مرگ «مرگ طبیعى»
روزنامه شرق یکشنبه ۱۱ دى ۱۳۸۴ - - ۱ ژانویه ۲۰۰۶
دکتر بابک زمانى
انترن شرح حال بیمار را اینگونه شروع کرد: «آقاى ۸۵ساله با سابقه آلزایمر از ده سال پیش دو بار سکته مغزى- ۴ و ۱ سال پیش- و سابقه بیمارى ایسکمیک قلب و فشار خون به دلیل تب و کاهش سطح هوشیارى به اورژانس آورده شد. در بدو ورود فشار خون بیمار شش بود. دچار وقفه قلبى و تنفسى شد، اقدامات CPR جهت بیمار به عمل آمد و قلب برگشت اما بیمار همچنان در اغما است و تنفس ندارد. به نظر مى رسد در پریکارد بیمار مایع تجمع پیدا کرده باشد. متاسفانه در شب گذشته امکان اکوکاردیوگرافى وجود نداشت و بیمار در معرض وقفه کامل قلبى است. با همکاران جراح قلب تماس گرفته شد، بدون اکو هیچ گونه اقدامى را صلاح ندانستند.» همکار متخصص ریه که فارغ التحصیل خارج از کشور و بسیار باسواد است نگاهى به عکس ریه انداخت و گفت: حالا قلب به کنار شما براى این مایعى که در پلور هست چه اقدامى کردید؟ تقریباً تمام یک ریه تا بالا دچار پلورزى است. جوان انترن دستپاچه شد و گفت: «والله بله این مطلب هم هست اما همکاران معتقد بودند که قلب مهم تر است.» استاد ریه گفت: «بله البته که قلب مهم تر از ریه است. اگر مهم تر نبود که این همه امکانات براى قلب فراهم نمى کردند ولى متاسفانه در بدن آدمیزاد اهمیت کمتر و بیشتر معنى ندارد.» رزیدنت کشیک گفت: «بله البته آقاى دکتر ولى دیگر فرصتى نبود. بیمار بلافاصله دچار وقفه قلبى- تنفسى شد و تا آمدیم عملیات CPR را انجام بدهیم و بیمار را به ICU ببریم صبح شد. همراهان بیمار هم دست و پاگیر شده بودند. از یک طرف باید توضیح مى دادیم و از یک طرف کار مى کردیم. چون بیمار در اورژانس دچار وقفه قلبى شده بود انتظار داشتند که خوب بشود.»
همکار متخصص گوارش ما که سپیدى مویش بیش از بقیه است زیر لب گفت: «اى بابا ۸۵ سال سن و دمانس و...» فقط من مى شنیدم. نگاهى به من کردند و زود لبخندى را که به لب آورده بودند فرو بستند. انگار از اینکه به مرگ بیمار فکر کرده بودند شرمنده اند و بعد بلافاصله درباره وضعیت بیمار و لزوم جلوگیرى از خونریزى معده که در این شرایط محتمل است اظهارنظرى کردند. این بیمار ۱۰ روز در ICU بسترى بود و بعد در حالى که لوله اى در داخل ناى (تراشه) داشت و لوله اى در قفسه سینه گذاشته شده بود فوت کرد. به تمام رگ ها در زمان هاى مختلف سرم هایى وصل شده بود و به دلیل عدم امکان گرفتن رگ از دست ها آخرین سرم به گردن او وصل شده بود. وقتى که قلب از کار ایستاد پرسنل ICU اقدامات احیا را شروع کردند ولى دکتر بیهوشى را نتوانستند به زودى پیدا کنند و خیلى دیر بالاى سر بیمار حاضر شد و بیمار به دلیل وقفه قلبى و تنفسى فوت کرد.
•••
هنوز صفحات ترحیم روزنامه ها پر است. هنوز طول عمرى براى بشر وجود دارد و اکثریت قریب به اتفاق مردم کمتر از یک قرن زندگى مى کنند اما در صفحات کتاب هاى پزشکى چیزى به نام مرگ طبیعى وجود ندارد. کتاب ها فقط از بیمارى ها صحبت مى کنند از درمان آنها، از پیش آگهى آنها و مدتى که طول خواهند کشید. اما در هیچ زمانى نمى توان مرگ همین بیماران را طبیعى دانست. همیشه علتى وجود دارد، همیشه کارى براى انجام دادن بوده است. یا پزشکى دیر رسیده یا نکته اى از نظر دورمانده یا مسئله اى به غلط تعبیر شده. وقفه قلبى- تنفسى البته علت همه مرگ ها است اما همیشه این وقفه علتى درمان پذیر داشته. آنچه هیچگاه وجود ندارد مرگ طبیعى است. اگرچه این کلمه هنوز به کار برده مى شود اما در کار روزمره پزشکى هیچ جایگاهى ندارد. دیگر وجود ندارد. به نظر مى رسد سال ها پیش مرگ مرگ طبیعى فرا رسید. باورکردنى نیست اما طب جدید با همه پیشرفت هایش توانایى تبیین این واقعیت بدیهى و ملموس- مرگ- را ندارد. در مقدمه یکى از چاپ هاى قدیمى کتاب داخلى «سسیل» نوشته بود وظیفه پزشک آن است که بیمار را بهبود بخشد اگر مى تواند و اگر نمى تواند مرگى درخور یک انسان براى او بیندیشد.
حکما گفته اند مرگى وجود ندارد هر چه هست ترس از مرگ است. و این ترس آدابى مى طلبد تا بیمار و بستگان آن را تاب بیاورند. طب جدید که «زندگى» را بى محابا زیر ساتور کلمات و اطلاق ها برده و زندگى را به تطویلى هراسناک در مغاک «میکروب ها»، «ویروس ها»، «ژن ها»، «تنگى ها»، «نارسایى ها» و «فشارها» مبتلا ساخته بى آنکه گاه حتى عرض این تطویل را رصد کند، با «مرگ» بسیار بدتر کرده.
ستون مستحکم «تقدیر» این همپاى قدیمى «مرگ طبیعى»، این یاور نیرومند اسکلت هاى رنجور در برابر قرن هاى سیل و خشکسالى و توفان که در قرن هجوم میکروب ها و ویروس ها و ژن هاى لاعلاج بیش از پیش به کار مى آمد در طب جدید- این لقمه ناجویده غربى- دارد فرو مى ریزد یا حداکثر تعبیرى که از آن مى شود فقط بعد از آخر کار، کاربرد دارد. آداب مرگ رفته رفته فراموش مى شوند. کسى دیگر به سراغ کشیش نمى رود. دیگر کسى را روبه قبله نمى خوابانند. فرصتى نیست تا کسى براى آخرین دیدارها اهمیتى قائل شود. به راستى هم ممکن است بیمار قابل درمان باشد و باید به بیمارستان رسانده شود. دیگر هیچ کس نمى پذیرد که بیمار رو به موت در خانه بماند. روشن است که نمى خواهم منکر پیشرفت هاى شگفت انگیز پزشکى در سال هاى اخیر شوم.
با کنترل بیمارى هاى قلبى، عفونى و برخى پیشرفت ها در زمینه مغز و اعصاب طول عمر به نحو قابل توجهى افزایش یافته است. باید پذیرفت که کیفیت حیات نیز متحول شده. اما آنچه قابل انکار نیست اینکه تکنولوژى جدید پزشکى و البته برخى درمان هاى اعجاب آور مدرن مثل تزریق قند به بیمار هیپوگلیسمیک یا تزریق نالوکسون در مسمومیت با تریاک مفهوم تقدیر را در ذهن بیمار و بستگان اگر زائل نکرده باشند حداقل کم اثر ساخته اند. همیشه حتى در بدترین شرایط امیدى به درمان هست و این کار نه از چیزى فراتر از اراده و خواست بشر که از جوان انترن یا رزیدنت بیست وچندساله اى که امشب کشیک است درخواست مى شود. و این جوان با تمام سیستم فکرى پشتیبانش هیچ شباهتى به آن یاور باستانى ندارد. آنها فقط کارهایى خردخرد اما «علمى» انجام مى دهند و درباره بعدتر آن نه مى اندیشند نه اجازه دارند بیندیشند. این «علم» فقط با تطویل حیات روبه رو است. خالى از هرگونه «حکمت» دیگرى است.
و تصادفاً حالا انسان همان حکمت «دیگر» را هم از همین سیستم قدرتمند دانش مى طلبد که حالا امشب نوگلى تازه کار آن را نماینده است. و مگر نه اینکه سابقاً طبیب را حکیم مى گفته اند؟ حال این سیستم چه بخواهد و چه نخواهد در مرکز «وجدان» جامعه است. چه بخواهد چه نخواهد او است که باید پاسخ بدهد «این اقدامات مى ارزند یا نه؟» طب جدید در این زمینه ها هیچ پاسخى ندارد. واقعیت این است که پاسخ این سئوالات بى تردید خود موضوع مهم علم است. پاسخ این سئوالات فقط از راه تحقیق و پژوهش علمى- و نه با برداشت هاى شخصى یا فراعلمى- مقدور است. محدود شدن کارهاى به اصطلاح علمى به جهان فرمول ها و ژن هاى فقط نشان دهنده درکى نازل از رویکرد علمى است. اگر هدف این علم رساندن فایده اى است به بیمار و بستگان و نه دسترسى به حقیقت مطلق پس باید فایده ها را با تمامى جوانب آنها تعریف کند. بى تردید توزین احساس آدمى بسیار دشوارتر از بررسى اثر این یا آن آنتى بیوتیک است اما در هر حال همچنان موضوع علم است و دشوارى آن دشوارى عالم. در این زمینه ها در غرب به تازگى بحث ها و بررسى هایى صورت مى گیرد. اما در کشور ما به دلایلى چنین مباحثى اساساً وجود ندارند. اول اینکه تکنولوژى نوین پزشکى در کشور ما همواره تازگى دارد، ما آن قدر از نظر دانش پزشکى عقب هستیم که گیرودار عقب ماندگى ها فرصت پرداختن به اینگونه مسائل را نمى دهد و پرداختن به این گونه موضوعات خطر نوعى واپس نگرى را در بردارد- هم چنان که دغدغه خاطر نگارنده نیز هست- خطر اینکه نقد پسامدرنى از پیشرفت هاى نوین پزشکى با نقد پیش مدرنى خلط گردد و به نفى پیشرفت هاى علمى موجود بینجامد.
و در وضعیتى که ما قرار داریم باید گفت فروریزى پایه هاى این یاور دیرین _ تقدیر _ زمانى است که ما حتى همان توانایى محدود طب مدرن در تطویل حیات را هم در اختیار نداریم و باز این همه در حالى است که مدعاى اصلى ما در برابر غرب معنوى است. آیا وظیفه ما و شرق با این میراث عظیم معنوى آمیختن این پیشرفت هاى عظیم و گرانقدر تکنولوژیک با آن «حکمت دیگر» نیست؟ حداقل آیا معناى روزآمد کردن سنت و معنویات چیزى جز تبیین همین مشکلات بشرى است؟ چگونه مى توان راجع به معنویات صحبت کرد اما معنوى ترین لحظات آدمى- لحظات مواجهه با مرگ- را که تاریخ حیات انسانى را به پشتیبانى مى طلبد با بیمارى رو به مرگ و خانواده اى ماتم زده و حیران در شبى تار زیر لوله ها و ماشین هاى مختلف، زیر نورافکن ها و بوهاى چندش آور به دست جوانى بیست و چندساله که فقط مختصرى شیمى و داروشناسى و آناتومى آن هم این اواخر آموخته و خود خواب زده و هراسان این سو و آن سو مى دود سپرد؟
نظر شما