موضوع : پژوهش | مقاله

گام‌های آرام اوباما به سمت سیاست‌های بوش


باراک اوباما با شعار ایجاد تحول ساختارهای سیاسی و تصمیم‌سازی در حاکمیت امریکا و «تغییر» در خط‌مشی‌های سیاست خارجی دولت جورج دبلیو بوش به ویژه تقویت چندجانبه‌گرایی، پا به عرصه انتخابات ریاست جمهوری امریکا نهاد و به همین منوال توانست آرای مردم مخالف با لابی‌های ذی‌نفوذ در واشنگتن و ناراضی از سیاست‌های بوش را کسب کند. اوباما پس از تصدی ریاست جمهوری، چندی به ژست‌های نمادین رو آورد اما به رغم اتخاذ دستورکار اولیه مبنی بر مخالفت‌های ظاهری با سیاست‌های بوش، در مقام عمل اقدام‌های خود را در همان مسیر گذشته سامان می‌داد و رفته رفته شاکله واقعی و «بوش‌واره» خود را بروز داد. اینک وی بر همین مبنا و بدون هرگونه پرده‌پوشی دیپلماتیک بر اهداف سلطه‌طلبانه و استیلاخواهانه امریکا و تأکید بر ارزش‌های مادی پافشاری به عمل آورده و تلاش‌های شدیدی حاکی از پیشبرد خط‌مشی بوش در امور بین‌المللی از خود نشان می‌دهد. مهم‌‌ترین وجوه عملکرد اینچنینی اوباما سیاست‌های وی در ارتباط با ایران و خاورمیانه است. اوباما بحث تقویت «چندجانبه‌گرایی» و مشارکت بین‌المللی را عملاً به محملی برای پیشبرد سیاست‌های استیلاجویانه غرب از مسیر مجامع بین‌المللی برای اجماع‌سازی علیه جمهوی اسلامی ایران مورد بهره‌گیری قرار داد. در پرتو این روش، رویکردهای امریکا و غرب در مجامع بین‌المللی به هم نزدیکتر شده و غرب به عنوان یک کلیت واحد هیچ گونه حرکت از ناحیه کشورهای مستقل چون ایران را حتی در حوزه سیاست‌های رده دوم نیز برنمی‌تابد.
سخنرانی اوباما در جمع کارکنان وزارت امور خارجه امریکا در19 می 2011 در ارتباط با خاورمیانه عزیمتی از نگرش رئالیستی وی در دو سال نخست ریاست جمهوری و نقطه عطفی در طرح مجدد سیاست‌های امریکا در دوره بوش بود. وی در این سخنرانی تأکید کرد که ایالات متحده دیگر یک قدرت خواهان حفظ وضعیت موجود در خاورمیانه نخواهد بود. به عبارت دیگر وی مدعی بود که مسیر واقع‌گرایانه همکاری امریکا با رژیم‌های سرکوبگر عرب منطقه به منظور حفظ ثبات بین‌المللی به پایان خود رسیده است، چراکه موجب تشدید نارضایتی‌های عمومی علیه ایالات متحده شده و مطالبات تجمیع شده‌ای را در حد انفجار متراکم می‌کند به نحوی که به محض سقوط حاکمان جبار مورد بحث، این بغض‌های فروخورده در قالب احساسات ضدامریکایی سر برآورده و در عین حال امواج ضداسرائیلی منطقه را نیز دامن زده و اسلام‌خواهان سیاسی را بر نیروهای لیبرال غربگرا تفوق و برتری می‌بخشند. در ارتباط با جمهوری اسلامی ایران، اوباما از بدو استقرار خود تاکنون خواسته یا ناخودآگاهانه سه ژست نمادین:
1) اطلاق حکومت در نام بردن از دولت و بهره‌گیری از عبارت کامل «جمهوری اسلامی ایران»؛
2) پذیرش غنی‌سازی تا سقف 20 درصد در نامه‌نگاری خود به رؤسای جمهور کشورهای برزیل و ترکیه؛
3) تبدیل «جنگ سرد» به «جنگ نرم» در عرصه تقابل با ایران و به جای تأکید بر گزینه نظامی، اعمال همزمان مهار و همزیستی؛
از خود بروز داد و تا پیش از تحولات فتنه‌جویانه پس از انتخابات 1388 در بیان خود نسبت به ایران سعی در نرمش کلامی داشت. اوباما در جریان پیام نوروزی خود در 19 مارس 2009 از نظام در ایران با عنوان صحیح آن یاد کرد. این موارد برخی از ناظران را بر آن داشته بود که در صورت همراه نمودن اظهارات با بهبود در سیاست‌های عملی امریکا نسبت به ایران، می‌توانست منشأ تحول کیفی در مناسبات دو کشور باشد. به رغم این برداشت، اوباما در نطق‌های بعدی خود گاه و بیگاه با اتخاذ ادبیات بوش در مخاطب ساختن ایران عنوان «رژیم» را مجدداً به کار می‌برد.
اما کنار هم گذاردن سه نطق اخیر اوباما می‌تواند نگرش مقایسه‌ای خوبی را درباره چرخش‌های اوباما و بازگشتش به «شاکله بوش‌واره» وی به دست دهد. اوباما پیش از برگزاری انتخابات کنگره امریکا در ماه نوامبر 2010 در سخنرانی خود در اجتماع کنوانسیون ملی حزب دموکرات در شهر مدیسون ایالت ویسکانسین با ژستی منطبق بر سیاق مبارزات انتخاباتی خود گفته بود: «مردم با رأی خود نشان دهید که ایجاد تغییر در واشنگتن از بالا به پایین و هزینه کردن میلیون‌ها دلار توسط لابی‌ها صورت نمی‌گیرد بلکه رأی شما مردم از پایین به بالا خواهد بود». این بیان در مقایسه با نطق‌های اوباما در جمع کارکنان وزارت خارجه امریکا در 19 می 2011 و سپس در اجلاس روابط عمومی امریکا و اسرائیل (ایپک) را می‌توان نقطه عطفی در نمایش چهره واپس رفته وی به سیاست‌های بوش تلقی نمود که همزمان سه وجه و نقش و شخصیت از اوباما را به تفکیک:
1) اوباما به عنوان یک دگراندیش نسبت به هرم قدرت واقعی در حاکمیت امریکا؛
2) اوباما به عنوان رئیس‌جمهور و
3) اوباما به عنوان نامزد دور دوم انتخابات ریاست جمهوری امریکا که نیازمند حمایت لابی اسرائیل است؛
نشان می‌دهند.
در دو سخنرانی یادشده اوباما بیش از گذشته بر ایران تاخت و اتهام‌های ناورایی چون «سرکوبگری»، «حمایت از تروریسم» و «پیشبرد برنامه هسته‌ای مخالف مقررات» را به ایران نسبت داد و علاوه بر وارد کردن اتهام‌ها علیه ایران بار دیگر اصطلاح «رژیم» را برای اطلاق به نظام جمهوری اسلامی ایران به کاربرد. موارد یادشده به همراه «غیرقانونی» قلمداد کردن فعالیت صلح‌آمیز هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران در کنار مواضع وی در مورد خاورمیانه و فلسطین و ایران، مبین محور سوم در شخصیت و نقش اوباماست. در ارتباط با موضوع فلسطین و ادعای اوباما در برقراری حاکمیت دولتی در فلسطین بر مبنای مرزهای اشغالی 1967 با توافق طرفین اما فاقد استقلال دفاعی و نظامی و موارد دیگر از جمله در ارتباط با وضعیت بیت‌المقدس و بازگشت آوارگان، همگی تغییر جهت و بازگشت مشهود وی به مشی بوش را نشان می‌دهند. ضمناً وی علی‌الظاهر به حکومت‌های یمن و بحرین برای انجام تغییرات در سیاست‌های سرکوب خود هشدار داده اما از آل‌سعود در عربستان نامی به میان نیاورد. در عین حال به سبک و سیاق بوش، عراق را به عنوان نمونه‌ای از یک دموکراسی و کثرت‌گرایی که می‌تواند نقش حیاتی در تحول منطقه ایفا کند، نام برد و به گروه‌های مخالف حکومت‌های منطقه خاورمیانه پیشنهاد همکاری داد.
در عین حال غالب صاحبنظران شکست و ناکارآمدی خط مشی‌های اقتصادی اوباما برای خارج کردن امریکا از وضعیت دشوار مالی و اجتماعی کنونی داخلی را نیز در این چرخش بی‌نصیب نمی‌دانند. وی میراث‌دار شرایط به جا مانده از دوره بوش از نظر سقوط ساختار مالی، کسر بودجه و بدهی‌های ملی انبوه و فرهنگ اقتصادی ورشکسته است، اما تصمیم‌های نادرست او شرایط را وخیم‌تر ساخته است. متورم و حجیم بودن ساختار دولت، عرضه و چاپ دلارهای بی‌اعتبار و افزایش بدهی‌های ملی امریکا که قیمت فرآورده‌های مختلف از جمله مواد غذایی، نفت و بنزین را بالا برده، همگی به افت محبوبیت داخلی اوباما بر پایه نظرسنجی‌های صورت گرفته توسط مؤسسه پیو انجامیده است. ضمن اینکه سیاست‌های خاورمیانه‌ای اوباما نیز بر شدت بیزاری مردم این منطقه نسبت به امریکا و شخص اوباما افزوده است.
درک ماهیت و رفتار نهاد حاکمیت در امریکا در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی در گروی شناخت ساختارهایی چند از جمله حضور و نفوذ لابی‌های قدرتمند داخلی و فراملی در عرصه‌های مختلف تصمیم‌سازی و حضور عوامل و عناصر آنها در سمت‌های تراز اول مدیریتی است. امری که ساختاری متصلب را پیش روی هر مجری دولتی در امریکا قرار می‌دهد و فرد رئیس‌جمهور در امریکا را حتی در صورت برخورداری از ویژگی‌های فردی و چابکی فکری برای ایجاد تحول، سرانجام تسلیم و سربه راه می‌کند. صاحبنظران به درستی می‌دانند اوباما که برکشیده لابی‌های ذی‌نفود داخلی و تشکیلاتی مانند باشگاه بیلدربرگ به عنوان هیئت‌مدیره پنهان جهانی است، در اساس فاقد ابتکار شخصی برای تغییر بوده و برنامه‌های وی برای فریب افکار عمومی داخلی امریکا و جهان و در تلاش برای بیرون کشیدن امریکا از گرداب رسوایی و بی‌اعتباری ساخته و پرداخته شده بود. اینک نیز متاثر از منافع شخصی خود و لابی صهیونیستی وکشورهای اروپایی (به ویژه انگلیس) و ناشی از مشکلات داخلی امریکا، اوباما به سیاست‌های دلخواه آنها در استمرار مخالفت با ایران را علنی ساخته است. با این وجود، رها کردن تمام اصول، دیدگاه‌ها و سوابق رأی‌دهی گذشته خود (در سنای امریکا) و بازگشتی بدین سان خفت‌بار به سیاست‌های کسی که وی همواره از مخالفان پروپاقرص آن به شمار می‌رفت و بارها شخصاً وی را مورد ایراد و نقد جدی قرار داده بود، نوعی شجاعت اوباما را نیز طلب می‌کند، زیرا این امر در بطن خود اذعان به نادرستی ادعاهای گذشته خویش و اعتراف به درستی سیاست‌های بوش است. به عبارت دیگر اوباما مدتی در بین نفی یا پذیرش استراتژی دوره بوش یا پذیرفتن کلیت این استراتژی و نفی تاکتیک‌های اقدام و اجرای سیاست‌ها (در قالب این استراتژی) حیران و سرگردان بود، اما در نهایت به گزینه دوم رو آورد، اما باید منتظر بود و دید که وی می‌تواند این استراتژی را متفاوت از برنامه ناکام جورج دبلیو بوش به فرجام برد یا همچون وی در پایان کار منفور و سرشکسته عرصه را ترک خواهد کرد.


منبع: / روزنامه / جوان ۱۳۹۰/۴/۸
نویسنده : احمد صادقی

نظر شما