامان دادن به سردرگمی ها در سطح وسیعی از موضوعاتی که اکنون تحت عناوین: اخلاقی، الهیاتی، فلسفی، وعلومطبیعی شناخته میشود. اما قرون وسطایی هاچنین امری رادرمقام علم انعطافپذیر یعنی علم برتر لحاظ نکردند. اگر کسی میخواست علم برتر را برسازد باید از بدیهیات آغاز میکرد، یعنی از آنچه برای خودش یا شخص دیگری بدیهی بود، و پس از آن به تشکیل برهانهای استدلالی اقدام میکرد. بنابراین اگر علم برتر را نتایج چنین برهانهای اثباتیاش بدانیم، برجسته ترین ویژگی آن یقین است.
اندیشمندان دورة روشنگری مانند جان لاک(19) ، به این نظریات قوام دادند؛ در ساختار علم باید به سنت نیز توجه داشته باشیم، البته در صورتی که صدق سنت مورد نظر اثبات شده باشد؛ لاک می گوید: «شیء فی نفسه(20) »، و چیزی که او مدّ نظر دارد، آنچه انسان ها دربارة اشیاء می گویند نیست. علاوه براین لاک موافق این سخن است که باید با آنچه بدان یقین داریم، آغاز کنیم و قاطعانه بر آنچه قرون وسطایی ها هرگز به عنوان پرسش قلمداد نمی کردند پای می فشرد، یعنی این مطلب که فعل علم، حقیقت و اجتناب از کذب با نفس ما مرتبط هستند. مصادره به مطلوب این نظر بهوسیلة برخی نظریات جذاب که با حقیقت ارتباطی ندارند نباید هیچ نقشی در تصمیم ما برای پذیرش این نظریه ایفا کند.
یک پیوستگی دیگر که باید اضافه کرد این است که: ما برای آنکه در وادی علم حضور یابیم باید فقط در مقام انسان بهماهو انسان باشیم. پیش از ورود به تالار علم باید تمامی ویژگی های خود را کنار بگذاریم ویژگی موقعیت های اجتماعی مان، ویژگی جنسی مان، ویژگی دینی مان، ویژگی نژادی مان، و ویژگی ملّی مان و فقط با انسانیت وارد این تالار شویم. هرچند تا حدّ کم یا زیادی در این ویژگی زدایی ناموفق هستیم. البته این وظیفة همقطاران ما است که هرجا دین، جنس، موقعیت اجتماعی، نژاد یا ملیت و علم، ما را تحت تأثیر قرار داد به ما تذکر بدهند. همانطورکه درسنت غربی دیده میشود، عباراتی ازقبیل «جامعهشناسی فمنیست(21)» و «زیبایی شناسی اسلامی(22)» و «فلسفة مسیحی(23)» و «زیست شناسی مارکسیست(24)» یا احمقانه هستند، یا نمایانگر ترکیباتی هستند که، هرچند امکان دارد وجود داشته باشند، ولی علم نیستند.
به هیچ روی لاک و بخش اعظمی از نظریه های قرن هیجدهم، پارادایم فوق را تحمیل الحاد بر فضای شناختی نمی دانستند؛ بلکه در عوض، لاک برهانی جهانشناختی برای وجود خدا ارائه می دهد. بسیاری از اندیشمندان قرن هیجدهم نیز، برهانی غایت شناختی را برای وجود خدا متصور بودند. همان طور که در دین وحیانی مشهور است؛ لاک نیز معتقد بود که برهانهای محتمل خوبی می توان برای استدلالی با این مضمون ارائه داد که عهد جدید بر اساس وحی الهی ضبط و گزارش شده است؛ ، ضبط و گزارشی مصون از خطا. به طور خاص ارائة نظریة تکامل در پایان قرن نوزدهم بود که این اعتماد را به نحوی قرینه ای در زمینة الهیات طبیعی از بین برد، درست همان طور که نقد تاریخی کتاب مقدس این اعتماد را به نحو قرینه ای در زمینة دین وحیانی از بین برد.
گرچه تصویر بینادگرایانه از علم، احتمالاً هنوز در کتب علمی مقاطع دبیرستانی وجود دارد، اما از کتاب های دانشگاهی که در جریان توسعة فلسفة علم در ربع قرن اخیر قرار گرفتهاند، حذف شده است. وقتی من به دبیرستان می رفتم علی رغم تصور آن روز، فلسفة علم هنوز درصدد آن بود که علم را حقیقتاً همانگونه که ساختار لاکی معرفی می کرد، بنمایاند؛ عمده ترین دغدغة فلسفة علم آشکار ساختن همین ساختار پنهان لاکی بود. اهمیت کتاب ساختار انقلاب های علمی توماس کوهن در این بود که با شناخت کاملی از تاریخ فیزیک نگاشته شده بود؛ وی در این کتاب مدعی بود که هیچ ساختار پنهان لاکی برای آشکار شدن وجود ندارد. ظاهراً کوهن آمادگی پذیرش این مطلب را داشت که «علم معمولی» تقریباً همان ساختار مورد نظر لاک را دارد؛ و معتقد بود که «علم انقلابی» یقیناً چنین نیست. با این حال در عصر حاضر اگر بسیاری از افراد بخواهند با تمایز علم معمولی / انقلابی به تحقیق بپردازند، علم معمولی را نیز برخورد او از ساختار بنیادگرایانة لاکی نمیدانند. ما نیز در همین عصر زندگی می کنیم.
هدف من درکتاب کوچک عقل در محدودة دین(25) که در سال 1976 منشر شد این بود که رابطة بین دین و علم را در جائی که علم در مقام غیربنیادگر فهمیده می شود، روشن کنم. در این کتاب کوشیده شده است تا جایی که امکان دارد مسئله را عام مورد بررسی قرار دهم، بنابراین بحث نه تنها شامل آنچیزی است که معمولاً تحت پوشش واژة «علم» قرار می گیرد، بلکه عموم بحث منظم دانشگاهی را نیز دربر می گیرد. در واقع نظریهای مشتمل بر این است که بهجای پیروی از مرسومات در خصوص کارکردن صرف، تمایزی بین داده، نظریه، و آنچه را من «باورهای کنترل» می نامم، قائل شویم. وقتی از «داده» و «نظریه» سخن به میان میآید امور معمولی موردنظر است؛ و مقصود از باورهای کنترل، این واقعیت است که همواره، هنگام مواجهه با علم، تحت تأثیر اعتقادات خاصی از انواع نظریات که آنها را قابل قبول میدانیم، قرار داریم. باورهای کنترل انواع گوناگونی دارند. برخی اوقات صورت روش شناسانه بهخود می گیرند؛ برای مثال، در قرن های هفدهم و هیجدهم مجادلههای بسیاری بر سر اینکه آیا فرضیات در علم قابل پذیرش هستند یا خیر، درگرفته بود. گاهی اوقات این باورها لباس اعتقادات وجود شناختی بر تن میکنند و قس علی هذا. تصویری که من عرضه داشتم این بود که، با توجه به اینکه نظریه پرداز ب مرکز ثقل نظریه سروکار دارد، می کوشد تا نظریه ای بیابد که هم داده ها را دربر بگیرد و هم باورهای کنترل را ارضا کند.
گرچه ملاحظه میشود که برای برخیها تمایز دامنه های باور کنترل با نظریه و با داده، منوط به مرکز ثقل نظریه است یعنی آنچه که در یک موقعیت برای هدف خاصی «مرکز ثقل(26)» تصور شده است، امکان دارد که امور بسیار دیگری در موقعیتی متفاوت، «ثقل(27)» دانسته شود اما آن اندازه که در موارد متعارض بین آنچه که ما داده در نظر می گیریم با آنچه که به عنوان داده تنظیم شده است، و آنچه که نظریه در نظر می گیریم با آنچه که به عنوان نظریه تنظیم شده است، و آنچه که باورهای کنترل در نظر می گیریم با آنچه که به عنوان باورهای کنترل تنظیم شده است، با صراحت متمرکز شدهام، در مورد مرکز ثقل، صراحت نداشتهام. بنابراین باید کوشید تا این تعارض را برطرف کرد و با ساختن نمونه ای اصلاح شده در یکی از این سه مورد، به تعادل دست یافت. به نظر می رسد ترکیب داده، نظریه و باورهای کنترل در مقام یک کل که برای تمام موارد صادق است بیشتر مورد پسند باشد. برای رسیدن به چنین غایتی، گاهی در نظریات تجدید نظر میکنیم یا آنها را کنار می گذاریم؛ گاهی اعتقاداتمان را جایگزین داده ها می کنیم؛ و گاهی باورهای کنترل مان را تغییر میدهیم. در واقع جایگزینی عمیق در علم بهطور مشخص، این نوع آخر خواهد بود. به اعتقاد من بسیاری از تعارضات بین علم و دین در سطح باور کنترل رخ می دهد.
3. توسعة موازی در شاخه های دیگر علوم
برای دست یافتن به اهدافم این دیدگاه اخیر باید بسط بیشتری پیدا کند. اما قبل از آن باید به این مطالب اشاره کردکه: چنین پارادایمی بهطور جداگانه و تقریباً هم زمان در دو حیطة دیگر فلسفه نیز ظهور یافته است. در نظریة عدالت جان رالز(28)، که او «مفهوم موازنة تأملی فراگیر(29)» را برای تبیین شیوه ای که مناسب اخلاق می دانست، ارائه می کند. این شیوه به نحو دقیقی در سال 1976 در مقاله ای به قلم نورمن دانیلز با عنوان «موازنة تأملی فراگیر و پذیرش نظریه در اخلاق» تفصیل و تنقیح شده است. دانیلز شیوه اش را با واژگان خاص خود توضیح میدهد:
شیوة موازنة تأملی فراگیر، تلاشی است برای ایجاد انسجام در یک سه گانة منظم از مجموعه باورها که در اعتقادات شخص خاصی واقع شده باشد، یعنی، الف مجموعه ای از داوری های اخلاقی ب مجموعه ای از اصول اخلاقی، ج مجموعه ای از نظریه های مرتبط. ابتدا باید داوری های اخلاقی اولیة فرد غربال شود تا فقط آنهایی باقی بماند که تقریباً او را مطمئن میکند و تحت این شرایط جهتدهی به سویی باشد که داوری را از خطا مصون بدارد... سپس مجموعهای از اصول اخلاقی را جایگزین میکنیم که دارای درجات نامنظمی از «همپوشانی» با داوری های اخلاقی است. اما صرفاً بهترین همپوشانی اصول با داوری که فقط جهت موازنه را ارائه می دهد نمی پذیریم. در واقع برهانهایی فلسفی مدّنظر ما هستند که قوت و ضعف مجموعه های جایگزین اصول را توضیح دهند، (یا مشارکت مفاهیم اخلاقی) ... فرض کنید مجموعة خاصی از برهانهای مستدل وجود دارند و فاعل اخلاقی نیز متقاعد شده که این مجموعة اصول قابل پذیرش تر از مجموعه های دیگر است.... ، از این رو می توان پس و پیش فعل فاعل را تصور کرد که تعدیلهایی بر لحاظ داوریها، اصول اخلاقی و نظریههای پیشین او اعمال میکنند. با این شیوه، او به نقطة متعادلی میرسد که سهگانة (الف)، (ب)، (ج) را میسازد.(30)
گرچه بسیاری از جزئیات متفاوت هستند، ولی به وضوح تصویری که در اینجا ارائه شد، با آنچه من در نظر دارم هم سو است.
مثال دیگر؛ الگوی مشابهی در مقالة ماری هس(31) باعنوان «الگوهای تغییر نظریه»(32) که برای نخستین بار در سال 1973 به چ اپ رسید یافت میشود.(33) هس معتقد است: میتوان علم را همچون «ابزار آموزش»(34) یا به عبارتی «ماشین آموزش»(35) در نظر گرفت. این ماشین یک ورودی(36) دارد و این ورودی دریافتیهای تجربی را از محیط میگیرد. این ماشین دارای یک پردازنده(37) است و این پردازنده آنچه دریافتشده را در قالب جملات بیان میدارد. همچنین این ماشین یک نظریهپرداز(38) دارد که نظریات را پردازش میکند تا مناسب و تبیینگر دادهها باشند. همچنین دارای یک نمایشگر است که نتایج تجربی مشاهدات را از آن نظریات بیرون میکشد.
کارکرد این ماشین آموزش، علم است. اکنون باید دربارة شیوهای که این ماشین از طریق آن به افعال تحقق میبخشد دو مورد ذکر شود؛ نخست، همانطور که هس معتقد است، ماشین در بخش نظریهپردازی میکوشد تا «شرایط منسجم(39)» خاصی را ارضا کند. او میگوید:
برای مثال، این امکان وجود دارد که ما در پی یافتن قانونی کلی باشیم مانند عمومیت در مشاهدة امور، یا امکان دارد تمایل ما به نظامی اقتصادی و منسجم از قوانین و نظریات با ملاحظات مفصلتری مواجه شود؛ مانند مقتضیات تناسب، سادگی، قیاس، سازگاری با شرایط پیشین(40) خاص یا مسلمات فلسفی. (41)
و دوم اینکه:
این ماشین اجازه میدهد عکس العملهای داخلی، حلقهای درجهت تنظیم نظریه برای امور مشاهدهای ایجاد کند، همانطورکه حلقههای معمول خارجی، مقایسة بین خروجی علّی و ورودی تجربی را مجاز میکنند، حلقههای عکس العمل داخلی، مقایسهای مستقیم بین بهترین نظریة حاضر ا امور مشاهدهای رامیسازند...؟(42)
اکنون باید دید اگر آنچه هس «عدم هماهنگی» مینامد بهوجود اید، چه رخ خواهد داد؟ گاهی اوقات نتیجه میگیریم که سازوکار ورودی معیوب است؛ گاهی سازوکار پردازنده را برای تبیین دادهها متفاوت میدانیم؛ و گاهی نظریهپرداز را در جهت به کارگیری نظریة متفاوتی مشاهده میکنیم. اما گاهی اغلب در مقام آخرین راه حل شرایط انسجام را اصلاح میکنیم:
برای مثال در پرتو موفقیت و شکست یک سلسله از بهترین نظریات در مورد امور قابلدسترس مشاهدهای، و ساختن اسنادهائی موفقیتآمیز. به نظر میرسد مثالهای زیادی از این نوع اصلاح در تاریخ علم وجود دارد:رهاکردن امر مسلم حرکت دایرهای اجرام سماوی؛ طرد این مفهوم که برخی مسلمات نظریهای مانند هندسة اقلیدسی یا تعین جهانی، میتوانند پیشینی باشند؛ گزینش و طرد بعدی فلسفة مکانیکی به عنوان شرط ضروری تبیین علمی؛ مسلم دانستن قابلیت فروکاهیدن فرایندهای جسمی به نظریات روانشناسانه. این چنین گوناگونی شرایط انسجام، در واقع اساس مسئلة مناقشة فلسفی ملاحظة علم را برمیسازد، و اکنون موضوع بحث من این است که مناقشات بسیار معمولی بین شروح متفاوت از ساختار علم اغلب بیمعنی هستند مگر از این حیث که آنها دیدگاههای متفاوت را از ذات شرایط انسجام باز مینمایانند. (43)
به طور خلاصه، آنچه در تمامی این سه مبحث یافت میشود تصویری از عزم نظریهای است در چالش با چیزی که میتواند داده، نظریه، یا الزامات نظری نامیده شود. اگر تمرکز بر مرکز ثقل نظریه باشد، باید انتظار داشت که نظریهپرداز کوشیده است تا نظریهای بیابد که دادهها را پوشش دهد و الزامات را برآورده سازد. اگر تمرکز بر شرایطی باشد که در آن تعارض بین داده، نظریه و الزامات نظریه مشاهده شده است، باید انتظار داشت که نظریهپرداز سعی کرده است تا بهوسیلة هماهنگی محتمل بازبینی در داده، نظریه یا الزامات نظریه به تعادل دستیابد، و نهایتاً به ترکیبی دست مییابد که به نظر میرسد درست باشد و بیشتر با آن چیزهایی که او در موردشان قضاوت کرده که باید به ارزشهای شناختی/ نظریهای مربوط باشند هماهنگ است ت امکان خطور هر جایگزین دیگری به ذهن وجود داشته باشد.
4. برگزیدن الگو برای جوامع دینی
اکنون به جای علم بر دین تمرکز میکنیم و بهطور بسیار ویژه به جوامع دینی مانند جامعة مسیحیت، که دارای محوریت متن مقدس هستند، میپردازیم. در چنین جوامعی که با کتاب مقدسشان زندگی میکنند، ساختار تقریباً مشابهی برای تحقیق وجود دارد. برای ملاحظة این نظر، یک جامعة دینی را با محوریت کتابی مقدس تصور کنید؛ سپس فرضکنید که در این جامعه یک توافق جمعی بر تقاضای منافع در جهت استفاده از این کتاب محوری وجود دارد، و به طور خاص، از تفسیر این کتاب؛ چنین جامعهای بهرهمند از چیزی نزدیک به اجماع است در مورد آنچه که میتواند منافع محوری(44) نامیده شود. برای مثال، یکی از ویژگیهای جوامع دینی این است که از متن محوریشان انتظار دارند که دستیابی به قلمرو خاص حقیقت را برای آنها امکانپذیر کند و یا اینکه وقتی به شیوهای خاص کتاب دینی مورد استفاده قرار میگیرد، پیروان آن به نحوی دینی تهذیب شوند. دوباره فرض کنید که در این جامعه، در بین تمامی مفاهیمی که مرتبط با این متون هستند، اجماع وسیعی وجود داشته باشد؛ بنابراین در این جامعه در خصوص مفاهیم گوناگون کتاب، یک مفهوم بنیادین وجود دارد. برای بار سوم فرض کنید که در این جامعه افعال از پیش بنیاد نهاده شدة تفسیری وجود دارد که مفهوم نتایج را بهدست بدهد (یعنی تفاسیر) و بر آنها نیز اجماع گستردهای وجود دارد. امکان دارد این افعال، تفاسیر جدیدی در اختیار برخی از افراد این جامعه قرار دهند؛ در این صورت، اتفاق آرا در مورد این تفاسیر جدید بهوجود میاید. برای بار چهارم فرض کنید، افعال از پیش بنیاد نهاده شدهای دربارة تخصیص این تفاسیر که از آن نتایج بهدست میایند وجود داشته باشد (یعنی کاربستها)، و درمورد آنها نیز اجماع وسیعی وجود داشته باشد. (همچنین این سخنان نباید به عنوان ناسازگاری با تجربة تازة نتایج قلمداد شوند.) و دست آخر فرضکنید توافق جمعی بر تخصیصهای این تفاسیر از مفاهیمی که منافع محوری مورد انتظار را بهدست میدهند، وجود دارد.
اکنون فرض کنید شخصی برهانی با این مضمون به این جامعه ارائه کند: برخلاف آنچه اعضای جامعه پیشفرض گرفتهاند، پیآمد حرکت تسلسلوار از متن به مفاهیمِ از پیش بنیاد نهاده شده به نتیجة عمل از پیش بنیاد نهاده شدة تفسیر و به نتیجة عملِ از پیش بنیاد نهاده شدة تخصیص، دارای آن منافع محوریای که جامعه در نظر دارد و از آن سلسله انتظار دارد، نیست یا چنین منافعی را به دست نمیدهد. شاید این شخص استدلال کند که محتوای قضیهای یکی از تفاسیر معیار، نقش کلیدی دربارة اشتباه بودن تخصیص جامعه داشته باشد. یک راه برای این جامعه آن است که نتیجة این برهان را طردکند. اما اگر جامعه نتیجه را بپذیرد، ضرورتاً باید این ناسازگاری شناختی را به زندگیاش وارد کند، و اگر موازنة نظریه را بازسازی کند برخی دوبارهسازیها را در پی خواهد داشت.
به طورخلاصه، یک امکان برای جامعهای در این شیوه یا شیوههای دیگر، جایگزینی محور بهمنظور برطرف کردن انتقاد است. برای مثال، این امکان هست که پیشنهاد شود رسالة یعقوب باید از محور مسیحیت حذف شود؛ یا اینکه یک نسخة بدون مشکل دیگر از این متن مشکلزا جایگزین آن شود. موضوع قابل اهمیتی در پذیرش رسالة مورد بحث برای بهرهمندی از آن در زندگی وجود ندارد؛ و نیز به ندرت برای اجماع حاصل مشکلی ایجاد میکند. البته باید توجه داشت اغلب کسانی که برای حذف متون از متن محور، استدلال میآورند، بدعتگزار دانسته و از جامعه حذف میشوند.
امکان دیگر برای جامعه، تغییر نگرش مرتبط با منافع محوریاش است. به عبارت دیگر، جامعه همیشه فرض میگیرد که وقتی معنا از متن محتملاً تفسیر و محتملاً به کار گرفته شد، نه تنها حقایق بنیادین خاصی دربارة خدا دردسترس قرار میدهد بلکه حقایق بنیادین بهخصوصی را نیز دربارة منشاء جهان در اختیار ما میگذارد. این تنش در صورتی حل خواهد شد که جامعه تصورش را دربارة متنی که مورد نظرش است و منافعاش را تأمین میکند، تغییر دهد؛ و محتوای متنی را که برای یافتن امری راجع به خدا کاربرد دارد، مسکوت بگذارد. به روشنی، تغییر انتظارات جوامع دینی مرتبط است با منافعی که از تخصیص متون محوریشان استنباط میشود و اغلب در این مورد تحت نوعی فشار مشهود هستند. طرح گالیله برای بازسازی موازنه در همین صنف قرار میگیرد، گالیله میگفت: حجیت متن مقدس، نباید به گونهای بسط داده شود که به آنچه میتوان در خصوص ساختار عالم گفته شود نیز سرایت کند.
اما برخی اوقات، بسته به ویژگی انتقاد اولیه، جایگزینهای مورد نیاز برای کمکردن فشار حاصل از تغییر انتظارات مرتبط با منافع محوری آنقدر شدید است که امکانهای دیگر جذابتر بهنظر میرسند: رها کردن معنا از شکل معنای از پیش بنیاد نهاده شده؛ جایگزین کردن عمل تفسیر آن معنا، به قسمی که تفسیر متفاوتی مورد اجماع قرار گیرد. دوباره تأکید میشود که هدف، دستیابی به تعادلی است که جامعه آن را حقیقت میداند، و بیشتر به اعتبار شناختی/ نظریهای تعلق دارد تا هر چیز دیگری که به ذهن برسد.
5. نتیجه
اکنون جهت دستیابی به نتیجهای محصل اجزای بحث را در کنار هم مرور میکنم. نخست الگویی برای فهم آنچه در پی قاعدة نظریهای میاید، ارائه دادم، سپس الگوی مشابهی برای فهم پیآمد جامعة مسیحی بهعنوان جامعهای متن محور ارائه شده است. بنابراین در اینجا الگوی مشابهی برای فهم چگونگی تلاش جامعة مسیحی درجهت به کارگیری متن مقدس در زندگی از یک سو، و تلاش برای زندگی با شیوهها و نتایج قواعد نظریهای از سوی دیگر، پیشنهاد شده است.
یک راه در جهت اتخاذ این دیدگاه این است که بهطور خلاصه و کاملاً عام الگوی موازنه را آنطور که برای بهکار گرفتن وضعیت ترکیب کامل است، صورتبندی کنیم. به اعتقاد من برخی از منافع مهم از این طریق حاصل میشوند؛ اما جای شک است که برای دستیابی به اهداف موردنظر و پاسخگویی به این تلاش پیشنهاد این راه کافی باشد. به نظر من این الگو تاکنون به اندازة کافی قادر بوده است که بحث را هدایت و روشن کند. بنابراین در این قسمت بر سه نکتة مهم که تا کنون مغفول واقع شدهاند، تأکید میشود:
نخست، به نظر من ایمان مسیحی و قواعد نظریهای بهگونهای هستند که باید ظهور مکرر تعارض (عدم موازنه) را انتظار داشته باشیم. گاهی اوقات تعارض ناشی از بخش خاصی از علم است که کاربرد توسعه یافته از الزامات نظریهای کاملاً بیگانه با مسیحیت است. برای مثال، یکی از دوستان من که در خصوص ادیان جهان تحقیق میکرد، معتقد است که تقریباً همة مکاتب انسانشناسی معاصر دین را خردگریز(45) و پدیدهزدا(46) پیشفرض میگیرند. اما همیشه تعارضات ظاهر نمیشوند؛ گاهی اوقات این تعارض ناشی از پیگیری مدرسی تحقیقات با وفاداری به انجیل مسیحی است. در دو قرن اخیر تلاشهای زیادی برای توصیف دین از یک سو و علم از سوی دیگر صورت گرفته است، به شیوهای که بتوان عدم تعارض بین علم و دین را «به معنی دقیق کلمه» فهمید. مشاهدة تعارضات همیشه یا نتیجة دیدگاه نامعقول دین یا دیدگاه نامعقول علم و یا هر دو با هم است. دین و علم فقط «دربارة امور متفاوتی» هستند. اما بهجای اینکه این سخن حقیقت لایتغیر مسئله شمرده شود، باید فقط در مقام یک پیشنهاد، و آن هم از نوع افراطی آن برای بازسازی تعادل فرضی شود. به نظر من، در بهترین دیدگاه حدواسط نسبت به این موضع، دین و علم و شرکایشان، یعنی مسیحیت و غرب، در علائق خود همپوشانی دارند. لازم به ذکر است که این مسئله در قالب مقالات بسیار جذاب سایر اساتید در بخش سوم کتاب [دین و علم: تاریخ، روش، گفتگو] عرضه شده و مورد پذیرش قرار گرفته است.
نکتة دوم این است که در چالش با کسانی که هم مسیحی و هم نظریهپرداز هستند در جهت حفظ ایمان و علم برای ایجاد تعادلی رضایتبخش، بازسازی مورد نیاز میتواند به شیوهای دیگر نیز حاصل شود. در مقابل، گاهی بهترین استراتژی برای بازسازی همانی است که در آن علم به ما عرضه میشود. دلیلی دیگر بر این امر، علاقة عمیقی است که در بیشتر افراد دانشگاهی غرب در مورد تعارض بین دین و علم وجود دارد با این تأکید که، دین باید از موضع خود دست بردارد. اما چرا باید اینگونه باشد؟ فرض کنید بخشی از آنچه که همانا حجیت متن مقدس است، قائل بر این است که متن مقدس بهترین دسترسی را به قلمروی خاص حقیقت در اختیار ما میگذارد. و در مورد تعارض بین دین و علم، دین باید از موضع خود پایین بیاید، یعنی متن مقدس چنین حجیتی ندارد، یا اینکه نظریهپردازان به هر دلیلی هرگز دربارة اینکه قلمرو حقیقت نسبت به آنچه که متن مقدس بهترین دسترسی را در اختیار ما میگذارد، سخنی نگویند. به نظر من دربارة بهترین دیدگاه متعادل در این مورد، هیچکدام از موارد مورد اشاره درست نیستند.
آخر اینکه، اغلب در علوم اجتماعی و انسانی، وقتی ریشههای تعارض بین عقاید مسیحی و نتایج نظریهپردازی را پیگیری میکنیم، درمییابیم که نظریهپردازان مورد سؤال با یک سری الزامات نظری سروکار دارند که کاملاً با اعتقادات مسیحی بیگانه است. در چنین مواقعی، بحث به این نقطه رهنمون میشود که نظریهپردازی به طور عام به راستی از طبیعت دینی بهدور است. ما انسانها نمیتوانیم دینمان را در دالان منتهی به شبستان کلیساها رها کنیم، درحالیکه وارد تالار علم میشویم، عملاً هم چنین کاری را نمیکنیم. بهجای آن الگوی قدیمی پیراستن تمامی ویژگیها پیش از چالش احتمالی با دین، باید با الگوهای جدید افراد که با ویژگیهای متفاوت در گفتوگوی نظری شرکت میکنند اقدام به تحقیق کنیم، به عبارت دیگر امید به اجماع به عنوان نتیجه باشد، نه اینکه بر آن به عنوان نقطة آغاز اصرار کنیم. اما با نهایت تأسف اغلب آنچه بدان امید داریم بهدست نمیاید.
ما با چالش در خصوص تلاش برای ارائة تصویری از جهان و خود که علم معاصر برای موازنه با ایمان مسیحی ارائه میدهد روبرو هستیم یا حداقل من باید چالش به وجود آمده را توضیح بدهم، نه اینکه بکوشم با آن روبرو شوم، بنابراین باید بر مبنای روششناسی صحبت کرد. در این رابطه یک اصل مستدل ذکر میشود: دوراهی گفتوگو بین الهیات و دین، بین اعتقاد مسیحی از یک سو و نتایج نظری از سوی دیگر.
پینوشتها
* این مقاله ترجمهای است از بخش
""THEOLOGY AND SCIENCE; LISTENING TO EACH OTHER""
تألیف
Nicholas Wolterstorff
از کتاب
Richardson W.mark, Wildman Wesley J. (ed), Religion and Science: history, method, dialogue, NewYork: Routledge, 1996.
1. Nicholas wolterstorff
2. کارشناس ارشد فلسفة دین از دانشگاه علامه طباطبایی
3. Cognitive
4. expressive
5. self-expression
6. demagicalized
7. disenchanted
8. disenchanment
9. enchanted garden
10. theodicy
11. theocentric
12. cosmolentric
13. world-rejecting
14. world-affirming
15. necessary
16. irrational
17. cognitive sphere
18. High Sciences (scientiae)
19. John Locke
20. the thing themselves
21. Feminist Sociology
22. Muslim aesthetics
23. Chiristian philosophy
24. Marxist biology
25. Reason within Bounds of Religion
26. Weighing
27. Weighed
28. John Rowls
29. wide reflective e quilibrium
30. Norman Daniels, ‘‘wide reflective Equilibrium and Theory Acceptance in Ethics’’, Journal of philosophy(1979), PP 258-259.
31. Mary Hesse
32. Models of Theory-Change
33. learning device
34. Marry Hesse, ‘‘Models of Theory-Change’’, Reprinted in Revolations and Reconstractions in the philosophy of Science (Bloomington: Indiana University Press, 1980).
35. learning machine
36. receptor
37. formulator
38. theorizer
39. coherence conditions
40. priori
41 ‘‘models’’, p. 126.
42 ‘‘models’’, P. 127.
43 ‘‘models’’, P. 128.
44. Canonical benefits
45. Irrational
46. epiphenomenal
نظر شما