سیاست بر صحنه
روزنامه شرق، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۲ - ۲۶ شوال ۱۴۲۴ - ۲۱ دسامبر ۲۰۰۳
ناصر فکوهی: ژرژ بلاندیه(Georges Balandier)(متولد ۱۹۲۰) آفریقاشناس و انسان شناس فرانسوی با انتشار کتاب «انسان شناسی سیاسی» (۱۹۶۷) به شهرتی جهانی دست یافت و عموماً به عنوان یکی از بنیان گذاران اصلی این شاخه مهم در انسان شناسی معرفی شده است. انسان شناسی سیاسی در حقیقت از قدیمی ترین حوزه های مورد توجه این علم بود. از قرن نوزده، دولت های اروپایی در برخوردشان با جوامع به اصطلاح ابتدایی و حتی با جوامع شرقی، به سرعت دریافتند که نظام های سیاسی حاکم در آنها برای ایشان غیر قابل درک است و طبعاً از انسان شناسان انتظار داشتند که راه حکومت کردن بر این مردمان را به آنها بیاموزند. انسان شناسان نیز هر چند پژوهش های میدانی خود را در این زمینه آغاز کردند اما تقریباً همواره در نقطه ای معکوس با خواسته های این دولت ها قرار گرفتند و بسیار زود بدل به مدافعان مردمان غیر اروپایی در برابر امواج سلطه گر دولت های استعماری شدند.
افزون بر این، انسان شناسی سیاسی خود را به شناخت نظام های غیر اروپایی، یعنی غیر دولتی، قدرت محدود نکرد و هر چه بیش از پیش به سوی درک پدیده های سیاسی در مفاهیم فرهنگی آنها و پیوند سازوکارهای سیاسی با سازوکارهای قدرت در همه اشکالش به ویژه در حوزه های خویشاوندی، تقدس و اقتصاد پرداخت. بلاندیه در کتاب «قدرت بر صحنه» در بحثی عمیق و گسترده تلاش کرده است این سازوکارها را در معانی ریشه ای آنها و با استفاده از مدل های موجود سیاسی بشکافد. وی بر سه زمینه اساسی تبلور عنصر سیاست انگشت می گذارد: نخست جنبه ابزارگونگی یا فناورانه آن که سیاست را در قالب یک امر مدیریتی و کارشناسانه نشان می دهد و در نهایت از آن درکی فن سالارانه دارد. سپس، جنبه رسانه ای که در آن امر واقعی بیش از هر چیز از خلال امر مجازی (تصاویر و داده ها) بازسازی می شود تا باردیگر بر واقعیت های بیرونی تاثیرگذاری کند و سرانجام جنبه نمادین که در آن سیاست به نوعی «رمز» و «راز» بدل می شود و خود را از خلال اسطوره ها و بازنمودها ارائه می دهد تا بتواند بر ارزش ها و عواطف عمومی تاثیرگذاری کرده و آنها را در اختیار بگیرد. در متن زیر که از کتاب «قدرت بر صحنه» (۱۹۹۲) گرفته شده است، بلاندیه تز اساسی خود را مبنی بر «نمایشی» بودن امر سیاسی در جوامع انسانی مورد تاکید قرار داده و نشان می دهد که چگونه در ذات قدرت (اعم از قدرت های باستانی و مدرن) نوعی تلاش برای حرکت از واقعیت های ساده به سمت بازنمودهای نمایشی آنها وجود دارد تا در حرکتی بازگشتی بتوان واقعیت مزبور را تحت اختیار گرفت.
« در جوامع توتالیتر بنا بر تعریف سیاست- به معنی اطاعت مطلق همه کس و همه چیز از دولت- کارکرد وحدت بخش قدرت به اوج خود می رسد. اسطوره وحدت در چنین جوامعی بر اساس محورهایی چون نژاد، ملت یا توده ها قوام می گیرد و به سناریویی بدل می شود که سیاست را نمایشی می کند. این سناریو، چشم گیرترین کاربرد خود را در جشن های سیاسی می یابد که از خلال آنها، تمامی یک ملت در موقعیتی آئینی قرار می گیرد. در طول دوره ای کوتاه، جامعه ای خیالین و کاملا منطبق با ایدئولوژی غالب ظاهر شده و قابل مشاهده و تجربه می گردد. خیال «رسمی» نقابی بر واقعیت می کشد و آن را مسخ می کند. جشن نازی ها، که در آن حتی با حضور قدرتمند نمادهای کیهانی روبه رو هستیم، تصویری است که عموما در این مورد به یادها می آید. در این جشن، گسستگی های اجتماعی لغو می شوند و همه گفتمان ها به سود سرود وحدت بخش جشن از میان می روند. این جشن به گونه ای تقریباً روحانی به تعلق زدایی از فرد منجر می شود. ژان دووینیو در این مورد جشن را سبب جایگزینی یک «پیوند هذیان وار» به جای «جامعه مدنی» می داند به صورتی که افراد یک ملت کامل به مجموعه ای از عروسک های حیرت زده از نمایشی که درونش قرار گرفته اند و افسار آنها به دست قدرت مطلق حاکم است بدل می شوند.
در کشورهایی با رژیم سوسیالیستی که در آنها تشخص یافتن قدرت، غالب است، جشن موقعیتی را برای جامعه فراهم می کند تا خود را به گونه ای «آرمانی» و نمایشی بنمایاند. رژه ها و صف آرایی های نظامی و غیرنظامی، بیان های آئینی نوعی جزم آموزشی حکومت ها هستند. در این مورد، مراسم راهپیمایی اول ماه مه در رژیم های سوسیالیستی بیش از آنکه به ستایش روز کار اختصاص داشته باشد، لحظه ای است خاص که در آن با اتکا بر به اصطلاح دستاوردهای سوسیالیسم، مردم با رهبرانشان گرد آورده شده، در موقعیتی به ظاهر برابر قرار گرفته و متحد می شوند. این راهپیمایی، نمایشی است از قدرت و به ویژه قدرت سلاح ها، ستایش پیشرفت های به ظاهر انجام گرفته و نمایش آنچه در آینده باید انجام گیرد. این جشن بازیگران اجتماعی را درون نمایشی وارد می کند که در آن، آنها نه بازنمودی از آنچه واقعاً هستند، بلکه بازنمودی از آنچه باید باشند، یعنی آنچه دولت و حزب از آنها انتظار دارد، هستند. این برجسته تر ین بعد در فرایندی عام از نمایشی شدن است که به مقولات و تمامیت هایی همچون برنامه اقتصادی و داده های آن، پرولتاریا و دیکتاتوری آن و امپریالیسم و وابستگان آن، تشخص می بخشد[...]
بدین ترتیب هر قدرت سیاسی در نهایت از خلال نمایشی کردن واقعیت ها، اتباع خود را وادار به اطاعت می کند و البته جوامع مختلف از لحاظ قابلیت بالقوه این نمایشی شدن ها با یکدیگر متفاوتند. باید در نظر داشت قدرت در تمام معانی خود، بازنمودی است از جامعه ای که بر آن حکومت می کند و خود را به گونه ای، تجلی ای از آن جامعه و نماینده ای از آن در بیرون از آن جامعه می انگارد که تصویری آرمانی شده و در نتیجه قابل پذیرش از آن را باز می تاباند. اما بازنمودگی نوعی جدایی و فاصله گرفتن را ایجاب می کند، سلسله مراتب را برپا می دارد و کسانی را که عهده دار مسئولیت هستند تغییر می دهد. و این مقامات از طریق ارائه نمایشی که جامعه باید خود را از خلال آن، پرشکوه ببیند، بر آن جامعه غلبه می یابند. به همین دلیل تظاهرات قدرت به سختی قابل جمع شدن با ساده گرایی هستند و عموماً با پدیده هایی عظیم، پرطمطراق، آرایش ها و تزئینات، شکوه و جلال، آئین ها و تشریفات همراهند. افزون بر این، قدرت از تمام ابزارهای نمایشی استفاده می کند تا در آن واحد هم استیلای خود را بر تاریخ نشان دهد(با برگزاری آئین های یادبود) هم بر ارزش های مورد تقدیر خود پای فشارد (راه پیمایی ها) و هم زور خود را به نمایش بگذارد (اعدام ها).»
نظر شما