شناخت و کلاژهاى ایرانى
صالح نجفى
روزنامه شرق، یکشنبه ۱۱ دى ۱۳۸۴ - - ۱ ژانویه ۲۰۰۶
جامعه شناسى شناخت
کارل مانهایم
منوچهر آتشى
نشر قطره
۱۳۸۴
۲۰۰۰ نسخه
۴۶۰۰ تومان
منوچهر آشتیانى نویسنده و آموزگار کهنه کار که زمانى شاگرد کسانى چون کارل لویت بوده، کمر به معرفى شاخه اى از علوم اجتماعى به ایرانیان بسته است که با عنوان «جامعه شناسى شناخت» مى شناسیم که یادآور نام مردانى چون مارکس و شئلر و مانهایم است که جز مارکس البته قدر افکار آن دو دیگر در دیار ما شناخته نیست. از این رو، کار آشتیانى درخور تقدیر است. آشتیانى گوشزد مى کند که گرچه مروج و بانى این شاخه را ماکس شئلر مى شناسیم، نخستین کسى که به صراحت از جامعه شناسى شناخت سخن گفته ویلهلم یروزالیم (۱۹۲۳-۱۸۵۴) بوده که در دهه اول قرن بیستم در مباحثه ها و مناظره هایى با امیل دورکیم فرانسوى این اصطلاح را به کار برده است.ماکس شئلر (۱۹۴۸-۱۸۷۴) به طور کلى جامعه شناسى شناخت را این گونه تعریف مى کند: «دانشى که موضوع آن بررسى روابط و بستگى هاى بین انواع صورت هاى زندگى اجتماعى و اقسام گونه گون شناخت است.» مانهایم (۱۹۴۷-۱۸۹۳) تعریف شئلر را وضوح و دقت بیشترى بخشید: جامعه شناسى شناخت «آن شاخه از جامعه شناسى است که مى کوشد نظریه اى درباره ارتباط میان شناخت و وجود آدمى تدوین کند. پایه تفکر مانهایم این مهم بود که تفکر و وجود را باید از نو درهم ادغام کرد، بدین اعتبار جامعه شناسى شناخت درصدد درک کم و کیف ظهور عناصر روحى _ عقلانى در یک مقطع زمانى معین در تاریخ است، اینکه عناصر مذکور چگونه و به چه صورت با قدرت نهادهاى جمعى (در عرصه هاى اجتماعى و سیاسى) پیوند مى خورند.جامعه شناسى شناخت از آن حیث اهمیت دارد که بحث هاى مربوط به معرفت را مستقل از اوضاع و احوال جامعه در نظر نمى آورد، یعنى با هدف رد تصور و توهم «ایده هاى ناب» فعالیت مى کند: ایده ها نمونه هایى فکرى اند که افراد براى تشریح و تفسیر جهان ارائه مى کنند. جامعه شناسى شناخت در پى آن است که روابط و مناسبات بین ایده ها و گروه هاى اجتماعى معتقد به ایده ها را بررسى کند و روشن سازد. این موضوع خاصه در جوامعى چون جامعه ما اهمیت دوچندان دارد، کوشش در راه بازنگرى و بازسازى مناسبات اجتماعى بى گمان در تکوین و تنقیح ایده ها موثر است و بلکه از منظر جامعه شناسى شناخت، کمال اهمیت را دارد.گورویچ (۱۹۶۵-۱۸۹۴) که به گفته آشتیانى جزء کسانى است که جامعه شناسى شناخت را متکامل ساختند، جامعه شناسى شناخت را پژوهش در روابط متقابل کارکردى بین انواع مختلف نظام هاى معرفتى و نهادها و سازمان هاى اجتماعى (و البته طبقات اجتماعى) مى داند.آشتیانى در مقابل این تعریف ها به دیدگاه کسانى اشاره مى کند که از بنیاد با امکان تحقیق هاى کلان در حوزه جامعه شناسى شناخت مخالفند. دیدگاهى که شناخت را پدیده اى سراپا ذهنى (سوبژکتیو) مى شمارد و ماهیت اجتماعى را توهمى بیش نمى داند و لذا موضوع جامعه شناسى شناخت حداکثر مطالعه جامعه شناختى در سازمان هاى معرفتى جامعه، اعم از قدیم و جدید، دانشگاه و کلیسا و فرهنگستان و غیره معرفى مى کند.
منوچهر آشتیانى پروژه خود را تاکنون در قالب چهار مجلد کتاب پیش برده است. جلد نخست که سال گذشته به چاپ رسید، به مقدمات و کلیات جامعه شناسى شناخت مى پرداخت و سه مجلد بعدى که امسال منتشر شدند هر یک به احوال و آثار و آراى ماکس شئلر، ماکس وبر و کارل مانهایم اختصاص دارد. در نوشته هاى آشتیانى، گذشته از همه محسنات، نکته اى هست که با اجازه نامش را «کلاژپردازى ایرانى» مى گذارم، نکته اى که پیش و بیش از آن که نقدى بر کتاب آشتیانى باشد ناظر به یکى از بیمارى هاى تفکر ایرانى است که محض نمونه یکى از بروزهاى آن را در کتاب «جامعه شناسى شناخت، کارل مانهایم» در اینجا مى آوریم. آشتیانى در نقدهاى فهرست وار خود بر آراى شئلر اشاره به قضاوت وى در باب امور ممکن و شدنى مى کند و مى نویسد در نزد مانهایم «امر ممکن چیزى مطلقاً بالامکان نیست، بلکه موضوعى انضمامى و غیرمجرد و غیرمطلق است که در موقعیت هاى مختلف نقاط شروعى را براى شدن و براى ایجاد خلاقیت هاى پیوسته تغییریابنده... تشکیل مى دهد! مضافاً که نزد ما ممکنه (به اصطلاح بالقوه) مهم ترى وجود ندارد، بلکه برعکس «شده و شدنى» است که از ارزش بیشترى برخوردار است(۱۸۲) و این «هست » ها محصول فیضان دائمى پهنه فیاض و ابدى امکان مطلق نیستند!» (صص۳۸۴-۳۸۳) گذشته از نامعلوم بودن دو علامت تعجب(!) به پاورقى آشتیانى نظر کنید. نکته این است که در نثر آشتیانى نشانه اى از ماجراى کلاژسازى هست که در پاورقى ایشان بروز کامل مى یابد. پاورقى (۱۸۲) که در متن فوق الذکر آمده بدین شرح است: «مولوى چنان به توانمندى «امکان بالقوه و بالقوگى محض» معتقد است (مانند لائو-د-تسه) که مى گوید: بر عدم باشم نه بر موجود مست/ زان که معشوق عدم وافى تر است. اما هگل مى گوید: das allgemeine ist das konkrefe! و گوته مى گوید: das Lebendige will ich preisen! و در همین مضمون اقبال لاهورى مى گوید: هستم اگر مى روم، گر نروم نیستم! و على اسفندیارى (نیما یوشیج، دایى نگارنده) در افسانه مى گوید: من بر آن عاشقم کو رونده است!» (ص۵۰۰) بازار این گونه کلاژسازى هنوز در بسیارى محافل طبقه متوسط داغ است و نیاز به یادآورى مورد مشهور الهى قمشه اى در تلویزیون جمهورى اسلامى نیست. این که تنها در ۸ سطر، ۶ متفکر و شاعر و فیلسوف و حکیم با هم سنجیده شوند، نه در فضاهاى چهل تکه پست مدرنیستى که فقط در کلاژهاى ایرانى میسر است: مولوى، لائودزو، هگل، گوته، اقبال و البته دایى نگارنده نیما یوشیج.در کتاب آشتیانى بى دقتى هایى هم هست که اگر (برخلاف روال معمول نشر در ایران) کتاب او به چاپ دوم برسد، باید اصلاح شود. در صفحه ۵۰۱ اصطلاح «منطقه اى شدن» معادل globalization آمده است که به هیچ وجه درست نیست.
نظر شما