به قرن دیگری تعلق دارم، گفت و گو با اگزاویه بزو داستان نویس فرانسوی بخش اول
روزنامه شرق، چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۲ - ۷ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۳۱ دسامبر ۲۰۰۳
سهیلا قاسمی - محسن آزرم:«من یک نویسنده مسافرم.» این اولین جمله ای بود که «اگزاویه بزو» (Xavier Bazot) در جلسه سخنرانی اش به زبان آورد. همه جور نویسنده دیده بودیم الا نویسنده «مسافر» که آن را هم در دانشگاه تهران دیدیم. آن قدر ذوق داشت که درست دو برابر زمان مقرر در جلسه ماند و به سئوالات همه پاسخ داد. وقتی متوجه سئوال کسی نمی شد یا صدای کسی را خوب نمی شنید بلند می شد و تا کنار صندلی او می رفت. با خوشحالی معصومانه ای دعوت ما به دفتر روزنامه را پذیرفت و در یکی از آخرین روزهای ماه رمضان افطار را در کنار ما گذراند. باورش ساده نیست. اما در کنار او باور کردیم در قرن بیست و یکم، در آرمانشهر ادبیات و عروس شهرهای جهان هم نویسندگانی پیدا می شوند که در اوج مدرنیته تلویزیون ندارند، به اینترنت دسترسی ندارند، باید هر طور شده شکم بچه هایشان را سیر کنند...، اما عاشقانه می نویسند. حالا اگر فقط هزار جلد هم فروش داشته باشند چه باک...می گفت: «احساس می کنم به قرن های دیگری تعلق دارم، هر قرنی غیر از قرن بیست و یکم و در قلبم چیزی از ردپای بیولوژیک سوررئالیسم یافت می شود.»
- چند وقت است در ایران هستید؟ به کدام شهرها سفر کرد ه اید؟ قبل از ایران به کدام کشورها رفته بودید؟
من نویسنده ام. نویسنده ای به زبان فرانسه و با کمک بورسی که «بورس استاندال» نامیده می شود به ایران آمده ام. این بورس را وزارت امور خارجه به نویسندگان اعطا می کند. دو ماه است به ایران آمده ام. قبلش فرانسه بودم و بعد هم به فرانسه بر می گردم.
- اما گویا در هند هم بوده اید؟
بله، البته خیلی وقت پیش بود. با اولین بورس استاندالی که گرفتم به آن جا رفتم. این قضیه به هفت سال پیش یعنی سال ۱۹۹۶ بر می گردد. درست به همین شکلی که به ایران آمدم به هند رفتم و سه ماه آن جا بودم. وزیر خارجه این بورس را می دهد و نویسنده باید در عوض آن در مورد سفرش چیزی بنویسد. همچنین باید تلاش کند با دانشجویان خارجی که زبان فرانسه یاد می گیرند ملاقات کند. سفر من تا حدودی با توجه به دانشگاه هایی که به آن جا رفتم و با دانشجویان شان ملاقات کردم برنامه ریزی شده بود. به این ترتیب به بعضی شهرها سفر کردم و به عنوان یک توریست معمولی می توانم از آن ها صحبت کنم. با دانشجویانی در اصفهان و تهران ملاقات کردم. شهرهایی که می توانم نام ببرم، بم، ماهان _ شهر زیبایی که نزدیک کرمان است _ کاشان، ابیانه، یزد، شیراز، اصفهان و اهواز هستند. با اتوبوس به رشت، اردبیل و تبریز رفتم. اما شهرهایی که دوست داشتم تبریز و یزد هستند.
- چه چیز آنها شما را جذب کرد؟ آب و هوا؟
آه، نه، تبریز خیلی سرد بود. این شهرها بسیار اصالت داشتند و با مردم شان رابطه ای بسیار قوی برقرار کردم.
- کدام یک از این شهرها به نظرتان داستانی تر و تخیلی تر هستند: اصولاً برای نوشتن الهام بخش هستند؟
می توانم به این سئوال شما پاسخ دهم، اما قبل اش باید بگویم که جاها و مکان ها برای من الهام بخش نیستند، بلکه انسان های حاضر در مکان های مختلف برایم جالب توجه هستند. شهرهای کوچکی مثل ماهان برایم الهام بخش تر بودند. شهرهای مشهوری مثل اصفهان بسیار زیبا هستند، اما برای من چندان جالب نیستند. در عوض شهرهای گمنام تری مثل اردبیل مرا جذب می کنند. تبریز شهر زنده ای است. در شیراز امکانات و شرایط زندگی بسیار عالی است. زندگی در این شهر فوق العاده راحت است. در اهواز هم زندگی بسیار لذت بخش است. برای من دیدن شهرهای غیرتوریستی جالب تر بود. من از دیدن بناهای تاریخی و موزه ها خیلی لذت نمی برم. البته وارد مساجد و عمارت ها می شوم اما هدف اصلی ام دیدن انسان های مختلف است. به اعتقاد من در شهرهای کوچک تر مثل یزد و اردبیل روابط بسیار قوی تر هستند . به هر حال هر جا که بودم با استقبال بسیار گرمی مواجه شدم. به خصوص در شهرهای اهواز، اصفهان، مشهد و تهران که در دانشگاه ها با دانشجویان ملاقات کردم، حتی یک سانتیم هم خودم خرج نکردم. برایم تاکسی می گرفتند، بلیت هواپیما می خریدند، اتاق می گرفتند و پول رستوران را حساب می کردند... همه چیز برایم غیرقابل باور بود. استادها هر صبح و شب گروه گروه دانشجو به سراغم می فرستادند تا تنها نباشم. دو دانشجوی اصفهانی مرا به رستوران دعوت کردند. آنها هم کار می کردند و هم درس می خواندند. زندگی شان برایم بسیار جالب بود. دیدن زندگی شما و روابط بسیار گرم تان واقعاً لذت بخش بود. هر رابطه ای که شروع می شود مثل شروع یک زندگی برایم جالب است.
- این بورسی که وزارت خارجه فرانسه به شما داده تا به ایران بیایید قضیه اش چیست؟ اصولاً به چه نویسنده هایی تعلق می گیرد؟
در فرانسه اگر نویسنده باشید می توانید از بورس های زیادی استفاده کنید. یا دولت این بورس ها را اعطا می کند یا یک منطقه یا دپارتمان. بورس هایی هستند که «بورس آموزشی» نام دارند و «بورس اقامتی» نیز به این معنا است که به جایی می روید و می توانید مدتی در زندگی فرهنگی آن منطقه شرکت داشته باشید. این کار به شما کمک می کند تا به نوشتن ادامه دهید. برای بورس گرفتن باید پرونده ای را تکمیل کرد. کتاب هایی را که قبلاً نوشته ایم می فرستیم و طرح های آینده مان را به همراه مقاله هایی که خوانده ایم ارائه می دهیم. بعد تصمیم می گیرند که بورس را به ما بدهند یا نه. بورس هایی مثل بورس استاندال هر سال به ۴۰ نفر تعلق می گیرد. اما یک نویسنده نمی تواند هر سال تقاضا بدهد. مثلاً من بعد از هفت سال دوباره توانستم درخواست بورس کنم. در مورد بورس های آموزشی مرکزی به نام «مرکز ملی کتاب» این بورس ها را می دهد و امکانات بسیاری در اختیار می گذارد.
این مرکز مثلاً وقتی یک کتاب را کپی می کنیم پولش را می پردازد. شما وقتی کتابی را کپی می کنید حق نویسنده را نمی پردازید. طبیعتاً کپی کتاب ممنوع است و رویش هم نوشته شده که این کار قدغن است. برای کپی کننده مالیاتی در نظر می گیرند که به «مرکز ملی کتاب» تعلق می گیرد. البته این پرداخت هزینه کپی مربوط به چند وقت پیش بود و نمی دانم که هنوز هم همین طور است یا نه. این بورس کمک آموزشی است و هر چهار سال یک بار می توانیم برای آن درخواست بدهیم. من به طور متوسط هر شش سال یک بار چنین درخواستی می دهم. در فرانسه اگر نویسنده خیلی معروفی نباشید و کتاب هایتان خیلی فروش نرود نمی توانید مخارج زندگی تان را تامین کنید. این کار هیچ بازده مالی ای ندارد. من از سال ۱۹۹۷ تا حالا فقط با بورس امرار معاش می کنم و در حقیقت یک گدای فرهنگی حرفه ای شده ام.
- چه نویسنده های مهم دیگری این بورس را گرفته اند؟
هر کسی می تواند این بورس را بگیرد. این مسئله کمی سری است. ما نمی دانیم که چه کس دیگری این بورس ها را می گیرد. مثل کنکور یا مسابقات نیست که لیست اسامی پذیرفته شده ارائه شود. مثلاً برای بورس استاندال ۴۰ نفر پذیرفته می شوند و این طور نیست که نام هر ۴۰ نفر رسماً اعلام شود. می دانم که این بورس را ژان اشنوز (Jean Echenoz)(برنده جایزه گنکور۱۹۹۹) هم گرفته بود. او کتابی داشت که داستان یک اپیزودش در هند می گذشت به همین دلیل هم درخواست بورس هند داد و می دانم که در نهایت موفق شد این بورس را بگیرد. در کیوتوی ژاپن یک ویلا هست که به فرانسه تعلق دارد و با کمک بورس برخی نویسنده ها می توانند یک سال را در آن جا سپری کنند. البته من که خانواده دارم گرفتن این بورس برایم دشوار است. کسانی مثل دومینیک نوگز (Dominique Noguez) و ژان فیلیپ توسن (Jean-Philippe Toussaint) این بورس را گرفته اند. بورس های آموزشی بسیاری داریم که همه را مرکز ملی کتاب می دهد. وقتی اولین کتاب مان را نوشتیم می توانیم بورس تشویقی بگیریم که خیلی جدی نیست. و بعد از آن می توانیم بورس آموزشی که جدی تر است بگیریم. اگر بورس آموزشی بگیرید و درکنارش کار دیگری هم داشته باشید می توانید فقط نیمه وقت کار کنید. یعنی این که یک سال تمام باید نیمه وقت کار کنید، چون این بورس برای شما کمک مالی است و با کمک آن باید بنویسید. باید طی یک سال به اندازه شش ماه کمک هزینه بگیرید و در کنارش نیمه وقت کار کنید. یک بورس مهم تر دیگر هم وجود دارد که تنها نویسندگان به اصطلاح تایید شده می توانند تقاضا کنند یعنی کسانی که هفت کتاب به چاپ رسانده اند. این بورس آنه ساباتیک نام دارد و شامل کمک مالی بسیار مهمی است که هزینه یک سال را تامین می کند. برای همین در طول این مدت نباید کار دیگری انجام دهیم. به عنوان مثال من که هیچ شغل دیگری جز نوشتن ندارم راحت می توانم این بورس را بگیرم. هر چند همه می توانند از این بورس ها استفاده کنند، اما بیشتر برای نویسندگان فقیر و کسانی که خیلی شناخته شده نیستند این امکانات در نظر گرفته شده است.
- آیا قبل از ورود به ایران، این کشور را می شناختید، یا این که کتاب هایی از نویسندگان ایرانی خوانده بودید؟
بله، من شاهنامه را در کتابخانه ای ورق زده ام، البته آن را خوب نخوانده ام. این کتاب خیلی انتشار قابل توجهی ندارد و چاپ آن به خیلی وقت پیش بر می گردد. معروف ترین نویسنده ایرانی در فرانسه صادق هدایت است، چون به هر حال او در فرانسه زندگی کرده و در آن جا مرده است.
کتاب های زیادی از صادق هدایت به فرانسه ترجمه شده و خوانندگان زیادی هم دارد. کتاب گفت وگوهای او با م. فرزانه هم طرفدار دارد. رمان م. فرزانه به نام چهار درد بسیار مشهور است. من ترجمه برخی از کتاب های نویسندگان معاصر ایرانی را که انتشارات اکت سود (Acte sud) منتشر کرده خوانده ام. اما واقعیت این است که شناخت ما از ادبیات معاصر ایران زیاد گسترده نیست. اگر بخواهیم در مورد رمان صحبت کنیم باید بگوییم که این جنبش ادبی در ایران بسیار معاصر است. در سنت ادبی شما شعر از اهمیت بالاتری برخوردار است و نام شاعرانی مثل حافظ و سعدی بسیار بیش از نویسندگان رمان مطرح است.
- آیا طی این مدتی که در ایران بودید با نویسندگان ایرانی دیدار و گفت وگویی داشتید؟
حقیقت این است که من در ایران به دنبال دیدار با طبقه روشنفکر جامعه نبوده ام. چیزی که برایم جالب بود حضور در خیابان ها و ملاقات با افرادی بود که تصادفاً به آنها بر می خوردم. مسلماً می توانستم درخواست ملاقات با بعضی نویسندگان را بکنم، اما برای من ملاقات های طبیعی و چیزهایی که شانس یا تصادف پیش پایم می گذاشت بسیار مهم تر بود. به عنوان مثال در یزد وقتی منتظر تاکسی بودم، مرد جوانی جلوی پایم ترمز کرد و تصادفاً با هم آشنا شدیم، بعد او مرا به خانه اش برد. در تبریز هم تصادفاً با افراد بسیاری ارتباط برقرار کردم. این جور روابط برایم بسیار جالب تر از دیدارهای برنامه ریزی شده است.
- از داستان امروز فرانسه بگویید. بین رمان و داستان کوتاه کدام یک طرفداران بیشتری دارد؟
عموم مردم رمان را دوست دارند. به خصوص داستان پرسوناژها آن هم با ابتدا و انتهای کامل. داستان کوتاه فروش زیاد خوبی ندارد و به همین دلیل اکثر ناشران در چاپ داستان های کوتاه مرددند. در گذشته داستان های کوتاه در روزنامه ها هم چاپ می شدند اما متاسفانه امروزه دیگر این کار کاملاً از بین رفته است.
- شما بیشتر چه می نویسید؟ رمان یا داستان کوتاه؟
من بیشتر چیزی بین رمان و حکایت (recit) می نویسم. اولین کتابم داستان کوتاه بود. اما من از قطعه های کوتاه زیاد خوشم نمی آید. بیشتر حکایت رمان گونه می نویسم. البته داستان های من خیلی بلند نیستند و به طور متوسط هر کتابم حدوداً ۱۰۰ صفحه دارد.
- حکایتی که از آن صحبت می کنید معادل همان tale انگلیسی است؟
دقیقاً نمی دانم که در ادبیات انگلیسی حکایت به چه شکل است. تعریف من از حکایت این است که نویسنده از «من» استفاده می کند و این «من» خود نویسنده است. البته این تعریف شخصیتی من است. این من مثل همان منی است که آلبرکامو در «طاعون» و «بیگانه» اش از آن استفاده می کند و می دانیم که این «من» خود کامو است و چیزی آفریده ذهنش نیست. البته همه این تعریف را قبول ندارند. مسئله مهم دیگر این است که عموم مردم دوست دارند کتابی بخرند که روی جلدش نوشته شده «رمان». به همین دلیل اکثر حکایت ها هم برای فروش رفتن تحت عنوان «رمان» عرضه می شوند. چیزهایی که در درون اکثر رمان های امروزی می بینیم با تعریف کلاسیک رمان مغایرت دارند.
- پس شما هم مثل عموم رمان را بیشتر دوست دارید.
تا حدی بله. اما من ابزارهای اتوبیوگرافی در داستان را خیلی می پسندم. رمان نویس های کلاسیک بیشتر از ابزار تخیلی استفاده می کردند و به چیزهایی که وجود خارجی نداشتند جان می دادند. اما وقتی از تخیلات آنها کتابی خلق می شد، خوانندگان فکر می کردند شخصیت ها و حوادث حقیقی هستند. مثلاً ژان وال ژان و کوزت هرگز وجود نداشته اند، اما به نظر بسیار ملموس می رسند. تخیلات کلاسیک ها بسیار به حقیقت نزدیک بود. اما من راه معکوس را طی می کنم. ابزار من حوادثی هستند که تجربه کرده ام و پرسوناژهایم حقیقتاً وجود دارند. وقتی کتاب من به دست خواننده می رسد و او شروع به خواندن می کند و برعکس رمان های کلاسیک به نظرش می رسد که همه چیز تخیلی است و امکان ندارد واقعاً وجود داشته باشد. من قواعد و فرم رمان را رعایت می کنم اما راه را برعکس طی می کنم. برای همین هم اتوبیوگراف نیستم و رمان نویس به حساب می آیم. به نظرم اوزامو دازای (Osamu Dazai) _نویسنده ژاپنی _ همکارش شبیه من است. به نظر می رسد شخصیت های داستان هایش تخیلی هستند، اما حقیقت این است که او هم از ابزارهای اتوبیوگرافی بهره گرفته است.
نظر شما