نگاهی به تصوف اسلامی و غیر اسلامی
مولف محترم در این مقاله که در حقیقت دنباله کاوشهای عرفانی و تأملات روحی – عاطفی خود است، کوشیده است ضمن برشماری اوصاف و خصایل عرفان اسلامی و وجود و حضور این اوصاف در منابع اولیه و اصلی دین اسلام و نیز در میان نسلهای اولیهای که عموماً یاران پیامبر (ص)، شاگردان آنها و افراد متعبد بودند، این حقیقت را بیان کند که عرفان و تصوف نه تنها جلوهای نو پیدا یا مسلکی الصاقی به دین اسلام نیست، بلکه نوع حقیقی و خالص آن، از جمله لوازم گریزناپذیر و حتی ضروری دین است و چنانکه در ادامه بیان میکند، سر شکست حرکتهای دینی، پشت پازدن به اینگونه تعالیم یا عدم اهتمام جدی به آن است و حتی بیان میکند که اگر در دنیای علم زده و تکنوکرات (فنسالار) کنونی نیز معارف حقه الاهی با زبان و بیان عرفانی و در عین حال همگام با امور عقلی و منطقی بیان شود، امکان در آمدن خیل عظیمی از علمای علوم جدید به دایره دین فراهم است.
با این حال باید میان نوع اصیل و سازنده آن با انواع متعدد التقاطی، خرافاتی، باطلگرا، ماورایی و سایر جلوههای منفی آن – که بیش از آن که کارکرد تعالیبخش و سازندگی داشته باشد، منفی و خرابکارند و بیش از آن که ناشی از وصال با عین حقیقت باشند، بیانگر نوعی اضطراب روحی و عدم کامیابی در این عرصهاند- فرق نهاد و با آباد کردن و ترویج درست این شاخه، به یکی از مهمترین اهداف دینی اسلام، یعنی توجه به بعد عاطفی افراد، جامه عمل پوشاند.
اشاره
بررسی عرفان به مثابه یک نظام فکری و تصوف به عنوان یک روش سلوکی، همواره مورد توجه بوده و خواهد بود. با آنکه گاه در اینباره اهتمامهای بیاهمیت یا سست و لرزانی صورت میگیرد و به جای حل مشکل، باری گران بر معضلات قبلی میافزاید، نباید از نظر دور داشت که بیتوجهی به این حوزه نه تنها ما را از نیل به دستاوردهای نوین باز میدارد، بلکه میراث موجود را نیز با آفات و آسیبهایی درگیر میسازد که در صورت ادامه سکوت و بیاعتنایی، خطر آن را تهدید میکند.
از این رو علاوه بر توجه به عرفان خودی یا دیدگاههای همکیشان خود درباره میراث عرفانی و صوفیانهای که در بستر تاریخ و تمدن ما پدید آمده است، نیازمند توجه جدی به جریانهای التقاطی عرفان از همان بامداد تاکنون هستیم؛ زیرا این امر زمینه بازشناسی عناصر سره از ناسره و حتی میزان ترقی و اعتلای مسائل عرفانی ما را فراهم میسازد و همین امر میتواند موارد انحراف و خطا را باز نمایی کند.
ضرورت شناخت این امر تنها بهسبب جدا کردن حساب خود از دیگران نیست؛ بلکه برای تبیین این حقیقت است که اگرچه عرفان به عنوان بخشی از روحیه دینجویی بشر تقریباً در همه زمانها و مکانها در تاریخ وجود داشته است، با اینحال باید برای عرفان هرامت و حتی هر برهه تاریخی، استقلال خاصی قایل شد و به این وسیله ارتباط میان سنتهای عرفانی را از نوع تبادل فرهنگی و دادوستدهای انکارناپذیر این حوزه تلقی کرد، نه از نوع ایجاد یا ارتباط علی – معلولی.
از این رو بررسی منصفانه در این حوزه فقط برای اثبات این مطلب نیست که ما تافته جدا بافتهایم؛ بلکه برای کمک به علم و معرفتبشری است تا اگر کسی از نوع یا جلوه منفی و نامبارکی از این سلوک ناخرسند است، امکان ارائه نوع و نمونه مثبت یا دستکم الگوی دیگری از این مسلک وجود داشته باشد؛ علاوه بر این، بتوان میان سرآغازها، مسیر، سرانجام و دستاورد هر یک از آنها جدایی افکند و نمونه مفید و موثر را برگزید. (مترجم)
* * *
موضوع اصلی و صحیح تصوف اسلامی از سه عنصر تشکیل میشود:
ـ در آوردن ایمان نظری به صورت یک شعور عمیق فراگیر و تبدیل آن از یک عقل تصویرگر به یک قلب زنده پر جنبوجوش.
ـ تهذیب نفس در پرتو پیوندهای الاهی آن تا از راه رشد، شکوفایی و تکامل آن، شایسته عبودیت شود. لازمه این امر نیز این است که انسان، جامع فضایل و بری از رذایل باشد تا بهوسیله این ترقی، مورد قبول خداوند و رضایت او قرار گیرد.
ـ تلقی از این وجود صغیر در زندگی این دنیا به عنوان جزئی از وجود کبیری که تا پس از مرگ نیز ادامه دارد و در نتیجه عدم دنیازدگی و بیزاری از خداوند و دلتنگی از بازگشت به سوی او.
این عناصر در سیره پیامبر و یاران او، حتی در سرگذشت پیامبران و پیروان آنها در عصرهای مختلف معروف و آشکار است. از سوی دیگر جمعآوری دستهای از حقایق تحت یک اصطلاح علمی، سدر تمدنهای انسانی امری معروف و شناخته شده است؛ بهعنوان مثال علم عروض را پذیرفته و از بررسی آن، بهرهمندیهای فراوانی بردیم. درحالیکه این علم قبلاً برای بزرگان شعر و ادب در عصر جاهلی و دوره اسلامی ناآشنا بود. شعرای این دوره عواطف و احساسات خود را براساس نوعی موسیقی فطری تنظیم میکردندو آنها را به صورت قصایدی درمیآوردند که دهانبهدهان میگشت و حتی به صورت آواز هم درمیآمد. ولی پس از چندی کسانی آمدند که اسرار این موسیقی فطری و «بحر»های مختلف آن را شناختند. آشکار است که کاوش در علم عروض، نه شعری را پدید میآورد و نه ملکه ادبیات را، بلکه فقط به کار شعرا و ادبا نظم میبخشد و آنها را از خطای وزنی و موسیقایی باز میدارد.
در زندگی روحی و اجتماعی نیاکان نیکوکار (سلف صالح) ما هر سه عنصری که درآغاز بحث بیان شد وجود داشت. بااینحال آنها کلمه تصوف را نمیشناختند و اساساً به هیچ فرقهای منسوب نبودند؛ چنانکه پیشینیان ما بدون آنکه قواعد علم نحو (دستور زبان) را بشناسند، بخوبی سخن میگفتند و بیآنکه به فراگیری علم منطق بپردازند، بخوبی اندیشه و استنتاج میکردند. اما بعدها که نیاز به این علوم و فنون پیدا شد، علوم دینی و لغوی سربرآوردند. تصوف نیز با سایر علوم و فنون دیگر پدید آمد؛ اگرچه قبلاز آنکه به خانواده علوم دینی منسوب شود، به صورت سلوک و روشی در زندگی پدید آمده بود.
نکته شایان توجه اینکه از آنجا که اسلام از اصول شناختهشدهای به نام کتاب خدا و سنت رسولش سرچشمه میگیرد، هر علمی از هر نوعی که باشد، خواهناخواه تحت قواعد این اصول قرار میگیرد؛ از این رو تصور نمیشود که یکی از این علوم، دربردارنده امری مخالف این اصول استوار و مسلط باشد، مگر اینکه امکان این تصور وجود داشته باشد که مثلاً در زبان فارسی، حرف «را» نشانه فاعل باشد که در این صورت با تمام قواعد دستور زبان مخالفت پیدا میکند.
آنچه ما را به ارائه این مقدمه وامیدارد این است که تصوف، یک گرایش و رویکرد عام انسانی است که در آن، طبیعت روانی دستهای از مردم با طبیعت ایمان عمیق به هر دینی تلاقی میکنند. آری، دستهای از مردم براساس اصل خلقت «هنرمند» هستند و بهطور مادرزادی دارای احساسی لبریز، خیالی جوشان و ذوبشدن در چیزی هستند که به آن عقیده دارند. زمین نیز مملو از خطاکارانی است که میپندارند که خودشان بر راه صوابند و حتی کسانی وجود دارند که گمان میکنند وهم و پندار آنها حق است و حق دیگران زعم و توهمی آشکار است.
براین اساس وقتی به رویکرد تصوف نگاهی انداختیم، ملاحظه شد که در میان هندوها متصوفهای وجود دارد که خدایان متعددی را میپرستند؛ همچنین در میان اهلکتاب نیز صوفیمآبانی وجود دارند که ایمان خود را با شرک درآمیخته و در عبادت، راه و روشی را برای خود ترسیم کرد، که با وحی الاهی سازگاری ندارد.
از این رو برای نوشتن مطالبی درباره تصوف اسلامی، بهتر دیدیم تا نمونههایی از تصوف باطل را ارائه دهیم تا روش راهیافتگی و گمراهی نمایان شود.
«راما کریشنا» زاهد هندی مشهوری است که از بزرگترین پارسایان هند بهشمار میرود و حتی براساس گفته «دکتر محمد غلاب»، زندگی او ازجمله کاملترین زندگیهای صوفیانه و موثرترین و پرنفوذترین آنها در اعماق قلوب مردم است. به همین سبب «رومن رولان» ادیب بزرگ فرانسوی درباره او میگوید: راما کریشنا نقطه اوج تلاشهای هزاران ساله در راه تعالی دادن به حیات باطنی صدها میلیون هندو است؛ زیرا او روح تازهای در کالبد هند جدید دمید. اگرچه او مانند گاندی، قهرمان فعالیتهای عینی نبود یا مانند «تاگور» یکی از نوابغ هنر و اندیشه به شمار نمیرفت، با این حال تنها به وسیله قدرت حیات باطنی خود، به هند جدید جانی تازه داد. گاندی نیز در مورد او میگوید: تاریخ راما کریشنا، به عبارتی تاریخ دین در صورت و سیمای عملی آن است. زندگی او به ما اجازه میدهد که خدا را رودررو ببینیم(!) و کسی نمیتواند تاریخ او را بخواند و اطمینان حاصل نکند که فقط خدا حق است و ماسوای او وهم و خیال است.
گاندی در ادامه میگوید: او نماد و تجلی عقیده زنده ساطعی است که در لابهلای خود برای هزاران زن و مرد حامل قدرت است و آنان را یاری میدهد که اگر نبود، از نور روحی محروم میماندند.
اکنون باید دید که این راما کریشنا که در میان قوم خود به این جایگاه عالی رسیده کیست؟ او یک مرد هندو و مانند سایر مشرکان بزرگی است که به تقدیس آب و خاک و حیوان میپردازند؛ زیرا خداوند – به زعم هندوها – در طبیعت حلول کرده است.
در اوایل جوانی خادم معبد «کالی»، که یک الهه مونث است، بود. دکتر غلاب در اینباره میگوید: الهه «کالی» از نظر او موضوعی برای عبادت گرم و پرحرارتی بود که قلبش را ملتهب مینمود، قوایش را تحلیل میبرد و خاطرش را آشفته میساخت. ولی چرا خاطر او را پریشان مینمود؟ چون این روح عمیق هندی (راما) بر این باور بود که هر معرفتی که در روح عارف، شخصیت الاهی مورد پسند او را تحقق نبخشد، ناقص است! او در حال خودکشی بود و مجدانه تلاش میکرد دراین الهه حلول یابد ودر اوضاع و احوالی که در این ناامیدی به سرمیبرد، ناگهان غیبوبت لذتبخش هولناکی او را غافلگیر ساخت. او درهنگام حدوث این واقعه دید که معبد بهطورکلی محو شد؛ سپس به جای آن یک دریای معنوی قرار گرفت که بر سر او جاری شد و وی را فرو بلعید. او بلافاصله احساس خارجی خود را از دست داد و وجدان باطنی در او بیدار شد؛ در نتیجه وجود «کالی» را درک کرد! و احساس کرد که یک فیض وصفناپذیر از سعادت سراپای او را فراگرفت و بعد از اینکه به این جایگاه رسید، «راما کریشنا» نامیده شد که یک اسم مرکب از نام دو الهه هندی است که طبیعتاً غیر از «کالی» و الهههای فراوان دیگر است!
* * *
راستی معنای همه اینها چیست؟ درحقیقت میتوان گفت که این فردی خیالاتی است، به خرافهای معتقد شده و تمام اعصاب و افکار خود را در این راه فنا ساخته است. جهان، پروردگار واحدی بهنام «الله» دارد که پیامآوران خود را برای ما فرستاده و کتابهایش را برای ما نازل کرده است. خداوندی که نه از کسیزاده و نه کسی از او زاییده شده است و هیچ همتا و همپایهای ندارد، کسی یا چیزی مانند و شبیه او نیست، هیچگاه به ذکوریت یا مونث بودن توصیف نمیشود، در هیچ انسان، حیوان یا جمادی هم حلول نمیکند:
فذلکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال
این است خدا، پروردگار حقیقی شما و بعد از حقیقت جز گمراهی چیست؟
از این گذشته خداوند برای بندگانش تکالیف آنان را در اعماق محدود و اهداف مشخصی توضیح داده که تورات موسی، انجیل عیسی و سپس از آنها قرآنمحمد این توضیحات را ثبت کرده است. ولی هندوئیسم این خدا را نمیشناسد، براین کتابها نیز صحه نمیگذارد؛ ازاینرو میتوان آن را یک دینزمینی شرکآلود عاری از هرگونه تازگی، حق و راستی دانست. ازاینرو هرچه صوفیان پیرو آن ، خود را به زجر و شکنجه بیندازند و هرچه درباره آفاقی که از طریق ریاضتهای سخت و کشنده خود به آن رسیدهاند سخن گفته شود، تصوفشان هیچ اعتباری ندارد.
از سوی دیگر از آنجا که توحید درنهاد مردم امری فطری است و تعدد نیز در دیانت هندی امری شایع است، تلاش و تمایل برای تلفیق و ایجاد سازگاری، به منطق پارسایانی راه یافته که میکوشند به این اطمینان برسند که با وجود شرکورزی خود، یکتاپرست و موحدند! به همینخاطر، راما کریشنا میگوید: وقتی موجود اعلا را تمثل مینمایم، به این اعتبار که او یک موجود سلبی است که نه خلق میکند و نه حفظ میکند و نه غنایی میبخشد، «براهمان» را فرا میخوانم؛ یعنی خداوند غیرشخصی و هنگامی که او را تمثل مینمایم به این اعتبار که او ایجابی، خالق و حافظ است، «مابا یا کالی» را فرا میخوانم؛ یعنی خدای جدای قائم به ذات را با این حال ایجاد تمایز میان این دو تمثل به معنای تفاوت بین این دو نیست؛ زیرا خدای جدا و غیرشخصی همان موجود مطلق است؛ درست مانند شیر و سفیدی و الماس و درخشندگی؛ بهطوری که امکان تصور یکی بدون دیگری وجود ندارد. به همین صورت براهمان وکالی نیز یکی هستند!
این درحالی است که اولی مذکر و دیگری مونث است. توصیف ما ازاین سخنان، بیهوده بودن آنها است. چراکه سیاهی کلاغ، سفیدی شیر، زرق و برق الماس و حرارت آتش، صفات ذات این موجودات است و نمیتوان صفت یک شیء را به عنوان یک ذات مستقل تصور کرد و سپس آن را خدا نامید؛ به عنوان مثال وقتی فردی قدبلند یا خوشچهره است، نمیتوان این صفات را از او جدا کرد و آنها را شخص دیگری دانست؛ همچنین نمیتوان درصورت وجود ذوات متغایر و جدا از هم، آنها را یک ذات واحد و یگانه تصور کرد.
دکتر محمد غلاب داستان راما کریشنا را با یک خرافات گستاخانه به پایان میبرد که در اینجا آن را ذکر میکنیم. چون بهخاطر تجارب و عجایب، این تصوف مشرکانه حاوی دستدرازیهایی که مسیحیت و اسلام را در زیر پر و بال خود میگیرد. او میگوید: وقتی راما کریشنا کمکم خود را از حالت غیبوبت مداوم جدا کرد، با رنجهای انسانیت پلید مجرم یگانگی حاصل کرد. او در این راه به حدی موفق شد که وقتی دو ملوان از ملوانان کشتیهای رود گنگ با یکدیگر مشاجره میکردند، او از شدت درد فریاد میکشید.
ازسوی دیگر، پس از بیداری از این غیبوبت، یقین یافت که همه ادیان بزرگ بهواسطه راههای مختلف، به خدای واحدی میرسند و در پی این یقین، بسیار علاقمند شد که همه آن راهها را بپیماید؛ زیرا در نظر او فهم از عمل یا از تحقیق هدف جدا نیست.
البته او عملاً به تجربهکردن این راهها پرداخت و نخستین راهی که پیمود، اسلام بود. این امردر اواخر سال (1866م.) رخ داد و چند ماه به صورت یک صوفی مسلمان زندگی کرد و به همین حال ماند تا روزی که یک شخص با سیمایی نورانی، رخسارهای جدی و ریشی سفید بر او ظاهر شد؛ سپس به او نزدیک شد و در وی متلاشی گشت. در همان حال دوباره به غیبوبت رفت. معنای این سخن این است که اسلام او را به مطلق رساند!
هفت سال پس از این حادثه، راما کریشنا به تجربه دیگری برای تحقیق درباره طریق مسیحیت پرداخت. این بود که سیمای مسیح برای او ظهور کرد، در او متلاشی شد و او دوباره مانند قبل در غیبوبت فرو رفت. البته به نظر من این امر نوعی گیجی و سردرگمی فکری و آشوب روانی است. اکنون پس از تصوف هندی اندکی درباره تصوف مسیحی سخن میگوییم. مسیحیت از این حیث که یک دین آسمانی است، دربردارنده عقاید و عباداتی است که آن را به صورت سرچشمه جوشانی برای پاکترین عواطف و شریفترین راهها درمیآورد. زیرا خداوند انجیل را بهقصد هدایت و نور نازل کرده است. عیسی (ع) با نیروی عظیمی از روحانیت و معنویت آمد تا حرص و قساوتی که یهودیان در روی زمین بر جا گذاشته بودند، محو و نابود کند. شاگردان مخلص عیسی نیز مردمانی پاک و دور از شهوات دنیا بودند و در دوستی مردم و تلاش برای کم کردن شر و اجرای خیر، راه پیامبر خود را میپیمودند. قرآن نیز آنها را به این شکل توصیف میکند:
وجعلنا فی القلوب الذین اتبعوه رأفه و رحمه
و در دلهای کسانی که از او (عیسی) پیروی کردند، رأفت و رحمت نهادیم.
با اینحال دینی را سراغ نداریم که مانند مسیحیت برای ورود افکار خارجی نرمش به خرج داده باشد! البته اگر این تأثر در فروع شریعت بود، علاج آن چندان دشوار نبود؛ ولی متأسفانه این امر در مفاهیم اعتقادی فراوانی ریشه دوانده است.
در اینجا میتوان سیره قدیس «برنار» را به عنوان الگویی از تصوف رایج مسیحی مورد بررسی قرار داد. دکتر محمد غلاب در اینباره میگوید: برنار از همان بامداد حیات خود، ممتاز، روشنگر، فصیح و زبانآور بود. به عنوان مشاور پاپ اوجینسوم خدمت کرد، خطیب جنگ دوم صلیبی و جهت دهنده آن در سال (1146م.) بود. مورخان درباره او میگویند: روحش در زمینه تسلیم شدن دربرابر احساسات شخصی ملتهب و افراطی بود؛ چراکه اعلام کرد همه فلسفه در «شناخت مسیح مصلوب» منحصر است یا فلسفه عبارت است از شناخت محبت خداوند به انسانها؛ محبتی که انسان را در نهایت به محبت خداوند میکشاند.
زندگی صوفیانه مسیحی در نظر او در پیروی از راه نجاتی منحصر میشود که او آن را به این صورت توصیف میکند: عابد زاهد باید در آغاز به تأمل در وجود خود، عالم و پس از آن خدا بپردازد تا نخست به شهودی دستیابد که دقیقاً ادراک یقینی دور از هرگونه شک و تردید است و در پایان به غیبوبتی برسد که در آن روح خالی از خود نباشد و درنتیجه به مرتبه استمتاع از پیوند الاهی دستیابد. شاید این احساس بنیاد اصلی نظریه فنا باشد! چنین مینماید که طریقههای صوفیانه در عالم مسیحیت چنان رو به فزونی نهاد که رجال کلیسا را نگران ساخت چرا که افکاری را در میان توده مردم رواج میدادند که با مسیحیت در تضاد بود. این بود که علمای دلسوز مسیحی به فکر افتادند که برای این هرجومرج، حدوحدودی تعیین کنند.
دراینباره به این فکر افتادند که تعریف دقیق جامع و مانعی برای تصوف قرار دهند تا دیگر کسی با الفاظ بازی نکند؛ درنتیجه اموری را به تصوف وارد کند که از آن نیست و چیزهایی را از تصوف خارج کند که جزء آن است.
ازجمله مشهورترین این تعریفات، تعریفی است که الاهیدان مشهور «امرسون» انجام داده و گفته است: تصوف عبارت است از ادراک واضح ذوقی از آنچه که قبلاً از طریق انجیل به آن ایمان آورده شده است؛ بهطوری که این معرفت بیش از آن که از طریق تحقیق و پژوهش انسانی صورت گرفته باشد، ناشی از زهد و پارسایی باشد و دراینصورت میتوان آن را روشی برای تأمل دانست که مربوط به پیشرفت روحی است؛ یعنی میبیند و تذوق میکند و سپس به پیوند با خدا میانجامد.
ما دقیقاً حقیقت این ارتباط با خدا را نمیدانیم. بااینحال هیچ گاه خطا و اشتباه را تأیید نمیکنیم؛ هرچند این خطا، با اخلاص، حرارت و زحمت فراوانی بیان شود. عقیده توحید که پیامبران الاهی آن را اجرا و تعلیم کردند، بدون شک حاوی هیچگونه تعددی نیست. درحالیکه تصوف مسیحیای که از انجیلهای کنونی گرفته شده است، یقیناً با حلول و تعدد درآمیخته است. بدیهی است خادمی که فقط نزد اربابش نمیرود (بلکه نزد اربابان دیگر هم میرود)، عملش قبول نمیشود؛ هرچند کمرش از رنج و زحمت زیر بار کار خم و شکسته شود. بهتر از او خدمتکاری است که خانه اربابش را میداند؛ هرچند در ادای تکالیف خود کم تلاش میکند.
خود من وقتی در زندگی پارسایان هند و سایر راهبان دیگر میاندیشیم که عمر خود را وقف این کار کرده و به تعبیر دقیق خود را در این راه فنا ساخته و از شهوات دنیا کناره گرفتهاند تا به هدف غایی خود دست یابند و عطش خود را از وجود معشوق خویش سیراب کنند، در اندیشهای حزین غرق میشوم؛ چراکه این کارها نیازمند وجود یک پایهعقلی درست و بستر شرعی مقبولی است تا همه این ظرفیتهای عاطفی هدر نرود.
ما به خوبی میدانیم الحادی که در حوزههایعلم اقتصاد، سیاست، هنر و سایر عرصههای تمدن جدید شیوع یافته است، از لرزش پایههای عقلی دینی پدید آمده که اروپا به آن خو کرده و با ادیان دیگر نیز انس و ارتباطی پیدا نکرده است.
* * *
پیش از بحث درباره ویژگی تصوف اسلامی، سخنانی از «الکسیس کارل» پزشک ماهر و دانشمند با بصیرت را نقل میکنیم که میگوید: احساس دینی به طور کلی از حیات و زندگی جدید ریشهکن شده است؛ همچنین فعالیت صوفیانه از بیشتر ادیان رخت بر بسته است ... تا جایی که حتی معنای آن فراموش شده است. احتمال میرود که تجاهلی از این دست، مسئول فروپاشی کلیساها است؛ زیرا قدرت دین براساس تمرکز بر فعالیت عارفانه استوار است...
هرچه باشد، احساس دینی هنوز هم برای عدهای از افراد، فعالیتی گریزناپذیر است... چنانکه خود را در میان اشخاصی که تحصیلات عالی دارند نیز نمایان ساخته است. عجیب است که دیرهای بعضی ادیان به جوانان پسر و دختری که از طریق زهد و تصوف در جستوجوی جهان معنوی و روحی هستند و میکوشند به این عبادتگاهها وارد شوند، سخت میگیرد.
فعالیت دینی نیز مانند کارهای ادبی جوانب مختلفی دارد.... و در سادهترین حالات خود از یک تمایل مبهم به قدرتی که فراتر از اشکال مادی و عقلی جهان ما است تشکیل میشود. این کار نوعی نماز بدون بیان کلمات، جستوجوی جمالی نابتر از زیبایی هنری و علمی است؛ زیرا دوست داشتن جمال و زیبایی به تصوف میانجامد.
علاوهبراین، عبارتهای دینی با اشکال مختلف به هنر نزدیک میشوند؛ ازاینرو به سادگی امکان تبدیل آواز و ترانه به نماز وجود دارد. هنوز هم زیبایی و جمالی که صوفیان به دنبال آن میگردند، بیش از آرمان اعلایی که هنرمندان در جستوجوی آنند، غنا و گستردگی دارد. زیبایی صوفیان شکلی ندارد و نمیتوان با هیچ زبانی آن را بیان کرد و در درون اشیای دیدنی عالم پنهان است و کمتر خود را نمایان میسازد. خواستار اعتلای عقل به سوی ذات عالیهای است که مصدر همه اشیاء است؛ به سوی قدرتی که مرکز همه قدرتها است؛ به سوی خداوند جلجلاله.
ازاینرو در تمام مراحل تاریخ و در میان همه ملتها افرادی وجود داشتهاند که از این احساس عجیب در سطح عالی برخوردارند.... و تصوف مسیحی نیز بالاترین شکل فعالیت دین مسیحی است.
تصوف دربالاترین درجات خود حاوی یک هنر کاملاً متین و مستحکم و نظام دقیق متین است که از زهد شروع میشود؛ چرا که محال است انسان بدون تمرین در زمینه زهد در مورد نعمتهای این دنیا وارد مملکت تصوف شود؛ همچنان که محال است انسانی بدون تمرینات بدنی، ورزشکار شود.
و از آنجا که تمرینهای زاهدانه بسیار دشوار است، افراد انگشت شماری شجاعت کافی برای رویآوردن به تصوف را دارند. چون فردی که عزم خود را جزم میکند که به این سفر سخت برود، باید متاع این جهان و در پایان خودش را دور بیندازد و چه بسا بعد از این مرحله هم باید مدتی طولانی را در سایه شب روحی سپری کند و درحالیکه در جستوجوی اعتلای روحی از جانب خالق خود است واز فساد نفس و بیبهرگی آن اندوهگین است، در راه پاکسازی حواس خود رنج میکشد و این اولین و تاریکترین مرحله تصوف است و بدینشکل، صوفی وجود خودش را از خودش باز میگیرد و خود را از خودش محروم میسازد. و به این صورت نمازش به تأمل تبدیل میشود و به حیات نورانی وارد میشود. ولی نمیتوان تجارب خود را بازگوید؛ زیرا عقلش به صورت رمز درآمده است.
* * *
در اینجا باید این نکته را توضیح دهیم که خود نگارنده تعدادی از دانشمندان کیهانشناس و متخصص علومجدید در غرب را مورد مطالعه قرار داد و سخنان روشن آنان را خواند و در پایان به این یقین رسید که این افراد به خداوند ایمان دارند و وجود و عظمت او را تصدیق میکنند و ذاتش را منزه میدانند.
این افراد شبیه «حنفا»ی عصر جاهلیت هستند که به شرک قوم خود پشت کردند، ولی راهیافتن دینی که خلأ روحی، آنان را پر کند نشناختند؛ در نتیجه همواره در سایه هدایت طبع سالم و سجایای استوار خود در جستوجوی راهی برای رسیدن به حقیقت بودهاند. تعداد علمای موحد غربی بسیار فراوان است و راه آوردن آنان به دایره دینی که با مطالعات علمی آنان سازگار باشد و عطش روحی آنان را با آرامش و محبت سیراب سازد، خیلی آسان است:
الا بذکر الله تطمئن القلوب
آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مییابد.
آن چه غالباً برای علمای دین ناپسند است، دوستیدنیا، مالاندوزی و بیطراوتی جان آنان است که مردم را از دین بیزار میکند و آنان را از عبادت منصرف میسازد؛ البته کارگزاران دینی منحرف، مجمع همه این سیئاتند و قرآن درباره این افراد فرموده است:
ان کثیرا من الاحبار والرهبان لیأکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله
بسیاری از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا میخورند و آنان را از راه خدا باز میدارند.
از همینجا تحصیلکردگان و روشنفکران به روش سلوکی زاهدان و پارسایان احترام میگذارند؛ هرچند دارای خطا و اشتباه هم باشند و به بررسی تصوف و اقتباس از چشماندازها و مناظر آن میپردازند. تنها به این دلیل که در این راه حرارتی وجود دارد که آنان را سرمست و مدهوش میسازد. در اینجا میخواهیم که به حق پاک و مبرا برسیم و از جوهر اسلام اموری را ارائه کنیم که کافی و شافی باشد. البته در کتاب و سنت، سرچشمههای یقین زنده و اخلاص منزه وجود دارد، ولی مردم انواع زیبایی را دوست دارند و به جستوجوی آنها میپردازند.
وقتی که جوانکها برای استفاده از سرسبزیهای باطراوت، هوای پاک، گلهای سرمست کننده و بوهای خوش به باغ و صحرا میروند، روحهای زیباییپسندی که در جستوجوی خیر و طالب رضا و خرسندی هستند، در آیات قرآن و آثار پیامبر به خواسته خود نایل میآیند؛ حقایقی که عقل در برابر آنها به سجده درمیآید و سینه در لباسی از ادب متعالی و شایان برای آن گشاده میگردد، اخلاص و ولای الاهی را بنیان مینهند.
تصوف اسلامی در حالت مقبول خود، چیزی جز پیوند بیشتر با خدا ، اعتصام به او و نالیدن در پیشگاه او نیست. این فضل چشمگیر، عابد را به صورت کسی درمیآورد که عاشق نماز، مونس روزه، انفاقکننده مال، آراسته از فضایل، پیراسته از رذایل، فراری از دنیا، مدافع حق، امر به معروف، ناهی از منکر، کمکننده خواستههای نفس و فراتر از دنیازدگی است؛ چنانکه خود را در راه خدمت به امت اسلامی و ابلاغ رسالت وهدایت خلق فدا میکند و همه شعبهها و نشانههای ایمان را در وجود خود و اطرافش عملی میسازد.
ممکن است گفته شود که آنچه گفته شد، خواستههای اسلام از هر مسلمانی است؛ از اینرو دلیلی برای تخصیص آن به یک گروه خاص وجود ندارد. در جواب میتوان گفت: در اینجا هیچگونه تخصیصی وجود ندارد، بلکه مساله، تفاوت مردم درزمینه سبقتگیری، میانهروی و ملاحظهکاری است؛ همچنین تفاوت آنها در کنترل عاطفه یا تسلیم شدن در برابر آن است. در اینجا مثالی آورده میشود: انسبننضر تصمیم گرفت که در جنگ احد شرکت کند، ولی درحالی به این جنگ رسید که مسلمانان در بدترین حالت بودند؛ یعنی به قصد فرار از کوه بالا میرفتند و مشرکان پیروزمندانه در حال گشتن، آنها را دنبال میکردند. باید دید که انس در این حالت، به تنهایی چه کاری باید انجام میداد؟ او هرگز نمیتوانست این حادثه غمانگیز را تغییر دهد، ولی او به مقابله با کفار پرداخت و خود را در بطن مرگ انداخت و فریاد برمیآورد: من بوی بهشت را از ورای احد احساس میکنم! و پس از چندی جسد این شهید در میان شمشیرهای دشمن پارهپاره شد. یاران پیامبر دیدند که این آیه نازل شد:
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
دستهای از مومنان رجالی هستند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در (همین) انتظارند و (هرگز عقیده خود را) تبدیل نکردند.
انس میتوانست در آن لحظه از رویارویی با دشمن پرهیز کند و منتظر فرصت بهتری باشد. میتوانست بازگردد و با خود بگوید:
خداوند میداند که من مبارزه با آنان را زمانی ترک کردم
که با شمشیرها و تیغهای بیشتر بر اسبم تاختند
وبوی مرگ را از جانب آنان احساس کردم
و دانستم که اگر با آنان به جنگ بپردازم
کشته میشوم و کشتن من ضرری به دشمن نمیرساند.
البته این عذری مقبول و سیاستی درست است، ولی او از این کار سر باز زد.
تصوف اولیه اسلامی در فضایی از عاطفه خروشان و قلبی آکنده از محبت خدا و رسول او به دنیا آمد، بیآنکه چنین نامی برخود نهاده باشد؛ از اینرو هیچ عاقلی تصور نمیکند که از این مسلک از حوزه کتاب و سنت خارج شود.
با اینحال عاطفه انسانی در هر جا و زمانی، دارای لرزشها و لغزشهایی است که باید کنترل شود. البته علمای اسلامی از قدیم به اینگونه اهتزازات در این حوزه پیبرده و اثبات کردهاند که هرگونه انحرافی هرچند به اندازه یک پرکاه از کتاب خدا وسنت عصیان است و هرکس چنین کند، از صراطمستقیم باز میماند. چنان که پیدا است، عنوان تصوف در سده دوم هجری پدیدار شد و این افراد قبل از آن زاهد نامیده میشدند.
غزالی در تعریف تصوف میگوید: «خالی کردن قلب برای خداوند متعال و کوچکشمردن ماسوای او.»
عبدالقادر گیلانی در کتاب «الفتح الربانی» میگوید: «صوفی کسی است که باطن و ظاهر او بر اثر پیروی از کتاب خداوند عزوجل و سنت پیامبرش (ص) صفا یافته باشد.
جنید که سید متصوفه نامیده میشود میگوید: «همه راهها جز طریق کسیکه از حضرت رسول (ص) پیروی کند، بسته است... کسیکه قرآن را حفظ نکند و حدیث ننویسد، در این علم (تصوف) از او پیروی نمیشود؛ زیرا علم و مسلک ما مقید به کتاب و سنت است.»
بایزید بسطامی به یکی از یارانش گفت: «بیا به دیدار شخصی برویم که خود را به عنوان اهل ولایت مشهور کرده است؛ البته این شخص به زهد و پارسایی مشهور بود. وقتی از خانهاش خارج شد و به مسجد رفت، آبدهان خود را به طرف قبله انداخت، بایزید برگشت و حتی به او سلام نکرد و گفت: این مرد یکی از آداب رسولالله (ص) را رعایت نمیکند، چگونه ممکن است در مورد آنچه ادعا میکند، امین باشد؟
او گفته است: اگر دیدید که یک انسان کراماتی دارد که میتواند در هوا بپرد، فریفته او نشوید تا ببینید در حال امر و نهی، حفظ حدود و انجام دادن امور شرعی چگونه است...»
ابوسلیمان دارانی گفته است: « چهبسا روزهای متمادی در قلبم یکی از نکات صوفیان میافتد، ولی جز با گواهی دو شاهد عادل، یعنی کتاب و سنت، هیچ چیزی از آن را نمیپذیرم.»
ذوالنون مصری گفته است: «از جمله نشانههای دوستدار خداوند سبحان، پیروی از رسولالله (ص) در افعال، اخلاق، اوامر، و سنتها است.»
بشر حافی هم گفته است: «پیامبر (ص) را در خواب دیدم. فرمودند: ای بشر میدانی خداوند چرا تو را از نزدیکانت بالاتر قرار داد، عرض کردم: نه. فرمودند: بهخاطر پیروی تو از سنت من و خدمت صالحان، خیرخواهی دوستان و محبت به یاران و خاندان من. این چیزی است که تو را به مرتبه ابرار رسانده است.»
ابوسعید خراز نیز گفته است: هرگونه فیض باطنی که ظاهر دین با آن مخالف باشد، باطل است. شیخ عبدالقادر گیلانی نیز گفته است: «همه اولیا جز از کلام خداوند عزوجل و سنت پیامبرش (ص) یاری نمیگیرند و جز به ظاهر این دو عمل نمیکنند.
شیخ محیالدین نیز در ابیاتی که با آن باب 308 فتوحات مکیه را آغاز کرده است میگوید:
«... نجات نفس در شریعت است.
پس انسانی نباش که در ابتدا چیزهایی را دید، سپس از آنها محروم شد.
در امور کشفی به شریعت چنگ بزن.
چرا که بندگانی که این کار را کردند، خیر فراوانی حاصل نمودند.
هر عملی که شریعت شاهد آن باشد و بهدرستی آن گواهی دهد،
آن علم است و به آن دست درآویز.»
با این حال تصوف پس از طی مراحلی، با ناخالصیهای فراوانی درآمیخت و تقریباً همان افکاری که از طریق چندگانهپرستی هندی به آیین مسیحیت راهیافته بود، به حوزه آن نیز راه پیدا کرد تا جاییکه عدهای بهخاطر کثرت این امور دخیله و باطل ترجیح دادند از همه این میراث روگردانی کنند. درحالیکه انصاف اقتضا میکند که باید در این باره تحقیق کرد و پلید را از پاک جدا ساخت.
این هم بهخاطر این است که ما در سایر علوم دینی علمی را نمییابیم که به تربیت قلبی، و بیدارسازی عاطفی نفس انسانی بپردازد؛ درحالیکه اسلام از این جنبه (عاطفی) نیز بینیاز نیست.
بنده محققانی را در حوزه دین میشناسم که در علوم مختلف آن بسیار چیرهدست و ماهرند، ولی قلوب آنان خالی است و در باطن آنان جز غرایز عوام و خواستههای دنیوی جریان ندارد و بدیهی است که دین با زبان اینگونه افراد سودی نمیبرد، مگر آنکه قلوبشان زنده شود و همانند جنبوجوش زمین در زمان روییدن، از یاد و پروای الاهی به جنبش در آیند.
منبع
الغزالی، محمد: رکائز الایمان بین العقل و القلب، صص 138-151، الطبعه الرابعه، دارالقلم دمشق (سوریه) و دارالشامیه بیروت (لبنان)، 1999م.
منبع: / فصلنامه / کتاب نقد / شماره 35 ۱۳۸۴/۰۵/۰۰
مترجم : مهشید صفایی
نویسنده : محمد الغزالی
نظر شما