وقتی «سرراست» یعنی غریب و «روان پریش» یعنی طبیعی 1
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

وقتی «سرراست» یعنی غریب و «روان پریش» یعنی طبیعی 1

روزنامه شرق، سه شنبه ۲ دی ۱۳۸۲ - ۲۸ شوال ۱۴۲۴ - ۲۳ دسامبر ۲۰۰۳
 
قسمت دوم را از اینجا بخوانید 

اسلاووی ژیژک - ترجمه  امید نیک فرجام :اولین تصویر از فیلم داستان سرراست (داستان استریت) ساخته  دیوید لینچ، تصویر کلمات «والت دیزنی تقدیم می کند- فیلمی از دیوید لینچ»، احتمالا بهترین چکیده از تناقض اخلاقی پایان قرن است: روی هم قرار گرفتن و ادغام خطا و هنجار. والت دیزنی، کمپانی تولید ارزش های خانوادگی محافظه کارانه، دیوید لینچ را زیر چتر خود گرفته است، مؤلف و خالق نمونه اعلای تجاوز و خطا، و کسی که دنیای زیرزمینی و مستهجن و خشونت و انحراف را که در زیر لایه زندگی های ظاهرالصلاح در جریان است به تصویر کشیده است.

امروزه ابزار فرهنگ-اقتصاد برای آن که خود را با شرایط رقابت محور بازار وفق دهد و بازتولید کند نه فقط باید جلوه ها و فرآورده های آن را تحمل کند، بلکه مجبور است خود جلوه ها و فرآورده هایی سخت شوکه کننده تر تولید کند. کافی است شیوه ها و نحله های اخیر در عرصه هنرهای بصری را به یاد آورید: گذشت آن روزهایی که مجسمه های ساده یا نقاشی های قاب شده داشتیم- حال با نمایشگاهی روبه رو می شویم پر از قاب های بدون نقاشی، گاوهای مرده و تپاله های شان، فیلم های ویدیویی از درون بدن انسان، افزودن بو به نمایشگاه ها و غیره و غیره. (این گرایش غالبا به یک جور سردرگمی کمیک بدل می شود به طوری که اثر هنری با شیئی روزمره اشتباه می شود یا برعکس. اخیرا در پوتسدامر پلاتز، بزرگ ترین محل ساختمان های در دست احداث در شهر برلین، حرکت موزون و هماهنگ چندین جرثقیل غول آسا به عنوان یک اجرای هنری به نمایش گذاشته شد- بی تردید عده  زیادی از عابرین که اطلاعی از این رخداد نداشتند آن را جزء ساختمان سازی پنداشته اند... خود من در سفری به برلین گافی برعکس دادم: در کناره ها و روی تمام خیابان های اصلی شهر متوجه لوله های بزرگ آبی رنگ شدم، انگار شبکه  پیچیده  آب و برق و تلفن و غیره دیگر زیرزمین پنهان نمی شود و در معرض دید عموم قرار گرفته است. صدالبته واکنش من این بود که حتما این هم یکی دیگر از نمایش های هنر پست مدرن است و هدف از آن آشکار ساختن امعا و احشای شهر و مکانیسم درونی و پنهان آن به شیوه  نمایش ویدیویی درون معده یا شش ها اما دوستانم خیلی زود مرا از اشتباه درآوردند که آن چه می بینم فقط بخشی است از تعمیرات شبکه  خدمات زیرزمینی شهر.) در اینجا نیز همچون قلمرو جنسیت، انحراف دیگر مخرب و ویرانگر محسوب نمی شود: افراط و تفریط بخشی از خود سیستم است، و سیستم برای بازتولید خود از آنها تغذیه می کند. شاید این بتواند یکی از تعاریف هنر پست مدرن دربرابر هنر مدرن باشد: در پست مدرنیسم، افراط و تخطی از قواعد حالت شوکه آور خود را از دست می دهد و در بازار هنر غالب و تثبیت شده کاملا ادغام می شود. حال اگر فیلم های پیشین لینچ گرفتار همین دام بوده اند، در مورد داستان سرراست چه می توان گفت، فیلمی بر اساس داستان واقعی الوین استریت، کشاورز پیر و مریضی که سوار بر یک ماشین چمن زنی جان دیر از این سوی آمریکا به آن سو می رود تا برادر مریضش را ببیند؟ آیا این داستان کند از استقامت و پایداری تلویحا بیانگر روگردانی از تجاوز و تخطی و حرکت به سوی وفاداری اخلاقی و ساده لوحانه است؟ بی شک عنوان فیلم به نحوی اشاره به مجموعه کارهای پیشین لینچ دارد: نسبت به انحرافات لینچ به درون دنیای مرموز و ناشناخته  زیرزمین، از کله پاک کن تا بزرگراه گمشده، این داستان بسیار سرراست است. اما چه جوابی می دهید اگر بگویم قهرمان راست و درست آخرین فیلم لینچ از شخصیت های غریبی که فیلم های قبلی اش را پر کرده اند بسیار مخرب تر است؟ اگر او در دنیای پست مدرن ما که در آن تعهد اخلاقی مسخره و ازمدافتاده تلقی می شود تنها آدم مطرود و رانده شده باشد، چه؟ در اینجا بهتر است نظر روشنگر و واضح جی. کی. چسترتن در مقاله  در دفاع از داستان های کارآگاهی را به یاد آوریم که اشاره می کند داستان کارآگاهی «مدام این واقعیت را به شما یادآوری می کند که تمدن خود جنجالی ترین خروج ها و رمانتیک ترین شورش هاست. این که در یک رمانس پلیسی کارآگاه در میان چاقوها و مشت های دزدان تنها می ماند و نمی ترسد قطعا می خواهد این را به ما گوشزد کند که شخصیت شاعرانه و اصیل در واقع همان عامل عدالت اجتماعی است، نه دزدان و جنایتکاران که چیزی نیستند جز محافظه کارانی آرام و خونسرد و راضی از قاعده  کهن محترم شمرده شدن میمون ها و گرگ ها در جامعه. رمانس پلیسی مبتنی است بر این واقعیت که اخلاقیات تاریک ترین و جسورانه ترین توطئه هاست.»

شاید همین پیام غایی فیلم لینچ است، این که اخلاق «تاریک ترین و جسورانه ترین توطئه هاست» و این که فرد اخلاقی کسی است که نظم موجود را به شکلی مؤثر مورد تهدید قرار می دهد، بر خلاف صف طولانی قهرمانان منحرف و غریب لینچ (بارون هارکونن در دون، فرانک در مخمل آبی، بابی پرو در وحشی، و...) که نهایتا باعث ابقای نظم موجودند؟ از این لحاظ، کنترپوان داستان سرراست فیلم آقای ریپلی با استعداد اثر آنتونی مینگلاست که بر اساس رمانی به همین نام نوشته  پاتریشیاهای  اسمیت ساخته شده است...

ادامه دارد

نظر شما