موضوع : پژوهش | مقاله

آیا لاک به ضوابط اصالت تجربه پایبند بود؟


مذهب اصالت تجربه یکی از گرایش های اصلی فلسفه غرب است که تاثیرات و عواقب آن همچنان باقی است. شاید اکثر مردم و حتی افراد با مطالعه دیوید هیوم را نماینده این مکتب بدانند. البته که او بحق بزرگترین تجربه‌انگار است و از نظر تئوری به ضوابط و اصول مکتب خود به شدت پایبند است. اما شاید بتوان نفر دوم را در ترکیب این تیم جان لاک دانست. او نیز مانند همکیش خود یکی از تجربه انگاران سرسخت است. با این تفاوت که لاک نسبت به هیوم متعادل تر به نظر می رسد. ‏
جان لاک دشمن سرسخت داده های فطری است. او از اصل با وجود داده ای از جانب مبادی اولیه و ذاتی انسان مخالف است. داده های فطری، به داده هایی اطلاق می شود که در بدو تولد در ذات هر انسان قرار داده شده است. همان‌طور که اشاره شد او تنها تجربه را در دریافت مصالح تفکر، اصیل دانسته و هرگونه تصور فطری یا بدیهی را که در ذات انسان و در بدو خلقت وجود داشته باشد، انکار می کرد. قضایایی همچون "کل از جز بزرگتر است"، یا "یک شی در یک زمان و از یک جهت نمی تواند هم باشد و هم نباشد" (اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین) را نمی توان قضایایی فطری درنظر گرفت. او می گفت دلیل عمده معتقدان به این فطریات قبول عام (‏Universal Consent‏)‏‎ ‎است، حال آنکه این حجت به دو دلیل قانع کننده ای نیست. اول آنکه اگر امری مورد پذیرش همگان باشد دلیل بر فطری بودن و نگاشت آن بر لوح وجود هر فرد در بدو تولد وجود ندارد، حال آنکه کودکان و دیوانگان یا حتی اقوام بدوی از درک یا حتی تصور این کلیات و گزاره ها عاجزند. دوم آنکه "امکان ندارد گزاره ای در ذهن باشد که ذهن تاکنون آن را نمی شناخته یا بر آن آگاه نبوده است(1)". دلیل دوم بر خلاف دلیل اول که تنها مورد نقض آورده است، به نوعی، فطریات را ممتنع می داند. او می گوید: "من همیشه بر این باورم که کردار آدمیان بهترین گویای حال افکار آنان است" حال آنکه مبادی کلی‌ای مانند عدالت یا وفای به عهد (که متقدمان لاک آن را فطریات اخلاقی می‌‌خواندند) در بسیاری از جوامع و افراد مورد نقض قرار می گیرد(2). در واقع جان لاک بین عمل به یک اصل اعتقادی و دانستن آن تعارض می بیند. یعنی هنگامی که خطای انسان ها را در ادای عدالت می بیند، فکر می کند مسلما این مفهوم ذاتی نیست.‏
اما مسئله شناخت نزد او متفاوت است. تجربه های حسی، مواد اولیه و مصالح شناخت ما هستند. اما خود شناخت از سه مرحله برخوردار است. مرحله اول شناخت شهودی! بسیار جالب است که جان لاکِ تجربه گرا مرحله اول از شناخت را همانند دکارت شهود می داند. او استدلالی بسیار شبیه به دکارتِ عقل گرا آورده(3) و ادراک انسان نسبت به خود را از طریق شناخت شهودی می داند. مرحله دوم شناخت استدلالی است. باز هم جالب است که شناخت استدلالی تا این حد مورد ستایش لاک قرار می گیرد. شناخت استدلالی شناختی است که توسط واسطه ای به‌دست می آید. به عنوان مثال قضیه "زوایای داخلی مثلث 180 درجه است" قضیه ای است که برای درک آن باید از شناخت های واسطه‌ای استفاده کرد و نیاز به اثبات دارد. لاک شناخت خداوند و اثبات وجود او را نیز در زمره این نوع از شناخت قرار می دهد. دسته سوم از شناخت‌های حاصله برای انسان همان است که بسیار مشهور شده است. احساسات پنج‌گانه سومین شناخت ما از محیط اطراف است. پس فهمیدیم که لاک به سه نوع شناخت: شهودی، استدلالی و حسی اعتقاد داشت.‏
اما نکته جالب در فلسفه جان لاک استفاده از ابزار های عقلی برای مقاصد خود است. او در شناخت استدلالی اثبات وجود خداوند را قرار می دهد، که عملا از فلسفه تجربه گرایی خارج است. تجربه گرایی، خصوصا آن‌گونه که دیوید هیوم بدان التزام داشت به هیچ عنوان با موجودی غیر مادی و متافیزیکی به نام خدا کنار نمی آمد ولی لاک می خواست این کار را انجام دهد. او با زیرکی از مصالحی تجربی شناختی شهودی و استدلالی را بیرون می کشد، و بعضی از مسائل متافیزیک را حل می کند. مسئله وقتی جالبتر می شود که او فطریات را نیز در همان اول ماجرا از دایره ممکنات خارج می کند. اینکه چگونه می توان بدون قضایای فطری و بدون استفاده از مصالحی غیر تجربی مسائل متافیزیکی را حل کرد از نوابغ این فیلسوف مشهور است!
البته هرگز نباید فراموش کرد که بررسی تاریخ و اندیشه متفکران هرگز بدین سادگی نیست. هرگز نباید با اطلاعات کنونی و قضاوت های شخصی در مورد یک فیلسوف تصمیم گیری کرد. در این مقاله هرگز سعی بر آن نیست تا فلسفه جان لاک را مورد تمسخر قرار دهیم، بلکه به نظر می رسد جان لاک، آن‌گونه که مقدمات فلسفه اش بیان می دارد، نتیجه گیری نمی کند. شاید به نوعی بتوان گفت: جان لاک به ضوابط اصالت تجربه پایبند نبوده است!!!‏

پی‌نوشتها:‏
1 - جستار1-1-5:1 ‏- ص 40 - جان لاک‏
2 - تاریخ فلسفه کاپلستون ‏- ج5 - ص 126‏
3 - من می اندیشم پس هستم!

 

منبع: / روزنامه / رسالت ۱۳۹۰/۹/۹
نویسنده : علی نیکبخت

نظر شما