پهلوی دوم، استبداد نفتی و اسلام زدایی
بعد از پیروزی کودتای 28 مرداد 1332 که خود نشانگر پیروزی نیروهای استبدادی بر نیروهای آزادیخواه و ملی گرا بود، یک سویه شدن مناسبات اجتماعی (با سلطه حوزه سیاست با واسطه های قدرت و ثروت بر حوزه فرهنگ) پیشین را در یک فرایند تصاعدی از 1332 تا 1357 بازتولید، تثبیت و تشدید نمود. به همین سان بحران مشروعیت و انگیزش در این مقطع تاریخی به اوج خود رسید. آگاهی خودافزاینده در لایه های زیرین نظام اجتماعی، در یک فرصت تاریخی مقتضی (دوره فضای باز سیاسی 60 -1356) نیروهای مختلف اجتماعی در ایران را به سمت انجام یک جنبش وسیع انقلابی سوق داد و به این ترتیب گسست تاریخی در نظام اجتماعی ایران تکمیل شد. در یک نگاه دو سطحی بر تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی این دوره، می توان مدعی شد که تغییرات اجتماعی به صورتی دوگانه و متناقض از یک طرف به سمت سلطه قدرت سیاسی بر عرصه های مختلف اجتماعی، از جمله حوزه فرهنگ پیش می رفت و از سوی دیگر در لایه های پنهانی نظام برای نیروهای مختلف اجتماعی، آگاهی تاریخی از وضعیت بحرانی در مناسبات اجتماعی حاصل می شد.
در دوره پهلوی دوم مهم ترین منبع فرهنگی جهان زیست یعنی سنت های دینی، درون سیاست های شبه مدرنیستی از صحنه مناسبات اجتماعی کنار زده می شد و همزمان جهت کسب مشروعیت سیاسی به صورتی ابزاری مورد بهره برداری قرار می گرفت. در همین دوره مدرن سازی نظام کنشهای ارتباطی را مورد غفلت قرار می داد و در نتیجه به جای حضور عقلانیت ارتباطی، توانش ارتباطی و اخلاق ارتباطی که می توانست به تعادل نظام اجتماعی در وجه کلی و گسترش حوزه عمومی در نظام سیاسی منجر شود، به سلطه یک جانبه عقلانیت استراتژیک در حوزه سیاست بر حوزه فرهنگ انجامید و دیکتاتوری و استبداد در این حوزه را جایگزین نظامی دموکراتیک ساخت.
به لحاظ ساختارهای بیرونی، آنچه که در حوزه فرهنگ بروز یافت اشکال گوناگونی داشت: دانش های انسانی و در راس آنها دانش سیاسی در خدمت توجیه قدرت سیاسی قرار گرفت و آن چنان حوزه عمومی که محل بروز گفتگوهای نهادینه شده برای رسیدن به توافق های پسین، علی رغم تکثر نهادهای فرهنگی - اجتماعی، به وجود نیامد؛ مشروعیت سیاسی کماکان بجای بهره گیری از سنت ها و اسطوره های عقلانی شده به شکلی ناپخته مورد استفاده قرار گرفت و مشروعیت حقوقی - قانونی در مرحله عمل تحت الشعاع آن واقع شد و گسترش تعبد جای تعقل در مناسبات اجتماعی را گرفت. روشنفکران در قدرت سیاسی هضم شده و به توجیه غیرعقلانی آن پرداختند و یا در حاشیه قرار گرفتند. بخشی از سنت های دین نقش انسجام بخش خود را از دست دادند و نمایندگان این سنت ها (روحانیون) کلیت نظام را به چالش کشیدند. نهادهای مستقل مدنی کاهش یافتند. تغییراتی در قانون اساسی به نفع قدرت سیاسی به وجود آمد. انتخابات ماهیت واقعی خود را از دست داد و در خدمت قدرت سیاسی قرار گرفت. احزاب مستقل حذف و احزاب دولتی جای آنها را پر کرد. ادبیات تمجیدی از قدرت سیاسی گسترش یافت. وسایل ارتباطی در راستای منافع قدرت سیاسی به ابزاری بورکراتیک تبدیل شد.
در حوزه سیاست نیز شاهد شکل گیری دیکتاتوری در دهه 30 و استبداد مطلقه در دهه 40 هستیم: با سقوط مصدق و روی کار آمدن زاهدی دوره دیکتاتوری شروع شد و به سمت تمرکز تدریجی قدرت در دربار به رهبری شاه پیش رفت. مجموعه نیروهای محافظه کار از طیف های گوناگون از طریق اتحادی که با هسته استبداد درباری ایجاد کرده بودند، به جای دولت ملی در صحنه سیاسی ظاهر شدند. دولت زاهدی ماموریت های محوله را (تحکیم اقتدار رژیم جدید، در هم شکستن نهضت ملی، نابودی حزب توده و تجدید روابط با انگلستان) یکی پس از دیگری انجام داد. شاه با دغدغه تحکیم تسلط شخصی بر امور کشور و کنار زدن نیروهای محافظه کار از قدرت سیاسی، دولت زاهدی را ساقط و علا را به جای او روی کار آورد و بعد از او نیز مطیع ترین فرد یعنی اقبال به عنوان نخست وزیر این دوره انتخاب شد. سازمان اطلاعات و امنیت کشور با هدف سیاسی (از بین بردن همه نیروهای مستقل) شکل گرفت. نظام دو حزبی دولتی جای جبهه ملی و حزب توده را پر کرد. مجالس هجده و نوزده و بیست با نیروهای محافظه کار (اشراف زمیندار) نقش مستقل خود در پیگیری منافع تعمیم پذیر را از دست داد. شاه با این اقدامات سلطه خود را در اواخر دهه 30 بر بخش اعظم کشوربویژه روشنفکران و طبقه کارگر شهری تثبیت کرد. ادامه دوره دیکتاتوری در دهه چهل با قلع و قمع همه نیروهای مستقل اجتماعی از اقشار و طبقات مختلف، دوره استبداد مطلقه را به وجود آورد. در دهه چهل تغییرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با تکیه بر پول نفت چهره نظام اجتماعی ایران را عوض کرد. عده ای آن را شکل گیری دوره سرمایه داری یا شبه سرمایه داری در ایران در نظر گرفته اند. کسانی هم تحولات 57 - 42 را براساس دولت تحصیلدار مورد بررسی قرار داده اند. کاتوزیان از این دوره به استبداد شبه مدرن نفتی تعبیر کرده است. از منظر مذهب و تحولات آن، این مقطع به دوره اسلام زدایی تعبیر شده است. نقطه اشتراک نظریه ها، تعبیر، و مفاهیم به کار گرفته شده این است که دولت ایران به رهبری محمدرضا شاه در سال های 1332 - 1357 الگوی ایجاد ثبات سیاسی نه از طریق مشارکت فزاینده مردم در عرصه های مختلف اجتماعی بلکه از راه زور و سرکوب معطوف به منافع قدرت سیاسی را در پیش گرفت.
منبع: / روزنامه / رسالت ۱۳۸۸/۱۱/۲۷
نویسنده : گلناز مقدم فر
نظر شما