موضوع : پژوهش | مقاله

اصول عملی معرفت‌شناسی(1)


سنت حاکم بر معرفت‌شناسی مدعی است که شواهد یا دلایل معرفتی، یعنی شواهد یا دلایلی که باعث می‌شوند شخص با تکیه بر آنها به اعتقاد به قضیه‌ای صادق رهنمون شود، برای توجیه اعتقاد و تبیین علم قضیه ای شخص کافی هستند. اما به نظر این جانب وجود مشکلی ویرانگر در معرفت‌شناسی، به نام «مشکل گتیه»، حاکی از آن است که ملاحظه شواهد و دلایل معرفتی صرف و تکیه بر آنها، به تنهایی برای توجیه اعتقاد و تبیین علم قضیه‌ای کافی نیست. و همانگونه که ناخودآگاه مورد اذعان معرفت‌شناسی رایج قرار گرفته است، اصول روان‌شناختی ـ جامعه‌شناختی عمل‌شناسی نقشی غیر قابل انکار در تقویم و تنظیم رفتار معرفتی فرد به عهده دارند. این بدان معنی استه معرفت‌شناسی وابسته، و حتی نیازمند، عمل‌شناسی است.


طرح مسئله
معرفت‌شناسی شاخه‌ای بسیار مهم در فلسفه است که معمولاً با مباحثی مانند قلمرو، منابع، اعتبار و ماهیت معرفت، یا علم، سر و کار دارد. یکی از مسائل بنیادی معرفت‌شناسی، که در دهه‌های اخیر نقطه تمرکز فیلسوفان بوده است، مسئله «ماهیت علم قضیه‌ای» (Knomledge the natvre,Fpropositional) بوده است. علم به واقعیات، یا قضایا، مانند علم به این قضیه که «برف سفید است»، در میان معرفت‌شناسان به «علم قضیه‌ای» مشهور شده است، و این همان علمی است که حکیمان مسلمان آن را «تصدیق» خوانده‌اند.
نظریه رایج در میان فیلسوفان، علم قضیه‌ای را از سنخ «اعتقاد» (belief) شمرده است. اما کدام اعتقادات علم شمرده می‌شوند؟ پاسخ معرفت‌شناس این است: اعتقادات «صادق» (trve) ولی آشکار است که وصف صدق برای تبدیل اعتقاد به علم به تنهایی کافی نیست. نخست، به دلیل آنکه برخی اعتقادات صادق از طریق حدس یا آمال و آرزوها و شواهد (بینه‌ها) یا دلایل ناقص حاصل می‌شوند، که در علم نبودن آنها تردیدی وجود ندارد. هنگامی که من اعتقاد دارم سیگار کشیدن عامل اصلی سرطان ریه است، درصورتی که این اعتقاد را از روی حدس یا تنها توسط مشاهده یا علم به فوت دو نفر سیگاری که در اثر سرطان ریه رخ داده است بدست آورده باشم این اعتقاد من، هرچند صادق، علم شمرده نمی‌شود. دوم، به دلیل آنکه اعتقادات صادق می‌توانند مبتنی بر اعتقادات کاذب باشند. به عنوان مثال فرض کنید من اعتقاد دارم که نام رئیس جمهور ایران در سال 1380 با حرف «خ» شروع می‌شود. هم‌چنین فرض کنید که این اعتقاد من مبتنی بر این اعتقاد کاذب باشد که رئیس جمهور ایران در سال 1380 آیت‌الله خامنه‌ای بوده است. هرچند اعتقاد نخست من در اینجا اعتقاد صادق است اما به دلیل آنکه بر اعتقادی کاذب استوار شده است در زمره علم شمرده نمی‌شود. سوم آنکه، حتی برخی اعتقادات صادق هم که مبتنی بر شواهد و دلایل درست و کافی هستند نیز نمی‌توانند علم دانسته شوند. مثال‌هایی از این مورد در مباحث آینده ذکر خواهد شد. اکنون مسئله اصلی این است که: چه چیز باید به اعتقادات صادق افزوده شود تا آنها را به علم تبدیل نماید؟
تصور رایج در معرفت‌شناسی بر آن است که یک اعتقاد برای تبدیل شدن به علم، علاوه بر صدق، به «توجیه» (justification) نیز نیازمند است. بنابراین این دیدگاه، علم را اعتقاد صادق موجه می‌داند. بر اساس این تصور شکل مسئله اصلی قبل به این صورت درمی‌آید: آن چه چیزی است که باعث می‌شود تا اعتقادات صادق، موجه گردیده و درنتیجه به علم تبدیل شوند؟ در ادامه مقاله به بررسی چند پاسخ برای این پرسش پرداخته می‌شود و مورد نقادی قرار می‌گیرد.

وثوق‌گرایی (reliabilism)
به موجب مشهورترین روایت از وثوق‌گرایی (1973Sosa, 1991; Goldman, 1986; Dretske, 1981; Armstrong, ) هنگامی شخص، مثلاً s ، به قضیه‌ای، مثلاً p علم پیدا می‌کند که اعتقاد او به آن قضیه محصول یک فرآیند مورد اعتماد، یا موثق، باشد. فرآیند موثق هم مجموعه عواملی است که عمدتاً بیرون از حوزه آگاهی و دسترسی شخص معتقد قرار دارند که نوعاً (عمدتاً)، و نه گاهی اوقات، اعتقادات صادق را تولید می‌کند. بنابراین اعتقاد صادق شخص، مثلاً b، به قضیه‌ای، مثلاً p، درصورتی موجه است که فرآیند منتهی به اعتقاد b، عمدتاً اعتقادات صادق را ایجاد نماید؛ مانند هنگامی که اعتقاد شخص، یعنی اعتقاد b، محصول ادراکات حسی و متأثر از شواهد موجود در عالم تجربه باشد. بر این اساس هرگاه فرآیند منتهی به اعتقادی صادق، مثلاً b1، به گونه‌ای باشد که تنها در مواردی اندک اعتقادات صادق را ایجاد نماید، اعتقاد b1، هرچند صادق، ناموجه است. به دلیل آنکه حدس و تخمین اکثراً به اعتقادات صادق منجر نمی‌شود، نمی‌توانیم اعتقادات حاصل از آن را موجه و درنتیجه علم بدانیم.

سنت هنجارگرایی (normative tradition)
سنت حاکم بر معرفت‌شناسی در طول تاریخ بر این باور بوده است که این کیفیت دلایل اعتقادات ماست که اعتقادات صادق را به علم تبدیل می‌کند. هنگامی که دلایل یا بینه‌ها به اندازه کافی قانع‌کننده باشند ما دارای علم هستیم. با این حال از نگاه پیروان این سنت، توجیه معرفتی تنها تابع آن نیست که دلایل قانع‌کننده یا کافی برای اعتقاد وجود داشته باشد. زیرا، به اعتقاد آنها، می‌توان دلایلی را یافت که برای اعتقاد به قضیه‌ای اقامه می‌شوند اما خود این دلایل معرفتی نیستند. دلایل احتیاط گرایانه پاسکال و اختیارگرایانه جیمز برای اعتقاد به وجود خداوند از این قبیل‌اند.
پاسکال و پیروان او، همچون توماس موریس (morris,1992) و ویلیام لیکن (Lycan,1992) بر این باوراند که شواهد موجود در عالم و دلایل مبتنی بر آنها، برای آنکه در شخص اعتقاد به وجود خداوند را باعث شوند کافی نیستند؛ به دلیل آنکه معادل و هم‌وزن با آنها در عالم شواهدی برای اعتقاد به عدم خداوند نیز وجود دارند. بنابراین به واسطه وجود تعارض و تکافی میان شواهد وجود و شواهد عدم خداوند نمی‌توان دلیلی معرفتی برای اعتقاد به وجود خداوند اقامه نمود. با این حال از نگاه آن دو، به رغم ناتوانی دلیل معرفتی، می‌توان با ملاحظاتی عمل شناختی (Pragmatic) و از روی احتیاط وجود خداوند را پذیرفت و به آن اعتقاد آورد و بر اساس همان اعتقاد هم در زندگی رفتار نمود. زیرا هرگاه روشن شود که قضیه خدا وجود دارد قضیه‌ای صادق است، در آن هنگام شخص معتقد به آن قضیه به سودی نامتناهی، یعنی حیات ابدی، نایل می‌شود و از ضرر نامحدود، یعنی عذاب دائمی هم دور خواهند گردید، درحالیکه با فرض کذب آن قضیه او تنها ضرری اندک را متحمل خواهد گردید. بنابراین برای وصول به سود ابدی و پرهیز از زیان نامتناهی، شخص محتاط به وجود خداوند اعتقاد آورده و بر اساس آن عمل می‌کند.
جیمز (James,1956) هم بر این باور است که هرچند در زندگی روزمره اغلب شواهد روشنی در تأیید بسیاری از قضایای با اهمیت و حیاتی در دسترس ما نیستند، اما ملاحظات عملی، ما را به ناچار به اخذ تصمیم درباره قضایایی که ارزش صدق آنها در ابتدا بر ما معلوم نیست خواهند کشاند. جیمزایمان را اعتقاد به چیزی می‌داند که به لحاظ نظری هنوز امکان شک در آن راه دارد (ibid). در این صورت ایمان آمادگی و اراده عمل در راهی است که موفقیت آن از قبل تضمین نشده است. او برای توضیح این رویکرد خود تمثیلی را ذکر می‌کند. تمثیل وی چنین است: فرض کنید یک کوه‌نورد در حین کوه‌نوردی در موقعتی سخت گرفتار شود که نجات از آن تنها با انجام پرشی بزرگ امکان‌پذیر است. در این حالت او می‌تواند برای انجام این پرش منتظر یافتن شاهدی کافی بماند تا بتواند با موفقیت کامل به انجام آن پرش مبادرت نماید. اما تا هنگام یافتن آن شاهد ممکن است وی به واسطه غلبه ترس یا ناامیدی این فرصت نجات را هم از دست بدهد. در این صورت او بدون این شاهد در وضعیتی بهتر خواهد بود اگر به خود بقبولاند و اعتقاد بیاورد که او می‌تواند این پرش را انجام دهد. در نگاه جیمز اعتقاد دینی در زندگی روزمره هم دارای چنین وضعیتی است. در این صورت گزینه پذیرش اعتقاد برخی از مردم را در وضعیت بهتری قرار می‌دهد تا عدم پذیرش آن.
از نگاه هنجارگرایان (Foley,1998) این‌گونه دلایل و ملاحظات عمل شناختی از کفایت لازم برای توضیح توجیه و معرفت یا علم برخوردار نیستند. شاهد یا دلیل معرفتی، از نگاه آنها، شاهد یا دلیلی است که شخص را به اعتقاد به قضیه‌ای صادق رهنمون می‌سازد. به عبارت دیگر، از نظر آنها، یک اعتقاد در هنگامی موجه است و به علم تبدیل می‌شود که شواهد یا دلایل معرفتی، پذیرش یا ابقای آن اعتقاد را مجاز بدانند. همان‌طور که مشهود است ملاحظات عمل شناختی موردنظر پاسکال و جیمز اساسً ملاحظاتی روان‌شناختی و جامعه‌شناختی هستند که نه به عنوان شاهد یا دلیل وصول به اعتقاد صادق طراحی و موردنظر قرار گرفته‌اند و نه آنکه توانایی ایفای چنین نقش یا وظیفه‌ای را به عهده دارند. این اصول به ما نمی‌گویند که برای وصول به اعتقاد صادق باید این‌طور یا آن‌طور عمل کرد.

مبناگرایی (Foundationalism) و هم‌بسته‌گرایی (Coherentism)
مبناگرایان و هم‌بسته گرایان دو گروه عمده و اصلی از هنجارگرایی هستند. بر طبق دیدگاهی مبناگرایان، که دیدگاه سنتی در معرفت‌شناسی است، توجیه معرفتی دارای نظام طولی و سلسله مراتب است. در این نظام برخی از اعتقادات، یا قضاها، خود توجیه‌گرند و بنابراین در زمره علم و معرفت‌اند، و آنها همان قضایا یا اعتقادات پایه هستند، و سایر قضایا یا اعتقادات هم در صورتی که به درستی از این قضایا یا اعتقادات حاصل شوند یا مورد حمایت قرار گیرند، موجه می‌گردند و بنابراین با واسطه به علم و معرفت تبدیل می‌شوند.
بر اساس نظر هم‌بسته‌گرایی (Neurath, 1933; Bradley, 1914; Sellars, 1963; Harman, 1973; BonJour, 1985; Rescher, 1973/1974/1977; Bosanquet, 1920 ) اعتقادات یا قضایایی وجود دارند که با ارجاع به اعتقادات یا قضایای دیگری توجیه می‌شوند که خود آنها به جای آنکه خود توجیه‌گر باشند، از ناحیه غیرتوجیه شده‌اند. اما آن غیر، اعتقادات پایه و آغازین، یا سایر اعتقادات میانی و واسط میان اعتقادات پایه و اعتقادات موردنظر نیستند که توجیه‌گر هستند، بلکه این سایر اعتقادات در درون یک نظام اعتقادی هستند که توجیه‌کننده اعتقاد یا اعتقادات موردنظر هستند. بنابراین به جای پذیرش وجود دنباله، زنجیره و سلسله‌ای متناهی در توجیه و معرفت، این گروه بر این باورند که ما دارای نظامی از معرفت هستیم که در درون آن اعتقادات و قضایا همانند اجزای یک تور درهم تنیده و هم‌بسته هستند؛ به گونه‌ای که هر اعتقاد یا قضیه توجیه خود را از سایر اعتقادات یا قضایای درون نظام به دست می‌آورد، و در اینجا مانعی نیست که ما توجیه و معرفت را، به جای تسلسلی، دوری بدانیم. به عبارت دیگر مجموعه اعتقادات به صورت دو طرفه دارای توجیه است، به گونه‌ای که اعتقاد a، مثلاً، توسط اعتقاداتی توجیه می‌شود که خود a نیز در توجیه آنها نقش ایفا می‌نماید. بنابراین رویکرد هم‌بسته‌گرایی، برخلاف رویکرد زنجیره‌ای و سلسله‌ای مبناگرایی،‌ دارای نگرشی کل و یکجانگر است.

ادامه دارد ...


منبع:  فصلنامه / حکمت و فلسفه / 1386 / شماره 9 ۱۳۸۶/۰۰/۰۰
نویسنده : محمد علی عباسیان

نظر شما