نظریه سازى در علوم اجتماعى
هدف این نوشتار گفتوگو درباره نظریه سازى1 است. در پردازش نظریه، عوامل گوناگونى دخالت دارند. در این مقال، تنها به نقش پیش فرض ها و پارادایم ها اشاره خواهد شد. براى روشن شدن جایگاه و دورنماى بحث، ضرورى است نخست پرسش هایى را که در این زمینه مطرحند، بیان شوند. سپس به بحث درباره پرسش هایى که به فهم هدف موردنظر مدد مى رسانند، پرداخته شود. مهم ترین این پرسش ها عبارتند از:
نظریه چیست؟
چرا از نظریه تعاریف گوناگونى ارائه شده است؟ این پرسش از آن رو مطرح است که برخى از بحران سخن مى گویند. برنارد کوئن در این باره معتقد است: «هنوز بر سر این که نظریه چیست، توافقى صورت نگرفته است.»2
آیا تنوّع تعاریف ناشى از مجموعه هاى متفاوتى از پیش فرض ها و یا پارادایم ها نیست؟
نقش پیش فرض ها و پارادایم هاى جامعه شناختى در نظریه سازى چیست؟
آیا فهم ما از نظریه هایى که بعضاً متعارض نیز هستند، بر شناخت پیش فرض هاى آن نظریات استوار است؟
نظریه سازى چیست؟ آیا نظریه امرى فنى است؟ به تعبیر دیگر، آیا ساختنى است؟ اگر چنین است، تحت چه شرایطى، نظریه شکل مى گیرد و چه کسانى در آفرینش آن نقش دارند؟
آیا نظریه سازى فرایندى بى طرفانه و عینى است؟ یا عینى نبوده و پیش فرض هاى محققان در آن نقش مهمى دارد؟
آیا نظریه سازى ناشى از نبوغ نوابغ است و باید آن را مخلوق لحظات خاص و استثنایى دانست؟
آیا نظریه ها در بحران آفریده مى شوند و واقعیت هاى اجتماعى نقش اساسى در آن دارند؟3
این نوشتار بر این انگاره استوار است که «نظریه سازى فرایندى است که عوامل متعددى در آن دخیل هستند.» در این نوشتار، تنها نقش پیش فرض ها و پارادایم ها مورد بررسى قرار مى گیرند. علاوه بر پیش فرض ها و پارادایم ها، مى توان به عوامل دیگرى همچون شخصیت و واقعیت اجتماعى، که در تکوین نظریه مؤثرند، اشاره کرد. گفتوگو درباره این مسأله که کدام یک از سه مؤلّفه یاد شده نقش اساسى ترى در تکوین نظریه ایفا مى کنند و آیا تلفیقى از دو یا سه مؤلّفه مزبور ضرورى است، امرى است که به نظر مى رسد بستگى به چارچوب پارادایمى و پیش فرض هاى محقق دارد. از این رو، در خلال گفتوگوى این نوشتار، به طور ضمنى مورد بحث قرار مى گیرد.
نظریه و نظریه سازى
یاداورى تعاریف گوناگون از «نظریه» در این مقال نمى گنجد. علاوه بر این، اشاره شد که توافقى میان جامعه شناسان در این باره وجود ندارد. 4 براى درک این موضوع، فقط به ذکر یک تعریف اکتفا مى شود. کرلینجر در این باره مى گوید: «یک نظریه مجموعه اى از سازه ها (مفاهیم)، تعاریف و گزاره هاى به هم مرتبط است که از طریق مشخص ساختن روابط بین متغیرها، با هدف تبیین و پیش بینى پدیده ها، دید نظام یافته اى از پدیده ها ارائه مى کند.»5
بر اساس تعریف کرلینجر، در نظریه عناصر گوناگونى همچون مفاهیم، متغیرها، واقعیت هاى عینى و سنجش روابط میان آن ها دخالت دارند و هدف نظریه، تبیین و پیش بینى است.
در علوم اجتماعى، نظریه نقش اساسى در هدایت پژوهش ایفا مى کند. مى توان گفت: یک عامل اساسى فقدان توافق در تعریف نظریه و سایر مفاهیم جامعه شناسى ناشى از پارادایم هاى گوناگونى است که بر جامعه شناسى سایه افکنده اند؛ یعنى هر پارادایم تعریف خاصى از نظریه و سایر مفاهیم دارد و طبعاً پارادایم هاى بدیل به دلیل پیش فرض هاى متفاوت تلقّى دیگرى دارند؛ مثلا، تجربه گرایان تعریف ویژه اى از «نظریه» دارند. آنان «نظریه را کوشش عملى در راه جمع آورى شواهد و یافته هاى تجربى و برقرارى همبستگى میان یافته ها و تبیین آن ها از راه استوارى مى دانند.»6 این در حالى است که عقل گرایان یا کسانى که به لحاظ روش شناسى پیش فرض هاى متمایزى دارند، این تعریف را نمى پذیرند7 و تلقّى متفاوتى دارند.
البته اختلاف نظر در تعریف نظریه و یا انواع آن ها را مى توان از منظرهاى دیگرى نیز مورد مداقّه قرار داد و تأکید بر نقش پیش فرض و پارادایم صرفاً از آن روست که موضوع نوشتار حاضر است. از این رو، تمایز، توسعه و تحوّل نظریات و مفاهیم جامعه شناسى را مى توان بر اساس عوامل متنوّع دیگر نیز مورد بررسى قرار داد. 8
پیش فرض ها
با تأمّل درباره نظریه هاى جامعه شناسى، درمى یابیم که هریک از نظریه ها در درون یکى از پارادایم هاى اصلى قرار مى گیرند. چارچوب هر پارادایم بر مجموعه متفاوتى از پیش فرض هاى فرانظرى درباره ماهیت علوم اجتماعى و جامعه مبتنى است. هر پارادایم ماهیت ویژه اى دارد و تحلیلى خاص در مورد زندگى اجتماعى ارائه مى کند. درک درست نظریه ها متوقف بر آگاهى از پیش فرض هایى است که آن ها را احاطه کرده اند؛ پیش فرض هایى که خود ریشه در فلسفه اجتماعى دارد. در این رهگذر، با مسائلى از هستى شناسى، معرفت شناسى، شناخت شناسى و موارد دیگر مواجهیم که کم تر در حوزه نظریه هاى جامعه شناختى خودنمایى مى کنند.
علوم اجتماعى و از جمله جامعه شناسى، بر مبناى چهار مجموعه از پیش فرض ها، که مربوط به هستى شناسى، معرفت شناسى، ماهیت انسان و روش شناسى است، استوار مى باشد:
1. هستى شناسى
نظریه پردازان اجتماعى همواره با پیش فرض هایى درباره ماهیت جهان و شیوه تحقیق در آن ها وارد گفتوگو مى شوند. کنکاش درباره ماهیت جهان اجتماعى، نگاهى هستى شناختى دارد و ناظر به بررسى چیستى و ماهیت پدیده مورد مطالعه است. آیا واقعیت داراى ماهیتى عینى است و در نتیجه، خارج از فرد مى باشد؟ یا آن که محصول شناخت فرد و حاصل ذهن اوست؟ مثلا، فلاسفه اسلامى بر این باورند که جهانى خارج از ذهن انسانى وجود دارد و انسان قادر به شناخت و شناساندن آن به دیگرى است. 9 انسان از طریق عقل، که کارکردهاى گوناگونى دارد، براى فهم جهان خارجى و واقعیات آن مفهوم سازى مى کند. 10 از این رو، اندیشمندان اسلامى در فلسفه اسلامى ـ بر خلاف نام گرایان ـ معتقد به وجود واقعى مفاهیم هستند. مبدأ جهان مادى، ملکوت و آخرت خداوند متعال است که خالق انسان نیز هست. جهان هستى غایتمند است و نگرش انسان مسلمان به واقعیت هاى جهان هستى با توجه به غایت تحلیل مى شود. اما در علوم تجربى، که ناشى از تحولات پس از عصر نوزایى مى باشد، علت فاعلى اصالت دارد11 و پذیرفته نیست که گفته شود جهان، اجتماع و انسان بى هدف بوده و در نتیجه، ذاتاً بى شکل و بى معنا مى باشند. 12
در جامعه شناسى معاصر، مى توان به دو رویکرد، که مبناى هستى شناختى دارند اشاره کرد:
الف. نام انگارى (دیدگاه اصالت تسمیه): نام انگاران وجود یک ساختار واقعى را براى جهان، که مفاهیم براى توصیف آن به کار مى روند، قبول ندارند.
آنان معتقدند: جهان واقعى خارج از شناخت انسان چیزى بیش از نام ها، مفاهیم و عناوین به منظور ساختار دادن به واقعیت نیستند. 13
ب. واقع گرایى: واقع گرایان معتقدند: جهان خارج از شناخت انسان امرى واقعى است و جهان اجتماعى براى واقعگرا فارغ از آن که بدان شناخت پیدا کند یا نکند، وجود دارد. انسان خالق واقعیت جهان خارجى نیست. 14
2. معرفت شناسى
پیش فرض هایى که رویکردى معرفت شناختى دارند به این نکته اشاره دارند که چگونه مى توان به درک جهان پرداخت و نتیجه آن را به صورت دانش به همنوعان منتقل کرد. مسأله «صدق» و «کذب»، که به اعتبار و روایى گزاره ها مرتبط است، نیز موضعى معرفت شناختى است. بر اساس معرفت شناسى اسلامى، شناخت و چگونگى درک جهان از راه هاى گوناگونى همچون حس، عقل، شهود، مرجعیت و وحى به دست مى آید که در این میان، «عقل» مهم ترین نقش را ایفا مى کند. معیار صدق گزاره ها، مطابقت آن ها با واقع است. 15
در جامعه شناسى معاصر، دست کم مى توان به دو نگرش اثبات گرایى و غیر آن اشاره کرد: 16
الف. اثبات گرایى: اثبات گرایان ماهیت دانش را خشک، واقعى و قابل انتقال در شکل ملموس آن مى دانند. در این نگرش، محقق با کاوش در اصول و روابط علمى، اجزاى تشکیل دهنده رویدادهاى جهان اجتماعى مسائل را تبیین و پیش بینى مى کند. رویکرد استقرایى و ابطال گرایى در این چارچوب، واقع مى باشد. نقطه مشترک این دو آن است که آنان رشد دانش و معرفت را فرایندى رو به افزایش مى دانند که طى آن بینش هاى جدید اضافه شده و فرضیه هاى ابطال گردیده به کنارى نهاده مى شوند. 17 دورکیم را مى توان از جمله اثبات گرایان دانست. وى در کتاب قواعد روش جامعه شناسى18 به دنبال اثبات این قضیه است که «ایجاد یک علم عینى مانند الگوى علوم دیگر درباره پدیده هاى اجتماعى امکان پذیر است.»19
ب. رویکرد غیر اثبات گرایى: به عقیده غیر اثبات گرایان، جهان اجتماعى ماهیتى نسبى دارد و فقط مى توان از نقطه نظر افرادى که مستقیماً در فعالیت هاى مورد مطالعه درگیر هستند، به شناخت آن مبادرت ورزید. آن ها مشاهده گر بودن را، که اثبات گرایان آن را امرى مؤثر در شناخت انسانى مى دانند، رد مى کنند. بر پایه این نگرش، علوم اجتماعى را باید به صورت یک داد و ستد ذهنى دید تا عینى. در نتیجه، دانش داراى ماهیتى ذهنى و معنوى است و اساساً شخصى بوده و بر تجربه و بینش هایى که داراى ماهیت منحصر به فرد است، مبتنى مى باشد. 20
3. ماهیت انسان
برخى پیش فرض ها به ماهیت انسانى برمى گردند. در این زمینه، مى توان به دو نگرش جبرگرایى21 و یا اختیارگرایى22 اشاره کرد. در جبرگرایى، انسان و فعالیت هایش کاملا از سوى موقعیت و محیطى که انسانى در آن قرار دارد، تعیین مى گردد. 23 از سوى دیگر، در اختیارگرایى انسان موجودى کاملا مستقل و مختار است. از منظر جامعه شناختى، چون نظریه هاى علوم اجتماعى با شناخت فعالیت انسانى مرتبط هستند، لذا این نظریه ها به طور صریح یا ضمنى به یکى از دو دیدگاه فوق باز مى گردند و یا تلفیقى از آن دو را برگزیده، حد وسط را انتخاب مى کنند.
در انسان شناسى اسلامى، انسان موجودى مختار و مرکّب از جسم و روح است. انسان مخلوق خداوند غنى مى باشد و از طریق وحى راه کمال را طى مى کند. 24
4. روش شناسى
هریک از پیش فرض هاى مذکور توصیه خاصى درباره چگونگى کسب دانش درباره جهان اجتماعى ارائه مى کنند و اتخاذ هر دیدگاهى از سوى نظریه پرداز درباره هستى شناسى، معرفت شناسى و انسان شناسى، او را به سوى دیدگاهى خاص در روش شناسى سوق مى دهد. در این باره، در جامعه شناسى معاصر مى توان به دو رویکرد اشاره کرد:
1. نگرش عینى به واقعیت اجتماعى: برخى عالمان علوم اجتماعى با جهان اجتماعى همانند جهان طبیعى برخورد مى کنند. در نتیجه، آن را به مثابه امرى خشک، واقعى و مستقل از انسان در نظر مى گیرند. تلاش محقق در این رویکرد بر تحلیل روابط میان عناصر گوناگون پدیده اجتماعى متمرکز است. در نتیجه، تشخیص و تعریف عناصر و شیوه تعیین روابط آن ها مورد توجه اصلى است. مهم ترین مباحث در این نگرش عبارتند از: مفاهیم، اندازه گیرى و مسائل کمى و آمارى که در پى ارائه قوانین کلى مى باشند. به این رویکرد مى توان اصطلاح «قانون بنیادى» نهاد که در پى ابتناى تحقیق بر روش علمى نظام مند است و بر فرایند آزمون فرضیه ها تأکید مى کند و از پرسش نامه، آمار، آزمون شخصیت و دیگر انواع ابزارهاى تحقیق در روش شناسى بهره مى برد. 25
2. ایده انگارى: در مقابل رویکرد نخست، ذهنى گرایى وجود دارد که به تجربه ذهنى افراد در خلق جهان اجتماعى اهمیت مى دهد. در نتیجه، به دنبال شیوه کاوش متمایز از رویکرد نخست مى گردد. تلقّى افراطى تأکید بر ذهنیت فرد در تفسیر پدیده هاى اجتماعى، منجر به مباحث هرمنوتیک و نسبى شدن معرفت مى گردد. از این رو، سخن از قوانین جهان شمول و کلى نارواست و تفسیرها سیّال و نسبى گرایانه اند.
شیوه تفهّمى وبر را مى توان در این نگرش جاى داد. در این روش، بر نزدیک تر شدن انسان به موضوع، و بر کشف سابقه و تاریخچه حیات پدیده تأکید مى گردد؛ چنان که کلمن نیز ضمن اشاره به این رویکرد، معتقد است: پژوهش هاى کیفى و گاه کمّى به بررسى فرایندهاى درونى تأکید مى کند و با درون نگرى همدلانه از سوى مشاهده، حاصل مى شود. 26
بعد عینى ـ ذهنى
نمودار شماره (1)
رهیافت عینى گرا به علوم اجتماعى رهیافت ذهنى گرا به علوم اجتماعى
واقع گرایى <=== هستى شناسى ===> نام انگارى
اثبات گرایى <=== معرفت شناسى ===> غیراثبات گرایى
جبرگرایى <=== ماهیت انسان ===> اختیارگرایى
عینى گرایى <=== روش شناسى ===> ایده انگارى
نتایج بحث
1. پیش فرض هاى چهارگانه در فهم نظریه هاى جامعه شناسى نقش بسزایى دارند. در بیش تر نظریات، تلفیقى از آن ها یافت مى شود. دو سنّت رایج در جامعه شناسى در دو سده اخیر عبارتند از: «اثبات گرایى جامعه شناختى» و «ایده آلیسم آلمانى». در دیدگاه نخست، جهان اجتماعى به مثابه جهان طبیعى قلمداد شده، از نظر هستى شناختى رهیافت «واقع گرایى» را نیز پذیراست، و بر معرفت شناسى جبرگرا و روش شناسى «قانون بنیادى» اعتقاد دارد. در دیدگاه دوم، واقعیت با روح و فکر پیوند دارد، نام انگار است و به لحاظ انسان شناختى اختیارگرا و از شیوه ایده انگارى در روش شناسى تبعیت مى کند. 27
بسیارى از دیدگاه هاى جامعه شناسى تلفیقى از دو سنّت اثبات گرایى و ایده آلیسم آلمانى هستند.
2. پیش فرض ها دید خاصى را درباره ماهیت موضوع مورد مطالعه منعکس مى کنند و تمام رهیافت هاى مربوط به مطالعه جامعه از نوعى چارچوب مرجع تبعیت مى نمایند. برخى جامعه شناسان مانند داندروف (1959) در این زمینه سعى کرده اند میان رهیافت هایى که بر نظم و تعادل اجتماعى تأکید مى کنند و رهیافت هایى که بر تغییر، تضاد و اجبار توجه دارند تمایز قایل شوند. مارکس از جمله پایه گذاران اندیشه «تضاد» است. وى ساخته شدن جامعه را برایند توازن متغیر نیروهاى متضاد دانسته، نبرد را نیروى پیشرفت برمى شمرد. از منظر او، ستیزه مولّد همه امور و کشمکش اجتماعى هسته مرکزى فراگرد تاریخى به شمار مى رود. 28
در مقابل، نظریه پردازانى همچون دورکیم، وبر و پارتو به مسأله «نظم» مى اندیشیدند. نظریه «کارکردگرایى ساختارى» در کار پارسونز یک نظریه تلفیقى است که بر پیش فرض هاى خاصى استوار است. اما به دلیل برخى مشکلات در نگرش داندروف، برخى دیگر پیشنهاد مى کنند به جاى آن دو مفهوم «نظم دهى»29 و «تغییر بنیادى»30 جایگزین گردد. جامعه شناسى نظم دهى به امورى مانند حفظ وضع موجود، همرأیى، نظم دهى اجتماعى، انسجام و همبستگى اجتماعى، وحدت و فعلیت توجه دارد. در مقابل، جامعه شناسى تغییر بنیادى بر مسائلى همچون تغییر بنیادى، تضاد ساختارى، شیوه هاى سلطه، تناقض، رهاسازى، محرومیت و امکان تکیه دارد. 31
چهار پارادایم اصلى در جامعه شناسى
با توجه به پیش فرض هاى مربوط به ماهیت علوم بر اساس ذهنى و عینى و سپس تبیین ماهیت جامعه براساس نظم دهى و تغییر بنیادى، مى توان چهار پارادایم اصلى در جامعه شناسى، که در نظریه سازى نقشى اساسى ایفا مى کنند، شناسایى کرد که عبارتند از: انسان گرایى بنیادى، ساختارگرایى بنیادى، تفسیرى، و کارکردگرا.
منظور از «پارادایم»، 32 که نخستین بار توسط تامس کوهن به کار گرفته شد، پیش فرض هاى فرانظرى بسیار اساسى است که چارچوب مرجع شیوه نظریه پردازى و شیوه کار نظریه پردازان در درون پارادایم را مشخص مى کند. قرار گرفتن در هر پارادایم بیانگر آن است که به شیوه خاصى به جهان نگریسته مى شود. از این رو، هر پارادایم بیانگر دیدگاهى درباره جهان اجتماعى است که داراى پیش فرض هاى فرانظرى متفاوتى نسبت به ماهیت علم و جامعه مى باشد. 33
الف. پارادایم کارکردگرا
1. این پارادایم ریشه در جامعه شناسى نظم دهى داشته، رویکردى عینى گرا به مسائل دارد.
2. این پارادایم در پى ارائه تبیین وضع موجود، نظم اجتماعى، همرأیى، تلفیق اجتماعى، همبستگى، ارضاى نیاز و فعلیت مى باشد.
3. پیش فرض هاى مهم این پارادایم عبارتند از: واقعیت گرایى، اثبات گرایى، جبرگرایى و قانون بنیادى.
4. این دیدگاه عملگر34 مى باشد و جامعه را به شیوه اى که منجر به دانش کاربردى مى شود، مى نگرد.
5. پارادایم کارکردگرا مسأله مدار35 است؛ مى کوشد براى مشکلات راه حل عملى بیابد.
6. پارادایم مزبور ریشه در سنّت اثبات گرایى دارد و مى کوشد روش هاى علمى طبیعى را به امور انسانى تعمیم دهد.
7. این سنّت، که در قرن نوزدهم شکل گرفت، تأثیر شایانى بر نظریه پردازانى همچون اگوست کنت، اسپنسر، دورکیم و پارتو داشته است.
ب. پارادایم تفسیرى
1. این پارادایم نیز در پى حفظ وضع موجود است. در نتیجه، در «جامعه شناسى» نظم دهى مى گنجد.
2. پارادایم تفسیرى مدعى است جهان را آن چنان که هست باید شناخت و مى کوشد ماهیت بنیادى جهان اجتماعى را در سطح تجربه ذهنى بشناسد.
3. این پارادایم در علوم اجتماعى، به نام انگارى، غیر اثبات گرایى، اختیارگرایى و ایده انگارى گرایش دارد.
4. همچنین جهان اجتماعى را مخلوق افراد دست اندرکار آن مى پندارد: واقعیت اجتماعى امرى بیش از پیش فرض ها و معانى مشترک میان ذهنى نیست!
5. براى شناخت دقیق حیات اجتماعى، به جستوجو در آگاهى و ذهنیت انسان مى پردازد.
6. پارادایم مزبور محصول تفکر ایده آلیست آلمانى است که از اواسط قرن هجدهم به تدریج شکل گرفت و با جنبش رمانتیک ارتباط تنگاتنگى داشت.
ج. پارادایم انسان گراى بنیادى
1. این پارادایم به ایجاد جامعه شناسى تغییر بنیادى از نظر ذهن گرا توجه دارد. از این نظر، با پارادایم تفسیرى داراى مشابهت زیادى است.
2. به نام انگارى، غیر اثبات گرایى، اختیارگرایى و ایده انگارى گرایش دارد.
3. آگاهى انسان را منتج و مقهور روساخت هاى ایدئولوژیکى مى پندارد. از این رو، ساخت ها باعث ایجاد حایل میان انسان و آگاهى واقعى او مى شوند. این حایل «آگاهى کاذب»36 است که مانع ارضاى واقعى انسان مى شود.
4. بر تغییر بنیادى شیوه هاى سلطه، رهاسازى و محرومیت تأکید مى کند.
5. این پارادایم ریشه در سنّت ایده آلیستى آلمان و اندیشه هاى کانت، هگل و هوسرل دارد. مکتب «فرانکفورت» و آثارى همانند آثار مارکوزه در این چارچوب قرار دارند.
د. پارادایم ساختارگراى بنیادى
1. این پارادایم از عینى گرایى جانب دارى مى کند. از این رو، از یک سو، به رهبانیت کارکردگرا شباهت دارد. اما از سوى دیگر، اهداف متمایزى تعقیب مى کند.
2. پاى بندى به تضاد ساختارى، شیوه هاى سلطه، تضاد و محرومیت، تغییر بنیادى و رهاسازى است.
3. بر روابط ساختارى در جهان اجتماعى واقع گرا توجه دارد و بر این باور است که تغییر بنیادى درون خود ماهیت و ساختار جامعه امروزى نهاده شده است.
4. ریشه در آراء و افکار مارکس دارد. النوسر، پولانزاس و جامعه شناسان مارکسیستى چپ جدید نقش مؤثرى در تکوین این پارادایم داشته اند.
نتیجه گیرى و ارزیابى
1. عوامل متعددى در شکل گیرى «نظریه» دخیل هستند. در نوشتار حاضر، به نقش پارادایم ها و پیش فرض ها اشاره شد. علاوه بر آن، نمى توان شخصیت نظریه پرداز و واقعیت نظریه را نادیده گرفت. پرسش مهم در بررسى عوامل یادشده و ارتباط آن ها با نظریه آن است که دریابیم سهم هریک از آن ها تا چه حد است. بعضى نظریه پردازان بر این باورند که «شخصیت نظریه پرداز» عنصرى فرعى و در مقابل، واقعیت اجتماعى و پیشینه فکرى اعم از پارادایم ها و پیش فرض ها، عامل اساسى به شمار مى رود. از سوى دیگر، برخى عالمان فلسفه علم بر فرد و شخصیت نظریه پرداز تأکید دارند. 37مى توان گفت: نظریه از تعامل عوامل گوناگون مزبور شکل مى گیرد. گاه نقطه عزیمت نظریه پرداز در «نظریه سازى» شخصیت نظریه پرداز است و گاه پارادایم ها و نظریات پیشین؛ همانند بسیارى از نظریه هایى که در درون یکى از پارادایم هاى اصلى یا تلفیقى از آن ها شکل گرفته اند. به نظر مى رسد نمى توان با توجه به نقش هاى متمایز عوامل مزبور، از انواع نظریه ها سخن گفت. در واقع، منشأ نظریه گاه شخصیت است، گاه شرایط تاریخىواجتماعى و گاه نظریه هاى پیشین و یا عوامل دیگر.
نظریه هاى تأویلى و پسامدرن نقش «شخصیت» را برجسته مى کنند. نتیجه چنین نگرشى فرو افتادن در مباحث هرمنوتیکى است. نسبیت و سیّال بودن معرفت و نظریه ها دستاورد دیگر این رویکرد است؛ یعنى با «آنارشیسم» در نظریه سازى مواجه مى شویم. 38 به نظر مى رسد در نظریه سازى ضمنى، با توجه به شخصیت و نقش علوم و پارادایم هاى علمى باید از غلطیدن در دام نسبیت و مباحث هرمنوتیکى برحذر بود. نظریات هرمنوتیکى مفسّر محورند و متن و واقعیت و منظور مؤلف را نادیده مى گیرند.
از سوى دیگر، باید از افراط در نقش واقعیت خارجى نیز پرهیز کرد تا گرفتار معضلات معرفت شناختى که استقراگرایان با آن مواجه بودند، نشویم. از این رو، این نگرش، که نظریه ها در بحران آفریده مى شوند، به طور جزئى پذیرفته شده، اما کلّیت آن مورد نقد و ایراد جدّى است. 39
نظریه سازى نتیجه تعامل و توازن عوامل مزبور است. اما نمى توان به دقت میزان دخالت هریک را مشخص کرد. نکته مهم آن است که بستر سیاسى و اجتماعى (واقعیت اجتماعى) عنصرى مهم به شمار مى رود و از دیگر سو، متفکر و نظریه هاى پیشین نیز عنصر مهم دیگرى در این باره مى باشند. در قرآن کریم، مى توان به آیاتى استناد جست که بر عنصر اختیار و نقش انسان در تکوین مسائل تأکید مى کند: همچنین حوادث و رخدادهاى سیاسى نیز در فرایند تصمیم سازى ها و نظریه سازى با اهمیت هستند: «اِنّ اللّهَ لا یُغیِّرُ ما بقوم حتّى یُغیّروا ما بِاَنفسهُم» (رعد: 11) و در آیه دیگر آمده است: «ذلکَ بِانَّ اللّهَ لَم یَکُ مغیّراً نعمةً انعَمها على قوم حتّى یُغیّروا ما بِاَنفسهم.» (انفال: 53)
2. تأکید بر نفش پارادایم ها و پیش فرض ها در تکوین نظریه به معناى بى توجهى به نقش سایر عوامل نیست؛ همان گونه که تأکید بر نقش پارادایم و پیش فرض ها به معناى اصالت بخشیدن بدان نیست تا در نتیجه، سایر عوامل فرعى تلقّى شوند. بررسى نقش پیش فرض ها در تکوین نظریه، از آن روست که بسیارى از افراد بدون توجه به آن ها سعى در مطالعه نظریه هاى جامعه شناسى دارند. این نوشتار تأکیدى بر نقش مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى در شکل گیرى نظریه مى باشد.
3. جامعه شناسى در ایران با بحران هایى جدّى مواجه است. به نظر مى رسد یکى از عوامل اساسى این امر آن است که عالمان این حوزه کوشیده اند با نظریه هایى که ریشه در پیش فرض هاى غربى دارند، معضلات جامعه ایرانى را حل و فصل کنند، در حالى که به نظر مى رسد با توجه به نقش پیش فرض ها و پارادایم ها راه برون رفت از بحران هاى مزبور آن است که با توجه به پیش فرض هاى اندیشه اسلامى در زمینه معرفت شناسى، هستى شناسى، انسان شناسى و به تبع آن روش شناسى مى بایست به حل این معضل بپردازیم.
پى نوشت ها
1. Theory Building
2ـ کالوین. جى. لارنس، نظریه هاى جامعه شناسى محض و کاربردى، ترجمه غلامعباس توسّلى و رضا فاضل، تهران، سمت، 1377، ص 46.
3ـ اشاره به دیدگاه اسپریگنز. براى آگاهى بیش تر ر. ک: توماس اسپریگنز، فهم نظریه هاى سیاسى، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، آگاه، 1365.
4ـ تقى آزاد ارمکى، نظریه هاى جامعه شناسى، تهران، سروش، 1376، ص 6و8.
5ـ فرد، ان. کرلینجر، مبانى پژوهش در علوم رفتارى، ترجمه حسن پاشاشریفى وجعفرحقیقى زند، تهران، آواى نو، 1377، ص 29.
6ـ غلامعباس توسّلى، نظریه هاى جامعه شناسى، تهران، سمت، 1376، ص 24.
7ـ تقى آزاد ارمکى، پیشین، ص 5 و 10.
8ـ براى آگاهى بیش تر از نقش عوامل دیگر، همانند موضوع، روش، مکان و زمان و مکانیزم پیدایش، ر. ک: تقى آزاد ارمکى، پیشین، ص 5.
9ـ محمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمه، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1365، ص 4.
10ـ محمد حسین زاده، مبانى معرفت دینى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1381، ص 28.
11ـ ر. ک: والتز ترنس استیس، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا خلیلى، تهران، حکمت، 1377، فصل سوم.
12ـ حسین بشیریه، «دولت و جامعه مدنى»، قم، مجله نقد و نظر، 1378، ص 11.
13. Gibson Burell and Gaveath morgan, Sociological Pardigms and organisational andlysis, (London: HEINEM ANN, 1979), P.
4.
14- Ibid, P. 5.
15ـ محمدتقى فعّالى، معرفت شناسى و معرفت ایمنى، قم، معاونت امور اساتید نهاد نمایندگى، 1376، ص 213.
16ـ کالوین، جى، لارنس، پیشین، ص 220 ـ 216.
1ـ الن ف. چالمرز، چیستى علم، ترجمه سعید زیباکلام، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، ص 90 ـ 67.
18ـ امیل دورکیم، قواعد روش جامعه شناسى، ترجمه علیمحمد کاردان، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
19ـ ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعه شناسى، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ص 392.
20ـ براى آگاهى بیش تر ر. ک: سعید زیباکلام، «آیا علوم اجتماعى باید از ارزش هاى علوم طبیعى تبعیت کند؟»، مجله نقد و نظر، ش اول و دوم، سال پنجم، (1378)، ص 297 / رونالد گلیس، فلسفه علم در قرن بیستم، ترجمه حسن میاندارى، تهران، سمت، 1380، فصل چهارم و پنجم.
21. Determinism.
22. Voluntarism.
23ـ ریمون آرون، پیشین، ص 265.
24ـ ر. ک: محمود رجبى، انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1380
25. Op, cit. p. 7.
26ـ جیمز کلمن، بنیاد نظریه اجتماعى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، 1377، ص 14.
27. Op. cit. p8.
2ـ لوئیس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان جامعه شناسى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 75.
29. Regualtion.
30. Radical change.
31. Op. cit. P. 17.
3. Paradigm.
33. I bid, p. 27.
34. progmatic.
35. Problem - Orinted.
36. fals Consciousness.
37ـ ر. ک: تقى آزاد ارمکى، نظریه در جامعه شناسى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1375، ص 52.
38ـ بان کرایب، پیشین، فصل پایانى و نتیجه گیرى.
39ـ توماس اسپریگنز، پیشین، فصل اول.
منبع: ماهنامه معرفت / شماره 72، ویژه نامه جامعه شناسی
نویسنده : محمد جواد نوروزى
رایانامه
نظر شما