چه کسى از ویرجینیا وولف مى ترسد
روزنامه شرق، پنجشنبه 13 آذر 1382
مهدى باقرى: ساعت ها نام اولیه رمان مادام دالووی (ویرجینیا وولف) بوده است. رمان اولیه درباره یک روز از زندگی شخصیت اصلی در جامعه لندن بود. رمان ساعت ها نوشته مایکل کانینگهام (الهام گرفته از رمان اصلی) دستمایه فیلمنامه ای به همین نام شده است. کتاب کانینگهام با مرگ وولف آغاز می شود (1940) سپس به سال 1923 بر می گردد و یک روز از زندگی ویرجینیا وولف در حال نوشتن یکی از رمان هایش را نشان می دهد، (وولف هنوز نتوانسته رمان مورد نظر را آغاز کند) به طور موازی داستانی از زنی به نام لورا براون کمی بعد از جنگ جهانی دوم در لوس آنجلس روایت می شود. لورا در حال خواندن رمان مادام دالووی است و همزمان می خواهد به مشکلاتش «برخورد با شوهر و پسرش» فائق آید. داستان سوم مربوط به کلاریسا ووگهام است. زنی که در نیویورک معاصر زندگی می کند. کلاریسا می خواهد برای دوست و معشوق سابقش ریچارد یک مهمانی بگیرد. ریچارد بیمار (ایدز) است و در حال مرگ. (ریچارد به شوخی کلاریسا رامادام دالووی صدا می کند.)
فیلمنامه نیز همزمان سه داستان رمان را بازگو می کند. بازگویی موازی داستان های مختلف در مکان های مختلف (جریان سیال ذهن)، همانند داستان های خود ویرجینیا وولف، به نظر می آید موفقیت فیلمنامه بیشتر به خاطر پیدا کردن و قراردادن چفت و بست های ساختاری است. یعنی علاوه بر تداوم زمانی در هر سه داستان (صبح تا شب)، تاکید بر قرینه های جزیی در هر سه داستان ریتم مناسبی را به کل اثر داده است.حتی در فیلمنامه قطع ها (کات ها) پیش بینی شده است، به طوری که برای رفتن به سه فضای مختلف از دیزالو استفاده نشده است.در فیلمنامه راوی دو قصه دیگر خود وولف است. به طوری که در طول فیلم با تدابیر مونتاژی (مونتاژ موازی) این مسئله حس می شود. اما تاکید آخر یعنی شنیده شدن صدای وولف به روی تصاویر نیویورک و لوس آنجلس در دقایق آخر فیلم این قضیه را تایید می کند.
مضمون اصلی فیلم مرگ است. ویرجینیا وولف در تردید است که شخصیت اصلی رمانش به خودکشی تن دهد یا نه. ریچارد (ادهریس) دوست کلاریسا قبل از اینکه از بیماری بمیرد خودکشی می کند. لورا (جولیان مور) به هتلی می رود که اتاق کرایه کند تا رمان مادام دالووی را تمام کند و بعد از آن تصمیم خود را در مورد زندگی بگیرد.در دقایق حدود چهل و هشت، چهل و نه فیلم مستقیم به مرگ ارجاع می دهد. دختر خواهر ویرجینیا پرنده مرده ای را پیدا می کند. دخترک در مورد پرنده مرده از وولف سئوال می کند. ولف کنار پرنده می خوابد و مستقیم به صورت پرنده نگاه می کند. بعد از این صحنه است که از صورت وولف به صورت لورا (جولیان مور) در لوس آنجلس کات می خورد. این هم تدبیر مناسبی است برای انتقال تم و مضمون بخش اصلی فیلم که همان اپیزود انگلیس به بخش های دیگر آن است.تلاش ویرجینیا برای شروع کردن رمانش واز دست ندادن خلاقیت، تلاش کلاریسا برای امید دادن به ریچارد دوست و معشوقش برای زنده ماندن (به وسیله مهمانی گرفتن) و تلاش لورا برای ارتباط برقرار کردن با شوهر و فرزندش و دوری از تنهایی. همه موارد به گونه ای با مضمون اصلی فیلم (مرگ و تلاش برای غلبه بر مرگ) هماهنگ است.
سکانس طولانی فیلم برخورد ویرجینیا وولف و همسرش در ایستگاه قطار است. سکانس دیگر برخورد کلاریسا با ریچارد قبل از خودکشی ریچارد است. دو سکانس غیر عادی و شاید خیلی عاشقانه. این دو سکانس با فاصله کمی پشت سر هم می آیند. وولف به ایستگاه قطار می رود تا به لندن برگردد. چون نمی تواند در آن محیط چیزی بنویسد. صحنه پردیالوگی که بین وولف و همسرش اتفاق می افتد، خیلی متناظر صحنه گفت وگوی ریچارد و کلاریسا است. کلاریسا زودتر از موعود برای بردن ریچارد به خانه او می آید. ریچارد قصد خودکشی دارد و بعد از گفت وگوی طولانی با کلاریسا خود را از پنجره به بیرون پرتاب می کند. در همین سکانس است که برخلاف گذشته زاویه دید فیلمنامه تغییر می کند و از کلارسیا (کاراکتر اصلی) به ریچارد برای مدت کوتاهی انتقال پیدا می کند. ریچارد در ذهن فلاش بکی به گذشته می کند. در اینجا مشخص می شود که ریچارد پسر لورا (جولیان مور) است. بعد از مرگ ریچارد، لورا مادر ریچارد برای دیدن کلاریسا می آید.
تغییر زاویه دید تداوم فیلمنامه را برهم می زند. اما این فلاش بک آنقدر طولانی نیست که به کل فیلم لطمه بزند. این فلاش بک اگر برای دادن اطلاعات در نظر گرفته شده باشد، که بعد از مرگ ریچارد مادر او لورا به دیدن کلاریسا می آید و شاید فیلمنامه نویس به حس سکانس مربوطه بیشتر فکر کرده باشد تا روند دادن اطلاعات. رابطه متافیزیکی پسر کوچک با لورا موجب شده است او نیز در کنار کاراکتر لورا نقش مهمی را ایفا کند. شاید این فلاش بک ادامه عادی رابطه ریچارد با مادرش باشد که باز هم روند آگاه ساختن تماشاگر در این قسمت کاملا رو است...
نظر شما