موضوع : پژوهش | مقاله

تاثیر تجددگرایى در کشورهاى غیر غربى (مورد آفریقا)


رویکرد من در این مساله، رویکرد یک دانشجوى فلسفه آفریقایى است. اما فلسفه چه سخنى براى ارائه در مقاله‏اى که موضوعش ارزیابى الهیاتى تجددگرایى است دارد؟ به نظر مى‏رسد که این مساله بیشتر به الهیات و علوم دینى مربوط مى‏شود تا فلسفه. پرسش دیگر آن است که آیا با چشم‏انداز فلسفى مى‏توان از «تاثیر تجددگرایى در کشورهاى غیرغربى‏» سخن گفت؟
از فیلسوف مى‏خواهند که پدیده‏اى را فى‏نفسه تفسیر کند تا سرانجام، معنایى فراتر یافته و «جایگزینى محتمل‏» یا امکان «شناخت آن پدیده را به شیوه‏اى متفاوت‏» بیان کند. اما ظاهرا گستاخانه است‏براى فیلسوفى که در این باره یا در زمینه هر علم دیگر، به گونه‏اى جبران‏ناپذیر، غیرحرفه‏اى است. فلسفه، با این که به تعبیر هگل، همواره از همه دیرتر، از گرد راه مى‏رسد، با این حال چیزى براى عرضه در این باره که جهان چگونه باید باشد، دارد. وظیفه فلسفه آن است که این مسائل را، که معمولا در قالب الفاظ و مفاهیم علوم اجتماعى بیان مى‏شوند، در چارچوبى به مراتب بحث‏انگیزتر که عموما انسانى و حتى مابعدطبیعى است، جاى دهد. ولى در آفریقا ما درصدد برآمدیم تا معناى واقعى را صرفا در قالب مفاهیم دینى لمس کنیم. فلسفه طرحى کلى فراهم مى‏آورد تا علوم دینى بتوانند به تفسیر و شرح و بسط استدلالهاى فلسفى و علمى بپردازند. به نظر من، در پرداختن به این مساله اخلاقى باید سخن آخر را در ادیان جستجو کرد؛ زیرا براى پرده برداشتن از ژرف‏ترین معناى موقعیت کنونى و گشودن راههاى نوین به سوى آینده‏اى بهتر، یا دست‏کم آینده‏اى با رنج کمتر براى مونتو، (muntu)، ادیان در مقایسه با فلسفه از موقعیت‏بهترى برخوردارند. ما در این تحلیل به دو نکته اساسى خواهیم پرداخت. در ابتدا و از همه مهم‏تر، تحولات عظیمى را که در آفریقا در جریان است و چالشهاى اخلاقى‏اى را که این تحولات براى مردم آفریقا ایجاد مى‏کنند، در یک نگاه کلى مورد بررسى قرار مى‏دهیم. در مرحله بعد، خواهیم کوشید تا الگویى «بدیل‏» از سنت ارتباطات آزادى‏بخش را به عنوان اخلاق ارتباطات براى مونتو معرفى کنیم. این الگوى بدیل در حال حاضر، چیزى بیش از پیشنهاد براى کشف و اکتشاف فراتر نیست.

درآمدى به موقعیت کنونى

1. تحولات عظیم و مونتوها
یکى از برجسته‏ترین جنبه‏هاى اساسى که آفریقاى امروزى را توصیف مى‏کند، دگوگونى ژرف تاریخى‏اى است که هم اینک در جریان است. این دگرگونى، که آشکارا پدیده‏اى است‏بسیار مهم، عملا تمامى ابعاد حیات مردم آفریقا را مورد تهاجم قرار داده و بى‏وقفه نگرش آنها و، از همه مهم‏تر، شیوه سامان‏بخشى زندگى‏شان را دگرگون ساخته است. بنابراین، تامل درباره تاثیر عظیم تجددگرایى در آفریقاى معاصر نمى‏تواند از تحلیل عمیق استحاله فرهنگى که عملا بر زندگى تمامى مردم آفریقا تاثیر گذارده دور بماند. با تحلیل همین تحولات تاریخى است که آدمى مى‏تواند «بیمارى اخلاقى‏»اى را که در حال حاضر در آفریقا شیوع یافته، ریشه‏یابى کند.
مسائل بنیادین را نوعا در قالب این دو موضوع خلاصه مى‏کنند: یکى مبارزه براى حفظ میراث فرهنگى‏سنتى «مونتو» و دیگرى تجددگرایى؛ یعنى دشمنى به مراتب خطرناک‏تر که در جاى جاى آفریقا و در روح و روان «مونتو» نفوذ کرده است. روشن است که میان این دو موضوع، ارتباطى دائمى و منطقى وجود دارد که تا اندازه‏اى در تصدیق به فرهنگ مونتو سودمند مى‏افتد. از سوى دیگر، این ارتباط منطقى به خصیصه‏اى از خود جامعه مبدل گشته است؛ از جمله جوامعى که از امتیاز «لایه دوم طبیعت (جوامع داراى فن‏آورى)» برخوردارند.
فیلسوفان آفریقایى با وجود تلاش‏هاى متفاوتى که براى حل این معضل دارند، این دو پرسش را پیش مى‏کشند:
1) عصر نوین تا چه میزان به مردم آفریقا این امکان را مى‏دهد که براى همیشه به حفظ هویت‏خویش پرداخته، جدا از سایر شهروندان این جهان، از بیگانگى از خویش در امان مانده و به صورت نمادى از گذشته از یاد رفته باقى بمانند؟
2) میراث فرهنگى مونتو تا چه حد مى‏تواند در قاره‏اى که پیوسته طعمه تجددگرایى است، به حیات خود ادامه دهد؟ این دو پرسش را بسیارى «اصل وحدت‏بخشى‏» مى‏دانند که در پس جریانهاى مختلف فکرى در فلسفه آفریقایى قرار دارد. در این روزگار، از خودبیگانگى مادى و معنوى مردم آفریقا و مونتو باید در کانون مباحثات جاى گیرد. آفریقا خود را در محاصره مى‏بیند. سیطره و بندگى در برابر غرب، زمانى طى دوران استعمارى که «جهان‏» و سنتهاى فرهنگى ما ریشه‏کن شده تلقى مى‏شدند، به شکلى آشکارتر و وحشیانه‏تر بر ما تحمیل شد. امروزه این سیطره به شکلى دیگر تجربه مى‏شود و حیات مادى و معنوى ما را دستخوش وضعیتى ساخته که میان دو جهان متعارض فرو مى‏ریزد: یکى جهان وفادارى و پایبندى به پدران آفریقایى و روح آفریقا، و دیگرى جهان تجددگرایى. در واقع، هر روز که مى‏گذرد ما بیشتر به این امر آگاه مى‏شویم که تجددگرایى غرب رفته‏رفته جهان سنتى معمول مونتو را تحلیل مى‏برد؛ به طورى که از دست دادن سنتها، به مرور ایام، امرى عادى تلقى خواهد شد. این امر شاید تا حدى، احساس تقصیرى را که وجدان آفریقاییان را مى‏آزارد توضیح دهد. ما خود و فرهنگمان را رویاروى فرهنگ جدیدى از غرب مى‏یابیم، گویى که با سرنوشتى مواجهیم که هر دو گروه را به دام مى‏افکند؛ هم کسانى را که در برابر آن مقاومت مى‏کنند و هم کسانى را که مى‏کوشند پیروانى وفادار براى آن شوند. اینها همه بدان معناست که ما به انحاى مختلف بردگان غربیم و تابع سرنوشتى ناشناخته که ما را دم به دم از سازمان اجتماعى سنتى و فرهنگ سنتى‏مان دور مى‏سازد. ما خود را در کانون برخوردى تاریخى و سوگناک میان دو جامعه و دو نوع فرهنگ مى‏یابیم. آنچه در این دگرگونى تاریخى مورد بحث است این است که آیا ما مى‏توانیم با آزادى یا بردگى، حیات خود را به سوى آینده‏اى که توان انتخابش را نداریم، ادامه دهیم. خطرى که در این وضعیت از تعارض و مبارزه درونى هست این است که انتخاب آزادى و بردگى، به معناى انتخاب حیات و مرگ ارزشهاى سیاهان و هویت مردم آفریقاست.
همین وضعیت‏شبه احتضار است که وجدان ما را واژگون ساخته و انگیزه ما را براى این که بتوانیم یک آفریقایى کامل باشیم، از ما ربوده است. با این حال، چالشى که تجددگرایى متوجه ما ساخته از اهمیت‏حیاتى برخوردار است و جالب‏تر آن که، فایق آمدن بر آن در تاریخ مونتو آسان مى‏نماید. جریانهاى مختلفى که در اندیشه فلسفى آفریقایى مشاهده مى‏شود، جملگى به این چالش پاسخ مى‏گویند و هریک راه‏حلهاى خاص خود را ارائه مى‏کنند.
یکى از این جریانهاى فکرى، فلسفه قومى یا به تعبیر دقیق‏تر، جریان فلسفى با تکیه بر ویژگیهاى نژادى است که گاهى به نظر مى‏رسد نوعى فرار یا جست زدن به درون سنت و پناه بردن به جوامع آفریقایى گذشته‏هاى دور به شمار مى‏آید. چنین مى‏نماید که تنها راه حل منطقى رویارویى با این برخورد و تنازع آن است که آدمى به این تنازع پشت کرده، به آثار برجاى مانده از سنتها و فرهنگهایى که یادآور گذشته بسى انسانى‏ترند پناه جوید. این جریان فلسفه آفریقایى از ما نمى‏خواهد که اصلى نوین و جهت‏بخش ارائه کنیم یا سعى کنیم دلیلى تازه براى آزادى خود بیابیم؛ بلکه بیشتر مى‏خواهد دگربار، خرسندى جامعه‏اى منسجم و آرام را که در آن، اسطوره‏هایمان مى‏توانند نقشى ماندگار در شکل دادن به تصورمان از زندگى فردى و اجتماعى ایفا کنند، بازیابیم.
از سوى دیگر، این جریان ایدئولوژیک ضرورت مبارزه براى آزادى را مى‏پذیرد و جستجوى نجات از طریق بازگشت آسان به گذشته دور را فرو مى‏نهد. شواهد ارزش داشتن این راه‏حل در ارتباط تنگاتنگى است که این جریان فکرى میان سیاست و مبارزه براى آزادى در کشورهاى مختلف مى‏بیند. این اندیشه به آرزوهایى از شرایط سلطه و ستم دلبسته است. از همه مهم‏تر، جستجو براى شیوه‏هاى مناسب دستیابى به آزادى و کمک به تجددگرایى براى فایق آمدن بر مشکلات است. اما هنگامى که به سطحى و گذرا بودن مزایاى ادعایى تجددگرایى پى ببرند، مخفیانه از اسطوره سنت روگردان شده، فرار از ایدئولوژى به عنوان کشف اسطوره‏ها را پنهان مى‏دارند. از دیدگاه جریان فلسفه انتقادى آفریقایى، دقیقا همین بازگشت‏به اسطوره‏هاست که موضوع نقد قرار مى‏گیرد و با توش و توانى یکسان به مبارزه با جریان فکرى متکى بر فلسفه نژادى مى‏پردازد.
جریان فلسفه انتقادى در آفریقا، عملا سمت‏گیرى فیلسوفان جریان فکرى ایدئولوژیک آفریقا را در مجموع مى‏پذیرد. اما مشکل آنها در تحقق بخشیدن به این پروژه است. فیلسوفان سنت انتقادى تنها راه‏حل و رویکردى را که فرد مى‏تواند در جستجوى آزادى و بنا کردن واقعیت تاریخى مونتو دنبال کند، توسل به استدلال منطقى مى‏دانند. به نظر اینان، باید دو اصل فلسفى را مفروض داشت: استقلال بحث و گفتگو (لوگوس [ منطق])، و ظهور فرد به عنوان بازیگر اصلى در میدان بحث و منطق. لازمه این امر بیش از هر چیز آن است که نه‏تنها اسطوره‏ها را به کنار نهیم، بلکه نقشى را که تاکنون در شکل دادن به جوامع آفریقایى داشته‏اند به نقد کشیم.
سنت انتقادى فلسفه آفریقایى بر این امر نیز احتجاج مى‏آورد که استدلال منطقى باید توسعه و گسترش یابد. مشکل اینجاست که تنها راه مناسب براى این توسعه را شیوه جذب علوم و فن‏آورى غرب مى‏دانند. تنها با مهارت یافتن در دانش و فن‏آورى غرب مى‏توان شالوده صنعتى جوامع آفریقایى را پى‏ریزى کرد. از همه بالاتر، جوامع آفریقایى باید به «روحیه علمى‏» دست‏یابند. از نظر فلسفه انتفادى، این به آن معناست که هیچ جنبه مهمى از دانش و هیچ نهاد مهمى را نمى‏توان خارج از منطق علمى و فنى، و از جمله سازمان عقلانى غرب صنعتى، جاى داد. همه امور را باید از طریق بحث آزاد، آزمایش و اثبات تجربى به انجام رساند. بنابراین، در جستجوى حیات آفریقا، از همه مهمتر آن است که براى حصول اطمینان به آموزش علمى و فنى کامل، تاثیر اسطوره را به کنار نهیم و بدین‏سان، اقوام مختلف آفریقایى براى حل مشکلات هویت و توسعه، منطق مشترکى را خواهند یافت. اگر بخواهیم معیارى از حقیقت‏به دست دهیم، باید مطالب مبتنى بر اسطوره‏ها را از زبان، روابط اجتماعى و مباحثات عمومى، اعم از نظرى و عملى، بزداییم. تنها از طریق بحث آزاد مى‏توانیم به توافقى عام در میان اقوام مختلف آفریقا درباره طرح بنیادین خود، یعنى کشف و تحقق فاعلیت انسانى، دست‏یابیم و تعریفى از «ما» به دست دهیم، که بیانگر توانایى درک هویت ما سیاهان و مردم آفریقا باشد؛ هرچند مشکلاتى عظیم در این راه وجود دارد که باید آنها را از سر راه برداشت. به نظر من، تامل اخلاقى باید دقیقا در راستاى تحقق بخشیدن به هویت جمعى ما سیاهان و آفریقاییان قرار گیرد.
در بسیارى از بافتهاى آفریقایى، هنگامى که سخن از اخلاق به میان مى‏آید، معنایى که از همه بیشتر به ذهن متبادر مى‏شود، همان نظام سنتى از اخلاق است. در درون آفریقا میراث فرهنگى دین، سیاست و نهادهاى اجتماعى همچنان پابرجاست؛ هرچند تعیین جایگاه و نقشى که این میراث در زندگى روزمره مونتو، به عنوان یک فرد یا جامعه، دارد به طور روزافزون دشوارتر مى‏نماید. این بدان معناست که آفریقا عناصرى از گذشته را همچنان زنده و پابرجا مى‏دارد. تقریبا در تمامى کشورهاى آفریقایى، ارزشها و نظامهاى سنتى اخلاقى هنوز براى فرهنگهاى ما چارچوبى اساسى مشخص مى‏سازند. هرچند این اخلاق در مناطق روستایى بیشتر مشاهده مى‏شود، زندگى در شهرهاى بزرگ و کوچک نیز هنوز جهان‏بینى آفریقایى را در سازمان بنیادین فرهنگ به نمایش مى‏گذارد؛ هرچند در ظاهر، جهان‏بینى مدرن بر آنان تحمیل شده است.
کار نیک اخلاقى که شایسته انسان نیک‏سرشت است، کارى است که خیر و صلاح گروه اجتماعى را حفظ، تضمین، تقویت و احیا کند... کار ناپسند اخلاقى کارى است که مانع گسترش گروه و عضویت افراد جدید در گروه شود. به همین جهت است که تخطى از هنجارهایى چون کوتاهى در انجام شعایر مقدس براى تقدیس مردگان یا اعمالى هت‏بارورى، عملى ناشایست قلمداد مى‏شود.
جامعه سنتى آفریقایى الگوهاى رفتار اخلاقى‏اش را منطبق بر این معیارهاى اخلاقى، اما به شیوه‏اى بسیار عینى، پرورده است. یعنى مردان و زنان، قبل از هر چیز به کمال اخلاقى‏شان شناخته و تحسین مى‏شوند. الگوهاى متقابلى نیز وجود دارد؛ مردان و زنانى که رفتار اخلاقى‏شان میان حال دانسته شود، دیرى نمى‏پاید که مورد اعتراض خانواده و جامعه قرار مى‏گیرند.
با این احوال، شرایط نوین زندگى، ثبات اخلاق سنتى مونتو را عمیقا برهم زده و عصر جدیدى براى تحول آنان پدید آورده است. اشتباهات مکررى است که در داوریهاى اخلاقى و در نتیجه، رفتارهاى کاملا نابسامان اخلاقى مشاهده مى‏شود، شاهد این سردرگمى اخلاقى است. سودایى که تجددگرایى در سر مى‏پروراند آن است که هم‏ارز با کارایى، سرعت (بویژه در زمینه اطلاعات و ارتباطات اجتماعى)، راحتى و آسایش قلمداد شود. به همین جهت، تجددگرایى به ابزارى براى وارد کردن نظامهاى جدید ارزشى، آداب و رسوم دیگر و بویژه ارزشهاى غربى در زندگى مردم آفریقا بدل شده است. مردم آفریقا با اتخاذ شیوه‏اى نوین از زندگى، تعارضى عمیق در سلوک اخلاقى و آهنگ زندگى روزمره خود افکنده‏اند. از نظرگاه دینى، تجددگرایى ارتباط نزدیکى با معرفى مسیحیت‏به عنوان دین آسمانى دارد. چرا که این دین، حتى زمانى که مفهوم انسانیت و اخلاق بر محور عشق و محبت را تعلیم مى‏دهد، مردم مونتو را با خدایى شخصى، که مستقل از عالم و آدم است، آشنا مى‏سازد. در برابر دیدگاههاى دینى کهن، که وحدت عمیق انسان را با کل خلقت آموزش مى‏دهند، دیدگاه نوینى نسبت‏به جهان هستى مطرح مى‏شود که وحدت میان سه واقعیت جدا از هم، یعنى خدا، انسان و عالم غیر انسانى، را تعلیم مى‏دهد. این شناختهاى جدید از واقعیت، نظام سنتى اخلاق را به سردرگمى عظیمى افکنده است. در واقع، مردم آفریقا از روزگاران بسیار دور عمیقا به هت‏بخشیدن به زندگى خود در افقهاى برجا مانده از نیاکانشان متعهد بوده‏اند و مناسک و دستاوردهاى پدران خود را گرامى داشته و به نسلهاى بعدى سپرده‏اند. اما امروزه وضعیت‏به کلى دگرگون شده است. نه‏تنها در داوریهاى اخلاقى تعارض افتاده، بلکه ارزشهاى اخلاقى سنتى که در زندگى روزمره مونتو وجود داشته نیز از دست رفته است.

2. پاره‏اى از مشکلات اصلى اخلاقى امروزه
مطالعاتى که در زمینه اخلاقیات مردم آفریقا طى سالهاى 1960-1925 انجام گرفته، تماما معطوف به دیندارى آفریقایى بوده است. تحقیق تمپلز، شاید، یکى از بهترین نمونه‏ها باشد.
در این مطالعات بر سحر، جادوگرى و فیتیشیسم آفریقایى بسیار تاکید شده است. کسانى درصدد بودند تا با نفوذ به عمق جهان‏بینى آفریقایى، آن را به مثابه نظامى فلسفى توصیف کنند. ویژگى این دوران، تحقیقات آفریقاشناسان اروپایى است که مى‏کوشیدند به جهان عقاید و سنن سیاهان، که آن را تافته جدابافته مى‏انگاشتند، پى ببرند.
دوره دوم از دهه 1960 آغاز شده و تا به امروز ادامه دارد. توجه به دیندارى سیاهپوستان آفریقا کاملا از میان نرفته است؛ اما ویژگى بارز این دوران، توجه به مسائل اجتماعى یعنى مسائل اخلاق اجتماعى است. پاره‏اى از مهم‏ترین مسائل اخلاق اجتماعى که مورد بحث قرار گرفته‏اند، به این شرحند:
الف) مسائل مربوط به اخلاق خانواده، بویژه ازدواج: در این بخش تاکید اصلى بر فروپاشى خانواده در برابر تجددخواهى، بزهکارى نوجوانان و ضرورت شیوه‏اى نوین از تعلیم و تربیت کودکان در خانواده است.
ب) مساله اخلاق جنسى: سهولت‏سقط جنین، بى‏بندوبارى جنسى، تنظیم خانواده و مانند آن.
ج) در عرصه سیاسى‏اجتماعى: نقض مکرر حقوق و قوانین اساسى از سوى رهبران سیاسى، فساد سیاسى، استثمار و تجاوز به حقوق دیگران، شکنجه در سطح وسیع، بى‏توجهى کامل به بحرانهاى اقتصادى و اجتماعى.
د) در زمینه اطلاعات و وسایل ارتباط جمعى: ناتوانى این وسایل براى فراهم آوردن اطلاعات اساسى براى عموم، تبلیغات زاید دولتها، سانسور در مقیاسى وسیع از جانب مقامات دولتى، انتشار اطلاعات نادرست از سوى دولتها و وسایل ارتباط جمعى، در زمینه مسائلى که براى افکار عمومى از اهمیت‏بسیارى برخوردارند، دستمزد ناچیز روزنامه‏نگاران و دیگر افراد دست‏اندرکار در وسایل ارتباط جمعى و گاه ملزم ساختن آنان به کار بى‏اجر و مزد به مدت چند ماه.
زمینه بحث‏انگیز دیگر، فقدان سیاست فرهنگى در وسایل ارتباطجمعى آفریقاست. نمونه آن پخش انبوهى از رمانهاى کوتاه از طریق این وسایل است، براى پرکردن ساعات یا صرفا به این دلیل که اینها ارزان‏ترین برنامه‏هاى موجود بوده‏اند. پخش تصویرى این‏گونه رمانها براى ذائقه و حساسیتهاى اخلاقى مردم آفریقا زیانبار است و اغلب هیچ ربط و نسبتى با فرهنگ کشورهایى که در آنها نمایشى داده مى‏شوند، ندارند.
به نظر مى‏رسد که پیشرفت ارتباطات با چنان سرعتى در حال انجام است که امکان تعریف یک نظام اخلاقى خاص را از ما ربوده است. نباید وسوسه شویم که به گذشته صورتى آرمانى بخشیم، اما با این همه باید توجه داشته باشیم که رفته‏رفته، آفریقا به قاره‏اى با ویژگى تبادل‏ناپذیرى بدل مى‏شود. نظرپردازیهاى بى‏پایه و دور از واقعیت، شهادتهاى دروغ، و تبانى علیه دوستان و اعضاى خانواده و همکاران نزدیک، همه گواه این مدعایند. فقدان ارزشهاى اخلاقى در زندگى روزمره آفریقاییان باعث‏شده است تا آنان کلاه‏بردارى، فقدان مسئولیت‏شغلى، بى‏حرمتى به قوانین، فقدان صداقت و شرح صدر، بى‏احترامى به انسانهاى دیگر و رخت‏بربستن روحیه سخاوتمندى را چونان رفتارهایى قابل قبول تلقى کنند. همه چیز در خدمت پول و نفع شخصى؛ مردم دیگر روحیه تعاون، خوشامدگویى، همبستگى، حرمت نهادن به زندگى دیگران و در یک کلام، همه صفاتى را که از ویژگیهاى جامعه سنتى به شمار مى‏آید، از یاد برده‏اند. در بعضى از بافتها، شاهد گسترش مصرف مشروبات الکلى و مواد مخدر هستیم که اغلب براى رهایى از افسردگیهایى که محصول وضع کنونى آفریقاست‏به آنها پناه مى‏برند.
قبیله‏گرایى که زمانى در آفریقا پایه و اساس همبستگى و وفادارى به شمار مى‏رفت، امروزه براساس همان شعار معروف «تفرقه بینداز و حکومت کن‏» به ابزارى سیاسى براى ایجاد نفرت و دامن زدن به اختلافات میان جوامع بدل شده است.
در اینجا قصد ما آن نیست که پیچیدگى فروپاشى اخلاقى را توضیح دهیم، بلکه تنها این نکته را یادآور مى‏شویم که بحران جارى، با شگفتى تمام، زمینه گونه‏اى از رنسانس اخلاقى را براى مردم آفریقا ایجاد کرده است. ما شاهد کشف دوباره ارزشهاى اخلاقى هستیم که مى‏تواند توانى تازه به اندیشه اخلاقى آفریقایى ببخشد و از همه مهم‏تر، حیاتى دوباره در کالبد مردم آفریقا، که به مبارزه براى اقعیت‏بخشیدن به خود و جامعه خود شوق مى‏ورزند، بدمد. باید اذعان کرد که مردم آفریقا در دوران معاصر چنان از فرهنگ سنتى خود بیگانه شده‏اند، که براى بازگرداندن شور و نشاط به زندگى خود لازم است دگربار، زندگى و آداب و سنن خود را بازآفرینند. مردم آفریقا باید این امید را بازیابند که حرمت نهادن به ارزشها و حقوق مسلم و غیر قابل انتقال، امرى است‏شدنى. بازیابى احساس هدفدارى در زندگى اى میسر است که آدمى براى رسیدن به آرمانهاى خود و دیگران با صداقت و سخاوت، آن را سپرى کرده باشد؛ یعنى این که مى‏توان زندگى «معنادار»ى را گذارند.
مردم آفریقا پس از سالها مبارزه با استعمار و مبارزه پیگیر با استعمار نو، همچنان باید مبارزه به مراتب دشوارتر درونى را پى گیرند. هدف این مبارزه ایجاد جامعه‏اى است مبتنى بر ارزشهایى چون هماهنگى اجتماعى، ارتباط به عنوان وحدت و سهیم بودن در ارزشهاى مشترک، و مشارکت همگانى در واقعیت‏بخشیدن به فرهنگ و تاریخ جامعه.
در چنین جامعه‏اى الگوهاى بومى از عدالت توزیعى و مشارکتى و بازگرداندن احترامى عمیق به قداست زندگى انسانى در بافتهایى نوین توسعه مى‏یابد و در سطحى فلسفى تر مردم آفریقا احساسى را که نسبت‏به ارزش مطلق نیکى، حقیقت و زیبایى به عنوان پایه‏اى براى آرمان انسان درستکار و عادل داشته اند، باز مى یابند.

به سوى اخلاقى نوین در قلمرو ارتباطات آفریقا

1. اخلاق و ارتباط
(...) اگر آنچه به عنوان علم باید عرضه شود، گیج‏کننده باشد در آن صورت به عنوان هنر انتقال یافته است. (...) اما این نیز هست که آنچه باید به منزله هنر عرضه شود، به صورت علم انتقال مى‏یابد. سردرگمى عصر جدید دقیقا در همین انتقال نهفته است؛ یعنى کوشش براى عرضه کردن اخلاق به منزله علم. (...) امروزه ارتباطات به معناى فرآیندى است که فرد را به زور از اخلاق تهى مى‏کند.
پیش از این، ضرورت کشف دوباره اخلاق را به عنوان روشى نوین از زیستن در حیات مونتو، به عنوان یک فرد و عضوى از جامعه، خاطرنشان کرده‏ایم. اخلاق معیار عمل انسانى است؛ معیارى که ارزشى واقعى، زمینه‏مند، (contextual) و اختیارى به دست مى‏دهد. کسى که بخواهد اخلاق را علم قلمداد کند، مثل آن است که بخواهد وجود انسانى را به چیزى در نظامى بسیار محدود از معیارهاى تعریف شده، فروکاهد؛ در حالى که وجود انسانى امرى فراتر از آن است که بتوان آن را در قالب معیارى تعریف شده عرضه کرد. اخلاق امرى زیستنى است. تامل اخلاقى نکته‏اى سرنوشت‏ساز در زندگى آدمى است. بنابراین، در نظر آوردن ارتباطات در اخلاق به معناى تامل در باب هستى و عملکرد خود آدمى به منزله ارتباط برقرار کردن با خود است.
برقرارى ارتباط به معناى مشارکت جستن در حقیقت، وارد شدن در گفتگو و سهیم شدن در مشترکات با دیگر افراد و برآوردن نیازهاى آنهاست. از این رو ارتباطات به معناى انتقال پیام یا اطلاعات به دیگران نیست، بلکه به معناى تحرک و پویایى در جهت‏بخشیدن به زندگى، بایسته‏ها و تواناییهاى مشارکتى و سهیم شدن و گفتگو پیرامون امور غیر قابل انتقال است. به نظر من، معناى این سخن آن است که نباید الگوى انتقال پیام با بهره‏گیرى از فرستنده را، دست‏کم در این پژوهش، اساسى‏تر بلکه در تعارض با ارتباط اصیل در جامعه مونتو دانست. زیرا ارتباط در جامعه مونتو براساس سنت‏شفاهى است و به همین جهت الگوى مشارکتى را مى‏طلبد. بر این اساس، چنین مى‏نماید که الگوى مشارکتى بسى بنیادى‏تر و اصیل‏تر است و مى‏تواند معناى برقرارى ارتباط را تحقق بخشد. از این گذشته، از دیدگاه مونتو این الگوى مشارکتى براى «کشف مجدد، جنبه‏اى نوین از حضور جمعى‏» در آفریقا از همه قابل‏فهم‏تر و کارآمدتر است. الگوى مشارکتى، بویژه، براى کشف دوباره «بعدى تازه از ارتباط‏» که توان برقرارى ارتباط از طریق تماس مستقیم را مى‏آفریند و توسعه مى‏بخشد، سودمند است.
کارلو مارتینى خاطرنشان مى‏کند که ارتباط اصیل نه‏تنها براى بقاى نهاد خانواده و جوامع دینى و مدنى ضرورى است، بلکه خود یک موهبت است. زیرا تلاش بى‏وقفه براى مشارکت در راز خداوند هدفى بس والاست.
در بحث از «اخلاق ارتباطات در آفریقاى امروزى‏» مشکل‏سازترین واژه در این عنوان، همین واژه امروزى است. در واقع، جاى این پرسش هست که آیا مى‏توان اصولا براى آفریقا اخلاق ارتباطات اندیشید؛ آفریقایى که براى تعیین هر نوع نظام اخلاقى، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، با مشکلات عظیمى روبروست. امروزه در عصرى به سر مى‏بریم که بیش از هر چیز، قاطعانه «اخلاق‏ستیز» است؛ عصرى که در آن بیش از هر زمان، آگاهى به «تمدن جهانى‏» مشهود است.
این نظر مورد پذیرش همگان است که در حال حاضر، مهم‏ترین کارى که پیش روى مردم آفریقا قرار دارد، اجراى طرح بنیادین بازیابى «هویت جمعى‏» است. در این مسیر باید نه به سنت آفریقایى بازگردیم، چنانکه فیلسوفان نژادى معتقدند، و نه دربست تجددخواهى را بپذیریم، چنانکه پاره‏اى افراد وابسته به جریانهاى ایدئولوژیک و فلسفه انتقادى آفریقا مى‏گویند. به اعتقاد من، باید خود را در موقعیتى قرار دهیم که بتوانیم از میان جریانهاى مختلف، عناصرى را که به کشف «هویت جمعى‏» مى‏انجامد، برگزینیم.
کشف هویت جمعى همزمان با فلسفه معاصر آفریقا حاصل آمده است. این همان ضرورت و هدفى است که مکتب هرمنیوتیک از فلسفه آفریقا مطرح ساخته است؛ اما با این هشدار که ممکن است روشى که فلسفه آفریقایى به کار مى‏گیرد طرحشان را به ناسازوارى افکند. سرانجام، محصول تاملات این فیلسوفان نظیر تحلیل زبان، امثال و حکایات و نمادها که جملگى کاملا به فلسفه ارتباطات مربوطند، داراى همان محدودیتهایى است که در یک فلسفه نژادى نظیر فلسفه تمپلز مشاهده مى‏شود.

2. آزادى حقیقت
راز و رمز ارتباطات دقیقا در توانایى براى آزاد ساختن دیگران نهفته است. به بیان دیگر، ارتباطات واقعى که آزادى را براى مردم به ارمغان مى‏آورد، در این است که «پیامى را که مخاطبان انتظارش را مى‏کشند» در اختیارشان قرار دهد. این بدان معناست که تامل در باب اخلاق ارتباطات در آفریقاى امروزى باید قبل از هر چیز، بر دو مفهوم به هم پیوسته یعنى «حقیقت‏» و «آزادى‏» استوار باشد.
با این حال، انسان زمانى مى‏تواند دیگران را آزاد سازد که خود آزاد زیسته باشد. برخوردارى آدمى از آزادى، متناسب با مواجهه شخصى و عمیقى است که او با حقیقت مطلق (1) دارد. هدف ما در زندگى، همان طور که هلدر کامارا بیان کرده، آن است که به انسانى مبدل شویم که همواره بر آزادى و آگاهى خود افزوده و دم‏به‏دم از همه صورتهاى بردگى رهایى مى‏یابد. چنین انسانى تا بدانجا در آزادى رشد مى‏یابد که ژرف‏ترین آرزوهاى انسانى خود را وانهاده، همچون برادر یا خواهر در خدمت دیگران قرار مى‏گیرد.
در جوامعى که فاقد این نوع آزادى‏اند و نهادها و فرهنگها در تار و پود آنها ریشه دوانیده است، دستیابى به آزادى‏اى که بتواند به «حقیقت‏» نایل شود به صورت مبارزه‏اى دائمى و فرآیندى از بینش انتقادى جمعى و پایدار انسانى ظهور مى‏کند. معناى این سخن آن است که اخلاق ارتباطات در ژرف‏ترین معنایش، فرآیندى از «خودآموزى‏» است؛ یعنى گرایش فرد به نقطه اوج ارتباطات است، که محصولش سرازیر شدن اطلاعات نیست، بلکه از خود گذشتن براى «برقرارى پیوند و ارتباط‏» با دیگران در راستاى تشکیل «جامعه‏اى سرزنده‏» است.
این همه، نه‏تنها معناى اخلاق ارتباطات را روشن مى‏سازد، بلکه زمینه را براى صداقت و تمامیت درونى که همان ارتباط گشوده در درون خویشتن است فراهم مى‏سازد؛ و به این ترتیب روزنه‏اى را به سوى دیگران مى‏گشاید که گرایش اصیل به گفتگو و ایجاد پیوندهایى چون همبستگى، مهمان‏نوازى، مشارکت و خدمت متقابل، از آن پدیدار مى‏شود. این امر زمینه‏اى فراهم مى‏کند تا بار دیگر نسبت‏به زندگى دیگران احساس حرمت کنیم و به ما مى‏آموزد تا به «ارتباط رودررو» که سرانجام به عشق اصیل مى‏انجامد، دست‏یازیم؛ عشقى که بتواند «حقیقت‏» را که آزادى ما از آن اوست، آشکار سازد و «آزادى‏» را که ما را در نیل به «حقیقت‏» یارى مى‏رساند، به ارمغان آورد.
بزرگ‏ترین مشکل مونتو در این روزگار، فقر اقتصادى و بحرانهاى عمیق سیاسى‏اجتماعى است.
در این اوضاع و احوال، این پرسش مطرح مى‏شود که ما چگونه در آفریقاى امروزى به ارتباطاتى اصیل و حقیقى دست‏یابیم که از هر حیث، چه از حیث کلمات و چه از نظر علایم و نشانه‏ها، راه مستقیم را پى جوید. چگونه مى‏توان جلوه‏هایى از همدردى را در میان مردم زنده کرد و از همه بالاتر، چگونه مى‏توان به ارتباطاتى ست‏یافت که ویژگى آن حقیقت‏جویى و آزادگى است؟ آیا هنوز هم مى‏توان در جامعه مونتو که تا این حد درگیر مشکلات جدى است، امیدوار بود؟ آیا برقرارى ارتباط در درون خانواده، اجتماعات به هم ریخته و جوامع خودمان که در اثر مبارزه سیاسى، از هم گسسته و سازمانهاى دینى که مشحون از روحیه رقابت فرقه‏اى است، و بالاخره در شبکه‏هاى میان انسانى، برقرارى ارتباط امکان‏پذیر است؟ آیا این نوع ارتباط مى‏تواند در وسایل ارتباطجمعى که فکر و ذهن مونتو را دم‏به‏دم، با سیلى از کلمات مى‏پوشاند، برقرار شود؟ با این وسایل جمعى که ما داریم، آیا مى‏توان به «حقیقت‏»ى دست‏یافت که ما را «آزاد» سازد و به «آزادى‏»اى رسید که قادر به نیل به «حقیقت‏» باشد؟ (2) وظیفه خطیر اخلاق ارتباطات آن است که گونه‏اى از ارتباط را کشف کند که بر وضعیت آفریقاى امروز استوار باشد و ارتباط رهایى‏بخش براى سنت مونتو فراهم آورد.
آزادى کامل در این است که انسان بتواند از میان شرایط درهم‏تنیده بى‏شمار که جامعه و اقتصاد مونتو را به هم ریخته است، دست‏به انتخابى روشن زند و از این طریق، عنصرى از ارزش مطلق را در نسبیت ظاهرى بافت اجتماعى‏اقتصادى معرفى کند. اگر وظیفه خطیر انسان‏گرایى تامین آزادى کارآمد براى انسان است، در این صورت انسان‏گرایى باید بداند که چگونه مى‏توان امکان گزینشى خاص را از میان شرایطى عینى که به ظاهر جبرى و ظالمانه است، فراهم ساخت. به‏رغم تمامى مشکلات، چنین امکانى همواره موجود است. مشکل اینجاست که در بافت‏ساختارهاى اجتماعى که على‏الخصوص ظالمانه‏اند، چنانکه در مورد نظامهاى سیاسى آفریقا اغلب چنین است، ما از توانایى اعمال حق انتخاب خویش غافلیم. بنابراین، ما باید در جستجوى راههایى باشیم که به مردم آفریقا کمک کند تا آگاهى روزافزونى نسبت‏به راههاى جایگزین براى آنچه به ظاهر توسط شرایط موجود، تعین یافته تلقى مى‏شود، پیدا کنند.
در این بافت است که مساله چشم‏انداز فلسفى در مورد ارتباطات در آفریقاى امروزى را باید وظیفه اصلى فلسفه آفریقایى بدانیم.

پى‏نوشت‏ها:
1. درواقع تمامى ادیان بزرگ جهان، خدا را به چشم حق و حقیقت مطلق نگریسته‏اند. گوهر تجربه دینى کسب حقیقت، این موهبت‏خداوندى، است؛ چنانکه یوحنا در انجیل مى‏گوید «(...) اگر همان‏گونه که به شما گفتم زندگى کنید، شاگردان واقعى من خواهید بود و حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت‏شما را آزاد خواهد ساخت.» (یوحنا: 31 و32)
2. Cfr. MARTINI M. C., Effata "Apriti", I.

 

منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 19 و 20، تابستان و پاییز ۱۳۷۸/۰۶/۰۰
مترجم : سید محمود موسوی

نظر شما