شوالیه ناموجود
روزنامه شرق، چهارشنبه 12 آذر 1382
مهدى یزدانى خرم: شورای نویسندگان در واقع از افرادی تشکیل شده بود که به اعتراض نسبت به اخراج نویسندگان و شاعران توده ای از کانون از این بنیاد خارج شدند. سپانلو می گوید: «کانون دویست عضو داشت که سی و شش نفر از این اعضا در حمایت آن 5 نفر اخراج شده، استعفا داده و چیزی به نام شورا را برپا ساختند که در چاپلوسی و ریاکاری آبروریزی بود. البته چند نفری هم که توده ای نبودند، به حمایت از اینها استعفا داده بودند.
از جمله آقای خرمشاهی. روز 16 دی ماه سال 58 کیهان متن استعفای سه تن از اعضای کانون را چاپ کرد که از این سه تن، دو نفر یعنی کامران فانی و بهاءالدین خرمشاهی از گوشه نشینانی بودند که اطلاع مستقیمی از زیر و بم حوادث اخیر نداشتند. نفر سوم یعنی نازی عظیما، از هواداران گروه پنج نفره اخراجی بود. اما دو نفر با استعفای جداگانه می خواستند جدایی خود را از آن 36 نفر که انگیزه حزبی داشتند اعلام کنند.
آنها در نامه ای که برایتان می خوانم چنین گفتند: در پی تصمیم غیراصولی و نامنصفانه مجمع عمومی کانون نویسندگان که با ترکیبی جهت گرفته و مغرضانه رأی به اخراج 5 تن از بهترین شاعران و نویسندگان مبارز ایران داده و به این ترتیب بر همه آیین های جوانمردی، حق شناسی و حتی آزادی خواهی و آزادی نهایی ادعایی خود پا نهاده بدین وسیله استعفای خود را از کانون مزبور اعلام می نماییم...» حزب توده برای کم رنگ کردن و نابودی کانون نویسندگان ایران، شایع کرده بود که رهبری این کانون در دست سازمان مسلح است این نامه که تنها بخشی از آن در بالا آمده است، حاوی اعلام وفاداری استعفادهندگان از انقلاب بود و تنه اصلی کانون را به پریشانی و غرب زدگی متهم کرده است. در ادامه طرحی که شاید به موجب استعفاهای بعدی، کانون را به نابودی بکشد.
در هر صورت حزب توده با تمایل به جهت گیر جلوه دادن، کانون نویسندگان روشنفکری ایران را به خودی و غیرخودی تقسیم کرد و زنده ماندن کانون در این جو واقعا شگفت آور به نظر می رسد. م.ع سپانلو می گوید: «ما این آدم ها را به تاریخ و پیش بینی تاریخ حواله دادیم، به طوری که دو دهه بعد از نامه این سه نفر (خرمشاهی، عظیما، فانی) دیدیم که قضاوت تاریخ اگر به کمال و تمام آشکار نشده بود، حداقل بر پیش بینی اینان صحه نگذاشت.
بعد از جریان شورا، ما سال بعد با فدائیان درگیر شدیم که به شیوه خود می خواستند کانون را سیاسی کنند و آنها را با رأی گیری از رهبری کانون کنار گذاشتیم، به هر حال نکته درخشان دوام و پیروزی همان مرام نامه اولیه است: آزادی. جالب است در این متن هایی که من برایتان خواندم و حضرات اخراجی نوشته بودند، یک کلام از آزادی صحبت نشده بود. در حالی که آقای به آذین در اول گفتند من اساسنامه کانون را برای این امضا کردم چون در آن کلمه آزادی وجود داشت! اما بعدها در متون شورای نویسندگان تأکیدی بر آزادی وجود ندارد و فقط مبارزه ضدامپریالیستی عمده شده است.[...]»
بعد از سپری شدن یک دوره ناآرام، تنه روشنفکری ایران، ضربه خورد، به طوری که در دهه شصت موج مهاجرت روشنفکران، سکوت ایشان و یا زندانی شدنشان به اوج رسید. در این میان کانون برای آزادی روشنفکران دربند بیانیه هایی امضا کرد، اما جو شکل گرفته و آن بدبینی تاریخی نسبت به روشنفکران، تاثیر عملی را از ایشان سلب کرد. روشنفکران ایرانی همان طور که بارها گفته ام، در مقاطع مهم تاریخی این کشور به جای توجه به مسائل اساسی جامعه به پاسخ های فرمایشی یا تجریدی و ضدتاریخی تمایل داشته اند.
و همین رویه موجب شده تا درست یا نادرست روشنفکری ایران را بیمار بنامند. سپانلو می گوید: «خنده دار این است که سه سال پیش از طرف جمعی عموما بی خبر از سابقه، درخواست بازگشت به آذین به کانون مطرح شد. من گفتم، شما به عکس شاملو که اینجا هست توهین می کنید، مگر همین ها نبودند که شاملو را ضدانقلاب و خطرناک معرفی کردند. ظاهرا نگذاشتیم که ایشان به کانون برگردند. اما به نظر من توده ای ها دوباره برگشته اند نمی دانم چرا نمی روند همان شورای خودشان را تجدید کنند» تنه اصلی روشنفکران ایران، نویسندگان و شاعران و به طور عام، هنرمندان هستند و همین باعث شده که هنرمند مساوی روشنفکر قرار داده شود.
از سپانلوی شاعر هم این سئوال تکراری ام را می پرسم. اینکه چرا روشنفکران ما غالبا هنرمند هم بوده اند و یا بالعکس. شاعر می گوید: «روشنفکران را معمولا از طریق فضای ذهنی شان می شناسند و در اروپا بیشتر افرادی را که نظریات شبه فلسفی و اجتماعی دارند روشنفکر می نامند. اما در ایران، چون آنچنان سنت تفکر وجود نداشته است! مردم بیشتر به سمت مصادیق ابداعی رفته اند چرا که ایرانیان در ادبیات ابداع چشمگیرتری داشته و دارند.»
در ادامه این سئوال، باید پرسید، که آیا اثر ادبی و هنری، خود به تنهایی می تواند، به صورت فاعلی، ایجادکننده یک مفهوم صریح روشنفکری باشد. یعنی، متن، اعم از شعر، داستان، و یا مقاله، قدرت فردیت یافتن و بیان روشنفکری را دارد؟ سپانلو می گوید: «روشنفکری را محتوا تعیین می کند و آثار ادبی به اعتبار محتوای روشنفکری شان مطرح نیستند، چون یک اثر می تواند، اثر زیبایی باشد ولی پیام ارتجاعی داشته باشد. به طوری که بعضی از آثار ادبی ما، آثار ممتازی است ولی آثار روشنفکری به حساب نمی آیند.
اما در ایران شاید بشود در ادبیات کار خلاقه بیشتری کرد.» در طول مصاحبه هایم، همواره با دو نظر مختلف روبه رو بوده ام، عده ای روشنفکری را وابسته به فردیت می دانند و عده ای به جمع و کارکرد این چنین روشنفکری اعتقاد دارند. با توجه به حضور سپانلو در کانون نویسندگان ایران و مواجهه او با فردیت ها و جمعیت های گوناگون باید دید تحلیل او چگونه است.
او می گوید: «یکی از جمله های نامه 134 را برای بیان نظر خود می آورم. همان طور که می دانید این جمله را انجمن قلم جهانی شعار سال خود قرار داد. جمله این است: «حرکت و فعالیت دسته جمعی ما، برای حفظ استقلال فردی ما است.» هر هنرمند و روشنفکری در غایت خود، وابسته به فردیت خود است. بنابراین هر هنرمندی که حزبی و یا دولتی شود، به سرعت استقلال فکری و جنبه روشنفکری خودرا از دست خواهد داد.
چون در این حالت، دیگر مصلحت است که حرف اول را می زند. اما برای حفظ استقلال فردی، روشنفکران می توانند، از هم کمک بگیرند. در واقع آرتور میلر، این جمله ما را خوب فهمید و آن را شعار سال انجمن قلم کرد.» یکی از انتقادهایی که بعد از شهریور 1320 به روشنفکران و هنرمندان ایرانی وارد می دانند نوعی برج عاج نشینی، دوری از برهه های سرنوشت ساز تاریخی و حرکت در راستای منافع شخصی است.
باید پرسید که این حرکت ها، آیا نوعی بی اعتمادی را نسبت به روشنفکر ایرانی به وجود نیاورده است؟ و اصولا روشنفکر ایرانی چرا در مقاطع مهم تاریخی، حرکت هایی محافظه کار داشته است؟ بسیاری بر این نظرند که چنین رفتارهایی باعث به وجود آمدن فضای بسته و ناخوشایند دهه شصت شد. سپانلو می گوید: «توقع زیادی است که قلم شکننده ما بتواند با سرنیزه طرف بشود.
زندگی روشنفکر در فضای اندیشه و هنر می گذرد و نه در فضای زدوخورد. در ضمن اندیشه ها هم بکر و تازه نیست و وقتی اندیشه هایی مثل شریعتی پیروز می شود، این نشانه فقر اندیشه است. در سال های 64، 65 نویسندگان ایران در یادبود مرگ ساعدی، دور هم جمع شدند و توقع های بزرگ از این آدم ها، بی انصافی بود. شاید در آن فضا برج عاج نشینی و گوشه گیری نویسندگان و روشنفکران، شرفتمندانه ترین کاری بود که می شد، انجام داد.
در ضمن تا قبل از تشکیل کانون نویسندگان، فرهنگ همدردی بین هنرمندانی ایرانی وجود نداشت و اگر مثلا شاعری را اعدام می کردند کسی به فکر اعتراض نمی افتاد و من فکر می کنم کانون حداقل توانست این فرهنگ همدردی را به وجود بیاورد. روشنفکر در فضایی که هر حرکتی یک محاربه به حساب می آمد، تنها می توانست شرف خود را حفظ کند.» در اینجا سئوالی پیش می آید: پس روشنفکر تنها در دوره صلح و آرامش باید حرف بزند و حضور مثبت داشته باشد؟ خب، برای این کار نیازی به روشنفکر بودن نیست! آیا عقب نشینی روشنفکر ایرانی را با چنین نگاه هایی می توان توجیه کرد؟
پس روشنفکر در دوران ناملایمات و سختی چه کارکردی دارد؟ سپانلو می گوید: «باید ارزش ها را پاسداری کند.» به نظر من ارزش نسبی است و شاید به همین دلیل باشد که مردم به نگاه روشنفکران در باب ارزش ها روی خوشی نشان ندادند. مردم از روشنفکر می خواهند تا او ادعایی را که طرح کرده پیگیری کند و با شرایط متفاوت از جای در نرود. آیا «جان» این قدر اهمیت دارد؟
سپانلو می گوید: «عزیزم، بحث جان دوستی نیست، روشنفکر نمی خواهد در اشتباه دیگران شرکت کند. وقتی جامعه دچار حرکت هیستریک می شود چه می شود کرد. مثلا آلمان هیتلری. روشنفکران نمی توانستند در آلمان بمانند، و بعد از سقوط هیتلر ارزش آدمی مثل توماس مان مشخص شد که با آن وضع آشتی نکرد و غایب شد. ارزش این است که روزی برگردی و ببینی که فلان آدم ها خود را آلوده نکرده اند. ضمنا این همه روشنفکر از جهانگیر صوراسرافیل تا محمد مختاری که کشته شدند بس تان نیست؟ به هر حال به نظر من اصرار برای تشکیل دوباره کانون نویسندگان ضروری نیست و کانون بیشتر یک ایده است. ارزش کانون پاس مفاهیمی مانند آزادی بیان، استقلال فکری، دموکراسی و مردم است.»
سپانلو، هدایت را چندین بار به عنوان یک روشنفکر مثال می زند. هدایت در این راستا یک انسان عملگراست. به طور مثال نامه ای که به مجلس فرستاد و... آیا فقط نظریه پردازی منهای عمل گرایی کافی است و جای روشنفکرانی مانند هدایت در کجا است؟ سپانلو می گوید: «این خرده کاری ها را در آن سال ها، هر کدام از ما شاید کرده ایم. خود من با اسم مستعار مقالاتی نوشته ام، مثلا نامه ای به روزنامه سلام در باب مسائل سیاسی و یا نوشته ای درباره مک فارلین و... این کارها را هر کسی به نوعی انجام داده است.
مهم شرافتی است که آدم نباید آن را بفروشد تا حساب آدم دست کم با خودش صاف باشد. مثالی بزنم: آقای منوچهر فرمانفرمائیان کتابی درباره نفت نوشتند و ثابت کردند که اگر مصدق پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس را قبول می کرد این کار برای ایران منافع بیشتری در پی داشت. او می گوید که مصدق اشتباه بزرگی کرده است. من گفتم: همیشه در ایران شایع بوده که رجال و حکومت ها یا روسی هستند یا انگلیسی. چیزی که مهم است همین جا است که اتفاقا پیروزی مصدق در شکست او بود. چون او اولین الگویی بود که ثابت کرد هیچ وابستگی نداشت. شاید اگر آن قرارداد را که به صرفه هم بود می پذیرفت، هیچ گاه چنین الگوی ملی به وجود نمی آمد.
بحث در اینجا با معیار پول نیست. بلکه مصدق باور و الگویی را برای ما گذاشت که حالا می توانیم بگوییم در جهان سوم هم رهبر مستقل به وجود می آید. در واقع بعضی از شکست ها عین پیروزی است. چون کشورما، کشوری احساسی است. تو باید مدل و الگویی واقعی را داشته باشی.» بعد از سال های پر اضطراب دهه 60، ما با یک رویکرد منفی دیگر مواجه شدیم چرا که اتفاقی افتاد که در شرایطی مانند اوایل دهه هفتاد چنین اتفاق هایی به وجود آمد و اصولا با وجود این که روشنفکران ما نسبتا ساکت و کم صدا بودند چه جریانی شکل گرفت که چنین رویکردی به وجود آمد. به نوعی روشنفکری ایران و هنرمندان و نویسندگان ایرانی بعد از آن سال ها، دوباره احیا شدند.
سپانلو به عنوان یکی از حاضرین در جریان موسوم به «اتوبوس» می گوید: «من خودم هم باور نمی کردم و در سفر به ارمنستان وقتی فهمیدم [...] پرسیدم ما چه کاره هستیم؟! من در یک نامه سرگشاده به [...] (جوابیه) نوشتم که: ما چهل، پنجاه نفر بودیم که نه اسلحه و نه جمعیت داریم. کتاب هایمان هم که اغلب 2000 نسخه بیشتر نیست در ضمن قرآن هم به شما توصیه کرده که قول احسن را بشنوید، چه خطری در ما وجود داشت که حرف قرآن را هم زیرپا می گذارید. البته [...] این نامه را چاپ نکرد. به هرحال من فکر می کنم تحلیل روزنامه ها نسبت به جریان روشنفکرکشی صحیح است. [...]
سپانلو می گوید: «یک روزنامه اخیرا نوشت، حکومت اصلاح طلب چطور نتوانسته تا حالا یک جاسوس را دستگیر کند. جواب این است که اولا برخلاف نظر شما جاسوس از آمریکا یا کانادا با پاسپورت آمریکایی و با کت و شلوار شیک به ایران نمی آید. جاسوس را با وضع مکتبی از دبی می فرستند، آدم هایی که به ظاهر مسلمان متعصبند، مثلا از حماس حمایت می کنند و“ دلم می خواهد این چاپ شود: آخر روشنفکر جماعت مثل گاو پیشانی سفید چطور جاسوس است؟ به هرحال جاسوس با این شکل و شمایل نمی آید و جوری وارد می شود که خودی به حساب بیاید. به روشنفکران تهمت قاچاقچی بودن، ضد اخلاق بودن و“ می زنند با قبول این فرض آخر کدام ارگانی، چنین آدم هایی را با این ضعف ها به عنوان جاسوس استخدام می کند؟ »
سئوال آخر به عدم تمایل نویسندگان و شاعران جوان دهه هفتاد در حمایت از کانون نویسندگان باز می گردد. اعم هنرمندان این نسل به نوعی دچار واپس زدگی از مفاهیمی مانند روشنفکری، کانون نویسندگان و... شده اند. باید دید ریشه این جریان کجاست و چرا این نسل علاقه ای به بودن در کنار چنین مفاهیم و مصادیقی ندارد؟ محمدعلی سپانلو می گوید: «بخش خلاقه نویسندگان جوان هوادار کانون هستند. اما هنرمند را لزوما روشنفکر ندانید، بسیاری از مدعیان به واقع، بسیار تاریک فکر هستند و از رمان ها و شعرهایی که می نویسند می توانید بفهمید چه جهان بینی عقب مانده ای در پشت آثارشان وجود دارد.
جهان بینی اغلب غیرمتمدن، منطقه گرا، روستایی و یا مانند بچه کتک خورده کارمندی که شرح مصائبش را می نویسد! اینها روشنفکر نیستند. برای اینکه فکر می کنند با زدن حرف های کلی و ناپخته درباره آزادی و مدرنیسم و پسامدرنیسم صاحب اندیشه هستند. روشنفکر باید بتواند از بین محفوظات خود و زندگی که در اطراف او جریان دارد رابطه برقرار کند.خیلی ساده: روشنفکر باید متوجه شود که مثلا در بین 240 کشور جهان، تنها تلویزیون ایران بود که مراسم افتتاح المپیک اخیر را سانسور کرد. چون مثلا پیرزنی با شلوار ورزشی می دوید که مشعل المپیک را روشن کند.
روشنفکر باید از خود بپرسد که سانسورکنندگان چه تصوری از مردم ما دارند،کسی که صد تا تناقض وحشت آور را نمی بیند و فقط غر می زند که کتاب من در اداره ارشاد مانده است، تنها خودپسندی است چون بقیه که فقط در اضطراب منافع خود هستند.شاید همه اینها پیروی از نوعی مد است. در یک دوره مد بود سیاسی باشند، حالا مد شده سیاسی نباشند. به هر حال شاید، تعطیلی کانون نویسندگان به نفع ما شد، چون بسیاری از خانم ها و آقایان بی کارند و به جان هم می افتند.همان طور که گفتم: ایده کانون نویسندگان است که برای روشنفکری ایران ارزشمند و مترقی بوده و هست.»
•••
در پایان: شوالیه را در میان آجرهای سرخ خانه اش، تنها می گذاریم و فکر می کنیم که روشنفکری ایران، چرا دچار وضعیت هایی این چنینی شده است. سپانلو با حضور پررنگ در جریان های مهم و تاریخی روشنفکری ایران، مرجعی برای تحلیل و گزارش این مولفه است. کتابی که وی درباره سرگذشت کانون نویسندگان منتشر کرده است (در سوئد منتشر شده است) در دسترس همه نبوده و امیدوارم این گفت وگوی تلخیص شده یک کلیت را در اختیار مخاطب قرار دهد. از خانه دور می شوم و پاییز زیر پاهایم جدی تر رنگ می گیرد...
نظر شما