موضوع : پژوهش | مقاله

معنا

جمله هاى زیر را در نظر بگیرید:
"Those spots mean (meant) measles."
(آن لکّه ها نشانه [بیمارى] سرخک است (بود).)1
"Those spots didnt mean anything to me, but to the doctor they meants measles.
(آن لکّه ها براى من هیچ معنایى نداشتند, امّا از نظر دکتر نشانه سرخک بودند.)
"The recent budget means that we shall have a hard year".
(بودجه اخیر حاکى از این است که ما سال سختى خواهیم داشت.)
1) من نمى توانم بگویم: (آن لکّه ها نشانه سرخک بودند, امّا او سرخک نداشت), و نمى توانم بگویم (بودجه اخیر مستلزم این است که ما سال سختى خواهیم داشت, امّا ما سال سختى نخواهیم داشت.) به عبارت دیگر, در مواردى مثل موارد فوق, x به معناى آن بود که p و x به معناى آن است که p مستلزم p اند.
2) من نمى توانم بر طبق جمله (آن لکّه ها نشانه سرخک است (بود)) استدلال کنم و به نتیجه اى در مورد (آن چه آن لکّه ها نشانه آن هستند (بودند)) برسم; براى مثال, من مجاز نیستم بگویم (آن چه آن لکّه ها نشانه آن بودند آن بود که او سرخک داشت.) به همین سان از جمله مربوط به بودجه اخیر نمى توانم این نتیجه را بگیرم که (آن چه بودجه اخیر حکایت از آن دارد آن است که ما سال سختى خواهیم داشت.)
3) من نمى توانم از جمله (آن لکه ها نشانه سرخک بودند) بر نتیجه اى به این مضمون استدلال کنم که شخصى با آن لکه ها فلان چیز را منظور داشت. کم و بیش همین مطلب در مورد جمله مربوط به بودجه اخیر صادق است.
4) براى هیچ یک از مثال هاى گذشته نمى توان جاى گزینى یافت که در آن به دنبال فعل mean (معنا مى دهد) جمله یا عبارتِ داخل گیومه بیاید. براى مثال, جمله "Those spots meant measles" (آن لکّه ها نشانه سرخک بودند) را نمى توان از نو به این صورت بیان کرد "Those spots meant measles" (آن لکّه ها نشانه سرخک بودند) یا این گونه "Those spots meant he has measles" (آن لکّه ها نشانه آن بودند که او سرخک دارد.)
5) از سوى دیگر, براى همه این مثال ها مى توان جاى گزین تقریبى پیدا کرد که با عبارت (این واقعیّت که …) آغاز مى شود; براى مثال, (این واقعیت که او آن لکّه ها را داشت نشانه آن بود که او سرخک داشت) و (این واقعیت که بودجه اخیر آن طور که بود حاکى از این است که ما سال سختى خواهیم داشت.)
حال جمله هاى قبلى را با جمله هاى زیر مقایسه کنید:
"Those three rings on the bell (of the bus) mean that the شbus is full;"
(آن سه بار به صدا درآمدن زنگ (اتوبوس) به این معناست که صاتوبوس پر استش.)
"That remark, Smith couldnt get on without his trouble and strife means that Smith found his wife indispensable."
(این اظهارنظر که صاسمیت نمى توانست بى درد سر و جرّ و بحث ادامه دهدش به این معنا بود که اسمیت [زندگى با] همسرش را ضرورى مى دانست.)
1) من مى توانم جمله نخست را بکار برم و در ادامه بگویم (امّا در واقع اتوبوس پُر نیست ـ کمک راننده اشتباه کرده است); و مى توانم جمله دوم را بکار برم و اضافه کنم که (امّا در واقع اسمیت هفت سال پیش با همسرش متارکه کرد.) به عبارت دیگر, اینجا x به معناى آن است که p و x به معناى آن بود که p مستلزم p نیست.
2) من از جمله نخست مى توانم به گزاره اى در مورد (آن چه اراده مى شود [شد]) و از جمله دوم هم به گزاره اى در مورد (آن چه) از اظهارنظر نقل شده (مراد مى شود (مى شد)) استدلال کنم.
3) من مى توانم از جمله نخست بر این نتیجه استدلال کنم که شخصى (یعنى کمک راننده) با به صدا درآوردن زنگ ها, این معنا و مقصود را داشت یا به هر تقدیر باید مى داشت که اتوبوس پر (از جمعیت) است, و من بر همین قیاس مى توانم به نفع جمله دوم استدلال کنم.
4) جمله نخست را مى توان به صورتى بازگو کرد که در آن به دنبال فعل (به این معنا است) عبارت داخل گیومه بیاید. یعنى (سه بار به صدا درآمدن زنگ به این معناست که صاتوبوس پر استش.) در مورد جمله دوم هم مى توان این کار را کرد.
5) جمله اى نظیر (این واقعیت که زنگ سه بار به صدا درآمده است به این معناست که اتوبوس پر است) باز گفته معناى جمله نخست نیست. هر دو ممکن است صادق باشند, اما این دو جمله, حتى به صورت تقریبى, معناى یک سانى ندارند.
هنگامى که تعابیر (به این معناست) (به معناى چیزى است) (به معناى آن است که) به نحوى استعمال مى شوند که در جمله هاى گروه نخست بکار مى روند, من از معنا یا معانى اى که این تعابیر بدان معنا یا معانى استعمال مى شوند به عنوان معنا, یا معانیِ طبیعیِ تعابیر مورد بحث سخن مى گویم. وقتى آن تعابیر به نحوى که در جمله هایى از نوع جملات گروه دوم بکار مى رود استعمال مى شوند من از معنا یا معانى به عنوان معنا یا معانیِ غیر طبیعى تعابیر مورد بحث سخن مى گویم.
هم چنین قصد دارم براى سهولت کار در ذیل عنوان معانى طبیعیِ کلمه (mean) مفاهیمى را بگنجانم که مى توانیم در مورد آنها در قالب جمله هایى با این الگو "A means (meant) to do so-and-so (by x)" (A (از x) قصد دارد (یا قصد داشت) که فلان کار را انجام دهد) مثال بیاوریم که در آن A یک عامل انسانى است. از طرف دیگر, همچنان که مثال هاى گذشته نشان مى دهد, من ذیل عنوان معانى غیر طبیعى (mean) هر معنایى از (mean) را مى گنجانم که در جملاتى با این الگو یافت مى شود (A means (meant) something by x) (قصد A از x چیزى است (بود) یا (A Mean (meant) by x that) (قصد A از x این است (بود) که…) (این الگو بیش از حد انعطاف ناپذیر است اما به عنوان یک علامت به کار مى آید.)
من نمى خواهم بگویم که همه موارد استعمال (mean) به سادگى و روشنى در یکى از دو گروهى که متمایز کردیم قرار مى گیرند; اما به گمان من در اکثر موارد لااقل به نحوى نسبتاً شدید, باید تمایل داشته باشیم که استعمال (mean) را در یک گروه بپذیریم, نه در گروه دیگر. پرسشى که اکنون مطرح مى شود این است که: (در مورد تمایز بین مواردى که در آن مى باید بگوییم که این کلمه در معنایى طبیعى بکار رفته و مواردى که در آن مى باید بگوییم این کلمه در معناى غیر طبیعى بکار رفته است, چه چیز بیشترى مى توان گفت؟) البته این پرسش ما را از تلاش براى عرضه تبیینى از معناى غیرطبیعى برحسب معنایى طبیعى از فعل (mean) باز نمى دارد. به گمان من پرسش در مورد تمایز معناى طبیعى و غیر طبیعى همان است که افراد هنگامى که به تمایز بین نشانه هاى (طبیعى) و (قراردادى) علاقه نشان مى دهند, به آن مى رسند. اما به نظر من صورت بندى من بهتر است. زیرا بعضى چیزها که ممکن است به معناى غیر طبیعى چیزى باشند علائم نیستند (براى مثال کلمات علائم نیستند), و بعضى به هیچ معناى متعارفى قراردادى نیستند (مثل پاره اى ایما و اشارات), در حالى که بعضى امور که معناى طبیعى دارند علائم معنایى که مى رسانند نیستند (مقایسه کنید با مثال بودجه اخیر).
در ابتدا مى خواهم اجمالاً به آن چه ممکن است از آن به پاسخى از سنخ علّى به پرسش (معناى غیر طبیعى چیست؟) تعبیر کرد بپردازم و آن را ردّ کنم. براى مثال, چه بسا سعى کنیم, کم و بیش هم داستان با سى.اِل.استیونسن2, بگوییم که, براى آن که x به معناى غیر طبیعى چیزى باشد, x باید (تقریباً) تمایلى به ایجاد نگرشى (شناختى3 یا غیر شناختى) در مخاطب داشته باشد و در مورد متکلم به وسیله این نگرش تمایلى ایجاد کند, در عین این که این تمایلات به (روندى پیچیده از شرطى کردن توجه به استعمال آن علامت در ارتباط) وابسته باشند و این به وضوح رخ نمى دهد.
1) بیایید موردى را مورد توجه قرار دهیم که در آن یک گفته, (اگر اصلاً واجد معناى غیر طبیعى چیزى محسوب شود) از نوع توصیفى یا آموزنده باشد و از این رو نگرش مربوطه, نگرشى شناختى خواهد بود, براى مثال, یک باور (من کلمه (گفته) را به عنوان کلمه اى خنثى استفاده مى کنم تا بر هر داوطلب معناى غیر طبیعى اطلاق شود. این کلمه ابهام کنش مصداقى4 بى دردسرى دارد.) شکى نیست که بسیارى از مردم وقتى فکر مى کنند در شُرُف رفتن به (مجلس) رقص هستند تمایل دارند کت فراک بپوشند, و همچنین شکى نیست که بسیارى از مردم وقتى مى بینند کسى کت فراک پوشیده نتیجه مى گیرند که شخص موردنظر در شُرُف رفتن به (مجلس) رقص است. آیا این قضیه ما را متقاعد مى کند که پوشیدن کت فراک به معناى غیرطبیعى آن است که شخص در شُرُف رفتن به (مجلس) رقص است (یا در واقع, این عمل اساساً به معناى غیرطبیعى چیزى است)؟ مُسلّماً نه. رجوع به عبارت توصیفى (وابسته به روند پیچیده شرطى سازی…) هیچ کمکى نمى کند. زیرا اگر تمام معناى این (عبارت) آن است که واکنش به دیدن کُت ِفراکى که کسى بر تن دارد به گونه اى فراگرفته شده یا کسب شده باشد; این (تعریف) مورد کنونى ما را از این که موردى از معناى غیرطبیعى باشد خارج نمى کند. اما اگر مجبور باشیم بخش دوم عبارت توصیفى را جدّى بگیریم (توجه کردن به استفاده از علامت در ارتباط), در این صورت, مُسلّماً دلیل معناى غیرطبیعى دورى است. عاقلانه ترین کار این است که بگوییم (x معناى غیرطبیعى دارد در صورتى که در ارتباط (پیام رسانى) استفاده شود)5 که هرچند درست است اما سودمند نیست.
2) اگر این کفایت نمى کند, پس مشکلى وجود دارد ـ به گمان من, این مشکل در واقع همان مشکلى است که استیونسن بدان پى برد: چگونه باید از گفتن این که, براى مثال (جونز بلند قد است) بخشى از آن چیزى است که از (جونز ورزشکار است) منظور است, اجتناب کنیم, زیرا وقتى به کسى مى گوییم که جونز ورزشکار است این گفته باعث مى شود که او باور کند که قد جونز بلند است. در اینجا استیونسن از قواعد زبان شناسى, یعنى یکى از قواعد مسامحه آمیز زبان که (ورزشکاران ممکن است قد بلند نباشند) استمداد مى طلبد. این برابر است با این که بگوییم ما طبق قواعد ممنوعیّتى نداریم که از (ورزشکاران کوتاه قد) سخن بگوییم. اما چرا این ممنوعیت را نداریم؟ این عدم ممنوعیت از آن جهت نیست که این عبارت مخالف قواعد دستور زبان نیست یا این که خلاف ادب نیست و مانند آن, بلکه از قرار معلوم از آن جهت است که این عبارت بى معنا نیست (یا, اگر این گفته بیش از حد غلیظ است, از آن جهت است که به هیچ وجه قواعد مربوط به معناى تعابیر مورد بحث را نقض نمى کند). اما به نظر مى رسد این ما را وارد دورِ دیگرى مى کند. علاوه بر این, کسى ممکن است بپرسد اگر در اینجا مجازیم که به قواعد تمسّک کنیم تا مراد و مقصود را از آن چه گفته مى شود, باز شناسیم, چرا پیش از این, براى مثال, در مورد آه و ناله ها تمسک نجستیم که براى پرداختن به آنها استیونسن عبارت توصیفى راجع به وابستگى به شرطى سازى را در اصل وارد کرد.
نقص دیگر در نظریه علّى از نوعى که اندکى پیش به شرح و توضیح آن پرداختیم, حتى اگر آن را به همین وضع فعلى بپذیریم, ظاهراً این است که ما تنها به تحلیل گزاره هایى درباره معناى معیار یک علامت, یا معناى یک علامت به طور کلى مجهّزیم, اما در پرداختن به گزاره هایى درباره آن چه گوینده یا نویسنده خاصى از یک علامت در مناسبت و موقعیتى خاص قصد مى کند (که چه بسا از معناى معیار آن علامت فاصله گرفته باشد), هیچ تدارکى ندیده ایم; و این مطلب هم روشن نیست که چگونه مى توان این نظریه را تغییر داد تا چنین تدارکاتى را ایجاد کند. حتى ممکن است کسى در نقد, پا پیش تر گذارد و بگوید که نظریه علّى این واقعیت را نادیده مى گیرد که معناى [به طور کلى] یک علامت باید برحسب آن چه استعمال کنندگان آن علامت در موقعیت هاى خاص از علامت, قصد مى کنند [یا باید قصد کنند] تبیین شود; و لذا این مفهوم اخیر که در نظریه علّى بدون تبیین باقى مانده است, در واقع مفهومى بنیادین است. من از این نقد ریشه اى تر طرفدارى مى کنم هرچند وقوف دارم که این نکته مشاجره آمیز و محلِّ اختلاف است.
بنا ندارم نظریه هاى دیگر از نوع (گرایش علّى) را بررسى کنم. تصور مى کنم هیچ نظریه اى از این دست نمى تواند خود را از مشکلاتى شبیه آن چه من به صورت کلى به آن ها اشاره کردم برهاند مگر این که به طور تام و تمام از ادعاى خود مبنى بر این که نظریه اى در ردیف و رتبه این سنخ از نظریه هاست, دست بشوید.
اکنون مسیر دیگرى را که امیدوارم نویدبخش تر باشد بررسى مى کنم. اگر بتوانیم معناى [این جملات] را روشن کنیم
"x meant NN something (on a particular occasion)"
(x به معناى غیرطبیعى چیزى (در موقعیت خاصى) بود) و
"x meant NN that so-and-so (on a particular occasion) "
(x به معناى غیرطبیعى آن است که فلان (در موقعیت خاص))
و معناى
A meant NN something by x (on a particular occasion)"
(A از x چیزى را (در موقعیتى خاص) به نحوى غیر طبیعى قصد کرده بود و
A meant NN by x that so-and-so (on a particular occasion)",
(A از x قصد کرده بود که فلان (در موقعیتى خاص))
مى توان بصورت معقولى انتظار داشت که در این موارد:
"x means NN (timeless) something (that so-and-so),"
(X (به طور بى زمان) به معناى غیرطبیعى چیزى است (که فلان))
A means NN (timeless) by x something (that so-and-so)
(A (به طور بى زمان) از x چیزى را قصد مى کند (که فلان)).
و در مورد ایضاح (مفهوم عباراتِ) (به همان معناست) (مى فهمد) (مستلزم است) و مانند آنها به ما کمک برساند. بیایید براى لحظه اى وانمود کنیم که ما ناگزیریم که فقط به گفته هایى بپردازیم که مى تواند آگاهى بخش یا توصیفى باشد.
قدم اول آن است که بگوییم (x به معناى غیرطبیعیچیزى بود) در صورتى صادق است که گوینده x از x قصد داشته باشد که باورى را در (مخاطب) اى ایجاد کند و این که بگوییم آن باور چه بود به این معناست که بگوییم x به چه معنایى غیرطبیعى است. این کار سودمند نخواهد بود. ممکن است دستمال (آقاى) B را نزدیک صحنه قتلى بگذارم تا به کارآگاه القا کنم که (آقاى) B قاتل است; اما نباید بگوییم که آن دستمال (یا گذاشتن دستمال در آنجا به دست من) به معناى چیزى بود یا منظور من از گذاشتن دستمال این بود که B قاتل است. روشن است که ما دست کم باید اضافه کنیم که, براى آن که x به معناى چیزى باشد, نه تنها x باید با قصد القاء باور خاصى (ابراز) شده باشد, بلکه بیان کننده x باید این قصد را داشته باشد که (شنونده) در پشت این گفته به قصد وى پى ببرد.
این مورد صهرچند بهتر استش به اندازه کافى خوب نیست. موارد زیر را در نظر بگیرید:
1) هیرودیس (Herod) سر یوحنّاى [یا یحیاى] تعمید دهنده را بر روى طبقى به سالومه6 هدیه مى کند.
2) کودکى که احساس بى حالى مى کند, به مادرش نشان مى دهد که چقدر رنگ پریده است (به این امید که مادر خودش از این وضع و حال نتیجه بگیرد و کمک کند).
3) من ظرف چینى اى را که دخترم شکسته است مى گذارم به همان صورت که پر و پخش است بماند تا همسرم ببیند.
به نظر مى رسد در این جا ما مواردى را داریم که آن شرایطى را که تاکنون براى معناى غیرطبیعى تعیین شده است, برآورده مى سازد. براى مثال, هیرودیس قصد داشت کارى کند که سالومه باور کند که یوحناى تعمیددهنده مرده است و بدون تردید مى خواست که سالومه پى ببرد که او (هیرودیس) مى خواهد که وى باور کند که یوحنّاى تعمیددهنده مرده است. و در موارد دیگر هم قضیه از همین قرار است. با این همه من یقیناً فکر نمى کنم که مایلیم بگوییم که در اینجا با مواردى از معناى غیرطبیعى مواجه ایم.
آن چه ما در پى یافتن آن هستیم, تفاوت بینِ براى مثال, (عمداً و به صراحت به کسى اطلاع دادن) و (گفتن) و بین (کسى را به فکر چیزى انداختن) و (گفتن) است.
احتمالاً راه گریز به ترتیب زیر است. دو مورد زیر را با هم مقایسه کنید:
1) من به آقاى X عکسى از آقاى Y را نشان مى دهم که از رابطه خودمانى بیش از حدّى با همسر آقاى X پرده برمى دارد.
2) من تصویرى از آقاى Y را مى کشم که رابطه خودمانى بیش از حدى را با همسر آقاى X نشان مى دهد و آن را به آقاى X نشان مى دهم.
[با بررسى این گزاره ها] احساس مى کنم که مى خواهم منکر آن شوم که در (1) عکس مورد نظر (یا نشان دادن آن عکس به آقاى X) اساساً به معناى غیرطبیعى چیزى باشد; در حالى که مى خواهم تأکید کنم که در (2) آن تصویر (یا کشیدن و نشان دادن اش) به معناى غیرطبیعى چیزى بود (یعنى این که آقاى Y رابطه خودمانى بیش ازحدّى داشت), یا لااقل من با این تصویر این قصد را (به طور غیرطبیعى) داشتم که (نشان دهم) آقاى Y رابطه خودمانى بیش از حدّى (با همسر آقاى X) داشته است. چه تفاوتى بین این دو مورد وجود دارد؟ مسلّماً در مورد (1), یعنى این که آقاى X بفهمد که من قصد آن داشتم که به او بباورانم که بین آقاى Y و همسر آقاى X رابطه اى وجود دارد (کم و بیش) دخلى به ایجاد این تأثیر از طریق عکس ندارد. این عکس آقاى X را سوق مى دهد به این که دست کم نسبت به همسرش سوءظن پیدا کند حتى اگر به جاى آن که من عکس را به او نشان مى دادم, به طور اتفاقى, آن را در اطاق او جا مى گذاشتم; و من (نشان دهنده عکس) از این مطلب بى اطلاع نیستم. امّا این امر در مورد تأثیر تصویر من بر روى آقاى X حائز اهمیت خواهد بود, خواه تلقى آقاى X از من این باشد که من قصد داشته ام او را از جریانى درباره همسرش خبردار کنم (کارى کنم که او باور کند جریانى در کار است) خواه نه, و کار من بى هدف و یا تلاشى براى ایجاد یک اثر هنرى نیست.
امّا اکنون به نظر مى رسد که اگر این توجیه را بپذیریم خودمان را گرفتار مشکل دیگرى کرده ایم. زیرا براى مثال, گره به ابرو انداختن را در نظر بگیرید. اگر من خودبه خودى و به طور طبیعى گره به ابرو مى اندازم, کسى که به [چهره] من نگاه مى کند چه بسا این ابرو تُرش کردن [نگاه اخم آلود] را علامت طبیعى ناخشنودى تلقى کند. اما اگر من به عمد گره به ابرو بیندازم (تا ناخشنودى خود را برسانم) مى توان انتظار داشت که تماشاگرى, به شرط آن که قصد مرا بفهمد, هم چنان نتیجه بگیرد که من ناخشنودم. آیا, در این صورت, نباید گفت که, از آن جا که انتظار توفیرى در عکس العمل تماشاگر نمى توان داشت که ترش روییِ مرا طبیعى تلقى کند یا به قصد آگاهى بخشى, ترش رویى من (عمداً) به معناى غیرطبیعى چیزى نیست؟ به گمان من مى توان بر این مشکل فائق آمد; زیرا هرچند به طور کلى ابرو درهم کشیدن عمدى ممکن است همان اثرى (در القاء باور به ناخشنودى من) را داشته باشد که ابرو درهم کشیدن طبیعى دارد, مى توان انتظار داشت که این دو تأثیر واحدى داشته باشند تنها به شرط این که بیننده این گره در ابرو انداختن را به قصد رساندن ناخشنودى تلقى کند. یعنى اگر ما تشخیص قصد را کنار بگذاریم و اوضاع و احوال دیگر (از جمله پى بردن به عمدى بودن این ابرو ترش کردن) را حفظ کنیم, گرایش مولّد باور ناشى از این ترش رویى را باید تضعیف شده یا از بین رفته تلقى کرد.
شاید بتوانیم آن چه را که لازم است تا A در اثر X به معناى چیزى باشد به ترتیب زیر جمع بندى کنیم. A باید قصد داشته باشد که با x باورى را در مخاطبى ایجاد کند; و هم چنین باید قصد داشته باشد که مخاطب بفهمد که گفته او با این قصد بوده است. اما این قصد و نیّت ها مستقل نیستند; مقصود A از رساندن مقصود خود به مخاطب این است که در القاى باورى به او سهمى ایفا کند, و اگر این کار را نکند در تحقّق مقاصد A خطایى در کار بوده است. علاوه بر این, قصد A از این که وقوف مخاطب از قصد او باید نقش خود را بازى کند, به گمان من مستلزم این است که A فرض مى گیرد که این امکان وجود دارد که وقوف مخاطب به قصد او در واقع تأثیر خود را خواهد داشت و A این امر را استنباط از پیش حاصل شده اى تلقى نمى کند (مبنى بر این) که این باور در هر صورت در مخاطب پدید مى آید, خواه وى به قصد گوینده از گفته اش پى ببرد خواه پى نبرد. شاید به اختصار بتوانیم بگوییم که: (مراد و مقصود (غیرطبیعى) A از x چیزى بود) تقریباً برابر است با [این که بگوییم] (A, x را با قصد القاى باورى از طریق فهم این قصد بر زبان آورد) (به نظر مى رسد که این گفته متضمن نوعى گفته متناقض نماى انعکاسى است, اما واقعاً این طور نیست).
اکنون شاید وقت آن است که ادعاى گذشته خود را مبنى بر این که باید تنها به موارد آگاهى بخش بپردازیم کنار بگذاریم. باید کار خود را با [ارائه] مثال هایى از جملات امرى یا شبه امرى آغاز کنیم. مرد بسیار آزمندى در اتاق من است و من از او مى خواهم که از اتاق من بیرون برود; از این رو اسکناسى یک پوندى از پنجره به بیرون مى اندازم. آیا در این جا گفته اى با معناى غیرطبیعى وجود دارد؟ خیر, زیرا آن گونه که من رفتار کردم, قصد نداشتم که فهم او از قصد من به هر نحوى در واداشتن او به ترک اتاق مؤثر باشد. این مورد نظیر مورد عکس (عکس آقاى Y) است. از سوى دیگر, اگر من به در, اشاره مى کردم یا کمى او را هُل مى دادم, آنگاه رفتار من چه بسا مساوى گفته اى معنادار غیرطبیعى تلقى مى شد. دقیقاً به این دلیل که تشخیص قصد من مقصود من بود تا در تسریع بیرون رفتن او از اتاق مؤثر باشد. دو نمونه دیگر عبارت اند از این که (1) پلیسى که با ایستادن در مسیر حرکت ماشین آن را از حرکت باز مى دارد (2) پلیسى که با تکان دادن دست ماشینى را متوقف مى کند.
به اجمال به موردى از نوع دیگر توجه کنیم; اگر من در مقام یک ممتحن مردى را ردّ کنم, ممکن است که موجب ناراحتى یا عصبانیت یا تحقیر او شوم; و اگر آدم بد ذاتى باشم, ممکن است قصد (ایجاد) این اثر را هم داشته باشم و حتى نیّت داشته باشم که او قصد مرا تشخیص بدهد. امّا نباید متمایل به این باشم که بگویم مردود شدن او به دست من به معناى غیرطبیعى چیزى بود. از سوى دیگر, اگر من در خیابان با اتومبیل ناگهان جلوى کسى بپیچم, مایلم که این مورد را در موارد معناى غیرطبیعى بگنجانم, و این تمایل به نظر من بستگى به این واقعیت دارد که من به نحوى معقول نمى توانستم از او انتظار داشته باشم که ناراحت (عصبانى یا تحقیر) شود مگر این که او به قصد من براى تحت تأثیر قرار دادن او به این شیوه پى مى بُرد (مقایسه کنید با: اگر دانشکده من شهریه مرا به کلى قطع مى کرد, آنان را متهم مى کردم که باعث بدبختى من شده اند. اگر آنان یک سوم شهریه مرا کسر مى کردند, ممکن بود آنان را متهم کنم که به من اهانت کرده اند; و در مورد مبالغى بینابینى چه بسا نمى دانستم که دقیقاً چه بگویم.)
در این صورت, ممکن است به ترتیب زیر نتیجه کلى بگیریم:
1) (A از x چیزى را (به طور غیرطبیعى) در نظر داشت) (تقریباً) برابر است با (A قصد داشت با اظهار x در مخاطب به واسطه وقوف به قصد او, تأثیرى بگذارد); و مى توانیم اضافه کنیم که پرسش از این که منظور A چه بود پرس وجو از خصوصیات تأثیر مورد نظر است, (هرچند البته همواره این امکان وجود ندارد که به پاسخ صریحى دست یابیم که متضمن قضیه موصولى باشد که با (که) معناى غیرطبیعى آغاز مى شود, براى مثال, (باورى که…)).
2) (x به معنا غیرطبیعى چیزى بود) (تقریباً) برابر است با (شخصى از x چیزى را (به طور غیرطبیعى) در نظر داشت). در این جا هم مواردى وجود دارد که این سخن کاملاً تأثیر نخواهد داشت. مایلم که بگویم (در خصوص چراغ راهنمایى) تغییر وضعیت چراغ به (رنگ) قرمز به این معناى (غیرطبیعى) بود که وسایط نقلیه موتورى باید متوقف شوند; امّا بسیار غیرطبیعى خواهد بود اگر بگوییم (کسى (براى مثال انجمن شهر) از تغییر وضعیت چراغ به قرمز این معناى غیرطبیعى را در ذهن داشت که وسایط نقلیه موتورى باید از حرکت باز ایستند.) با این همه, به نظر مى رسد که نوعى ارجاع به مقاصد شخصى در میان باشد.
3) (x (به طور دائم) به معناى غیرطبیعى آن است که فلان و بهمان) ممکن است در نگاه نخست با جمله اى یا جملات منفصله اى در باب آن چه (افراد) (به طور مبهم) از x (با قید و وصف هایى در مورد (تشخیص قصد)) براى اثرگذارى قصد مى کنند یک سان گرفته شود. من در مورد این مطلب نکته اى خواهم گفت.
آیا هیچ نوعى از تأثیر مورد نظرى مفید و مثمر خواهد بود؟ و یا آیا ممکن است مواردى در میان باشد که تأثیرى مورد نظر باشد (با قید و وصف هاى لازم) و با این همه, مایل نباشیم که از معناى غیرطبیعى سخن بگوییم؟ فرض کنید که من شخصى را بیابم که به گونه اى خلق شده که وقتى به او بگویم که هرگاه من به طرز خاصى ناله کردم مى خواهم که او سُرخ شود یا رفتار فیزیکى غیرمعمولى از خود بروز دهد, از آن به بعد هرگاه او ناله مرا (و همراه با آن, قصد مرا) تشخیص مى دهد سرخ مى شود یا رفتار غیرمعمولى از خود بروز مى دهد. آیا, در این صورت, مایلیم بگوییم که آن ناله به معناى غیرطبیعى چیزى بود؟ من که این طور فکر نمى کنم. این مطلب به این واقعیت اشاره دارد که اگر بخواهیم x معناى غیرطبیعى داشته باشد, تأثیر مورد نظر باید چیزى باشد که به یک معنا در ضبط و مهار مخاطب است, یا به این واقعیّت اشاره دارد که به معنایى از (دلیل) وقوف به قصدى که از x اراده شده از نظر مخاطب دلیل است و صرفاً علت نیست. ممکن است چنان به نظر برسد که گویى نوعى ایهام در این جا وجود دارد ((دلیلى براى باور کردن) و (دلیل براى انجام دادن)), اما گمان نمى کنم که این امر جدّى باشد. زیرا, هرچند بى تردید از یک دیدگاه پرسش هاى راجع به ادله باور کردن پرسش هایى راجع به شواهد است و از این رو با پرسش هایى که به ادله انجام دادن کار مربوط مى شود کاملاً متفاوت است, با این همه, تشخیص دادن قصد گوینده در اظهار x (گفته توصیفى), یعنى داشتن دلیلى بر این که باور کنیم که فلان, دست کم کاملاً همانند (داشتن انگیزه اى براى پذیرفتن فلان) است. تصمیم هائى (مبنى بر این که) ظاهراً متضمن تصمیم هائى (براى انجام دادن) است (و به همین دلیل است که ما مى توانیم (باور نکنیم) و هم چنین (ناگزیر باشیم که باور کنیم)). (مورد (در خیابان با ماشین جلوى کسى پیچیدن) نیازمند بررسى تا حدودى متفاوت است, زیرا نمى توانیم به هیچ معناى روشن و صریحى (تصمیم بگیریم) که رنجیده شویم; اما مى توانیم کارى کنیم که رنجیده نشویم) از این رو چنان به نظر مى رسد که گویى تأثیر مورد نظر باید امرى باشد که در ضبط و مهار مخاطب است, یا لااقل از سنخ امورى باشد که در ضبط و مهار اوست.
قبل از آن که به یکى دو ایراد بپردازم نکته اى مطرح است. از آن چه در مورد ارتباط بین معناى غیرطبیعى و تشخیص قصد گفتم, به گمانم این نتیجه به دست مى آید که (تا آن جا که حق با من باشد) تنها آن چه که ممکن است قصد اولیه گوینده نامید, به معناى غیرطبیعى گفته مربوط مى شود. زیرا اگر من x را اظهار کنم به قصد این که (به مدد تشخیص این قصد) تأثیر E را القا کنم و نیت من این باشد که تأثیر E منجر به اثر دیگرى (F) شود, در این صورت, تا آنجا که تصور مى شود وقوع F تنها به E وابسته است, به هیچ وجه نمى توانم F را وابسته به تشخیص قصد من براى القاى E قلمداد کنم. یعنى اگر (براى مثال) من قصد کنم که شخصى را با دادن اطلاعاتى به انجام دادن کارى وادار کنم, توصیف آن چه را من قصد کرده ام او انجام دهد نمى توان مرتبط با معناى (غیرطبیعى) گفته توصیفى من قلمداد کرد.
حال ممکن است پرسشى در مورد استفاده نسبتاً اختیارى من از کلماتى نظیر (قصد) و (تشخیص) پیش آید. من قصد ندارم تمام فعالیت گفتارى مان را با انبوهى از رویدادهاى پیچیده روان شناسانه انباشته کنم. امید آن ندارم که هیچ گونه معماى فلسفى مربوط به قصد کردن را حلّ کنم, اما اجمالاً مى خواهم استدلال بیاورم که هیچ مشکل خاصى در استفاده من از کلمه (قصد) در ارتباط با معنا پیش نمى آید. نخست, مواردى وجود خواهد داشت که در آنها یک (گفته) همراه یا مسبوق به (تصمیم) آگاهانه یا بیان روشنى از قصد است. (براى مثال, من اعلام مى کنم که چگونه قصد دارم از x استفاده کنم یا از خود مى پرسم چگونه (منظور خودم را بفهمانم)). روشن است که حضور چنین (تصمیم) صریحى, به نحوى نسبتاً شدید به نفع قصد گوینده (معنا) به عنوان امرى (از قبل طراحى شده) تلقى مى شود; هرچند به نظر من طرح و نقشه اى قطعى و مسلّم نیست; براى مثال, گوینده اى که قصد استفاده از لفظ (تعبیر) مأنوس و رایجى را به شیوه اى نامتداول اعلام کرده است ممکن است به استفاده مأنوس و متداول آن فرو غلتد. بر همین قیاس, در موارد غیر زبانى: اگر از قصد عاملى پرس وجو مى کنیم, لفظ قبلى (مأنوس و رایج) به شدت اهمیت پیدا مى کند; در عین حال, شخص ممکن است تصمیم داشته باشد که نامه اى را در سطل آشغال بیندازد و در عین حال آن را به اداره پست ببرد تا به صندوق بیندازد. به هنگام بلند کردن دست خود (براى انداختن نامه به داخل صندوق) ممکن است (به خود بیاید) و بگوید یا (اصلاً قصد انجام دادن این کار را نداشتم) یا (به طور قطع, باید قصد کرده باشم که این نامه را به صندوق بیندازم).
بى تردید مقاصد زبانى (یا شبه زبانى) به تصریح بیان شده, نسبتاً نادراند. در مواردى که چنین مقاصدى وجود ندارد, به نظر مى رسد که به شدت به همان نوع معیارهایى متکى هستیم که در مورد مقاصد غیر زبانى بدانها اتکا داریم, مقاصد غیر زبانى اى که در آن نحوه کاربرد متعارف وجود دارد. چنین تصور مى شود که گوینده اى قصد دارد آن چه را که به طور معمول [به دیگرى] فهمانده مى شود (یا به طور معمول فهماندن آن قصد شده است) بفهماند و ما به دلیل قوى اى نیازمندیم که بپذیریم استعمال خاصى از نحوه کاربرد متعارف فاصله گرفته است (براى مثال, او هرگز نحوه کاربرد متعارف را نمى دانست یا به دست فراموشى سپرده بود). به همین سان در موارد غیر زبانى, مسلم است که ما باید آثار و پیامدهاى معمول اعمالمان را در نظر بگیریم.
وانگهى, در مواردى که براى مثال, درباره این که کدام یک از این دو امر یا امور دیگر را گوینده قصد انتقالشان را داشته است, تردید وجود دارد, ما غالباً ترجیح مى دهیم که به بافت (سیاق) (زبانى یا غیر زبانى) آن گفته رجوع کنیم و بپرسیم کدام یک از موارد بدیل با دیگر گفته ها یا دیگر افعال او مرتبط است, یا کدام قصد در موقعیت خاصى با هدفى که او در نظر دارد, مناسبت و سازگارى دارد (براى مثال, مردى که در کنار آتش درخواست (دَم)7 مى کند, تلمبه بادِ دوچرخه درخواست نمى کند). موارد مشابه غیر زبانى روشن هستند, بافت (سیاق) معیارى است در حلّ و فصل این مسئله که چرا مردى که اندکى پیش, سیگارى را به لبش گذاشت, دست به جیب اش مى بَرَد; ربط و نسبت داشتن با هدفى روشن معیارى براى حل و فصل مسئله گریز انسان از یک گاو نر است. در پاره اى موارد زبانى, بعدها قصد گوینده (از گفته اى) را جویا مى شویم و در معدودى موارد (موارد بسیار پر زحمت و دشوار مانند هنگامى که از فیلسوفى درخواست مى شود که معناى قطعه اى مبهم از یکى از آثارش را توضیح دهد) پاسخ او مبتنى بر آن چیزى که به یاد مى آورد نیست بلکه بیش تر به یک رأى (نظر) مى ماند, رأیى در باب این که گفته او را چگونه باید تلقى کرد. من در این باب مورد مشابه غیر زبانى سراغ ندارم, امّا این مورد به قدرى خاص (منحصر به فرد) است که ظاهراً باعث تفاوت مهمى نمى شود.
همه این مطالب بسیار روشن است; اما به یقین اثبات این که معیار قضاوت در مورد مقاصد زبانى با معیار قضاوت درباره مقاصد غیر زبانى بسیار شباهت دارد, به این معناست که نشان دهیم مقاصد زبانى به مقاصد غیر زبانى بسیار شبیه اند.

پى نوشت ها:
* مشخصات کتاب شناختى این مقاله به شرح زیر است:
Grice, H. P, "meaning", in Reading in The Philosophy of Language,edited by Rosenberg, Jay F. & Charles Travis, United States of America: Prentice-Hall, INC., Englewood cliffs, New Jersey, 1971, pp. 436-444.
1. از آن جایى که واژه (mean) در زبان انگلیسى معانى متعددى دارد و در هر سیاقى ممکن است معناى خاصى از آن مراد باشد, لذا ناچاریم که در پاره اى از موارد اصل جمله انگلیسى را که در آن کلمه (mean) و مشتقات آن به کار رفته بیاوریم و معناى (mean) را در آن سیاق بدست دهیم. به عبارت دیگر, با این که کلمه (mean) در غالب جمله هاى انگلیسى به صورت واحدى به کار مى رود, اما معناى آن در هر جمله تفاوت مى کند.(م)
2. C. L. Stevenson, Ethics and Language (New Haven, 1944), ch.iii.
3. cognitive
4. act-object ambiguity
5. Ibid., p. 57.
6. (Salome نام دختر هیرودیس است. او در مقابل هیرودیس آنتیپاس رقصید (مرقس: 6:17ـ 8) و در ازاى این کار سر یوحنّا (یحیاى) تعمیددهنده را به او تقدیم کردند.(م)
7. دَم,نوعى تلمبه بادى به صورت کیسه چرمین بزرگ و دسته دار است که در کارگاه هاى دستى براى روشن و فروزان نگه داشتن آتش به کار مى رود. (م)

 

 

منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1384 / شماره 39 و 40، پاییز و زمستان ۱۳۸۴/۱۱/۰۰
نویسنده : اچ. پى. گرایس
مترجم : نادر شکراللّهى

نظر شما