موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

زیر باران رحمت گیر کرده ایم

روزنامه شرق، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۲ - ۱۴ شوال ۱۴۲۴ - ۸ دسامبر ۲۰۰۳

روزبه حسینی: - حضور نمایش «قهوه تلخ» در جشنواره تئاتر فجر- بیست و یکم- چگونه بود؟
جایزه دوم کارگردانی، بازیگری مرد اول (احمد مهرانفر) و طراحی صحنه سوم را به خود اختصاص داد.
- قدری از سفر به آلمان بگوئید. این که چطور این کار برای اجرا در تئاتر روهر انتخاب شد.
به ما گفتند نمایش را در فجر دیده اند و برای اجرا در «روهر» انتخاب کرده اند.
- استقبال از اجرا در آلمان چگونه بود؟ به خصوص که نمایش متکی بر دیالوگ نویسی است، برقراری ارتباط چگونه بود؟
غیر از اجرای «تک سلولی ها» به کارگردانی جلال تهرانی، از تمام نمایش ها سالن پرتر بود و به شدت استقبال شد، حدود سی نفر تماشاگر آمده بود که فقط بیست نفر ایرانی بودند. روبرت چولی به من گفته بود از زمان نمایش کم کن چون تماشاگر نخواهد فهمید و سالن را ترک می کند، من این کار را نکردم و تماشاگر بی اغراق از روی صندلی اش تکان نمی خورد. تماشاگر آلمانی زبان، بی پناهی این آدم ها و موقعیت تلخ اجتماعی این نسل را فهمیده بود و در جلسه نقد و بررسی هم مدام جویای وضعیت سیاسی- اجتماعی ایران بودند و از سئوالاتی که می پرسیدند مشخص بود که فضای کار، تنهایی «نسترن»، ویرانگری «ابراهیم» و ... را فهمیده بودند.
- این همه بریده داستان روی صحنه، گفتمان قهوه تلخی است که نسل ما می خورد.
کسانی که آمده اند یک قصه با ساختار معین و معمول ببینند، کار را آشفته می بینند در حالی که ما با هفت شخصیت روبه رو هستیم که ما را با هفت «مسئله» روبه رو می کند. بدون رعایت قواعد کلاسیک، هفت برش کوتاه از جوان های نسلی که در سال ۸۲- ۸۱ زندگی می کنند را زیر یک ذره بین نشان می دهیم و تماشاگر هوشمند آن را درمی یابد و می فهمد.
- نقطه اشتراکی که این آدم ها را کنار هم قرار می دهد چیست؟
بی پناهی این آدم هاست.
- اما به لحاظ جغرافیایی یک کافی شاپ است.
کافی شاپ یک مخروبه است که در یک زیرزمین قرار گرفته. آدم هایی که هیچ مأمنی ندارند به یک مخروبه زیرزمینی پناه برده اند که هم نور ندارد و هم از دیدن حتی زیباترین چیزها- ماه شب چهارده- آنها را محروم می کند.
- بیایید راحت تر درباره این فضا حرف بزنیم.
من فقط دلم نمی خواهد که از نمایش برداشت سیاسی شود. در آلمان هم مرتب درباره این نکته از من سئوال می شد. سیاست در جامعه ما متعلق به پیشینه تاریخی ماست؛ خواست ما یک پیشینه تاریخی دارد، سیاستگذاری ها هم این طورند. این کار، یک نمایش اجتماعی است.
- «نسترن» در همه چیز معلق است. در باور و اعتقادش، آنچه ته دل او می گذرد، علت بازگشت اش و... از طرفی در نقاط التهاب نمایش هم تنها کسی است که درگیر التهاب ناشی از باورهای  آدم ها نمی شود و نمی تواند در این روابط حضور پیدا کند. نمی خواهم بگویم چون آمریکا رفته تغییر کرده، می خواهم بگویم پیش از رفتن عصیان کرده و نتوانسته آن فضا را بپذیرد و ناگزیر از همه چیز می کند و می گریزد، پس از بازگشت دوباره هم، با همان فضا روبه رو می شود و دوباره ناهمگون است.
«ابراهیم» آدم زندگی نیست، وقتی «نسترن» او را پایگاه امنی برای آرامش و پناه بردن نمی بیند، ناچار به جدایی است. خیلی طبیعی است که «نسترن» عاشق کسی شود- احسان- که تمام آشفتگی ها را نظم می دهد، بنابراین با وجود اینکه از «ابراهیم» کم سن و سال تر است اما برای نسترن تبدیل به یک پایگاه و تکیه گاه مطمئن می شود و خیلی هم طبیعی است که وقتی پای یک بچه از یک عشق وسط می آید می رود به اتوپیای «اونیک» تا بتواند حاصل عشقش را حفظ کند، روزی بازگردد و عشق خود را- احسان- با خود به همان اتوپیا بازگرداند. بنابراین نسترن حتی توی صحنه هم جایی ندارد که حتی بنشیند.
- حتی دیالوگ های تنهایی میان  احسان و نسترن هم مبین این است که فضای میان این دو نیز دچار معلق بودن و بلاتکلیفی است و حتی او در کنار احسان هم جایی ندارد.
همین طوره. وقتی هم که ابراهیم می آید او می خواهد برود، اما معطل است، پشت پیشخوان، دم در و در هیچ کجای این فضا جایی ندارد. او تنها کسی است که در انتظار بازگشت ثمره عشقش هم مجبور به نوشیدن جرعه ای از تلخی آن قهوه می شود.
- بگذارید قدری درباره این «کافی شاپ در زیر زمین مخروبه» حرف بزنیم. خودم به فضای زیر زمین خیلی علاقه مندم. فکر می کنم نسل ما اصلاً توی این زیرزمین گیر کرده است و حتی از دیدن آنچه بیرون می گذرد محروم است. نمی داند قرار است چه بر سر او بیاید، چه کسی پشت در است و آینده آبستن چه حوادثی است. این آدم ها تیپ نیستند اما آحاد جامعه اند. چطور این آدم ها در این موقعیت کنار هم جمع شده اند؟
ابتدا که بازیگرانی از همین نسل مورد نظر را کنار هم جمع کردم، متن بیشتر یک طرح بود، بعد بچه ها مسائل خودشان و اطرافشان را کم کم واردکار کردند و کافی شاپ ما تبدیل به فضایی شد که مخروبه است، نور ندارد و زیرزمین است.
- اما در حال تعمیر و به اصطلاح، اصلاحات!
بله اصلاحات ولی از آن گونه که «کمال» می خواهد؛ از آن دست که مطابق ضرورت ها و نیازهای این نسل نیست.
- «قهوه تلخ» از چه نقطه ای آغاز به نوشتن شده، از یک داستان، هفت داستان، هفت شخصیت یا...؟
از رابطه دو برادر و عشق هر دو به یک زن؛ در ادامه آدم ها و قصه های دیگر آمدند و دیدم آن رابطه تنها یک بهانه بوده تا ما به چرایی این رابطه و این عشق بیندیشیم و فضای پیرامون آنچه بر این نسل و روابطش می گذرد را مورد نظر قرار دهیم.
- شما در «قهوه تلخ» هفت قصه کوتاه از هفت شخصیت را در یک قصه آورده اید؛ یادم می آید در «بازی هفتم» هم قصه، ویژگی های خاصی داشت. درباره حرف اولم چه نظری دارید و شما چه میزان به قصه پیش از نوشتن، و ساختن آن اندیشه می کنید؟
فکر می کنم بسیاری از دوستان به بازی با کلمات و لفاظی بیشتر اهمیت می دهند. نویسنده می خواهد بگوید من هستم؛ این در حالی است که احتمالاً ممکن است اصول قصه نویسی را هم بدانند اما اصولاً ما نسل عجولی هستیم و خیلی زود می خواهیم کتاب چاپ کنیم. اما ما در قهوه تلخ- می گویم «ما» چون همه در آن شریک بودند- تلاش کردیم هیچ چیز اعم از بازی ها، متن، کارگردانی و ... از کار بیرون نزند. چندان به قصه فکر نمی کردم و اصولش را در ذهن مرور نمی کردم، فقط سعی ما این بود که حتی در کاراکترها چیزی دچار اغراق نشود. من اصولاً با مونولوگ های بلند و صحنه های عاشقانه و تک فضایی مسئله دارم و مدام در طول تمرینات صحنه های اینچنینی را در بازی ها می شکستیم و از رمانتیک شدن صرف کار جلوگیری می کردیم.
- اصولاً در قصه نویسی هم عناصر توصیفی یا باید حذف شوند یا به اشکال روایی بدل شوند. شما با قصه نویسی در سروش آغاز کردید، چگونه قصه نویسی را مشق کرده اید؟
استادی داشتم به نام آقای «راد» که به کانادا رفتند. خیلی جدی می نوشتم و ایشان هم سختگیرانه تصحیح می کردند؛ بیشتر مدرس بودند و در انتقال مفاهیم استاد بودند تا در نوشتن، در واقع ارزش ایشان به همین ویژگی انتقال فوق العاده بود. رمان و قصه های کوتاه بسیار می خواندم و همچنین کتاب های تئوری قصه نویسی را.
- یکی دیگر از مشکلات نمایشنامه نویسان ما همین نخواندن است و به ویژه نخواندن آثار ادبیات کلاسیک فارسی و همچنین آثار قصه نویسان فارسی زبان و آموختن زبان فارسی- نوشتار با لحن های متفاوت و تمایز آن از زبان مغلق ترجمه ای که از ترجمه های مغلق تر برخاسته است. چوبک، پهلوان، گلشیری، نعلبندیان و... نخوانده اند؛ بعضاً به جز ترجمه ها به هدایت و دولت آبادی بسنده کرده اند. زبان در «بازی هفتم» بسیار به زبان بیهقی نزدیک است و جذاب است، اما جغرافیایی یافته که کار را آسان می کند، اما در «قهوه تلخ» ما با زندگی امروز آدم های متفاوت اما معمول و متداول روبه رو هستیم، با زبانی که حرف های روزمره آن را می سازد اما قرار است به اصطلاح دراماتیک هم باشد و تعلق به صحنه و جهان تئاتر داشته باشد.
ضمن این که حرف های شما را حتماً تأیید می کنم، باید بگویم در «بازی هفتم» خیلی دلم می خواست بگویم من این طور هم بلدم بنویسم و مثلاً زبان بیهقی را می شناسم تا حس عجولانه خودم را ارضا کنم. ولی این بار داستان خیلی دشوارتر بود. چرا که ابتدا که متن را نوشتم احساس می کردم از این کارهای معمولی با زبان لاتی و جنوب شهری شده، اما کم کم حضور بازیگران کمک فراوان کرد و دیگر این که تلاش کردم آدم های اطرافم، آدم های جامعه را بهتر و درست تر ببینم و به ویژه به زبان گویششان توجه بیشتری کنم تا در نتیجه نهایی حرف زدن هر شخصیت از آن خودش باشد. تنها شخصیتی که در آن خودم را به آن تحمیل کردم، شخصیت و نوع حرف زدن ابراهیم است. خیلی خواندم تا این فضا به دست بیاید اما دیدن مهمترین راه رسیدن به این فضا برای من بود.
- هیچ کدام از قصه ها به نتیجه نمی رسد و رها می شوند، واکنش تماشاگر چیست؟
وقتی نمایشی - به ویژه- براساس روابط آدم ها شکل می گیرد، با به کجا رسیدن روبه رو نیستیم، با برشی از این زندگی این نسل روبه رو هستیم؛ زمانه، زمانه حکم کردن نیست، نمی شود پایان را بست، تماشاگر باید وادار به تفکر شود.
- پایان نمایش از اجرای جشنواره تغییر یافته؟
لو دادن میثم از ابتدا بود اما چون فضای کار در جشنواره شتابزده بود می گفتند برادر شهید نمی تواند خیانت کند و ما به ناچار صحنه را برداشتیم، اما در اجرای عموم به تأکید تفکر عدالت  خواهانه  میثم رسیدیم که او قصد دارد عدالت را برقرار کند و نه چیز دیگر. میثم با ایدئولوژی خود، عدل را برقرار می کند.
- تصویر آدم ها در پایان چطور؟
همین تصویر را در پوستر و بروشور نمایش هم آوردیم؛ گشتیم تا یک فیگور برای درون هر شخصیت پیدا کنیم و آن را در یک قاب نشان دهیم و به نوعی قصه این آدم ها را تمام نکنیم.
- وقتی درتم با رئالیسم- ناتورالیسم روبه رو هستیم بالطبع در اجرا و جزئیات صحنه هم روی این زندگی کردن تأکید می کنیم. حالا وقتی نمایش ادعای مدرنیته هم دارد چگونه این دو فضا را با یکدیگر مماس می  کند؟
من بر ملموس بودن زندگی و روابط فکر می کنم، به این فکر نمی کنم که در چه ژانری کار می کنم.
- در واقع بازی در کار نیست، زندگی است که تلخی خود را جریان می دهد.
بله. در عین حال از اشکال اغراق آمیز کشف معمول در این گونه ها هم پرهیز کردم. اما باران، آب، صدای عاشورا، قهوه و... ضرورت تفکر ما بود.
- تا چه اندازه نظر به این که خودتان بازیگر هستید دلتان می خواهد لحظاتی جای - به خصوص- بازیگران زن کارتان باشید و چه اندازه به جای آنها در هنگام کارگردانی، بازی می کنید!
معمولاً اگر آنها بد بازی کنند سعی می کنم ادای آنها را به بدترین وجه ممکن بازی کنم تا بهتر خودشان را ببینند. اما تلاش می کنم با توضیحات بیشتر پیرامون متن و فضای شخصیت ها هم بتوانند، نقش را با پوست و استخوان درک کنند.
- چرا با این که بازیگر خوبی هم هستید، روی کارگردانی- نویسندگی تمرکز بیشتری نمی گذارید؟ کارگردان زن در تئاتر ما به سختی متولد می شود، می  دانید که؟
بله. بازیگری راه ارتزاق من است ضمن آن که از این کار لذت هم می برم، اما برای کارگردانی و نویسندگی که برای من بسیار هم مهم هستند، سعی می کنم زیاد عجله نکنم و شتابزده تجربه های قبلی ام را تکرار نکنم، به فهرست بلند بالای کاری فکر نمی کنم، دلم نمی خواهد به یک  سبک مشخص و تکرار شونده محدود شوم، برای هر کار نیاز به فکر، زمان و نظرات تماشاگرانم دارم تا بتوانم به نتیجه های بهتری برسم.
- امیدوارم تصمیم داشته باشید در کارهای خودتان بازی نکنید، هر چند در «بازی هفتم» - به زعم من- اتفاق به درستی شکل گرفت، اما در کل فرآیند و نتیجه مثبتی نخواهد داشت.
حتماً همین طور است. «نسترن» در قهوه تلخ و «یلدا» در «بهمن- بغداد» را هم برای خودم نوشته بودم اما ستاره اسکندری برای بازی آمد، هر چند او هم معتقد بود نقش به خود من نزدیک است ولی به سختی پذیرفت و نتیجه خوبی گرفتیم.
- در «بهمن- بغداد» چه بازیگرانی حضور دارند.
احمد مهرانفر، ستاره اسکندری و کوروش تهامی. خیلی دلم می خواست همه این بچه ها می بودند اما نیاز به یک تجربه دیگر داشتم.

نظر شما