جنبش های اجتماعی جدید-۱
روزنامه شرق، سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۲ - ۱۵ شوال ۱۴۲۴ - ۹ دسامبر ۲۰۰۳
علی حاجلی: دهه ۶۰ برای اروپا و آمریکا یکی از دوره های مهم تاریخی به شمار می رود. جنگ ویتنام و دخالت نظامی آمریکا باعث شده بود اعتراضات وسیع ضدجنگ در نقاط مختلف آمریکا و اروپا ظاهر گردد، چک واسلواکی در اغتشاش و ناآرامی قرار گرفته بود، سیاهان آمریکا مصرانه به دنبال حق حیات مدنی بودند، جنبش زنان خصلت های جدیدی به خود می گرفت، در انگلیس دانشجویان به اشغال مراکز دولتی یا عمومی می پرداختند و مهمتر از همه دانشجویان در فرانسه صحنه اعتراض وسیع اجتماعی را تدارک می دیدند. در تابستان ۱۹۶۸ ( مه و ژوئن) بسیاری بر این اعتقاد بودند که یک انقلاب سوسیالیستی در فرانسه در حال وقوع است. آشوب های اجتماعی ابتدا توسط دانشجویان آغاز شد، پس از آن دانش آموزان دبیرستانی نیز به میدان آمدند و سپس کارگران، که اغلب جوان بودند به اعتراض درآمدند. اینها همه نشانه های آغاز دوره جدیدی در حیات اجتماعی بود.
این وقایع برای آمریکایی ها و اروپایی ها پیامدهای متفاوتی به ارمغان آورد. تا آنجا که به نظریه پردازی پیرامون جنبش های اجتماعی مربوط است، در آمریکا نظریه بسیج منابع متولد شد و مورد استقبال قرار گرفت ولی در اروپا، نظریه جنبش های جدید اجتماعی تولد یافت. مهمترین ویژگی نظریه بسیج منابع، توجه به چگونگی شکل گیری جنبش و پیامدهای آن است، به همین ترتیب مقولاتی مانند منابع، بسیج، سازمان و.. در آن نظریه اهمیت ویژه ای یافته اند، حال آنکه مهمترین ویژگی نظریه جنبش های جدید اجتماعی تمایزگذاری میان ساختارهای اجتماعی و عامل اجتماعی و اعتراض به مداخله ساختار در جهت گیری های عامل اجتماعی است.
اما یکپارچه در نظر گرفتن رویکرد جنبش های جدید اجتماعی، تصور غلطی است که مانع از درک درست این نظریه می شود. کنار هم گذاردن نظریات مختلفی که با عنوان نظریات جنبش های جدید اجتماعی مطرح می شود، تنها با این وجه مشترک قابل توجیه است که آنها متفاوت از نظریات سنتی می باشند. نقطه شروع نظریه پردازان جنبش های جدید اجتماعی تفاوت گذاری در ویژگی جنبش های اخیر است که به طور آشکاری از جنبش های طبقاتی و کارگری که عموماً مبتنی بر منابع اقتصادی و توزیع آن بودند، متفاوت می شوند. جنبش های جدید اجتماعی، در نظر نظریه پردازان جنبش های جدید، بیانگر ویژگی های جدید جامعه نوین غربی است، لذا هم متفاوت از جنبش های قدیمی بود و هم در تعارض با آموزه های علوم اجتماعی آن زمان از این رو نه تنها نظریه پردازی درخصوص جنبش های اجتماعی، نو شد بلکه علاوه بر آن چارچوب تحلیلی جامعه نیز قواره های جدیدی به خود گرفت. مباحث مربوط به افول کارکردگرایی ساختاری، فروغ پساساختارگرایی، پسامارکسیسم، پسامدرنیسم، برجسته شدن تمایز میان عامل (کنشگر) و ساختار و به طور کلی برآمدن طرح های جدید در تحلیل جامعه شناختی، فلسفی، علوم سیاسی و به طور کلی علوم اجتماعی، که با عنوان «نظریه اجتماعی جدید» معروف است، عمدتاً محصول تحولات منتهی به دهه ۶۰ و ۷۰ است. اولین تحولات تئوریک ابتدا در زبان شناسی رخ داد. تورن در تحلیلی از سیراندیشه اجتماعی قرن بیستم در غرب معتقد است ظهور جنبش های توتالیتری مانند نازیسم طی سال ها مانع از آن می شد که کلماتی از قبیل «ذهن» به طور جدی دستمایه نظریه پردازی های اجتماعی قرار گیرد، چرا که این عبارت به عنوان «الفاظ مستهجنی» بودند که رژیم های توتالیتر را به یاد می آورند، لذا تفاوت قائل شدن میان ذهن و عین، در این زمان تنها در زبان شناسی قابل پیگیری بود.
براین اساس بحث ساختارگرایی و پساساختارگرایی ابتدا در زبان شناسی مطرح شد. به طور خلاصه ساختارگرایی معتقد است یک رابطه مستقیمی میان کلمات و آنچه که به آن ارجاع دارند (لفظ میز و خود میز) وجود دارد. اما پساساختارگرایی بر این عقیده است که کلمات حاکی از واقعیت متجسم نمی باشند بلکه عمیقاً وابسته به کلمات دیگری اند که ما برای یافتن واقعیت اجتماعی به کار می گیریم. «از آنجا که مردم افرادی هستند که کلمات را مورد استعمال قرار می دهند، آنها به طور فعال در خلق واقعیت اجتماعی که در آن زندگی می کنند مشارکت دارند نه آنکه صرفاً به طور محدود و محصور در یک واقعیت بنیادین خارجی قرار داشته باشند.»
این تفاوت گذاری ها سپس وارد حوزه های نظریه پردازی جامعه شناسی شده و دوگانگی عامل و ساختار را بیشتر عیان کرد. جان این مباحث آن بود که عامل در یک نظام اجتماعی آیا تحت سیطره تام ساختارها، الگوها و نهادها قرار دارد یا او توانایی کنش متفاوت از جهت گیری الگوهای رسمی را دارا است؟
در نظریات آمریکایی به ویژه رویکرد بسیج منابع، این تضاد به آنجا منتهی شد که کنشگران اجتماعی را به عنوان عاقلانی در نظر بگیرند که با حساب گری های مبتنی بر «هزینه _ فایده» دست به انتخاب عمل می زند. اما در نظریات اروپایی این تأکید بر انتخاب های عاقلانه چندان اقبالی نیافت و چنین عنوان شد که حساب گری های مادی نمی تواند کنش افراد را به طور کامل تبیین نماید. بلکه در مقابل، معنا، هویت و به طور کلی عناصر فرهنگی در ماهیت کنش و نیز تجلی وجود انسانی نقش با اهمیتی یافت.
نظر شما