فلسفه در حال تبدیل شدن به سینماست
روزنامه شرق ، یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۲ - ۱۹ شوال ۱۴۲۴ - ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳
المیرا اکرمی: «فلسفه به روایت سینما» عنوان کتابی از «کریستوفر فالزن» است که توسط انتشارات قصیده سرا منتشر شده و ناصرالدین علی تقویان آن را به فارسی برگردانده است. در گذشته کتاب هایی درباره این موضوع توسط نویسندگان مختلف به رشته تحریر درآمده بود اما «فلسفه به روایت سینما» با دیدی متفاوت به بررسی رابطه سینما و فلسفه می پردازد.
- چرا به این کتاب علاقه مند شدید و اصلاً چه چیزی شما را به ترجمه این کتاب واداشت؟
من این کتاب را در نمایشگاه بین المللی در غرفه «انتشارات راتلج» دیدم. کتاب را که ورق می زدم، متوجه شدم که این در نوع خود یک کتاب جدید است. ارتباط فلسفه و سینما برای من خیلی موضوع جذابی بود. جدید بودن این کار مرا جذب کرد و تا به حال کتابی ندیده بودم که به شیوه ای ساده و آسان فهم بتواند موضوعات فلسفی را شرح دهد. ابزار این شرح در این کتاب آثار سینمایی است و همین جذابیت کتاب را برای من دو چندان کرد. ضمن آنکه قلم نویسنده بسیار ساده و روان بود.
- عنوان اصلی کتاب Philosophy Goesto the movies بوده است که خود حاوی معنی اشاره ای زیبایی است. چرا این عنوان را به یک عنوان کلیشه ای روزپسند و شایع تغییر داده اید؟ فلان چیز به روایت فلان چیز!
در انگلیسی فعل go to معانی متعددی دارد. ترجمه تحت اللفظی کتاب «فلسفه به سینما می رود»، است. اما نویسنده معانی بسیاری را در بطن این عنوان گنجانده است که فقط با خواندن کتاب متوجه منظور نظر نویسنده می شوید.به نظر من این مشکل که عنوان کتاب به خوبی مطالب درون کتاب را انعکاس نمی دهد، در اصل انگلیسی کتاب هم وجود دارد. به نظر نویسنده فلسفه در حال تبدیل شدن به سینماست. بدین معنی که برای بیش از دو هزار و پانصد سال، مواد مکتوب که فلسفه شاخص ترین و ناب ترین آنهاست، وظیفه انتقال و ترویج بار تمدنی و فرهنگی بشر را به دوش می کشد. اما با پدید آمدن مقوله ای به نام سینما این وظیفه به عهده تصویر و تصور بصری (Visual Image) گذاشته شد.هدف اصلی از برگزیدن چنین نامی برای کتاب نیز رساندن چنین معنایی بوده است. در عصر حاضر کودکان با تماشای فیلم (دریافت تصور بصری) واجد دانش می شوند بدون اینکه قصدی برای یادگیری داشته باشند بلکه صرفاً برای کسب لذت به این کار روی می آورند اما همین امر باعث می شود که آنها «متمدن» و فرهنگ پذیر شوند. بنابراین استعاره تبدیل فلسفه به سینما بسیار بجا و پرمعنی است.در فارسی امکان گنجاندن تمام معانی مورد نظر نویسنده در قالب یک عنوان کوتاه عملاً غیرممکن بوده است. بنابراین ناچار به گزینش هستیم. این گزینش باید هم واجد نزدیکترین معنا به منظور نویسنده باشد و هم واجد زیبایی و اختصار. در این کتاب ادعا شده است که سینما توانایی آموزش فلسفه (به معنای کلاسیک آن) را دارد و خود نویسنده در این کتاب به این کار دست زده است.منظور از آوردن واژه «به روایت» نیز دقیقاً همین نکته است که سینما فلسفه را «روایت» می کند. یعنی ما با دیدن فیلم ها می توانیم روایتی از مهمترین مسائل فلسفی را به دست آوریم. بنابراین، قالب فلان چیز به روایت فلان چیز اولاً می تواند کلیشه ای باشد و نه عامه پسند، هر چند داشتن قابلیت فهم برای عامه اصولاً چیز بدی نیست.
- کتاب هایی که در دوران معاصر در زمینه نسبت سینما و فلسفه و تفکر به بازار آمده است عموماً بر دایره این باورند که فلسفه بسیار چیزها به سینما آموخته است. اما گویا عنوان کتاب می خواهد بگوید که این طور نیست و سینما از خود چیزهایی را دارد که فلسفه نیازمند آن بوده و برای بیان خود به زبان سینمایی متوسل شده است. در این باره چه توضیحی دارید؟
سینما یا به عبارت عام تر تصور بصری که در قالب هنرهای نمایشی، ادبیات، داستان و... بیان می شود، همواره در طول تاریخ در کتاب بشر و همراه او بوده است و خود هویتی مستقل دارد، گمان نمی کنم فیلسوفی مدعی این باشد که فلسفه به سینما چیزی اعطا کرده است. کار فلسفه چیز دیگری است.فلسفه نوعی تفکر و تأمل درجه دوم در باب مقولات هستی و انسانی است. سینما یا به نحو عام تر تصور بصری، هم یکی از آن مقولات است. حال اینکه برخی فیلسوفان مانند افلاطون معتقد بودند که تصور بصری نمی تواند انسان را به حقیقت برساند، یکی از نظریات فلسفی در باب تصور بصری است که اتفاقاً تصور غالب نیز بوده است.اما در این کتاب می بینیم که افلاطون خود نخستین فیلسوفی است که از تصور بصری برای توضیح دیدگاه فلسفی خود سود می جوید. ولی این بدان معنی نیست که تصور بصری یا سینمایی امروزین، خود هویتی مستقل ندارد. در این کتاب از سینما به عنوان ابزاری استفاده شده تا مفاهیم فلسفی روشن شود.
- می توانید بگویید این کتاب تا چه اندازه تمثیل افلاطونی غار را جدی گرفته است؟
افلاطون در تمثیل غار می خواهد بگوید، جهانی که در آن زندگی می کنیم همانند غاری است که ما را از رسیدن به حقیقت بازمی دارد. جهان واقعی یا جهان مثل در بیرون از غار یا در ورای جهان محسوسات وجود دارد. برای رسیدن به حقیقت یا جهان مثل باید از غار بگریزیم، یعنی از محسوسات روی بگردانیم و به امور کلی و انتزاعی بیندیشیم.هنر که نزد افلاطون تقلید همین محسوسات است، در سلسله مراتب وجود کمترین شأن را دارد. تصور بصری نیز جایگاه معرفتی و وجودی والایی نزد افلاطون ندارد. برای افلاطون تفکر مفهومی (Conceptual Thought) ابزار رسیدن به حقیقت است نه تصور بصری. اما این نکته جالب است که تمثیل غار، خود تصوری بصری است و این تصور بصری معنای ژرف مورد نظر افلاطون را انتقال می دهد. این پارادوکس در کتاب به خوبی نشان داده شده است. تشبیهی که نویسنده کتاب بین سالن سینما و غار افلاطون برقرار می کند از این جهت بسیار جالب و تأمل برانگیز است. اما برخلاف افلاطون، او همین سینما را واجد شأن معرفتی و وجودی والایی در دنیای مدرن می داند.
- نویسنده چه تجربیاتی را از سینمای فلسفی یعنی سینمایی که به فلسفه مجال بیان و اظهار خود را می دهد، دارای ترجیح می داند؟ و آیا به نظر فالزن برخی تجربیات سینمایی نسبت به برخی تجربیات دیگر ترجیح دارند؟
کریستوفر فالزن به تصریح در مقدمه کتاب می گوید که برای بیان آرای فلسفی هیچ ژانر خاصی بر دیگر ژانرها ترجیح ندارد. به بیان دیگر هر فیلمی از هر ژانری قابلیت انتقال معانی فلسفی را دارد. حتی فیلم های اکشن، کمدی و به اصطلاح «غیرهنری». به عبارت دیگر سینما در کلیت خود قابلیت انتقال معانی را دارد اما از آنجا که مجال اندک یک کتاب او را وادار به گزینش کرده است، بنابراین طبیعی است که از بسیاری فیلم ها (از هر ژانری) چشم پوشی شده است.
نظر شما