موضوع : پژوهش | مقاله

عرفان سرخ پوستى(1)


آن چه امروز عرفان سرخ پوستى نام گرفته است، ناظر به آموزشهایى است که کارلوس کاستاندا از پیر سرخ پوستى به نام (دون خوان) فرا گرفته و در یازده کتاب نگاشته و نشر داده است. تمامى این کتابها به فارسى ترجمه شده است و خواننده بسیار هم داشته و دارد، تا آن جا که گاهى از عرفان سرخ پوستى به عنوان یکى از جریانهاى فرهنگى کشور یاد مى شود.
خواننده آثار کاستاندا، به خوبى مى داند که جمع و سامان دهى آموزه هاى نظرى و عملى مکتب دون خوان، بسى دشوار است و این کارى است که در این نوشتار هرچند با کاستى بسیار، انجام گرفته است. پژوهش حاضر، که از حجم یک مقاله فراتر رفته، در چهار بخش و یک پیوست، سامان گرفته است.

بخش اول : کلیات
مدخل: کارلوس کاستاندا، دانشجوى دکتراى رشته مردم شناسى دانشگاه لوس آنجلس بود. در سال 1960 به مکزیک سفر مى کند تا براى رساله دکتراى خویش، آگاهى هایى درباره گیاهان توهم زا و روانگردان فراهم آورد. از قضا در ایستگاه اتوبوس در ایزونا، توسط دوستش با پیر سرخ پوستى به نام (دون خوان ماتیوس) که به ظاهر در مورد این داروها، چیزهایى مى دانست و آگاهى هایى داشت، آشنا مى شود. دون خوان او را به خانه اش دعوت مى کند و او مى پذیرد. چند ماه بعد براى دیدار وى به مکزیک باز مى گردد. دوستى ژرف و استوارى بین آن دو پدیدار مى شود و کاستاندا به شدت جذب شخصیت و تعالیم دون خوان مى گردد.
در سال 1961 دون خوان آشکار مى سازد که صاحب معرفتى نهانى و یک ساحر است و بدین ترتیب، کاستاندا از آرزوى خود در گردآورى اطلاعات، درباره گیاهان روانگردان، کم کم، دست مى کشد و شاگردى دون خوان را مى پذیرد تا با اسرار ساحرى آشنا گردد. دوران آموزش او، ده سال به درازا مى انجامد که به سه دوره جداى از هم تقسیم مى گردد. در این مدت کاستاندا با ساحران دیگرى چون دون خنارو و فلوریندا نیز آشنا مى گردد.
آن چه در یازده کتاب کاستاندا مى خوانیم، گزارشى است از آموزه هاى دون خوان و شرح تجربه هایى که در دوران شاگردى اش داشته است.
آثار کاستاندا به ترتیب نشر به زبان اصلى عبارتند از:
1. تعلیمات دون خوان (1968).
2. حقیقتى دیگر (1971).
3. سفر به دیگر سو (1972).
4. افسانه هاى قدرت (1974).
5. حلقه قدرت (1977).
6. هدیه عقاب (1981).
7. آتشى از درون (1981).
8. قدرت سکوت.
9. هنر خواب بینى.
10. چرخ زمان.
11. حرکات جادویى.
تاریخ نشر به زبان اصلى در ترجمه چهار کتاب اخیر ذکر نشده است.
این سلسله کتابها، یک مجموعه اند که براى درک آیین ساحرى و عرفان سرخ پوستى مطالعه آنها لازم است: اما هر یک از آنها را بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر آن نیز مى توان خواند و بهره برد: چرا که کاستاندا آموزشهاى خود را به ترتیب زمان آن در کتابهایش بیان نکرده است، بلکه هر کتابش به تمام دوران آموزش او نظر دارد. ویژگى این کتابها در گونه نگاهى است که به آموزشها دارد.

بررسى زندگى و آثار کاستاندا
اصل و نسب کاستاندا، همچون کتابهایش در هاله اى از ابهام فرو رفته است. او خود گفته است: زادگاهش برزیل بوده و در سال 1935 به دنیا آمده است: اما مجله تایم در سال 1973 فاش ساخت که او متولد 1925 در پروست و اسناد مربوط به مهاجرت وى به ایالات متحده امریکا، گواه بر آن بود.
او خود مدعى است که پدرش استاد ادبیات بوده است، اما همسرش پدر او را ساعت ساز و زرگر معرفى کرده است.
او خود گفته است: علاقه اى به آیینها و مکتبهاى رازورانه ندارد، اما زن پیشین وى مدعى است که رازورى تنها موضوعى بود که با یکدیگر درباره اش گفت وگو مى کردیم. بسیارى از خرده گیران و انتقادگران آثار کاستاندا، این موردها را شاهدى بر دروغ پردازى کاستاندا گرفته اند و دلیلى بر واقعى نبودن کتابهاى وى. تا آن جا که نسبت به وجود مرشدى به نام دون خوان، شک برده و کتابهاى او را حاصل توهم و قدرت خیال پردازى کاستاندا به شمار آورده اند.
اما باورمندان به وى خلاف گویى کاستاندا را در شرح گذشته خویش بر اصلى استوار مى دانند که در آموزه هاى دون خوان وجود دارد که از آن تعبیر به (نفى گذشته شخصى) مى شود. بر پایه این اصل، زندگى خواستار معرفت، باید اسرارآمیز و در فضایى مه آلود، شناور باشد و دیگران از اسرار زندگى سالک و وضع حال و گذشته او بى خبر باشند. آگاهى دیگران از زندگى سالک، سبب مى شود که همگنان، آشنایان، هم وطنان رفتار و سلوکى ویژه از او، چشم داشته باشند و او ناگزیر مى شود برابر چشمداشت آنان رفتار کند. این امر سبب خواهد شد که سالک همچنان در دام دنیایى که دون خوان آن را توصیفى و غیر واقعى مى نامد، گرفتار ماند و از رسیدن به حقیقت باز ایستد و این همان چیزى است که کاستاندا به سختى از آن هراس دارد.
عقیده کاستاندا، حفظ هویت خود و دلسرد کردن انبوه کنجکاوانى بود که از هرسو براى آگاهى از دون خوان و جهان بینى جادویى او، به او سر مى زدند. او حتى از دوستان نزدیک خود فاصله گرفت. او که در ژانویه 1960 با خانم مارگارت رانیان کاستاندا ازدواج کرده بود، در ژوئن 1960 از او جدا شد و در دسامبر 1973 او را طلاق داد. وى در پاسخ پرسشهاى همسرش مى گوید:
(وقتى مى پرسى زندگى ام را با دادن آمارى به تو تأیید کنم، مثل آن است که از علم براى معتبر ساختن ساحرى استفاده کنم. این امر خصلت جادویى آن را مى رباید و از همه ما مسافت نما مى سازد.)1
افزون بر این، وقتى به ژرفاى آموزشهاى دون خوان نفوذ مى کنیم، به نقطه اى خواهیم رسید که تا آن جا که مربوط به عالم عادى و ملموس ماست، فرقى بین راست و دروغ و خوب و بد نیست و اگر به آن آموزشها یقین کنیم، همه اساس اندیشه هاى مادى و علمى ما فرو مى ریزد و حتى روشن ترین اصول علمى زیر سوٌال مى رود، زیرا همه اینها مربوط به دنیاى غیر واقعى است که دستاورد توصیف و تفسیر هم تیره ها و نتیجه گفت وگوى درونى و کارکرد ذهن ماست.
(این دنیایى که مشاهده مى کنیم توهمى بیش نیست. دنیا براى ما با توصیفى ایجاد شده است که از روز اول برایمان نقل کرده اند.)2
در جاى دیگر اقرار مى کند: بر راست بودن سخنان خود پایندان نیست و ممکن است با پژوهشها و بررسیهاى مردم شناسان سازگار نباشد: زیرا با سیستم دیگرى از شناخت مى نویسد.3
با وجود این، آن چه قطعى است این است که کاستاندا در سال 1973 درجه دکتراى مردم شناسى از دانشگاه کالیفرنیا گرفته و رساله دکتراى او هم که پذیرفته شد، به خاطر ضبط، سامان دادن و به رشته کشیدن مصاحبه هایى بود که او در سالهاى 1960ـ1971 با پیرمرد سرخ پوستى به نام دون خوان داشته است. این مصاحبه ها دستمایه کتابهاى اولیه او بود که پس از انتشار، میلیونها نسخه از آنها در زمانى کوتاه در سرتاسر جهان به فروش رفت و جنجال فراوانى آفرید.
این کتابها، سبکى واقع گرایانه دارند. نویسنده، پیش درآمدِ هر بحثى را با ذکر یک تاریخ آغاز مى کند. افزون بر این، پیش از آن که خواننده در مورد کرامتهاى کسان و رفتار شگفت انگیز و حیرت افزا چون و چرا کند، خود نویسنده محاجّه خود را با دون خوان و شک و تردید منطقى خود را در پى آن، یادآور مى شود. دلیلهایى که نویسنده مى آورد، همان دلیلهایى است که خواننده ممکن است به آن استناد بجوید تا آن کرامتها را مردود شمارد.
با این وصف، بسیارى، سخنان و ابرازنظرهاى او را زاییده خیال پردازى و پنداربافیهاى نویسنده دانسته اند: زیرا از نگاهى منطقى، نوشته هاى او چنان ناسازگار با عقل به نظر مى رسد و از دنیاى مدرن و متمدن به دور است که کم تر خواننده اى مى تواند درستى و سنددار بودن همه آنها را باور کند: بویژه موردهایى که اشاره به رفتارهاى شگفت انگیز ساحران مى کند. گفتنى است که کاستاندا حتى یک بار درباره نوشته هایش به دادگاه فراخوانده شد.
دنیس تیم (Dennis Timm) در دفاع از کاستاندا مى نویسد:
(به نظر مى رسد توسط منطق، چه صورى و چه جدلى، (واقعیت دیگر) دون خوان به سختى آزموده شود، زیرا خواست آن منطق درست به سویى معطوف است که دوگونگیها را حلّ و فصل کند. در این جا (از دیدگاه دون خوان) بحث بر سر این مطلب است که حلّ نشدنى را تا جایى که امکان دارد دست نخورده باقى بگذاریم.)4
واقعیت آن است که با ابزار منطق و عقل، فهم آموزه هاى دون خوان که مدعى درکى شهودى است، به شدت دشوار است و براى ذهن غربى که ناآشنا با معارف شهودى و دیدن حقایق از راه دل است، فهم دنیاى دون خوان بسیار دشوارتر.
از سوى دیگر، به دلیل این که هر مکتب عرفانى، از اصطلاحات و زبان خاصى برخوردار است و کلید فهم آن بستگى به درک زبان و فضاى کلى حاکم بر آن است، براى ما شرقیها نیز داورى در این باب خالى از دشوارى نیست.
نکته سوم این که، سخن اصلى دون خوان، که دیگر سخنان او حول آن مى چرخد خالى از نوعى توجیه منطقى نیست. دون خوان، بر این نظر است: دنیایى که ما در آن زندگى مى کنیم براى شخص عادى بسیار واقعى و براى یک ساحر درون بین غیر واقعى است. استدلال دون خوان این است که از آغاز تولد، هرکسى بى آن که خود او بداند، براى ما نقش معلم را بازى مى کند و دنیا را چنان که خود و دیگران مى بینند براى ما شرح مى دهد. از این روى ما نیز دنیا را همان گونه مى بینیم که همه مردم دنیا مى بینند.5
ذهن ما نیز در گفت وگوى درونى، این دنیاى توهمى را پاسدارى و باز تولید مى کند. اما در عوض مرد معرفت (Man of Knowledge) دنیا را بدون واسطه توصیف و تفسیر مى بیند. او ذهن خود و گفت وگوى درونى خویش را خاموش ساخته و از راه دل، حقیقت را، چنانکه هست و نه آن جور که مى نماید، مى بیند.
ولى با وجود این، در کتابهاى کاستاندا، بسیار است سخنان واهى و نادرستى که نه تنها با منطق و عقل سلیم ناسازگار است، بلکه با خواست درک شهودى نیز سازوارى ندارد و حمل این قضیه ها و گزاره ها بر وجه صحیح، ناممکن مى نماید و یا دست کم، تلاش و زحمت بسیار مى خواهد: از باب مثال، او حقیقت انسانها را به سان تخم مرغ نورانى مى بیند. دون خوان اراده اش را رشته نور ستبرى مى نامد که از شکمش خارج شده است. دون خوان اراده اش را دور شمع اتومبیل مى پیچد و مانع روشن شدن ماشین مى گردد.
او در جایى آنچنان به آسمان مى جهد که از درختان فراتر مى رود و....
بر این اساس، اگر با نگاه بدبینانه نگوییم که این یادداشتها، دستاورد خیال پردازى و آفریده ذهن کاستانداست. دست کم این احتمال را باید بپذیریم که آمیخته اى از خیال پردازى و پنداربافى آموزشهاى واقعى باشد. او خود در یکى از کتابهایش اقرار مى کند که در هنگام نگارش کتابها، هرگز به یادداشتهاى خود مراجعه نکرده است و آنها را با سیستم دیگرى از شناخت نوشته است!6
به هر حال چه کتابهاى کاستاندا، راستین و داراى وجود خارجى باشند، یا خیال پردازانه و آفریده قوه خیال چنان پر کشش و پر مایه نوشته شده اند که سرآغاز دگرگونى ژرف در ادبیات فلسفى و عرفانى به حساب مى آیند. در اروپا و آمریکا نیز او را فیلسوف مى پندارند و کتابهایش را در قفسه کتابهاى فلسفى مى توان یافت.7
کاستاندا در اردیبهشت ماه 1377 درگذشت. او همان گونه مُرد که زیست: اسرارآمیز و آرام. جسد وى پس از سوزانده شدن به مکزیک برده شد.8
خواننده محترم براى آگاهى بیش تر از زندگى و ویژگیهاى کاستاندا مى تواند به کتاب سفر جادویى با کارلوس کاستاندا، نوشته همسر پیشین او، خانم مارگارت رانیان کاستاندا مراجعه کند. نویسنده در این کتاب همچنین درباره مخالفان و خرده گیران و انتقادکنندگان کاستاندا به بحث پرداخته است.

سخنى درباره دون خوان
شمارى در وجود خارجى و راستین دون خوان، به گمان افتاده و آن را ساخته و پرداخته خیال کاستاندا دانسته اند. از این گمانها و دو دلیها که بگذریم، گویا تنها راهى که براى آگاهى از زندگى دون خوان پیش روى داریم، گفته هاى کاستانداست که این گفته ها نیز، بیش تر آموزشهاى دون خوان است و آگاهى و دانستنیهاى اندکى از زندگى وى را دربر دارد.
برابر ادعاى او، دون خوان ماتیوس، سرخ پوستى بود که در (یوما) قرار گرفته در آریزوناى مکزیک، به دنیا آمد. پدرش در جنگ بین قوم یاکى و مکزیکیها کشته شد و دون خوان را که بچه اى ده ساله بود، خویشاوندانش بزرگ کردند. در بیست وپنج سالگى به استاد ساحرى به نام خولیان (Julian) برخورد و با او آشنا شد. خولیان او را دعوت به مکتب ساحرانى کرد که ادعا داشتند بیست وپنج نسل دوام آورده است.
خولیان سرخ پوست نبود: بلکه پسر یکى از مهاجران اروپایى در مکزیک بود.
خولیان خود در سفرى از استاد ساحرى به نام الیاس ایّوآ (Elias Ulloa) اثر پذیرفته و دانش و معرفت ساحرى را از او آموخته بود. دون خوان پس از این، در حلقه گروهى از ساحران درآمد که مرکب از شمارى زن و مرد بودند و در آن، کم کم، نقش (ناوال) را به دست آورد. (ناوال) لقبى است که ساحران به استادان و مرشدان مهتر مکتب ساحرى مى دهند. در این روزگار، دیدار و آشنایى کاستاندا با دون خوان آغاز مى گردد و کاستاندا افزون بر بهره گیرى از آموزشها و تجربه هاى ساحرى دون خوان، توسط او با ساحران دیگر حلقه آشنا مى گردد و در این میان از دون خنارو و فلوریندا، ماتیوس بیش ترین اثر را مى پذیرد و حتى پس از مرگ دون خوان، آموزش خود را نزد فلوریندا ادامه مى دهد.9
دون خوان، همسر و فرزندانى داشته و از گزارشها و حکایتهاى کاستاندا برمى آید که پسر دون خوان به دانش ساحرى پدر، سخت بى علاقه بوده است.
کاستاندا، دون خوان را شخصى جاذب و داراى کشش مرموز مى شناساند که نگاهى بسیار نافذ دارد و زندگى اش ساده و بى آلایش است و به جز معرفت شهودى به چیزى دلبستگى ندارد. با این حال کاستاندا، گاهى حکایتهایى از دون خوان نقل مى کند که او را در حدّ دلقکى خنده آور پایین اش مى آورد. از جمله خنده هاى بى جا و وحشتناک اوست. گاه در حدّ مرگ مى خندد و گاه تا آن جا که اشکش جارى شده و نزدیک است سرش بر زمین بخورد و وقتى هم مثل بچه هاى کوچک از جا مى پرد و پاهایش را به همه طرف تکان مى دهد.
زمان مرگ دون خوان معلوم نیست، اما کاستاندا در هنگام مرگ او حاضر بوده و از مرگش گزارش شگفتى ارائه مى دهد که پس از این خواهد آمد.
با وجود این، آن چه کاستاندا از زندگى دون خوان یاد کرده، اندک است و شخصیت دون خوان، همچنان در هاله اى از ابهام باقى مانده است.

ریشه هاى تاریخى
آن چه امروز ما آن را به عنوان (عرفان سرخ پوستى)، برگرفته از آموزه هاى دون خوان مى شناسیم، ریشه در ژرفاى فرهنگ کهن این قوم دارد. فرهنگهاى سرخ پوستى، مانند زبان آنان، که برابر برآورد پژوهش گر فرانسوى پل ریوه (P. Rivet) شمار آنها 123 خانواده زبانى است، بسیار گوناگون است.
سرزمین آمریکاى وسطى، خرده فرهنگهاى فراوانى به خود دیده است و در کنار آن فرهنگهاى والایى وجود داشته است که در سطح فرهنگهاى مهم دنیاى قدیم بوده است.
دون خوان بر این نظر است که نخستین ساحران و اربابان معرفت از قوم (تولتک) برخاسته اند. براساس پژوهشهاى تاریخى، این قوم از شمال غربى مرزهاى امریکاى وسطى آمدند و در مکزیک مرکزى مستقر شدند. اینان مردمانى هنرمند بودند و در علوم برترى داشتند. قلمرو تولتک ها، ده پادشاه داشته است که از سال 851 ـ 1168 میلادى حکومت کرده اند. در این فرهنگ از خدایان و ایزدان بسیارى نام برده مى شود. افزون بر این، در میان تولتک ها سحر و جادو رواج داشت و کاهنان مقامى ارجمند داشتند و فرهنگ آنان مشحون از افسانه ها و اساطیر بوده است.
بسیارى از باورها، آیینها و سنتهایى که دون خوان به قوم تولتک نسبت مى دهد، گواه و شاهدى تاریخى بر آنها نمى توان یافت: و از دیگر سوى، بسیارى از باورهاى اساسى در بین تولتک ها رواج داشته است که دون خوان اشاره اى به آنها ندارد: از باب مثال، باور به خدایانى چند داشته اند و در این میان کتسالکوآتل (ایزد آفریننده) خوانده شده است.10
بر این اساس، اندیشه هاى دون خوان فرهنگ چیره این قوم نبوده است و مى توان آن را از زمره خرده فرهنگهایى به شمار آورد که در میان جمعى از ساحران در طول نسلهاى پیاپى، سینه به سینه ادامه یافته و کامل شده است. دون خوان از استاد خود ناوال خولیان حکایت مى کند: مکتب ساحرى او بیست وپنج نسل پیشینه دارد.
ولى دون خوان، بر این نظر است: جادوگران عهد عتیق، هزاران سال پیش از تسخیر مکزیک به دست اسپانیاییها در آن جا زندگى مى کردند. آنان جوهر انرژیایى چیزها را درک کرده بودند و درنتیجه توانستند قواعد اساسى جادوگرى را به وجود آورند. آنان افرادى درخشان، ولى بى خرد بودند، مادى و آزمند مال دنیا. دون خوان خود و دیگر جادوگران جدید را اصلاح گرانى مى داند که طالب هیچ گونه استفاده مادى نیستند و هیچ شغل اجتماعى ندارند و از این روى، هیچ گاه مقام فال بین رسمى و یا جادوگرى آموزش دهنده نمى یابند. همچنین جادوگران قدیم، بیش تر، در پى کسب قدرت بودند، در حالى که کسانى مانند دون خوان، تشنه معرفت اند. اگرچه بر ذخیره اقتدار تأکید مى ورزند ولى اقتدار را از آن رو طلب مى کنند که سالک را در رسیدن به آستان رؤیت، به آن نیاز است.

مکتب دون خوان را چه بنامیم؟
دون خوان کوشیده است که بر دانش و معرفت خود نامى نهد. در وهله نخست وى مناسب ترین نام را براى آن ناوالیسم (Nahwalism) یافت، ولى آن را مبهم دانست. نامهاى دیگرى هم مطرح کرد: اما آنها را هم نپسندید. اما سرانجام چون نتوانست نام مناسب ترى براى آن بیابد، آن را (ساحرى) نامید و چنین تعریف کرد:
(ساحرى توانایى درک و مشاهده چیزهایى است که دریافت معمولى ما، قادر به درک و مشاهده آن نیست. ساحرى ذخیره انرژى است، تا با میدانهاى انرژى که در دسترس نیستند، سر و کار داشته باشى.)11
کاستاندا در کتاب اخیرش (چرخ زمان) مدعى است که دون خوان نام (آیین شمنى) را برگزیده است. جالب آن که کاستاندا در کتابهاى نخستین خود، نامى از شمن و آیین شمنى نمى برد، اما در این کتاب از جادو خواندن تعالیم کاستاندا پرهیز مى کند.
این مطلب، مى تواند تأیید کننده نظرى باشد که آثار کاستاندا را خیال پردازانه، یا آمیخته با پنداربافى و خیال پردازى مى شمارد: زیرا هر یک از کتابهاى کاستاندا ناظر به همه دوره آموزش کاستانداست و طرح آیین شمنى درباره کتابهاى اخیر، درستى ادعاهاى کاستاندا را خدشه دار مى سازد. افزون بر این، آن چه در تعریف شمن و آیین شمنى در قبیله هاى آمریکاى جنوبى مى شناسیم، با آن چه دون خوان مى گوید، ناسانى و فرق بسیار وجود دارد. شمن ها در این قبیله ها، از شأن والایى برخوردارند و جایگاه مهمى در جامعه محلى دارند. درمان گرى، یاورى مردگان، پیشگویى، آسان کردن زایش، تعیین هویت روح نوزاد، در اختیار گرفتن پدیده هاى جوى، برگذارى جشنهاى دینى و آیین شکار، قضاوت در مورد خلافکاران، اظهارنظر به هنگام جنگ، حفظ قبیله از آسیب ارواح بشر، میانجى گرى بین بشر و پروردگار، بخشى از نقشها و تواناییهاى یک شمن است و آنان حتى پس از مرگ شمنان، استخوانهایشان را نگه مى دارند تا با آنها مشورت کنند.

اثرگذارى کتابهاى کاستاندا در ایران
کتابهاى کاستاندا در ایران، به گونه شگفت آورى، در کانون توجه قرار گرفته، پذیرفته شده و خواننده فراوان یافته است. همه کتابهاى وى (به جز دو کتاب اخیر او که تازه به بازار آمده است) بارها چاپ شده اند و پاره اى از آنها تا ده چاپ، مترجمان خوبى هم سراغ کتابهاى کاستاندا رفته اند و در این میان از همه پر کارتر آقاى مهران کندرى بوده است.
کتابهاى کاستاندا، نه تنها در اروپا، بلکه در ایران نیز جنجال برپا کرده و اثرگذار بوده اند. این اثرگذارى در بین روشنفکران و فرهیختگان، با خوانندگان دیگر یک سان نیست. هر گروهى به گونه اى از این آثار اثر پذیرفته است. در میان روشنفکران مادى، شمارى در صدد برابرسازى شیرازه تفکر خود با روش دون خوان برآمده اند، شمارى آن را فلسفه و روان شناسى ژرف خوانده اند و شمارى به همانندیها و یک سانیهاى آن با عرفان اسلامى و شرقى پرداخته اند.
در این بین، شمارى از خوانندگان به آرزوى گام گذاردن به دنیاى دون خوان، و یافتن قدرت جادویى، کلاسها و انجمنهایى در گوشه و کنار کشور برپا و حرکتهاى جادویى و آموزشهاى دون خوان را تمرین کردند. این انجمنها کارساز نبوده است و آقاى مهران کندرى خوانندگان آثار کاستاندا را از شرکت در این جلسه ها، برحذر مى دارد.12
شمارى نیز نگهداشت قاعده هاى رفتارى و نگرشى را که دون خوان سفارش کرده است، مایه تسلى و آرامش روانى و کامیابى بیش تر انسان از زندگى دانسته اند.
اوج گرمى بازار آثار کاستاندا در بین سالهاى 64 تا 72 بوده و با گذشت زمان، این گرمى و روى آورى، تا حدى فرو کاسته است.
به نظر مى رسد که انگیزه ها و سببهاى زیر در توجه و روى آورى به آثار کاستاندا در دنیا و از جمله در ایران، اثرگذار بوده است.
1. انسان امروز سخت علاقه مند به رازگشایى از جهان ناشناخته هاست. تلاش او در کشف جهان طبیعى و پرده بردارى از جهانهاى انسانى همچنین تلاش و کوشش او براى شناخت ادیان و فرهنگهاى گمنام، ناخواسته در همین راستاست. کنجکاوى همگان نسبت به شناخت جادو و تواناییهاى خارق العاده ملموس و غیر درخور انکار است. توجه به شناخت آیین جادویى دون خوان که کاستاندا به معرفى آن مى پردازد، در همین جهت توجیه پذیر است. بویژه با وعده هایى که این تعالیم در رسیدن به فرا آگاهى و سپهر معرفت مى دهند، تا آن جا که کاستاندا را به زانو زدن در برابر دون خوان و پذیرش شاگردى او وامى دارد.
2. افزون بر این، بشر میل فزاینده اى به کسب قدرت و نیرومندى دارد. دون خوان در تعالیم خود، افزون بر آن که کاستاندا وعده معرفت ناب و بى واسطه مى دهد، او را به شکوه اقتدار و نیرومندى نیز نوید مى دهد و گزارشهایى که کاستاندا از رفتارهاى شگفت انگیز و حیرت افزاى دون خوان و دیگر ساحران مى دهد، خواننده را برمى انگیزاند که هماهنگ با کاستاندا، تعالیم دون خوان را بشناسد. اگرچه مرشد او اصرار مى ورزد که بهره سالک از اقتدار در وقتى کامل است که قصد و نیت او اقتدار نباشد.
3. با ظهور معرفت شناسى جدید و درهم شکسته شدن اقتدار علم (Scienes) و روشهاى تجربى و با وداع بشر با جزمیّت و اثبات گرایى در علوم و بسندگى او به ابطال گرایى، راه براى مکتبهاى عرفانى، که انسان را به درک شهودى و یقینى فرا مى خوانند، گشوده شده است.
4. در گذشته انگاشته مى شد که انسان مى تواند از راه حواس خود و با روشهاى تجربى، اشیاء را همان گونه که هستند، بشناسد و به واقعیت مخالفت پى ببرد: اما کانت نشان داد که معرفت، دستاورد تعامل عین و ذهن است و عامل شناسا (سوبژه) در موضوع شناسایى (ابژه) تصرفهایى دارد که کانت روشن ساخت که ما با (نمود) اشیا سر و کار داریم، نه با (بود) اشیا. ما نمى توانیم به واقعیت، آن گونه که هست برسیم، بلکه تنها مى توانیم واقعیت را آن گونه که مى نمایاند، بشناسیم ما با فنومن ها سر و کار داریم نه با نومن ها. و همه مى دانیم که نظریه کانت در معرفت شناسى پس از او پذیرش عام یافته است.
براى خواننده آثار کاستاندا جالب است که در عرفانى که دون خوان خود را وارث آن مى داند، به نوعى دیگر سخن کانت و دیگر فیلسوفان بعد از او گفته شده است و جالب تر از آن این که برخلاف این واقعیت، دون خوان مى نمایاند: یک ساحر سالک چگونه نقبى مى زند براى رسیدن به جهان واقعى و شناخت واقعیت، آن گونه که هست:
(دنیایى که ما در آن زندگى مى کنیم، براى شخص عادى بسیار واقعى و براى یک ساحر درون بین غیر واقعى است... هر کسى از بدو تولد بى آن که خود او بداند براى ما نقش معلم را بازى مى کند و دنیا را چنان که خود و دیگران مى بینند براى ما توصیف مى کند: لذا ما نیز دنیا را همان طور مى بینیم که همه مردم دنیا مى بینند... ذهن ما نیز در گفت وگوى درونى این دنیاى توهمى را پاسدارى و باز تولید مى کند. اما در عوض مرد معرفت، دنیا را بدون واسطه توصیف و تفسیر مى بیند. او ذهن خود و گفت وگوى درونى خویش را خاموش ساخته و از راه دل، حقیقت را چنانکه هست و نه آن جور که مى نماید، مشاهده مى کند.)13
5. خلأ معنوى در دنیاى امروز، خود را نمایانده است. از این روى، هر مکتب و مرامى که بتواند این نیاز معنوى را پاسخ دهد، خریدار مى یابد توجه فزاینده اى که دنیاى غرب به عرفان هاى شرقى و عرفان اسلامى دارد، برخاسته و سرچشمه گرفته از همین نیاز است. امروزه ترجمه اشعار عرفانى مولوى و عطار جزء پر فروش ترین کتابهاى امریکاست و (به گفته آقاى دکتر محسن جهانگیرى) ماهى نمى گذرد مگر یک یا چند کنفرانس و سمینار علمى در دنیا درباره محى الدین عربى و آثارش برگذار مى شود. انسان امروز اگر این متاع معنوى را در فرهنگ هاى گمنام و ادیان خاموش نیز بیابد، طلب مى کند. فرار از چنبره دنیاى مدرن گاهى شمارى را حتى به دامن خرافه گرایى و خرافه پرستى مى رساند، همان گونه که در امریکا چند سال پیش در مورد فرقه داودیه شاهد آن بودیم. عرفان سرخ پوستى به قرائت دون خوان و حکایت کاستاندا، اگرچه مشحون از خرافات است و در قیاس با عرفان هاى شرقى و اسلامى بهره اندکى دارد اما پاسخى هرچند کاذب به این نیاز روزافزون است. از سویى کاستاندا راه را بر پرسشهاى بى شمار خوانندگان آثار خود با این استدلال مى بندد که من نیز در برابر دون خوان و تعالیم ناسازگار او پرسش گرى مى کردم اما او این پرسش گریها را نشان از تلاش ذهن و گفت وگوى درونى مى دانست و براى آن که سالک به معرفت برسد (و تمام پرسشهایش خود به خود حل گردد) چاره اى جز توقف گفت وگوى درونى ندارد.
6. و در نهایت نگارنده مهم ترین عامل را در آثار کاستاندا قلم تواناى او همراه با بهره گیرى از قدرت تخیّل اش مى دانم با آن که کاستاندا تقریباً هیچ وقت مستند سخن نمى گوید و لذا در اصالت دعاوى او و حتى وجود مرشدى به نام دون خوان عده اى تردید کرده اند: اما بیان و قلم او آنقدر جذاب هست که خواننده را همسوى نویسنده در کتاب بکشاند.
به زعم این جانب آثار کاستاندا بیش از آنکه فلسفى و یا عرفانى باشد آثارى ادبى است و بیش از آنکه گزارشهاى او از اعمال و اندیشه ساحران سرخ پوست صحیح باشد سحر بیان و قلم اوست که خواننده را این سو و آن سو مى برد و این خود نشان مى دهد که قالبهاى جذاب هنرى و ادبى تا چه حدّى در درخشش و اوج اندیشه اى اثرگذارند.

حقیقت یا سراب
بنابراین به نظر نگارنده کتابهاى کاستاندا، که با قلمى توانا و خیال پردازى قوى نوشته شده است، خواننده ایرانى مى تواند بخواند و لذت ببرد و انتظار بیش ترى نباید داشته باشد: زیرا نه آن اندازه آموزشهاى وى واقعى است که بتوان بر آن اعتماد کرد، همان طور که خود کاستاندا در مقدمه کتاب (هدیه عقاب) اقرار مى کند و نه چندان با عقل سلیم و مقتضاى درک شهودى هماهنگى دارد که بتوان سرسپرده آن شد. علاوه بر این، به گفته دون خوان، پیمودن راه، نیاز به مرشد ساحر دارد، مرشدى که خود باید شاگرد خویش را پیدا کند و جست وجوى شاگرد و پى استاد گشتن سودى ندارد که به طور طبیعى این شرط براى ما دست نیافتنى است.
از این گذشته، فرهنگ اسلامى و عرفانى، اقیانوسى بى کران، با چشم اندازیهایى بس با شکوه و زیبا، لبالب از معارف ناب. نه پندارها و خیال پردازیهاى سرخ پوستى که هیچ مکتب عرفانى را توان هماوردى با عرفان اسلامى نیست. در اصل قیاس با آن نابجاست.
در آموزشهاى دون خوان، نمى توان نکته زیبا و خردورزانه اى یافت، مگر این که در تعالیم اسلامى و عرفانى، به زیباترین شکل نمود یافته است. در عوض سخنان واهى، یاوه، بیهوده فراوانى در آنها پیدا مى شود که جز حیرت زدگى و خرافه گرایى نتیجه اى براى جوانان ندارد. شاید سرّ روى آورى به کتابهاى کاستاندا حس کنجکاوى انسانها باشد در قلمرو اسرار قدرت آدمى و سحر و جادو و کارهاى خارق العاده.
درد جامعه امروز ما با عقل ستیزى و منطق گریزى اى که حد اعلاى آن در عرفان سرخ پوستى است، درمان نمى یابد. نیاز جامعه امروز ایران، توجه به عقلانیت و سریان دادن آن به وجوه مختلف زندگى فردى و اجتماعى است. البته عقلانیتى که با درک عرفانى و معنوى تلطیف و تعدیل شود که در نتیجه پیشرفت و توسعه در تمام زوایاى آن محقق گردد.

آثار فارسى
درباره آثار کاستاندا مقاله ها و کتابهاى بسیارى به زبان اصلى نوشته شده است. به زبان فارسى به جز مقاله هاى پراکنده، سه کتاب وجود دارد:
1. کاستاندا و آموزشهاى دون خوان، لوتار. ار. لوتکه، ترجمه مهران کندرى.
این کتاب بهترین اثرى است که در فارسى درباره آثار کاستاندا نوشته شده است و در این نوشتار از آن استفاده فراوان برده ایم.
2. مرشدى از عالم غیب، تورج زاهدى.
آقاى تورج زاهدى، ابتدا خلاصه اى از نه کتاب اول کاستاندا را، به گونه نقل قول مستقیم آورده، سپس به بهانه وجود اشاره هایى در آثار کاستاندا به عالم فرشتگى، به شرح درباره عالم فرشتگى به بحث پرداخته و مقایسه اى کرده بین آن چه در کتابهاى کاستاندا آمده است، با آن چه در عرفان و فلسفه اسلامى در این مورد وجود دارد. در کتابهاى کاستاندا موردهایى هست که مى تواند به گونه اى به عالم فرشتگى مربوط شود، اما حجم اندکى از آثار کاستاندا را در برمى گیرد و از این جهت، کتاب: (مرشدى از عالم غیب) براى شناخت و ارزیابى آثار کاستاندا بهره اندکى دارد و بیش تر بحثهاى آن استطرادى است.
3. دون خوان، از زبان دون خوان، در دو جلد، على رضا دولت آبادى.
این کتاب نیز، خلاصه اى از آثار کاستاندا را به گونه نقل قول مستقیم آورده است و بى بهره از هرگونه ارزیابى محققانه است.

بخش دوم: مباحث معرفتى
ادراک چیست؟
پاسخ دون خوان، از این پرسش بر تعریف حیرت آورى استوار است که او از انسان دارد:
(انسانها متشکل از تعداد بى پایانى از میدانهاى انرژى رشته گونه اند که همچون گوى درخشانى متجلى مى شود13 جادوگران نام تخم مرغ نورانى بر آن نهاده اند.)14
این تعریف، اگرچه بسیار غریب و دور از واقع به نظر مى رسد، اما در همه کتابهاى کاستاندا تکرار شده است.
بر این اساس که انسان، به سان گوى درخشانى باشد، تعریف دون خوان از ادراک چنین است:
(نقطه بسیار درخشانى که بر سطح گوى قرار دارد و به صورت یک حباب نورانى دیده مى شود و در حدود شصت سانتى متر عقب گردن کنار کف راست شخص قرار دارد و آن را نقطه تجمع (پیوندگاه) نامیدند که موجب مى شود بتوانیم درک کنیم)15
هماهنگى تجلى هاى به بند کشیده شده در درون پیله (تخم مرغ نورانى) با جلوه اى خارج آن، عمل ادراک را شکل مى دهد.

آگاهى سوى راست و چپ
دون خوان، براى انسان دو سطح از آگاهى قائل است: یکى جهان ذهنیات و دانسته هاى اکتسابى که مربوط به حالت عادى (و جهان نه چندان غیر واقعى) مى شود. دون خوان این نوع آگاهیها را به سوى راست بدن نسبت مى دهد. این آگاهیها، شامل تمام علوم و معارف بشرى و تمام تفسیرها و توصیفهایى مى شود که از جهان هستى وجود دارد. در حالت عادى، این معارف و علوم، همچون کاخى سر به فلک کشیده در چشم انسان ظاهربینى جلوه گرى مى کند و منزلت و عظمتى تام مى یابد، ولى براى سالکى که چشم حقیقت بین دارد، بسى خوار جلوه مى کند و آن را غیر واقعى و بى ارزش مى شمارد.
سطح دیگر آگاهى در حالت غیر عادى رخ مى دهد که انسان با واقعیت دیگر آشنا مى شود و مى تواند ببیند. در این مرحله توصیف و تفسیرى که دیگران از دنیا به ما القا کرده اند و ساختار ذهنى ما نیز، با گفت وگوى درونى آن را توانا ساخته است، به یک باره فرو مى ریزد و واقعیت جهان که چیزى جز اشکال مختلفى از انرژى نیست، نمایان مى شود و موهوم بودن دانسته هاى قبلى و حتى ثابتها و پذیرفته شده هاى علمى که بر اصل علیت استوار بوده آشکار مى گردد. دون خوان این سطح آگاهى را به سوى چپ بدن نسبت مى دهد.
وجه نام گذارى (سوى راست) و (سوى چپ) روشن نیست، ولى به گمان نگارنده، بدان جهت باشد که در حالت عادى (نقطه تجمع) یا (پیوندگاه) در سوى راست قرار دارد، ولى در حالت اوج آگاهى نقطه تجمع به سوى چپ بدن تغییر مکان مى دهد. این مطلب بیان بیش ترى مى طلبد.

پیوندگاه
پیش از این شرح داده شد که دون خوان، آگاهى را به حبابى نورانى مربوط مى سازد که در پس گردن، کنار کتف راست انسان قرار گرفته است و او آن نقطه را (نقطه تجمع) یا (پیوندگاه) مى نامد. تا وقتى پیوندگاه در جاى خویش قرار دارد، ما در حالت آگاهى عادى (آگاهى سوى راست) قرار داریم. براى آن که به اوج آگاهى (آگاهى سوى چپ) برسیم، باید پیوندگاه را از محل عادى اش جابه جا کنیم.16
با تغییر مکان آن، اصلى ترین کار در رسیدن به معرفت شهودى و دستیابى به قدرت جادویى انجام پذیرفته است.17 بعد از این باید همت کرد، تا نقطه تجمع (پیوندگاه) در محل جدیدش پابرجا شود و به جایگاه عادى خویش برنگردد. این مکان خاص جدید در نزد دشمنان سرخ پوست (جایگاه بى ترحم) نام گرفته است.18
بیش تر از آموزشهاى دون خوان، فنها و راهکارهایى براى جابه جا کردن نقطه تجمع ـ پیوندگاه ـ و استوارى آن در محل جدید آن است که به لحاظ اهمیت، در بخش مستقلى از این نوشتار به تشریح آن خواهیم پرداخت.
البته براى شاگردى که مستعد باشد، ممکن است با ضربه محکمى که استاد بر پشت او بکوبد، این جابه جایى صورت گیرد، همان گونه که کاستاندا با ضربه سنگین دست دون خوان، چندین بار این حالت را تجربه کرده است، ولى بى گمان، این حالت، کوتاه مدت است و دوام آن نیاز به ذخیره انرژى و به کارگیرى فنها و آموزه هاى دون خوان دارد. افزون بر این، آگاهیهایى را که انسان در اوج آگاهى به دست آورده در حال عادى به خاطر نمى آورد.19

عقاب سرآغاز و فرجام آگاهى
به گفته دون خوان، عقاب علت و دلیل هستى ماست. اوست که سرنوشت پدیده ها و آفریده هاى زنده را رقم مى زند، آگاهى را به ما امانت مى دهد و چون بمیریم، آگاهى عاریت گرفته شده را باز مى ستاند. چرا که آگاهى غذاى او، بلکه جوهره وجودى است.20
(عقاب آگاهى تمام موجودات را وقت مرگ مى بلعد... عقاب چون دباغى است که پوست را پهن مى کند. این شعله هاى کوچک را باز و صاف مى کند و سپس به مصرف مى رساند، زیرا آگاهى غذاى عقاب است.)21
باید بدانیم (عقاب) در این جا نمادى است از نیرویى مخصوص، نه این که عقاب معهود باشد. آرى به چشم (بیننده) همچون عقاب عظیمى پدیدار مى شود که به سان عقاب ایستاده و بلنداى آن سر به فلک کشیده است.22
مى توان آن را قوه اى دانست که همچون مغناطیس، آگاهى ما، بلکه همه هستى ما را جذب مى کند و به تحلیل مى برد.23

ادمه دارد ...


منبع: / ماهنامه / حوزه / 120 ۱۳۸۶/۰۳/۱۶
نویسنده : حسین واعظى نیا

نظر شما