موضوع : پژوهش | مقاله

تبلیغ، تحفه‌ی عصر جدید، در مواجهه با عالم قدس


امر تبلیغ با ماهیت عصر جدید سنخیت دارد. ماهیت عصر جدید چنان است که در آن انسان به عنوان مبتدا و منتهای عالم و همه چیز است. هر گونه باور، عقیده و به طور کلی کنش در عصر جدید از من انسانی آغاز می‌کند. باور انسان عصر جدید به خدا و الوهیت از جانب مبدأ الهی فرانمی‌آید، بلکه از من خود انسان سرچشمه می‌گیرد. تبلیغ هم در عصر جدید از مبتدا و منتهای من انسانی ریشه می‌گیرد.
از دایره‌ی این امر به اختیار نمی‌توان خارج شد، مگر این که ساحت دیگری گشوده شود. ساحت انسان عصر جدید، ساحت خودبنیاد بشری است. انسان عصر جدید، همه‌ی الوهیت‌های ممکن و متحقق را در طول و عرض تاریخ بشر به دور افکنده است و از پی تعالی دیگری است. تعالی انسان عصر جدید در محدوده‌ی من انسانی باقی می‌ماند.
انسان عصر جدید، من خود ـ بنیاد خود را آنقدر گسترش می‌بخشد، تا هیچ چیز جز آن باقی نماند. اما آیا چنین چیزی ممکن است؟ حال ما می‌خواهیم تبلیغ را که در ماهیت خود خود ـ بنیاد و بشری صرف است با اسلام جمع کنیم. در تفکر اسلام مبتدا و منتهای همه چیز خداست. در واقع می‌خواهیم جمع اضداد کنیم. این امر عقلاً محال است. اما به هر حال با یک ضرورت مواجه‌ایم. زیرا به جز عالم عصر جدید، هیچ عالم غالب دیگری حضور ندارد. به هر حال بایستی چشمی بدان سو داشته باشیم، به طوری که یک سره در خدمت عصر جدید و شئونات آن قرار نگیریم. اما آیا عصر جدید در ذات خود به ما رخصت می‌دهد، تا در برابر حوالت آن، که یک سر نفسانی و خود ـ بنیاد است بایستیم؟ عصر جدید به نهایت راه مذموم خویش رسیده است، اما چه بسا این دوره‌ی نهایی قرن‌ها به درازا کشد تا همه‌ی اندرونه‌ی خود را هویدا سازد. تا آن هنگام که بشر عصر جدید به حوالت نفسانی خویش پشت نکند و از آن بیزاری نجوید، ساحتی دیگر گشوده نخواهد شد.
ما در این مقال گوشه نظری داریم به امر تبلیغ. تبلیغ چیست؟ برای این منظور لازم است تا به فراسوی تبلیغ عنایت کنیم. در هر مورد دیگری هم می‌بایستی و ضرورت دارد تا به فراسوی آن مورد نظر افکنیم. اما چرا چنین است و این فراسو کدام است و آیا این فراسو در موارد گوناگون یکسان است یا بسته به هر مورد دیگرگون می‌شود؟ هر شأنی که ما با آن مواجه‌ایم، به ما ذات و ماهیت خود را نمی‌شناساند، بلکه فقط پوسته‌ی ظاهری خود را می‌نمایاند. وقتی می‌خواهیم ببینیم تبلیغ چیست، با چند امر ثابت مواجه می‌شویم. اول انسانی که با تبلیغ سروکار دارد. دوم خود تبلیغ و سوم روش و فرآیند و روند تبلیغ و این انسانی که با تبلیغ سروکار دارد، کیست؟ ساحت این انسان چیست؟ از کدام حوالت برخوردار است؟ این انسان، انسان عصرجدید است. انسان عصر جدید کیست؟ انسان عصر جدید با چه چیز عهد و پیوند دارد؟ کوتاه می‌گوییم: انسان عصر جدید با من خود ـ بنیاد بشری عهد بسته است. اگر انسان عصر جدید به الوهیت باور هم داشته باشد، که نمی‌گوییم ندارد، مبدأ و مآل این باور، نه الوهیت، بلکه من بشری است. آیا این فقط ادعایی است که ما می‌کنیم؟ فقط کافی است در آثار و اندیشه‌های پیشروان و بانیان و مؤسسان عصر جدید غور و تأمل کنیم، تا روشن شود که گزافه نمی‌گوییم. دکارت از مؤسسان اولیه عصر جدید می‌گوید: من می‌اندیشم، پس هستم. یعنی برای اثبات وجود، اندیشه‌ی من کافی است و هیچ علت دیگری ضرورت ندارد. اما من کیست؟ از یک نظر که به من بنگریم، من آن است که به دنیا می‌آید، می‌زید و می‌میرد. این من سخن هم می‌گوید، زبان دارد و اندیشه دارد و حالات نفسانی گوناگون دیگر دارد. انسان عصر جدید از پی تعالی خود است. اما این تعالی صرفاً تعالی انسان در بنیاد انسان است.
این تعالی به معنای فربه شدن انسان است و نه عروج وی. این تعالی به معنای الوهیت یافتن انسان است اما مبدأ این انسان خود اوست. از خود آغاز می‌کند و در خود به نهایت می‌رسد و همان می‌شود که هست. لکن تعالی در باور دینی عبارت از نفی خود اوست و پیوستن به مبدأ فیض. اما تعالی انسان عصر جدید عبارت از اثبات خود است و دوسیده شدن به خود.
بنابراین تبلیغ برای چنین انسانی است که مطرح می‌شود، نه تبلیغ برای انسانی که نفی خود می‌کند و اثبات مبدأ فیض. حال روشن است که انسانی که ما هستیم، انسانی که اثبات خود می‌کند و نفی هر مبدأ دیگر، بالضروره چنین انسانی پای در وادی تبلیغ می‌نهد، تا هر چه بیشتر خود را به اثبات رساند، تا به تحقق کامل خویش دست یابد. از این جا به بعد روشن است که چنین تبلیغی چه روش و فرایندی می‌تواند داشته باشد؛ هر چه گسترده‌تر، با کمیت بیشتر و با کیفیت لازم، تا در نهایت به نتیجه خود دست یابد. پس تبلیغ از ضروریات عصر جدید است. یعنی عصر جدید اصولاً بدون تبلیغ عبارت از عصر جدید نیست. چنان نیست که تبلیغ از توابع عصر جدید باشد، بلکه از مقدمات ذات آن است. در عصر یونان باستان و یا قرون وسطی و یا در عصر دینی تبلیغ از اضافات آن اعصار است، اما عصر جدید اصولاً بدون تبلیغ خودش نیست.
حال آیا ما می‌توانیم ادعا کنیم که از دایره‌ی انسان عصر جدید بیرون هستیم، این که ما انسانی هستیم که اثبات خود نمی‌کنیم، بلکه نفی خود می‌کنیم و اثبات مبدأ فیض؟ در سرتاسر عالم نظر می‌افکنیم، همه جا انسان عصر جدید را با ویژگی‌هایی که برشمردیم، می‌یابیم. باز هم کاوش می‌کنیم و به دنبال انسان دوم می‌گردیم. فرضاً چنین انسان‌هایی را هم می‌یابیم اما پرسش ما این است: چگونه امکان دارد دو ساحت غالب در کنار یکدیگر حضور داشته باشد؟ چگونه ممکن است انسان خودبنیاد و بریده از مبدأ فیاض دم بزند و مجال ظهور و بروز را به آن انسانی بدهد که خود را فانی می‌یابد و هیچ بودی جز بود ازلی را باور ندارد؟ علی الظاهر این پرسش اخیر ما به نظر ساده‌لوحانه می‌آید، چرا که هماره دیده‌ایم که در سرتاسر تاریخ هر دوی این گونه انسان‌ها بوده‌اند و در کنار هم و یا در جدال با هم زیسته‌اند. پس منظور ما چیست از اینکه چنین پرسشی را با این اندازه جدیت مطرح می‌کنیم؟
ما در این پرسش با دو امر مواجه‌ایم. نخست انسان عصر جدید که خود ـ بنیاد است و دوم آن انسانی که نفی خود می‌کند. نظر ما این است که ساحت و حوالت این دو انسان در کنار یکدیگر نمی‌تواند صورت غالب داشته باشد، بلکه فقط یکی از این دو می‌تواند غالب باشد. در واقع می‌خواهیم بگوییم که انسان خودبنیاد عصر جدید از نوع هیچ یک از انسان‌های خودبنیادی که تاکنون تحقق داشته‌اند نیست. این انسان تاکنون در طول و عرض تاریخ سابقه نداشته است. برای مثال انسان خودبنیاد در عصر دینی و یا در عصر قرون وسطی و یا در عصر یونان باستان و یا در عصر اسطوره‌ها با انسان غیر خود ـ بنیاد در هر یک از اعصار مذکور از یک مبدأ و منتهای واحد برخوردار بوده است. برای مثال در تاریخ اسلام یزید و امام حسین (ع) را نام می‌بریم. یزید هم در عالم امام حسین (ع) می‌زید. او از حوالت دیگری نسبت به امام حسین (ع) برخوردار نیست. هر دو در عالم قدس دم می‌زنند، فقط یکی به این عالم کافر است و دیگری مؤمن.
اما در عصر جدید هرگز چنین نیست. فرضاً از تقابل امام خمینی (ره) و غرب چنین مستفاد می‌شود که هر یک از حوالت خاصی برخوردارند. عالم امام خمینی (ره) و عالم غرب هیچ سنخیتی با هم ندارند، بلکه کاملاً در تضاد با یکدیگرند. یکی عالم قدس است و دیگری عالم خود ـ بنیاد بشری. چنان نیست که غرب و عصر جدید نسبت به عالم قدس کافر باشد. کفری در میان نیست. در ذات غرب و عصر جدید اصولاً کفر و ایمان هیچ محملی ندارد. این واقعه برای نخستین بار در تاریخ بشر روی داده است.
انسان عصر جدید نه کافر است و نه مؤمن. او اصلاً در این فضا نمی‌گنجد. او خود اساس نوینی را پی ریخته است. بنابراین در عصر جدید هیچ کلمه‌ای معنای معمول و کهن و ملموس همیشگی خود را ندارد. پس همه چیز با سوءتعبیر همراه است. عصر جدید یعنی عصر سوءتعبیر و سوءتفاهم. گوش و دل و زبان و فهم و ذوق و هنر و علم و اندیشه و ایمان و کفر و نیکی و بدی و ... همه چیز در عصر جدید از نوع دیگرگونه‌ای است که تاکنون سابقه نداشته است. پس شاید گفته شود که دیگر مشکلی وجود ندارد. انسان نوینی ظهور یافته است با پارامترهای نوین، دیگر تضاد و تزاحمی متصور نیست. اما نبایستی تند برانی. عهد دیرینه فراموش نشده است. هلاک عصر جدید از همین نقطه آغاز می‌شود.
انسان عصر جدید دیری است که در بسیط زمان و در بساط زمین می‌زید، اما هرگز بدین گونه به او التفات نشده است. این انسان، وجهه‌ی غالب خویش را بر هر چه تحمیل می‌کند و جز خود را نمی‌پاید و فضایی را می‌گستراند که جز ساحت خویش را مجال ظهور نمی‌بخشد. اما چرا اینگونه است؟ عالم انسان عصر جدید هیچ مبدأ جاودانه‌ای ندارد. تنها مرجع معتبر برای انسان عصر جدید، علم اوست. البته اخیراً در مبادی این علم تردید حاصل شده است. لکن هنوز هم بر کرسی اقتدار خویش تکیه زده است.
بنابراین در عصر جدید نمی‌توان از خود ـ بنیادی دور شد. شاید بتوانیم در ذهن خود از این خود بنیادی فاصله بگیریم، اما هرگز نمی‌توان بدان جامه‌ی واقع پوشید. مگر این که انسان عصر جدید به ساحت خویش پشت کند و روی کند به سوی دیگر. این سوی دیگر کدام سوست؟ چون انسان عصر جدید تماماً روی به سوی خود دارد، پس روی گرداندن از خود ضرورتاً می‌شود روی نمودن به هر چه غیر خود. وقتی خود از میانه برخیزد غیرخود هر چه باشد، ظلمت حاکم بر دوران عصر جدید دریده خواهد شد.
می‌بینیم که بر لبه‌ی مو حرکت می‌کنیم. ساحت اسلامی، توحیدی و الهی را می‌خواهیم با شئونات عصر جدیدی و از جمله با تبلیغ جمع کنیم. آیا تبلیغ اسلامی می‌توان داشت؟ آری، اما نه در عصر جدید! تبلیغ اسلامی در عالم اسلامی تحقق می‌یابد. آیا عالم اسلامی هم اکنون تحقق دارد؟ آیا صرف خواستن یک چیز، دلیل بر حضور آن است؟ تا آن هنگام که رنگ و بوی عصر جدید بر سرتاسرآفاق گسترده است، تا آن هنگام که معبود بشر خود اوست ـ البته خود عصر جدید گونه و نه آن خودی که معمولاً در اذهان است.
اسلام به ما نظر نمی‌افکند. غلبه و استیلای عصر جدید رخصت نمی‌دهد تا حوالت اسلامی و هر حوالت غیرنفسانی دیگر مقام گیرد. تا آن هنگام که بشر عصر جدید در سرتاسر زمین به عهد نفسانی که با وجود بسته است، پشت نکند، حوالت الهی مقام نمی‌گیرد. ساده‌لوحی است اگر باور کنیم که ما می‌توانیم در گوشه‌ای از زمین حوالت الهی را مقام بخشیم، در حالی که همگان و از جمله خود ما شیفته بت‌های عصر جدید هستیم، که بزرگ‌ترین بت عصر جدید «من» است. برای ابوسفیان در عالم امکان ممکن بود که دعوت محمد (ص) را لبیک گوید، چرا که هر دو از یک عالم و حوالت برمی‌خاستند، اما برای کشیشان امروز محال است که ذره‌ای به عالم سنت آگوستین نزدیک شوند.
روزی بشر عصر جدید روی از من خواهد پوشید و به منظر حق خواهد نگریست. این امری است که حق جاری کرده است. تا آن هنگام همگان دربند و اسیر و وامانده‌ی عقل‌نگری مذموم خویش هستیم. هیچ مستثنایی نیست. در این وادی همه را با یک چوب رانده‌اند! هیچ کس مبرا از این ورطه نیست. فقط آنانی که نظر بدان یگانه دارند می‌توانند رهگشای همگان باشند.


منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۳/۰۸/۱۴به نقل از: کتاب سیاست از منظر تفکر پس فردایی عالم، دکتر محمد صادق محفوظی، تهران: جامعه پژوهشگران وابسته به مؤسسه پژوهشی ابن سینا
نویسنده : محمد صادق محفوظی

نظر شما