کرگدن به مثابه روش
سیدعلى میرفتاح
فرمود: «آن خشت بود که پرتوان زد.» کار حسابى علاوه بر فکر باز و خیال راحت و دستى پر، وقت آزاد هم مى خواهد که از من و شما دریغ شده است.
ما وقت نداریم و همواره براى هر کارى دیرمان شده است. کتاب نمى خوانیم براى اینکه وقت نداریم، به کارمان نمى رسیم براى اینکه وقتمان تمام شده است. خوب نمى خوریم، خوب نمى خوابیم و خوب زندگى نمى کنیم، براى اینکه دچار بى وقتى شده ایم. عموم مردم فکر مى کنند این بى وقتى، حاصل بى نظمى است و اگر مى توانستیم در امورمان نظم برقرار کنیم، شاید به این روز و حال نمى افتادیم و همه چیزمان، از جمله وقتمان را گم نمى کردیم.
در خانه شلوغ ما معمولاً هیچ چیز، سر جاى خودش نیست؛ کتابى که دنبالش مى گردیم در قفسه کتاب ها پیدایش نمى کنیم. ریموت تلویزیون، مدام از جلوى دستمان فرار مى کند. تسبیح و فندک و خودنویس و عینک هم همواره در حال گم شدن هستند و هر روز صبح هم قبل از بیرون آمدن از خانه، مجبوریم به دنبال جورابمان بگردیم. بیرون از خانه نیز یا شال و کلاه جا مى گذاریم، یا کلید گم مى کنیم و یا بالکل فراموش مى کنیم براى چه و به دنبال چه بیرون آمده ایم. به مجموع این چیزها مى گویند «بى نظمى» و بدترین بى نظمى ها - که خانمان سوزترین هم هست - جا گذاشتن دلِ سرگردان، در کوچه و بازار است که بگذریم. این بى نظمى از کجا آمده و آیا واقعاً این طور که مردم مى گویند بى وقتى از همین بى نظمى حاصل مى شود؟
مى گویند مرحوم هشترودى در شبانه روز بیست و پنج ساعت کار مى کرد. وقتى از او مى پرسیدند که این یک ساعت اضافه را از کجا مى آورد، مى گفت: «روزى یک ساعت زودتر از خواب بیدار مى شوم.» آیا من و شما هم مى توانیم یک ساعت زودتر بیدار شویم؟
ما در جهان سرعت به سر مى بریم و همه امورمان به سرعت مى گذرد. همه چیز تند و سریع است و سعى مى کنیم کارهایمان را سرپایى و بشمار سه انجام دهیم، به این امید که با وقت باقى مانده به کارهاى اساسى تر برسیم. اما عقربه ها چون اسب پردو، زودتر از ما - خیلى زودتر از ما - به انتهاى شب مى رسند و ما هنوز هیچ کار نکرده تسلیم لشکر خواب مى شویم. وقتمان کجا رفت و چطور طى شد که نفهمیدیم؟
ما وقت نداریم و اگر از من بپرسید مى گویم این حاصل بى نظمى نیست بلکه بى نظمى خود از بى وقتى نشأت مى گیرد. وقت از ما دریغ شده و از اتفاق هرچه بیشتر بر سرعتمان مى افزاییم، بیشتر وقتمان تنگ مى شود.
وقتمان تنگ است، حوصله مان تنگ تر. عجله مى کنیم اما دیرمان مى شود. مى دویم اما به اتوبوس نمى رسیم. پشت سر هم کلاج مى گیریم و دنده عوض مى کنیم و گاز مى دهیم، اما چراغ سبز نمى شود. دستمان را از روى زنگ برنمى داریم، اما کسى در را باز نمى کند. آتش سماور را تیز مى کنیم، اما چاى دم نمى کشد، روى کامپیوتر ویندوز XP نصب مى کنیم اما همچنان دیر بالا مى آید، مراحل را به سختى طى مى کنیم، اما درست آنجا که مقابل زیباى خفته قرار مى گیریم game over مى شویم... ما مدت ها است game over شده ایم و در چنین شرایطى نوشتن ستون روزانه، چیزى فراتر از خشت زنى روزانه نیست.
نام ستون را گذاشته ام «کرگدن نامه». سردبیر محترم و مدیران روزنامه از سرِ لطف بدسلیقگى مرا در انتخاب عنوان پذیرفتند، شاید به این دلیل که توضیحات من درباره کرگدن به دلشان نشست. احتیاجى به گفتن مجدد توضیحات نیست. موضوع این است که من در این ستون «روش کرگدنى» را برگزیده ام و بنا دارم به نکاتى اشاره کنم که فقط کرگدنى تنها و بى حوصله ممکن است به آنها اشاره کند. در روزگارى که نوشتن، بى بهاترین و بى اثرترین و بى فرجام ترین کار دنیاست، کرگدن را به مثابه غرابى بگیرید که در سایه مرگ بلبلان، جواز خواندن یافته است. نفس خروس بگرفت که نوبتى بخواند / همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابى.
نظر شما