جهان به روایت کافکا
روزنامه شرق، شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲ - ۱۰ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۳ ژانویه ۲۰۰۴
جرمی آدلر - ترجمه علی ملائکه:
۱- کافکا به سینما می رود / نوشته هانس زیشلر / ترجمه از آلمانی به انگلیسی، سوزان هـ . گیلسپی / انتشارات دانشگاه شیکاگو
۲- نمایش هوایی در برسچا، ۱۹۰۹ / نوشته پیتر دمتز / انتشارات فرار، اشتراوس و ژیرو
۳- مسافرت ها، کافکا: اگزوتیسم، استعمارگری و ترافیک نوشتن / نوشته جان زیلکوسکی / انتشارات پالگریو
تصویر کافکا به عنوان آینده بینی رنج کشیده که به شکلی بی همتا اضطراب های قرن بیستم را بیان کرد، سال ها است که از سوی منتقدان علاقه مند به سال های ابتدایی زندگی او مورد مداقه قرار گرفته است. اکنون آموخته ایم که نگرش کافکا نسبت به ماشین ها، جذب شدن او به مد و لباس ها و شادمانی او را در تفریحات عامه پسند درک کنیم. ما در کشف دوباره جوان آلامدی که هنوز مانده بود تا اثری ارزشمند بیافریند، به جنبه خوشگذران شخصیت او پی می بریم. چهره ای که نزدیک ترین دوستش «ماکس برود» بر آن تاکید می کرد، اما تحت الشعاع تراژدی مسلط بر سال های بعدی زندگی او قرار گرفت و به این ترتیب بود که این چهره بیرون از حوزه دید نسلی از منتقدان قرار گرفت که عمدتاً معطوف به حل ناشدنی ترین متون آشکارا بدبینانه او بودند. «پیتر دمتز»، «جان زیلکوسکی» و «هانس زیشتر» به انحای مختلف به ارزیابی درباره کافکای جوان دست می زنند و از این دیدگاه پرتوی نوین بر آثار او در سال های بعدی عمرش می افکنند.رویکرد رایج در چنین بررسی هایی این است که کلاً روایت های تفسیری مطلوب در قرن بیستم را کنار بگذارند و بر یک سرفصل واحد، و اغلب نامحتمل، که دارای پیامدی غافلگیرکننده بر بقیه دوران کاری کافکا است متمرکز می شوند. دمتز در موضوع هوانوردی، زیلکوسکی در مورد مسافرت و زیشلر درباره فیلم، همگی داستان های جذابی از رویارویی کافکا با مدرنیته پدید می آورند؛ به خصوص دمتز و زیشلر با دنبال کردن علائق خودشان، نه تنها نوشته های تحقیقی اخیر در مورد کافکا را غنا می بخشند، بلکه کتاب های جذابی را نیز می آفرینند.
این سه مولف از زوایای مختلف به همگرایی تکنولوژی، مسافرت و سینما در نوشته ابتدایی کافکا می پردازند. ردپای این موضوعات در آثار پخته بعدی کافکا باقی می ماند و اتفاقاً او در دریافت هایی مانند برداشت «بنیامین» از توازی میان فیلم و مسافرت یا نظر «بارت» در مورد مسافرت و نوشتن، پیشگام است.متن آلمانی « کافکا به سینما می رود» نوشته «هانس زیشلر» که ابتدا در سال ۱۹۹۶ به چاپ رسید، از همان موقع به مرتبه یک اثر کلاسیک رسیده است و اکنون متن انگلیسی آن با ترجمه استادانه «سوزان هـ . گیلسپی» منتشر می شود. «زیشلر» به عنوان یک فیلمساز حرفه ای و یک مورخ آماتور سینما به موضوع مورد نظرش نزدیک می شود. او برای شروع، به هر ارجاع معین به فیلم ها در نامه ها، یادداشت های روزانه و سایر نوشته های او می پردازد، او هر سینمایی را که کافکا چه در زادگاهش در پراگ، چه در تعطیلات در پاریس و ورونا به آن رفته است، دنبال می کند و به جست وجوی حلقه ها و تکه های فیلم از هر فیلمی که کافکا در آن زمان دیده بود، دست می زند. کتاب او آکنده است از کشف ها، از جمله بازسازی عکس های فیلم های سینمایی، پلاکاردها، کیوسک ها و سینماها، به طرزی عالی یادآور روزهای آغازین این رسانه جدید و جهان آنچنان که کافکا آن را می دید، هستند.
زیشلر در عین سرسختی اش به عنوان یک پژوهشگر، در مقام یک سرگرمی آفرین می داند که چگونه جذابیت ایجاد کند _ او اغلب خردمندانه و تودار باقی می ماند و هرگز نمی گذارد که احاطه اش بر موضوع فریبندگی و راز آمیزی مضمون کتاب را تحت الشعاع قرار دهد. او می داند که چگونه به فیلم های فراموش شده با کنار هم قرار دادن عکس های صحنه های فیلم یا سایر اسناد حیات بخشد.
خود کافکا به خصوص از روایت کردن فیلم ها برای خواهرانش لذت می برد. از میان فیلم هایی که او را مسحور کرده بود، فیلم «کنیز سفیدپوست» (۱۹۱۱) است که زیشلر با رغبت آن را «آشغال مطلق» می نامد. این خاطره آن قدر در ذهن کافکا پایدار ماند که او آن را بیش از یک بار دست کم در پاریس یادآوری کرد.زیشلر یادآور می شود که چگونه ارجاع به فیلم ها در حدود زمان گام های نخست ادبی او با داستان «داوری» متوقف می شود؛ در این نقطه او به نحوی متناقض کیفیت های سکون همیشگی استرئوسکوپی را با تصویرسازی مداوماً در حال حرکت [سینما] پیوند می دهد. این امر سینمایی درونی را به وجود می آورد که در رمان «محاکمه» (The Trial) به کمال می رسد.پیتر دمتز روایت خود را نیم قرن پس از اولین کتابش در مورد کافکا که در سال ۱۹۴۷ در چکسلواکی به چاپ رسید و متعاقباً به وسیله کمونیست ها تحریم شد، منتشر می کند. دمتز در ۸۰ سالگی اش به اولین عشقش، ادبیات آلمانی زادگاهش پراگ، ترکیبی را می افزاید که کتاب «نمایش هوایی در برسچا، ۱۹۰۹» را به اجرایی درخشان بدل می کند. داستان کتاب به فراتر از مورد کافکا گسترش می یابد تا یک لحظه مدرنیستی قابل اعتنا، گرچه عمدتاً فراموش شده را به یاد آورد: تقارنی تاریخی که در ۱۹۰۹ شخصیت هایی ناهمگون را در میدان برسچا در شمال ایتالیا گردهم آورد؛ هوانوردانی مانند «لویی بلرو» و «گلن کرتیس»، آهنگساز مشهور «جیاکومو پوچینی» و نویسندگانی مانند «فرانتس کافکا» و «گابریله دانونتسو»۱. روش دمتز به نحوی یادآور روش تورنتون وایلدر است، خط سیر همگرایانه این چهره ها و نیز بسیاری شخصیت های کم اهمیت تر را دنبال می کند و به تامل در مورد سرنوشت آنها می پردازد. او در همان حال که شخصیت هایش را درون شبکه ای پیچیده از تکنولوژی، سرمایه داری، سیاست و زیبایی شناسی قرار می دهد، نمایش هوایی، علل، ماهیت و پیامدهای آن را کاوش می کند.بخش های مربوط به آغاز کار، برنامه ریزی و سازماندهی «نمایش هوایی برسچا»، نگاه اجمالی جذابی به مکانیسم های اجتماعی ای است که از طریق آنها هوانوردی از معجزه ای تکنولوژیک به یک برنامه سرمایه داری و از یک واقعه ورزشی بین المللی به یک مسابقه بین شرکت های سازنده موتورها تغییر شکل داده است. اما آنچه بیش از همه دمتز را مسحور می کند روشی است که شخصیت ها نیروهای تغییردهنده را شکل می دهند، امری که از نحوه برخورد با دانونتسو _ ستاره سال های بعد _ مشخص می شود که کرتیس، هوانورد، تصمیم داشت او را با خود پرواز دهد. دانونتسو بی درنگ پس از پرواز به رسانه ها گفت: «تجربه ای آسمانی و در عین حال بیان نشدنی بود»؛ گرچه هواپیمای حامل او به زحمت از زمین بلند شده بود، اما او تحت تاثیر به قول خودش «رانش های درخشان زندگی» در طول پرواز قرار گرفته بود. این فانتزی فناورانه چقدر حمایت مشتاقانه دانونتسو از بمباران هوایی یک مقر فرماندهی ملی ایتالیایی مخالف (او پیشنهاد بمباران کارخانه کروپ در اسن را هم مطرح کرد) و حمله هوایی متهورانه اش به وین در آگوست ۱۹۱۸ بروز پیدا می کند، هنگامی که او و هوانوردان همراهش در میان شگفتی انبوه شهروندان وینی جمع شده در پایین بر روی کلیسای جامع «سنت استفان» اوراق تبلیغاتی ریختند. این واقعه نقطه اوج مناسبی برای روایت دمتز فراهم می آورد که با وجود همه شور و حرارتش نسبت به آن کاملاً از خطرات نهفته در این رابطه مدرنیستی زیبایی شناسی با خشونت آگاه است.
از نظر کافکا که از دور شاهد کارهای دانونتسو بود، میدان هوایی در چشم انداز غریبی قرار داشت: «زمین بایری مصنوعی در کشوری تقریباً حاره ای.» او به عنوان متخصص بیمه تکنولوژی نوین، نگاهی هوشمندانه به ماشین ها می ا ندازد و به نقصان های مکانیکی اشاره می کند، او در اشاره ای به هواپیمای خلبان «بلرو»، که یکی از اولین مقالات به زبان آلمانی در مورد هوانوردی است، می گوید: «کارگری ملخ هواپیما را به دست می گیرد... به سوی آن هجوم می برد، آن را هل می دهد، صدایی مانند صدای نفس کشیدن مردی در حال خواب می شنوید؛ اما ملخ حرکت نمی کند... «بلرو» برای لحظه ای تنها روی صندلیش می نشیند. گروهی از دستیاران که در اطراف ایستاده اند گویی در رویا غرق شده اند...» آن روز در نمایش هوایی بخت با «بلرو» یار نبود. او نتوانست جایزه ای را ببرد و افتخار به «کرتیس» که دو جایزه اول را برد و به «کالورارا» که بقیه جوایز را درو کرد، رسید.
ضمیمه ادبی تایمز _ ۲۰۰۳
پی نوشت:
۱ . گابریله دانونتسو: نام مستعار شاعر ایتالیایی بود که با نام «جتانو راپاگنتا» در ۱۸۶۴ متولد شد. در کالج پراتو و بعد رم تحصیل کرد. در ۱۸۹۸ به نمایندگی پارلمان ایتالیا انتخاب شد. اولین مجموعه اشعارش با نام «Primavera» در ۱۸۹۸ منتشر شد و پس از آن آثار مختلفی از جمله مجموعه های اشعار، رمان و نمایشنامه را به چاپ رساند. در طول جنگ جهانی اول به عنوان یک هوانورد نظامی خدمت کرد. در ۱۹۱۹ به همراه گروهی از داوطلبان ایتالیایی شهر «فیومه» را که براساس کنفرانس صلح پاریس به یوگسلاوی داده شده بود، تصرف کرد.
نظر شما