نظریه طبقه مرفه
رساله نظریه طبقه مرفه که توسط وبلن تدوین شد، اساسا تحلیلی است از کارکردهای پنهانی مصرف و ضایعکردن تظاهری، که همه این موارد از نمادهای مشخص منزلتی طبقه بالای جامعه است و از روشهای رقابتآمیز آنها بهمنظور بالابردن حیثیت فردی بهشمار میآیند. وبلن در رساله خود سعی کرده است واقعیتهای دنیای سرمایهداری زمان خود را تشریح کند و به همین منظور، بسیاری از نمودهای رفتاری زندگی طبقه مرفه دوران بربریت و فئودالیسم را الگو قرار میدهد. وبلن عملا به تحلیل کارکردهای ناپیدا و غیرارادی پدیدههای اجتماعی پرداخته است و بحثهای او متکی بر روششناسی علمی نیست. بسیاری از صاحبنظران معتقدند که گرچه تحلیلهای وبلن در مباحث تاریخ تکامل و مردمشناسی بر پایه اطلاعات حدسی قرار دارد، با این حال، آنها روش وبلن را بسیار تازه و امروزی میدانند. با وجود این، وبلن پیوسته به نظریههای کلی درباره گروههای اجتماعی و ساختارها و پویشهای آنها میاندیشد و این موارد را مورد بحث قرار میدهد.
عدهای معتقد بودند که وبلن شخصا دارای مکتب شکلگرفته و مستقلی نیست، اما برخی نیز او را بنیانگذار اولیه مکتب نهادگرایی اقتصادی میدانند. برای فهم چارچوب فکری یا سادهتر مکتب اقتصادی وبلن، که خود آن را اقتصاد «تکاملی» یا اقتصاد «فرهنگی» مینامید، باید گفت که افکار وی ابتدا در وادی فلسفه تاریخی شکلگرفت و سپس از آن وادی به پهنه اقتصاد گسترش یافت.
وبلن معتقد بود که درک هر دانشمندی از واقعیت دنیای پیرامون خود به جهتگیری و زمینه فلسفی و ذهنی او بستگی دارد که خود این امر ناشی از واقعیتهای تجارب زندگی او بود.
وبلن در توصیف نظام اقتصادی و اجتماعی آمریکا بیان میکند که نظام سرمایهداری آمریکا از دو بخش عمده تشکیل شده است که صنعت (سطح پیشرفت فنی و فعالیتهای تولیدی) و بازرگانی (امور مالی و پولی و سوداگری) از مؤلفههای اصلی این دو بخش بهشمار میروند. وبلن معتقد است که تناقض و تضاد آشکاری بین این دو بخش وجود دارد که این تضاد، نتیجه ستیزی است که بین خواستهای فردی (غریزهها) در زمینه کارگرایی و مالاندوزی از یک سو، و از سوی دیگر حاصل تضاد موجود بین نظام مالی (پولمداری) و نهادهای فنی جامعه است.
وبلن در حوزه اندیشههای اقتصادی و اجتماعی معتقد است که نظام صنعتی و تولیدی برای انسان سودمند است، زیرا این نظام منجر به پدید آمدن ارزشهای اقتصادی میشود. این در حالی استکه به اعتقاد وبلن، نظام بازرگانی و سوداگری، غیرسودمند هستند. وی در این زمینه معتقد است که این نظام (نظام بازرگانی)، فقط ارزشهای پولمداری را خلق کرده است و پرورش میدهد. وبلن معتقد است که، صرفا ارزشهای اقتصادی واقعی هستند و آنها میتوانند در پایندگی جوامع بشری کارایی مؤثر داشته باشند. این در حالی استکه از نظر وی، ارزشهای پولمداری غیرواقعی و بدلی هستند و فقط منجر به ازدیاد داراییهای فردی میشود و در ایجاد و نشر انسانیت نقشی ندارند.
وبلن با رویکردی آگاهانه و منطقی، گسترش نهادهای تجارت و دادوستد در قرن هجدهم میلادی و سالهای بعد از آن را پذیرفته، اما معتقد است که نارساییهای به وجود آمده در بلندمدت، در حوزه کسب و کار و سوداگری، میتواند پایههای این نظام را متزلزل گرداند. وی اندیشههای واقعگرایانه، شکآلود و غیرشخصی فرآیند ماشینی شدن به همراه پیشرفت علوم و تکنولوژی را بهعنوان تهدید جدی اندیشهها و نهادهای سوداگرانه تجارت معرفی میکند. وبلن با تشریح زمینههای فکری ایجاد شده در عصر تکنولوژی، بیان میکند که این زمینههای فکری، مقدمات فرسایش نهادهای بازرگانی را فراهم میکند. وی با تحلیل ابعاد نظام سرمایهداری شکل گرفته در آمریکا، معتقد است که ساختار این نظام بهگونهای است که در آن شکاف و تضاد بین صنعت و بازرگانی روزبهروز افزایش مییابد. وی معتقد است که این اختلاف و تضاد به این منجر میشود که سرمایهداری با نفوذ تفکرات تکنوکراتها در مردم، آنها را به متلاشی کردن و از بین بردن این نظام ترغیب کند. وبلن عاقبت نظام سرمایهداری آمریکا را در خوشبینانهترین حالت بازگشت به سوسیالیسم و در بدبینانهترین حالت، منجر به تشکیل یک حکومت فاشیستی و برگشت به یک نوع بربریت و یغماگری مدرن میداند.
وبلن با تشریح عملکرد سردمداران نظام مبتنی بر سرمایهداری آمریکا، در عرصه بینالملل، تشریح میکند که سیاستمداران آمریکا با دخالت در امور بینالملل سعی در تقویت تفکرات جنگ افروزانه و بر پا کردن جنگهای ویرانگر و نفرت انگیز دارند تا از این طریق، منافع قدرتهای بزرگ سرمایهداری در عرصه بینالمللی را تأمین کنند.
مطالعه آثار و اندیشههای اقتصادی، اجتماعی و بعضا سیاسی وبلن نمایانگر این واقعیت است که وی اقتصاد را بهعنوان بخشی از موضوعها و عناصر کلی مردمشناسی فرهنگی میداند. به نظر وی، علم اقتصاد بخش مادی فرهنگ جامعه را مورد بررسی قرار میدهد. وی معتقد است که نظام اقتصادی هم مانند دیگر عناصر فرهنگ انسانی، محصول تکامل تاریخی است که طی مراحل گوناگون و با گذشت زمان به وضعیت امروزی رسیده است.
همانطور که اشاره شد، با ارزشترین و مهمترین اثر علمی وبلن در قالب نظریه طبقه مرفه بیان شده است. وی در این اثر، سعی کرده است با ارایه تحلیلی مفصل از خصوصیات طبقهای خاص از جامعه (طبقه تنآسا)، کارکردهای پنهانی، مصرف تظاهری و ضایع کردن تظاهری (نمایان) این طبقه که از جمله مظاهر مشخص منزلتی و اعتباری آنها بوده را توصیف کند. به اعتقاد وی، طبقه مرفه برای اینکه در رقابتها میزان ارزش و منزلت خود را بالا ببرد، همواره مشغول خودنمایی تظاهری، آسایش تظاهری، مصرف تظاهری و نمایش تفاخر خود هستند تا دیگران را در میدان مبارزه به زانو درآورند. وبلن در بیان ویژگیهای این طبقه میگوید: «مردم طبقه مرفه کار تولیدی و بدنی را حقیر میشمرند و تنها در کنار طبقه مولد زندگی میکنند و این طبقه گاهی حتی برای حفظ منافع خود به امر تولید نیز آسیب میرسانند.» وی معتقد است که آسایش و مصرف تظاهری دلالت بر تنبلی و بیکارگی طبقه تنآسان و مرفه ندارد، بلکه وبلن تباه کردن زمان و بیفایده بودن گذر زمان را بر امر تولید و همچنین ضایع کردن تظاهری را هنجار مصرفی این طبقه میداند که در قالب پوششهای ارزشی نمایان میشود. وبلن معتقد است گرانبهایی مهمترین معیار مصرف تظاهری این طبقه است و حتی از نظر آنان زیبایی هر کالا به گرانبهایی آن بستگی دارد. وی معتقد است که در این طبقه (طبقه مرفه) معیارهای زیباییشناسی و گرانبهایی درهم آمیخته شدهاند و بهترین نمود این آمیزش در شیوه لباس پوشیدن، خود را نشان میدهد. وبلن ضمن تشریح عقاید اجتماعی و فرهنگی این طبقه بر این باور است که برخلاف دیدگاه طبقه مرفه، معیارهای اصیلتری برای زیباشناسی وجود دارد که این معیارها فارغ از مد و قیمت هستند. این در حالی استکه از دیدگاه طبقه مرفه، معیارهای زیباشناسی مغلوب معیارهای مادی شدهاند. وبلن خلاصه دیدگاه طبقه مرفه را در نظریه طبقه مرفه خود به شرح ذیل معرفی میکند:
«اساس پول شهرت است و هرچه فرد ریشهدارتر باشد، ثروتش بیشتر است. لذا ثروت به ارث رسیده، اثرش از ثروت رسیده از کار بیشتر است.»
وبلن نظریه خود را بر مبنای خودپرستی بیان میکند و معتقد است که افراد از دو راه میتوانند موقعیت مالی و پولی خود را نشان دهند (نظریه مصرف نمایشی):
الف) اوقات فراغت تظاهری که مختص شرایطی است که افراد همدیگر را بهتر میشناسند.
ب) مصرف تظاهری و این شرایط مربوط به شهرهای بزرگ است که افراد شناخت کامل و دقیقی از همدیگر ندارند.
با توجه به همه نظرات و آرای مطرح شده و با توجه به آنچه که قبلا گفته شد، بسیاری از صاحبنظران با بررسی اندیشههای وبلن، معتقدند که وی شخصا دارای مکتب شکلگرفته و مستقلی نیست، اما در مقابل برخی دیگر معتقدند که وی بنیانگذار مکتب نهادی در سال 1900 میلادی است که این اندیشه بعدها توسط «جان راجر کاموتر» گسترش یافت و نهایتا به وسیله «جان کنت گالبرایت» به تکامل رسید.
منبع: / هفته نامه / پنجره / 1388 / شماره 6 ۱۳۸۸/۰۰/۰۰
نویسنده : سعید توتونچی ملکی
نظر شما