روشنفکری و دولت
البته نیک می دانیم که تاریخ روشنگری با تاریخ روشنفکری، دو پدیده جدا از هم هستند که عمر اولی ممکن است به درازای عمر عقل و تجربه و رابطه و جامعه برگردد که با پیشرفته تر شدن جوامع نخستین بشری و شکل گیری ادیان و ادبیات به نوعی علما و ادبا دو رکن روشنگران محسوب می شده و می شوند؛ دو رکنی که کارشان تفکیک و تاویل سنت و خلق آثار فرهنگی بوده است. لیکن روشنفکر به عنوان تمایز دهنده، اهل تشخیص و تفکیک کننده، دارای عقل انتقادی و رویکردی چالش گراست.
دقت در رابطه نهاد روشنفکری ایرانی و دولت ها، همواره نشان از تشتتی آشکار و نهادینه نشدن دارد. دولت ها معمولاً دو رویکرد تلاش در جذب و به خدمت گرفتن و حتی اجیر کردن روشنفکر از سویی و از سوی دیگر و در صورت محقق نشدن خواست اول، طرد، نفی و در حاشیه قرار دادن روشنفکر داشته اند.
از طرفی روشنفکران نیز در وهله نخست سعی در تاثیر گذاشتن بر دولت، ایجاد تصمیم سازی به واسطه دولت و در شکلی حداکثری، ابزار کردن دولت و قدرت متمرکز او نظر داشته اند و در صورت عدم توفیق در این امور با گارد گرفتن در مقابل دولت ها و ظاهر شدن در نقش اپوزیسیون از طریق رسانه ها، محافل، اصناف و اتحادیه ها قد علم کرده اند.
این درحالی است که دو اردوگاه عمده روشنفکری غرب یعنی روشنفکران انگلوساکسون - امریکایی و روشنفکران اروپایی، دو رفتار کلی شناخته شده در رابطه با دولت های خود اختیار کرده اند. روشنفکران انگلوساکسون - امریکایی در خدمت قدرت و مشاوران و کارگزاران دولت بوده اما روشنفکران اروپایی غالباَ نقش منتقدانه نسبت به قدرت داشته اند: (نمونه روشنفکر آمریکایی فوکویاما و هانتینگتون و روشنفکر اروپایی سارتر، هورکهایمر و هابرماس).
نسل نخست روشنفکران ایرانی در اواخر ساطنت قاجاریه، با خاستگاهی از درون قدرت، قایل به اصلاحات از بالا و به شکل متمرکز بودند.
نسل دوم روشنفکران ایرانی همچون تقی زاده و محمدعلی فروغی، وارد شدگان در قدرت و تصمیم سازانی بوده اند که دولت های وقت را تحت تاثیر خود داشته اند.
نسل سوم روشنفکران ایرانی با افرادی شاخص همچون جلال آل احمد و دکتر شریعتی و چه آن ها که تحت تاثیر ایدئولوژی چپ بودند، افرادی مخالف خوان و ناسازگار با دولت وقت بوده اند که بخش وسیعی از آثار و تفکر آن ها با سویه ی احیاء سنت های دینی و نوسازی آن ها، غرب ستیزی و نیز بوم گرایی در مقابله با ایدئولوژی غرب گرا و باستان ستای پهلوی به حساب می آید.
دوره ی ابتدایی استقرار و بنیاد انقلاب اسلامی تحت تاثیر همین روشنفکران یعنی آل احمد، شریعتی و مطهری واقع می شود، به طوری که به راحتی می توان حدس زد در صورت ادامه حیات روشنفکرانی چون آل احمد یا مطهری عرصه برای ورود آن ها در قدرت حتی تا جایگاه نخست وزیری باز بود.
نهاد روشنفکری در ایران در تمامی مقاطع چه آن گاه که در خدمت قدرت درآمده و چه وقتی که سر ستیز با قدرت را برداشت، نهادی حساس، خلاق، تاثیرگذار و نزد خود متعهد به رساندن قافله واپس مانده ایران به سیر پیشرفت علمی، ابزاری و مدنی غرب بوده است؛ صرف نظر از آنکه در ایفای این تعهد، ره به آب و آبادانی برده یا سراب.
روشنفکران نسل چهارم ایران را عمدتاَ می توان به دو طیف دینی (شامل روشنفکران درون حاکمیت مانند خاتمی و روشنفکران دینی منتقد بیرون حاکمیت مانند سید جواد طباطبایی و عبدالکریم سروش) و غیردینی و نه ضد دینی ! و البته حرمت گذار به دین با افراد شاخصی همچون (حسین بشیریه، داریوش شایگان، آشوری، رامین جهانبگلو، بابک احمدی و...) تقسیم بندی نمود. روشنفکر ایرانی در هر رده و وضعیتی که باشد (خواه دینی و خواه غیر دینی)، به غرب اندیشه می کند و از طرفی می بایست سه افق ایران باستان و ماقبل اسلام، اسلام و تمدن غربی را در فرآیندی پیچیده تاویل و ادغام نماید و جوهره ای را به وجود آورد که هم از ایرانیت و هویت ملی، هم از فرهنگ اسلامی و آموزه های معنوی و قرآنی و هم از شاخصه های دوران ساز تمدن غرب نشانه هایی وجود داشته باشد.
با این اوصاف، آن کس در دراز مدت مقبول تر می افتد و می تواند تاثیر بیشتری بر جامعه خود بگذارد که به ترکیب متجانس تر و بهینه تری از ترکیب و قرائت سه لایه هویتی ایرانیان رسیده باشد. اگر دهه هفتاد، دهه قرائت سروش و آثار وی توسط موافقین و مخالفینش بود، لیکن به نظر می رسد که در دهه هشتاد سید جواد طباطبایی طلیعه دوباره و هنجارمندتری در عرصه ی روشنفکری دینی باشد. وی به تبعیت از هگل، فرهنگ را در لوای تاریخ تفسیر می کند و اعتقاد دارد ایران، جهانی میانه مابین شرق و غرب عالم و پل اتصال آن هاست و در صورت دو کرانه ای دیدن جهان، ایران را به لحاظ تفکر و عقلانیت تاریخی بیشتر نزدیک به غرب می داند تا شرق.
نگارنده بر این اعتقاد است که دولت جهت ایجاد تفکر و پرسش درجامعه که ضامن بقای حیات فرهنگی کشور است، می بایست سه کار را انجام دهد:
1ـ عرصه فعالیت را برای روشنفکران ایرانی (اعم از دینی و غیردینی) در کشور مهیا نماید تا روشنفکر ایرانی، اثر و سخنش سر از شرق و غرب عالم درنیاورد و مستمسک نشود.
2ـ در جدال فکری و گفتمانی روشنفکران مداخله (به صورت له یا علیه یکی) ننماید و بگذارد تا گفتمان غالب روشنفکری از میان تضارب آراء نخبگان این عرصه نمایان شود.
3ـ اداره برخی تاسیسات خود را به روشنفکران سپرده و به آنان اعتماد نماید و برای آنان در همه حال سهم قایل شود. روشن کردن حدود و ثغور ارتباط میان دولت و روشنفکران مبحثی مهم است تا این دو نهاد با آگاهی یافتن از دغدغه های هم، توانایی ها و خطوط قرمز یکدیگر، رو در روی هم قرار نگیرند و برای هم احترام و حق حضور قایل شده و یکدیگر را به رسمیت بشناسند.
دولت باید بداند که حیات فرهنگی جامعه را روشنفکر راهبری و خط دهی می کند و روشنفکر نیز باید به خود بقبولاند که دولت مستقر با عبور از چه هفت خوان هایی تثبیت شده، از مردم رای گرفته و به بهای چه مبارزاتی مقبولیت و مشروعیت یافته است.
نکته قابل تامل دیگر از این زاویه دید، رسمیت بخشیدن به فعالیت کانون نویسندگان ایران از طرف دولت است؛ چرا که باعث عدم ریزش آن ها و فرو افتادن به سبد غیر می شود. عمده دغدغه دولتیان در دهه های 60 و 70، گرایش غالب چپ کانون بود و به نوعی موانعی رسمی جلوی فعالیت این تشکل گذاشته می شد، لیکن باید پذیرفت که چه قبل و چه بعد از انقلاب، کانون یکی از قطعات مهم پازل روشنفکری ایران بوده است که در بخش های شعر و قصه و رمان و نقد ادبی مولد بوده است.
با آنکه همواره این جریان روشنفکری از نیمه های دهه ی سوم به این سو، دارای تریبون ها و مجلاتی بوده اما احساس می شد که آستانه تحمل دولت نسبت به آنان پایین است. لذا با رفع این نگاه، دولت بهترین خدمت را به حیات فرهنگی جامعه وقتی ایفا می نماید که بستر لازم را برای تضارب آراء نحله های مختلف روشنفکری باز نماید. در صورت تحقق این ایده، دیگر نباید نگران تفکر مثلاَ باقی مانده چپ در کانون بود، زیرا به قدر کافی گفتمان سروش، مباحث کانون را به حاشیه برد و در حالی که برخی رسانه های درون حاکمیت نگران از میان برداشتن مرز روشنفکری دینی و روشنفکری غیردینی توسط سروش بودند، گفتمان سیدجواد طباطبایی میان نخبگان در حال غالب شدن است.
دولت با به رسمیت شناختن نهاد روشنفکری و تنظیم روابط با این نهاد باعث به حاشیه رفتن واژه هایی مثل “ روشنفکرنما ” و عدم ریزش نیروهای زبده فکری در سبد غیر می شود و نهاد روشنفکری نیز به این آگاهی می رسد که درصورت درک دولت، توانایی ها، نیازها و خطوط قرمزش می تواند ایده های خود را از طریق دولت اجرا نماید و صرفاً در فضایی سوررئال سیر نکند و البته گفتنی است تا موقعی عنوان روشنفکر برازنده کسی است که دارای عقل انتقادی باشد و بتواند در فرآیندی نقادانه طرح پرسش نماید.
منبع: / سایت / موسسه مطالعاتی اندیشه سیاسی اقتصادی ۱۳۸۷/۰۹/۱۷
نویسنده : امید حلالی
نظر شما