موضوع : پژوهش | مقاله

آیا مى توان میراث عقلى اسلامى را احیا کرد؟


منظور من از عبارت «میراث عقلى اسلامى‏»، (Islamic Intellectual Heritage) طرز فکرهایى درباره خداوند، جهان و انسان است که شالوده آن به‏وسیله قرآن و پیامبر(ص) پى‏ریزى، و سپس به وسیله نسلهاى مسلمان متدین و متشرع تکمیل شده است. اصطلاح Intellectual را براى ترجمه واژه عقلى به کار مى‏برم و با آن مى‏خواهم این میراث را از میراث دیگرى که ارتباط نزدیکى با آن دارد و آن‏نیزداراى ابعاد نظرى و فکرى است، متمایز کنم. این میراث دوم، میراث نقلى، (transmittedheritage) نام دارد.
معرفت نقلى، (transmitted knowledge) با تقلید آموخته مى‏شود؛ یعنى با پیروى از حجیت، (Authority) صاحبان حجیت. این گونه معرفت‏شامل تلاوت قرآن، حدیث، صرف، نحو و فقه است. مسلمان بودن بدون تقلید کردن غیرممکن است. زیرا به تنهایى نمى‏توان قرآن و یا احکام شریعت را کشف کرد. همان‏گونه که زبان را با تقلید مى‏آموزیم، قرآن و احکام اسلامى را هم با تقلید از کسانى که بدانها علم دارند، مى‏آموزیم و کسانى را که مکلف به حفظ این میراث نقلى هستند، «عالم‏»، (knower) مى‏نامیم.
در علوم نقلى «چون و چرا» کردن نامناسب است. اگر کسى از چرایى چیزى پرسش کند، پاسخ این است که قرآن چنین مى‏گوید؛ یا این‏که صرف و نحو، قواعد سخن گفتن درست را تعیین مى‏کند. به‏عکس، تنها راه یادگیرى علوم عقلى، فهم آنهاست. نمى‏توان علوم عقلى را با قبول آن براساس حجیت گفته‏هاى بزرگان آموخت. علوم عقلى شامل ریاضى، منطق، فلسفه و بخش عمده‏اى از الهیات است، و در مقام یاد گرفتن آنها «چرا»، مهم‏ترین و اساسى‏ترین مساله است. اگر کسى چرایى چیزى را نفهمد، به ناچار باید از حجیت کسى تقلید کند. معقول نیست که براساس نقل کسى، بپذیریم که دو به اضافه دو با چهار برابر است؛ فرقى نمى‏کند که منبع این خبر تا چه حد موثق باشد. یا آن را مى‏فهمید و یا نمى‏فهمید. هدف اینجا تقلید نیست، بلکه تحقیق است و تحقیق را مى‏توان به «بررسى‏» یا «فهم و دریافت‏» ترجمه کرد.
در علوم نقلى عوام باید از مجتهدان پیروى کنند؛ چه از مجتهدى که در قید حیات باشد (در تشیع) و چه از مجتهدى که در قید حیات نباشد (در تسنن). به سخن دیگر، شخص از مجتهد تقلید مى‏کند؛ زیرا تنها راه یادگیرى علوم نقلى، فراگرفتن آن از کسانى است که پیش‏تر، آن را آموخته‏اند. ولى نمى‏توان در امور مربوط به ایمان از مجتهد تقلید کرد؛ زیرا ایمان مربوط به دریافت و فهم خود ما از خداوند، پیامبران، کتاب و روز قیامت است. مسلمان نمى‏تواند بگوید «من به خدا ایمان دارم، زیرا مجتهدم گفته که ایمان داشته باشم.» اگر کسى چنین چیزى بگوید، مانند این است که بگوید اگر مجتهدم گفته بود که به خدا ایمان نداشته باشم، به او ایمان نمى‏داشتم. به عبارت دیگر، او اذعان مى‏کند که ایمانش لقلقه زبان است.
هرچند در مقام نظر، مى‏توان علوم عقلى و نقلى را از هم جدا کرد، در عمل، این دو همواره ارتباط نزدیکى با یکدیگر دارند. علوم نقلى بنیانى است که علوم عقلى بر پایه آن ساخته مى‏شود. بدون رعایت اصول صرف و نحو، نمى‏توان بدرستى صحبت کرد و بدون توجه به قرآن و حدیث نیز نمى‏توان از دیدگاه اسلامى به کنه امور پى برد. اما این که مى‏توان به معرفت‏بسیار بالایى نسبت‏به علوم نقلى دست‏یافت، اصلا به معناى حصول معرفت نسبت‏به علوم عقلى نیست. همچنین داشتن توانایى تکرار آنچه بزرگان درباره امور مربوط به دین گفته‏اند، ثابت نمى‏کند که تکرارکننده آنچه را که بر زبان مى‏راند، مى‏فهمد.
هم علوم نقلى و هم علوم عقلى نه تنها براى بقاى اسلام، بلکه براى بقاى هر دینى ضرورى‏اند؛ و هر دوى آنها بتدریج در حال زوال هستند. ولى به طور کلى، علوم نقلى بهتر از علوم عقلى حفظ شده است و دلیل آن واضح است. [زیرا] هرکسى مى‏تواند قرآن و حدیث را فراگیرد، ولى اندکند کسانى که واقعا گفته‏هاى خدا و پیامبرانش را بفهمند. هرکس تنها به اندازه استعداد خود مى‏فهمد. هیچ کس نمى‏تواند بدون استعداد فطرى و تعلیم و تربیت، ریاضى (و یا هر علم عقلى دیگرى) را بفهمد. شاید کسى استعداد فراوانى براى یادگیرى ریاضى داشته باشد، ولى بدون سالها تحصیل، راه به جایى نمى‏برد. ریاضى حتى در پیشرفته‏ترین صورتهاى جدیدش، با مسائلى سروکار دارد که نسبتا قابل دسترسى هستند؛ چه رسد به الهیات که با عمیق‏ترین مسائل عالم واقع که دورترین فاصله را از تجربیات روزمره دارند، سروکار دارد. (1)
تاکید بر این نکته، مهم است که هیچ دینى بدون سنت عقلى زنده، قادر به ادامه حیات نیست، تا چه رسد به این که بتواند شکوفا گردد. براى اثبات این نکته این گزاره نباید براساس تقلید پذیرفته شود باید سؤال کنیم که سنت عقلى براى چه بود؟ چه نقشى در جامعه اسلامى ایفا کرد؟ و هدف آن چه بود؟ پرسیدن این گونه سؤالها، مانند پرسش از این است که «چرا مسلمانان باید فکر کنند؟». پاسخ اصلى این است که مسلمانان باید فکر کنند، زیرا ناگزیر از فکر کردن هستند؛ چراکه موجودات متفکرى هستند. آنها چاره‏اى جز فکر کردن ندارند، زیرا خداوند هنگام خلقت، به آنها عقل و توان فکرى عطا کرد. و از آن بالاتر، به آنان دستور دارد که فکر کنند و توان فکرى خود را در [فهم] آیات بى‏شمار قرآنى به کار گیرند.
بدون تردید، این نکته بدان معنى نیست که خداوند از همه مسلمانان خواسته باشد وارد آن نوع تحقیقات و تفکرات پیشرفته شوند که در سنت عقلى به وقوع پیوسته است. زیرا ناگفته پیداست که هرکسى نمى‏تواند استعداد، توان و فرصت چنین کارى را داشته باشد. ولى با این همه، وظیفه اخلاقى و دینى همه مسلمانان این است که عقل‏شان را بدرستى به کار گیرند؛ اگر داشته باشند. چنانکه قرآن مى‏فرماید: «لایکلف الله نفسا الا وسعها». وقتى که توان و ظرفیت تفکر در انسان وجود دارد، خداوند به او تکلیف کرده که درست فکر کند. ولى خداوند به انسانها نمى‏گوید که چه فکرى بکنند؛ زیرا در آن صورت تقلید در علوم عقلى واجب مى‏شد. اگر تقلید از سوى بسیارى از علما در اصول منع شده، بدان جهت است که خداوند خود آن را نهى فرموده است. خداوند به انسان عقل داده و اگر انسان صرفا جزمیات و یا دیدگاههاى مبتنى بر گفته اولیاى امور را قبول کند، نمى‏تواند عقلش را بدرستى به کار گیرد. درست فکر کردن مستلزم این است که انسان واقعا فکر کند؛ یعنى نه از اجتهاد عقلى دیگران، بلکه از اجتهاد عقلى خود به نتیجه برسد. همه مدرسان علوم عقلى علومى مانند ریاضى و یا فلسفه به این نکته به خوبى واقفند. البته این درست است که بسیارى از مردم و شاید اکثر آنها تامل نمى‏کنند و هرگز حتى درباره این که چرا باید درباره امور بیندیشند، پرسش نمى‏کنند. آنها صرفا در روزمرگى خود به سر مى‏برند و تصور مى‏کنند که وضعیت‏خود را مى‏فهمند. به هرحال آنها تصور مى‏کنند که خداوند جز رعایت‏شریعت چیزى از ایشان نمى‏خواهد. ولى این نمى‏تواند براى کسانى که اهل تفکر هستند، استدلال خوبى باشد. هرکسى که داراى توان و استعداد تفکر و تامل درباره خداوند، جهان و نفس انسان است، باید این کار را بکند. تفکر و تامل نکردن درباره خدا، خیانت‏به فطرت خدادادى انسان و عصیان در مقابل اوامر الهى است.
چون برخى از مسلمانان چاره‏اى جز تفکر و تامل ندارند، یادگیرى شیوه درست تفکر باید بخش مهمى از فعالیتهاى آنان را تشکیل دهد. ولى «درست فکر کردن‏» به چه معناست؟ چگونه مى‏توانیم تفاوت درست فکر کردن و درست فکر نکردن را تشخیص دهیم؟ آیا این که مردم چاره‏اى جز فکر کردن ندارند، به این معناست که آزادند هرچه مى‏خواهند بیندیشند؟ پاسخ اسلام به این دست‏سؤالها همیشه این بوده است که چگونه فکر کردن مردم اهمیت دارد. برخى از شیوه‏هاى تفکر به وسیله قرآن و سنت مورد تحسین قرار گرفته و برخى دیگر مذموم شمرده شده است. از نظر اسلام واجب است که اهل تفکر، عقل خود را مطابق اهداف قرآن و سنت‏به کار گیرند. به سخن دیگر، هدف سنت عقلى اسلامى باید مطابق هدف اسلام باشد، وگرنه تفکر اسلامى محسوب نمى‏شود.
خوب، هدف اسلام چیست؟ به طور کلى هدف اسلام بازگرداندن انسانها به خداست؛ هرچند که در هر صورت، بازگشت همه به سوى او خواهد بود. از این رو مساله، بازگشت نیست، بلکه نحوه بازگشت است. خداوند به وسیله قرآن و سنت مردم را به سوى خود راهنمایى مى‏کند، به گونه‏اى که سعادت جاودانه آنها تضمین شود. اگر آنها مى‏خواهند به «صراط مستقیم‏»، راهى که آنها را به سعادت مى‏رساند، بروند نه شقاوت، باید از عقل و شعور و تفکر خود به شیوه‏هایى استفاده کنند که با خود خدا، یعنى تنها واقعیت‏حقیقى، هماهنگى داشته باشند. اگر به دنبال وهمیات و امور غیر واقعى باشند، راه نادرست را دنبال خواهند کرد و به احتمال قوى در بازگشت، به جایى مى‏رسند که چه‏بسا خوشایند نباشد.
تاریخ عقلانیت اسلامى به شکلهاى متفاوتى که مسلمانان در طول زمان در جد و جهد براى تفکر درست و مناسب اتخاذ کرده‏اند، تجسم پیدا کرده است. سنت تعقلى بسیار پرتوان و زنده بود. بنابراین، اختلاف نظر بسیار رایج و معمولى بود. با این همه، در همه مکاتب مختلف فکرى که در طول تاریخ اسلامى به وجود آمده یک اصل مورد توافق همه بود و آن این که خدا یکى است و تنها منشا حقیقت و واقعیت است. او مبدا همه چیز است و همه چیز به او برمى‏گردد و بر کسى پوشیده نیست که این اصل توحید، «تصدیق وحدانیت پرورگار» است. اسلامى فکر کردن یعنى وحدانیت‏خدا را تشخیص دادن و نتایج مناسب از آن گرفتن. اختلاف نظر نه در مورد این واقعیت که خداوند یکتاست، بلکه در این مورد پیش مى‏آید که نتایج مناسب چیست.
نتایجى که مردم از توحید مى‏گیرند، عمدتا به دریافت و فهم آنها از «خداوند» بستگى دارد. مسلمانان نوعا سعى مى‏کنند که خداوند را با تامل درباره لوازم صفات و اسماى او، چنانکه در قرآن و سنت آمده است، بفهمند. نتایج‏حاصل از این تاملات کاملا مربوط به چگونگى فهم انسان از خداوند است. اگر خداوند را بیشتر به عنوان شارع، (Lawgiver) بفهمند، به نتایجى مى‏رسند که بیشتر مربوط به رعایت دقیق شریعت است. اگر او را بیشتر به عنوان یک موجود خشمناک بشناسند، به نتیجه مى‏رسند که باید از غضب او بپرهیزند و اگر او را بیشتر به صفت رحمانیت‏بشناسند، فکر مى‏کنند که باید به دنبال رحمت او باشند، و اگر او به عنوان جمیل شناخته شود، مى‏دانند که باید او را دوست داشته باشند. البته خداوند دست کم «نودونه‏» اسم دارد و هر اسمى درباره این که خداوند دقیقا چه چیزى هست و دقیقا چه چیزى نیست و نیز چگونه باید او را درک کرد و ارتباط با او چگونه باید باشد، به گونه متفاوتى پرتو مى‏افکند. طبعا مسلمانانى که اهل تفکر هستند، همواره خداوند را به شیوه‏هاى مختلفى درک و فهم مى‏کنند و براساس هریک از آن شیوه‏ها به نتایج متفاوتى دست مى‏یابند. این کثرت فهم در میان توحید، از پیش در دعاى پیامبر(ص) نشان داده شده است؛ آنجا که مى‏فرماید: «خداوندا از غضبت‏به رحمتت و از ناخشنودى‏ات به خشنودى‏ات و از تو به تو پناه مى‏برم‏».

موانع احیا
عنوان این مقاله نشان مى‏دهد که از نظر من، میراث عقلى اسلامى در عصر جدید عمدتا از دست رفته است. این موضوع بسیار وسیع است و من نمى‏توانم براى این ادعاى خود برهان اقامه کنم؛ ولى فکر مى‏کنم که این نکته براى اکثر مسلمانانى که سبت‏به تاریخ خود آگاهى دارند، روشن است. آنچه در اینجا مى‏توانم انجام دهم، ارائه چند نظر در باب موانعى است که در راه این احیا وجود دارد. بدین منظور مى‏خواهم به دو نوع مانع اصلى اشاره نمایم؛ هرچند که انواع دیگرى نیز وجود دارد.
نخست، عوامل فکرى‏اى که منشا خارجى دارند. این عوامل با انواع اندیشه‏هایى که در اروپاى غربى و آمریکا رشد کرده و عصر جدید تحت‏سیطره آنهاست، ارتباط تنگاتنگى دارند؛ ولى این عوامل مدتهاى مدیدى است که مساله داخلى نیز شده‏اند. زیرا بیشتر مسلمانان، یا هم فعالانه و هم مشتاقانه آنها را پذیرفته‏اند، گویى که از آن خودشان است؛ و یا این که ناخودآگاهانه صورت و قالب آنها را برگرفته‏اند. این عوامل عقلى اینک داخلى شده و خود موجب پیدا شدن گروهى دیگر از موانع شده‏اند. این موانع، نگرشها و جریانهاى اجتماعى جدید داخل جامعه اسلامى هستند که از بازیابى ممانعت مى‏کنند.
براى اشاره به ماهیت نخستین دسته از موانع، مى‏توان با یک پرسش اصلى آغاز کرد: آیا امروزه امکان دارد که اسلامى فکر کرد؟ یا آیا امکان دارد در جهان متجدد، یک «روشنفکر مسلمان‏» بود؟ منظور من از روشنفکر مسلمان روشنفکرى نیست که به حکم علقه دینى مسلمان باشد، بلکه منظور من فردى است که در همان حال که در بحبوحه تجدد زندگى مى‏کند، درباره سه بعد اصلى اسلام، یعنى عمل، (practice)، ایمان، (faith) و خلوص (2)، ( sincerity)، اسلامى مى‏اندیشد.
تردیدى ندارم که دهها هزار روشنفکر مسلمان به معناى رایج این واژه یعنى مسلمان نویسنده، استاد دانشگاه، پزشک، وکیل و دانشمند که با مسائل فکرى سروکار دارند وجود دارند، ولى در مورد این که بیش از شمار اندکى از آنها به معنایى که مورد نظر من است، «روشنفکر مسلمان‏» باشند، تردیدهاى جدى دارم. بله، بسیارى از مردم متفکر که از نظر فکرى و عقلى بسیار پیشرفته هستند، به عنوان تبعه اسلام متولد شده‏اند و با دقت، احکام آن را رعایت مى‏کنند؛ ولى آیا اینان اسلامى [هم] فکر مى‏کنند؟ آیا براى ما امکان دارد که هم دانشمند به معناى جدید باشیم، و هم مسلمانى که جهان و نقش انسان را همان گونه فهم مى‏کند که در قرآن و سنت تعیین شده است؟ آیا امکان دارد جامعه‏شناس باشیم و در عین حال، توحیدى فکر کنیم؟
به عقیده من، به عنوان ناظرى که از بیرون به قضیه نگاه مى‏کند، فکر اغلب روشنفکران مسلمان نه با اصول و فهم اسلامى، بلکه با عادات ذهنى‏اى که به طور ناخودآگاه در دبستان و دبیرستان فرا گرفته شده و سپس در دانشگاه تثبیت و تحکیم شده، تعین یافته است. چنین مردمانى شاید همسان مسلمانان رفتار کنند، ولى مانند پزشکان، مهندسان، جامعه‏شناسان و دانشمندان علوم سیاسى فکر مى‏کنند.
ساده‏اندیشى است که تصور کنیم کسى صرفا با شرکت در یک سخنرانى هفتگى یا با خواندن چند کتاب از رهبران معاصر مسلمانان یا با مطالعه قرآن و یا با خواندن نماز و داشتن «ایمان راسخ‏»، بتواند چگونه اسلامى فکر کردن را بیاموزد. در جهان سنتى اسلامى، متفکران و روشنفکران مسلمان همه زندگى خود را صرف جستجوى علم و تعمیق فهم خود کرده‏اند. میراث عقلى اسلامى بسیار غنى است. صدها هزار کتاب نوشته شده، و در عصر جدید حتى اکثر کتابهاى مهم قابل دسترسى نیستند، زیرا هرگز به طبع نرسیده‏اند، و آنهایى که به طبع و نشر رسیده‏اند، بندرت به وسیله روشنفکران مسلمان خوانده شده‏اند و تعداد محدودى هم که از عربى و فارسى به انگلیسى و یا سایر زبانهاى جدید ترجمه شده‏اند، بیشتر بد ترجمه شده‏اند و بنابراین نمى‏توانند راهنمایان خوبى باشند.
نمى‏خواهم بگویم که لازمه اسلامى فکر کردن خواندن همه کتابهاى بزرگ سنت عقلى به زبانهاى اصلى‏شان است. اگر مسلمانان امروزى مى‏توانستند حتى یکى از این کتابهاى مهم، هرچند ترجمه آن را بخوانند و آن را درک کنند، فکر آنها عمیقا متاثر مى‏شد. ولى تنها راه فهم این گونه کتابها این است که خود را آماده فهمیدن کنیم و این امر ایجاب مى‏کند که خود را وقف کنیم، تربیت کنیم و مطالعه و تحقیق کنیم. این امر با تعلیم و تربیت دانشگاهى جدید ممکن و میسور نیست؛ شاید مگر این که کسى آموزش دانشگاهى خود را وقف سنت اسلامى کند (کلمه «شاید» را به این جهت‏به کار مى‏برم که بسیارى از مسلمانان و غیر مسلمانان با درجه دکترى در علوم اسلامى، نمى‏توانند کتابهاى بزرگ میراث عقلى را بخوانند و درک کنند).
با توجه به این که تعلیم و تربیت جدید مبتنى بر موضوعات و طرز تفکرهایى است که با تعالیم سنتى اسلامى ناسازگار است، امروزه براى هر مسلمان متفکر و متدینى بسیار دشوار است که بین قلمرو فکرى و قلمرو ایمان و عمل، هماهنگى برقرار کند. انسان نمى‏تواند سالها تحصیل کند و تحت تاثیر آنچه خوانده است قرار نگیرد. هیچ گریزى از گرفتن عادات فکرى از انواع تفکرهایى که فرد زندگى خود را وقف آنها مى‏کند، نیست. بسیار محتمل و تقریبا اجتناب‏ناپذیر است که متفکران متجددى که ایمان مذهبى دارند، اذهان جزء جزء و بخش‏بخشى داشته باشند نمى‏خواهم بگویم «دوشخصیتى‏»، (spilt personality) هستند، ولى در این گروه این هم بسیار رایج است. بخشى از ذهن آنها شامل حیطه عقلى و حرفه‏اى است و بخش دیگر، حیطه دیانت و عمل شخصى را دربرمى‏گیرد. هرچند که افراد مى‏توانند ارتباط بین این دو قلمرو را تعقلى کنند، ضرورتا این کار را بر طبق جهان‏بینى‏اى که به وسیله بخش عقلى ذهنشان یعنى بخش حرفه‏اى و جدید تعین یافته، انجام مى‏دهند. جهان‏بینى‏اى که شالوده آن به وسیله قرآن بنا نهاده شده و به توسط نسلهاى مسلمان به ما رسیده، بر روى چنین مردمى گشوده نیست؛ و از این رو این گروه، مقوله‏هاى عقلى و شیوه‏هاى تفکر را از تعلیم و ربیت‏حرفه‏اى‏شان، و از روح همیشه در تغییر زمان که در گرایشهاى فکرى معاصر تجسم یافته و به وسیله تلویزیون و سایر روشهاى تلقین و تبلیغ به توده مردم اشاعه مى‏یابد، وام مى‏کنند. (3)
بسیارى از دانشمندان مسلمان بر این عقیده‏اند که علوم جدید در دیدن شگفتیهاى خلقت، آنها را مدد مى‏رساند؛ و این مطمئنا خود دلیلى است‏براى ترجیح دادن علوم طبیعى بر علوم اجتماعى. ولى آیا ضرورى است که فیزیک و بیوشیمى بخوانیم تا نشانه‏هاى خداوند را در مخلوقاتش مشاهده کنیم؟ قرآن همیشه به مسلمانان تاکید مى‏کند که «آیا تعقل نمى‏کنید؟ آیا اندیشه نمى‏کنید؟ آیا تفکر نمى‏کنید؟» تفکر درباره چه چیزى؟ درباره ««آیات‏» خداوند؛ چنانکه در بیش از دویست آیه قرآنى بدانها تذکر داده شده است. خلاصه آن که، براى این که بفهمیم جهان درباره عظمت و جلال خالق سخن مى‏گوید، لازم نیست که دانشمند بزرگى باشیم یا اصلا دانشمند باشیم. هر احمقى این را مى‏داند. این همان چیزى است که پیامبر آن را «دین العجائز»، (religion of old women) نامید. براى فهمیدن آن، لازم نیست کسى تحت تعلیم عقلى و فکرى قرار گیرد. فقط باید به جهان نگاه کرد، تا براى «اولوالالباب‏»، (those with minds) آشکار شود.
[پس] این درست است که فهم ابتدایى آیات خدا [مراد آیات تشریعى نیست، بلکه آیات تکوینى و طبیعى، مورد نظر است] مى‏تواند معرفت کافى براى نجات فراهم کند. و بالاخره این که پیامبر فرمود: «اهل بهشت‏بیشتر، از گروه احمقها هستند». ولى مقتضاى حماقتى که به بهشت منتهى مى‏شود، حماقت نسبت‏به امور دنیوى است. و این روزها چنین حماقتى بسیار نادر است و مطمئنا در میان روشنفکران مسلمانان نایاب مى‏باشد. آنها بسیار زیرک هستند و این خود دلیلى است‏بر این که چرا پزشک و مهندس‏هاى خوبى از آب درآمده‏اند. به سخن دیگر، آنها از پیش، ذهن خود را پرورش داده و به کار گرفته‏اند و از این رو، چاره‏اى جز روشنفکر بودن ندارند. عقل آنها به ناچار تحت تاثیر تعلیم و تربیت و رشته درسى‏شان و نیز رسانه‏ها شکل گرفته است.

خدایان تجدد
اطلاعات و عادتهاى ذهنى‏اى که از رهگذر تجدد انتقال مى‏یابند، با تعالیم اسلام سازگار نیستند. شاید بهترین راه اثبات این امر، به اختصار، این باشد که در خصوص ویژگیهاى تجدد اندکى تامل کنیم. منظور من از تجدد، شیوه‏هاى تفکر و هنجارهاى «فرهنگ جهانى‏»اى است که امروزه در آن زندگى مى‏کنیم. باید بدیهى باشد که ویژگى تجدد، هرچه باشد، توحید (نخستین اصل تفکر اسلامى) نیست. بلکه حتى اگر بگوییم ویژگى تجدد عکس توحید است، جانب انصاف را رعایت کرده‏ایم. مى‏توان گفت که [ویژگى تجدد] شرک است؛ یعنى «همتا گرفتن دیگران با خدا». ولى براى بیشتر مسلمانان واژه شرک دربردارنده چنان بار عاطفى‏اى است که در این بحث ما را چندان یارى نمى‏رساند. افزون بر این، مسلمانان معناى واقعى شرک را فراموش کرده‏اند؛ زیرا با سنت عقلى اسلامى که در آن توحید و شرک تحلیل و تبیین مى‏شوند، ناآشنا هستند. پس اجازه بدهید ویژگى خاص تجدد را «تکثیر» بنامیم که از نظر لفظى درست در مقابل توحید قرار مى‏گیرد. توحید به معناى یکى کردن چیزهاست و در متون دینى به معناى «تصدیق وحدانیت‏خداوند» است. تکثیر به معناى زیاد کردن چیزهاست و در این متن به معناى «تصدیق خداهاى فراوان‏» مى‏باشد.
روزگار جدید و تفکر جدید کانون واحدى ندارد، جهت واحدى ندارد، هدف واحدى ندارد و به هیچ وجه مراد و مقصود واحدى ندارد. تجدد هیچ اصل یا راهنماى مشترکى ندارد. به عبارت دیگر، هیچ «خداى‏»، (god) واحدى وجود ندارد؛ زیرا خدا آن چیزى است که به زندگى معنا و جهت مى‏دهد. خدا آن چیزى است که او را عبادت مى‏کنید. (4) در جهان متجدد خدایان بسیارى را مى‏پرستند. خدایان به وسیله جریان تکثیرى که هر روز بر شدت آن افزوده مى‏شود، رو به تزاید نهاده و غیر قابل شمارش مى‏گردند و مردم هر خدایى را که به نظرشان جالب باشد، مى‏پرستند و معمولا چند خدا را با هم عبادت مى‏کنند.
اگر تاریخ تفکر غرب و تمدن اسلامى را با هم مقایسه کنیم، صدق ادعاى من معلوم مى‏شود. تا همین اواخر، ویژگى فکر اسلامى گرایش به وحدت، هماهنگى، یکپارچگى و ترکیب بود. متفکران بزرگ مسلمان در چندین رشته تخصص داشتند، ولى همه این علوم را شاخه‏هاى یک درخت تلقى مى‏کردند، یعنى درخت توحید؛ و هیچ تناقضى بین مطالعه نجوم و جانورشناسى، یا فیزیک و اخلاق، یا ریاضى و فقه و یا عرفان و منطق نبود. بر همه علوم یک‏دسته اصول حاکم بود؛ زیرا هر چیزى تحت‏سیطره واقعیت جامع و شامل خداوند قرار داشت.
ویژگى تاریخ تفکر غرب درست در نقطه مقابل این تمایل است. با این که در قرون وسطى تفکر توحیدى بسیارى وجود داشت، از اواخر این قرون، چندگانگى و تکثیر دائم التزایدى پدید آمد. «رجال عصر رنسانس‏» مى‏توانستند از همه علوم آگاه باشند و در عین حال، دیدگاه توحیدى داشته باشند. ولى امروزه هرکسى در یک رشته بسیار جزئى تخصص دارد و «اطلاعات‏» به طور تصاعدى زیاد مى‏شود. نتیجه این است که تفاهم صورت نمى‏گیرد و هماهنگى همگانى از بین مى‏رود. محال است که وحدت علم به وجود بیاید. هیچ ارتباط واقعى‏اى بین متخصصان رشته‏هاى مختلف و حتى در میان متخصصان زیر شاخه‏هاى یک رشته وجود ندارد. خلاصه آن که، مردم عصر جدید هیچ اصل وحدت بخشى ندارند. در نتیجه، تکثر اهداف و امیال همیشه رو به تزاید و هرج و مرج همیشه رو به شدت به وجود مى‏آید.
على‏رغم این هرج و مرج، هرکسى براى عبادت، خدایان مخصوص به خود را دارد. هیچ‏کس نمى‏تواند به هیچ وجه در خلا مطلق، بدون هدف، معنا، مقصود و جهت‏یابى، زنده بماند. خدایانى که مردم آنها را مى‏پرستند، همان وجوه اشتراکى، (points of reference) هستند که به زندگى آنها معنا و زمینه مى‏دهند. تفاوت میان معبودهاى سنتى و معبودهاى جدید، این است که در دوره تجدد تقریبا غیرممکن است که همه خداهاى کوچک تابع یک خداى اعلى بشوند؛ و وقتى که چنین مى‏شود، خداى اعلى خدایى است که عموما، ایدئولوژى‏ها آن را مى‏سازند و مطمئنا خداى توحید، یعنى خدایى که واقعیت همه خداهاى دیگر را نابود مى‏کند، نیست. ولى این خداى کاذب مى‏تواند تقلید بى شرمانه‏اى از خداى توحیدى باشد؛ بویژه وقتى که در قلمرو سیاست دخالت مى‏کند.
در جهان تکثیر، خدایان فراوانى یافت مى‏شوند. براى ذکر خدایان تجدد باید فهرستى از اسطوره‏ها و ایدئولوژى‏هاى خاص این دوره را تهیه کنیم که عبارتند از: تکامل، پیشرفت، علم، پزشکى، ملى‏گرایى، سوسیالیسم، دموکراسى، مارکسیسم، آزادى، برابرى. ولى شاید خطرناک‏ترین خداها، خدایانى باشند که تشخیص آنها از همه مشکل‏تر است. زیرا در جهان متجدد ما آنها را مسلم فرض مى‏گیریم و آنها را همچون هوایى که در آن تنفس مى‏کنیم مى‏پنداریم. فهرستى از شایع‏ترین این خداها که اسامى آنها بى‏خطر به نظر مى‏رسند، عبارت است از: نیاز اساسى، مراقبت، ارتباطات، مصرف، توسعه، تعلیم و تربیت، انرژى، تبادل، عامل، آینده، رشد، هویت، اطلاعات، سطح زندگى، مدیریت، انگاره (مدل)، نوسازى، برنامه‏ریزى، تولید، پیشرفت، برنامه، مواد خام، ارتباط، منابع، نقش، خدمات، جنسیت، راه‏حل، نظام، (system)، رفاه، کار. اینها نه همه، بلکه برخى از نودونه خداى زیباى تجدد هستند و تلاوت اسامى آنها، ذکر انسان متجدد است.
کسانى که مایل باشند تحلیل و تبیینى از ماهیت این خداها داشته باشند، باید به (واژه‏هاى انعطاف‏پذیر) از اووه پرکسن، (Uwe Poerkson)، زبان‏شناس آلمانى، مراجعه کنند. (5)
عنوان فرعى این کتاب، The Tyrang of a Modular Language، اطلاعات بیشترى درباره موضوع کتاب در اختیار ما مى‏گذارد. پرکسن توضیح مى‏دهد که چگونه کاربرد جدید زبان کاربردى که بعد از جنگ جهانى دوم غالب شد به وجود آمدن گروهى از واژه‏ها که به مخرب‏ترین ستمکارانى تبدیل شده‏اند که جهان به خود دیده است، انجامید. او این واژه‏ها را «خدا»، (god) نمى‏نامد؛ زیرا زبان‏شناس است و به ظاهر به الهیات علاقه‏اى ندارد؛ ولى بر آنها برچسب «ستمکار»، (tyrant) مى‏زند که شاید ترجمه خوبى براى اسم الهى الجبار در قرآن باشد. وقتى این نام به خداوند اطلاق مى‏شود به معناى قدرت کنترل مطلق خداوند بر مخلوقات است. و وقتى که واژه «ستم‏»، ( tyrang) به مخلوق نسبت داده مى‏شود، چیز بدى مى‏شود. زیرا نشان مى‏دهد که مخلوق قدرت و حجیت‏خالق را غصب کرده است. در مورد واژه‏هاى انعطاف‏پذیر، (plastic words) این غصب کردن به دست واژه‏هاى خاص انجام مى‏گیرد که از آنها براى قالب دادن به بحثهاى مربوط به اهداف اجتماعى بهره مى‏گیرند.
همچنانکه پرکسن اشاره مى‏کند، واژه‏هاى ستمکار دست‏کم سى ویژگى مشترک دارند. مهم‏ترین ویژگى آنها این است که تعریف ندارند. هرچند که هاله‏اى از خیر و نیکى، پیرامون آنها را فراگرفته باشد. به اصطلاح زبان‏شناسى باید بگوییم که این واژه‏ها معناى صریح، (denolation) ندارند، ولى در بردارنده معناى ضمنى و تلویحى، ( connotation) هستند. چیزهایى مثل «مراقبت‏»، «رفاه‏»، و یا «سطح زندگى‏» وجود ندارند، اما این واژه‏ها به بیشتر مردم، چیزهاى خوبى القا مى‏کنند؛ واژه‏هاى انتزاعى‏اى که به نظر علمى مى‏رسند و بنابراین، در جهانى که علم یکى از مهم‏ترین خدایان والا و برتر است، این واژه‏ها هاله‏اى از حجیت دارند.
هریک از این واژه‏ها چیزى غیر قابل تعریف را به آرمانى بى‏نهایت تبدیل مى‏کنند. وقتى که آرمان بى‏نهایت مى‏شود، واژه نیازهاى بى‏نهایتى را در مردم بیدار مى‏کند، و وقتى که این نیازها بیدار مى‏شوند، به نظر بدیهى مى‏رسند. قرآن مى‏فرماید که خداوند بى‏نیاز است و مردم به او نیازمند هستند. به سخن دیگر، مردم هیچ نیاز واقعى‏اى جز نیاز به خداوند ندارند. ولى امروزه مردم به مفاهیم پوچ احساس نیاز مى‏کنند و فکر مى‏کنند که باید این چیزها را داشته باشند. این بتهاى تهى معبود مردم شده‏اند.
واژه‏هاى انعطاف‏پذیر به کسانى که از طرف آنها صحبت مى‏کنند، قدرت بسیار مى‏دهند. هرکسى که این واژه‏ها مراقبت، ارتباطات، مصرف، اطلاعات، توسعه را به کار ببرد، پرستى‏ژ کسب مى‏کند. چون از طرف خدا، (god) و حقیقت، (truth) صحبت مى‏کند؛ و این امر دیگران را به سکوت وامى‏دارد. فکر مى‏کنیم که بالاخره فقط یک احمق تمام عیار به مراقبت و توسعه اعتراض مى‏کند. هرکسى باید تابع آن کسانى شود که خواسته‏شان فقط مراقبت از ما و کمک به رشد و توسعه ماست.
مجتهدانى که از طرف این خداهاى کوچک صحبت مى‏کنند، البته «متخصص‏» هستند. هریک از واژه‏هاى انعطاف‏پذیر مبناى یک آرمان هستند و ما را به این فکر تشویق مى‏کنند که صرفا متخصصان مى‏توانند به آن آرمان دست‏یابند؛ بنابراین باید سرسپرده آنها شویم. باید از مجتهدان علمى پیروى کنیم؛ از کسانى که براى سلامتى، رفاه و تعلیم و تربیت ما شریعت وضع مى‏کنند. مردم گفته‏هاى متخصصان را همچون فتوا مى‏دانند. اگر متخصصان به اجماع، (consensus) برسند که باید دهکده‏اى را براى اهداى قربانى به خداى «توسعه‏» تخریب کنیم، چاره‏اى جز متابعت نداریم. مجتهدها بهتر مى‏دانند.
هریک از واژه‏هاى انعطاف‏پذیر، واژه‏هاى دیگر را مهجور و منسوخ نشان مى‏دهند. ما مى‏توانیم به پرستش این خدایان افتخار کنیم و همه دوستان و همکاران ما را روشنفکر خواهند پنداشت؛ زیرا ذکر و دعاى مناسب را قرائت مى‏کنیم. و کسانى که هنوز خداى قدیمى را جدى مى‏گیرند، مى‏توانند شرم خود را این‏گونه بپوشانند که در کنار خداى قدیمى، به عبادت خداهاى جدید نیز بپردازند و پرواضح است که بسیارى از مردمى که همچنان مدعى پرستش خداى از کار افتاده هستند، تعلیمات او را تحریف مى‏کنند تا به نظر برسد که او هم ما را به ستایش «مراقبت، ارتباطات، مصرف، هویت، اطلاعات، سطح زندگى، مدیریت، منابع و...» فرا مى‏خواند. این ذکر بسیار آشناست.
چون خدایان انعطاف‏پذیر هیچ معناى صریحى ندارند، همه کسانى که به آنها معتقدند، مى‏توانند آنها را به کمک معانى ضمنى‏اى که خوش دارند، بفهمند و خود را متقاعد کنند که نیاز اساسى‏اى را ارضا مى‏کنند که در همان اسم بت‏بیان شده است؛ زیرا بالاخره [داشتن معبود، ] نیازى بدیهى است و به آن نیازمندیم و باید آن را عبادت کنیم. بر همه روشن است که این خدایان قابلیت پرستش دارند. افراد دیندار به آسانى مى‏توانند به این طاغوتها صبغه دینى بدهند. افراد داراى حسن نیت‏به نام خداهاى انعطاف‏پذیر براى تغییر جهان دست‏به دست هم مى‏دهند، بدون آنکه این نکته را درک کنند که بتهاى ساخت دست‏بشر را مى‏ستایند؛ بتهایى که قرآن مى‏فرماید: «به دست‏خود آنها را ساخته‏اید.»
موضوع خدایان کاذب موضوع وسیعى است؛ بویژه در این عصر که تعداد آنها بیش از هر زمان دیگر است. قرآن مى‏فرماید خداوند براى هر امتى پیامبرى فرستاد که پیام همه آنها توحید بود. هر امتى در گذشته تقریرى مخصوص به خود از توحید داشت؛ هرچند که آدمیان به خاطر جهل و نسیان، گاهى به شرک مى‏افتادند. ولى در جامعه متجدد چیزى جز خداهاى تکثیر وجود ندارد و این خدایان ذاتا هیچ جایى براى توحید باقى نمى‏گذارند.
فهم ماهیت‏خداهاى کاذب همیشه در علوم عقلى نکته‏اى محورى بوده است، حال آن که آنها در علوم عقلى محلى از اعراب ندارند. هیچ کس نمى‏تواند صرفا براساس تقلید، «لا اله الا الله‏» را قبول کند. مردم باید این جمله را بفهمند تا به آن ایمان واقعى داشته باشند؛ هرچند که فهم کاملى از آن نداشته باشند. بنابراین، بخش اعظم سنت عقلى اسلامى به تنویر و تبیین متعلقات ایمان مى‏پردازد. مسلمانان به چه چیزى ایمان دارند؟ چگونه باید این چیزها را بفهمند؟ و چرا باید به آنها ایمان داشته باشند؟
نخستین چیزى که باید در اسلام به آن ایمان داشته باشیم، خداوند است؛ سپس فرشتگان، پیامبران، روز قیامت و «سنجش خیر و شر» (القدر خیره و شره) در بحث درباره خدا و سایر متعلقات ایمان، نه تنها تبیین این که این متعلقات چه هستند، اهمیت دارد، بلکه علاوه بر آن، باید ببینیم آنها چه نیستند. وقتى که مردم نمى‏دانند خداوند چیست و نمى‏دانند که [چگونه] براحتى، به پرستش خدایان دروغین روى مى‏آورند، در نتیجه در برابر تکثیرى که در جهان متجدد وجود دارد و کثرت خدایانى که روشهاى فکرى جدید به پرستش آنها توصیه مى‏کند، هیچ وسیله دفاعى‏اى ندارند.
نکته قابل توجه درباره برخورد اسلام معاصر با تجدد این است که مسلمانان براى این موقعیت آمادگى فکرى ندارند. متفکران مسلمان با چند مورد استثناى شریف هیچ سؤالى درباره مشروعیت‏خدایان جدید ندارند؛ بلکه افزون بر آن، درباره یافتن راهى که بشود بهتر در خدمت این طاغوتهاى جدید بود، به مناظره مى‏پردازند. به سخن دیگر، آنها فکر مى‏کنند که جامعه اسلامى باید اصلاح شود تا بتواند از معیارهایى که تجدد مقرر کرده، متابعت کنند؛ معیارهایى که براساس تکثیر ساخته شده‏اند. یعنى بسیارى از مسلمانان امروزى همیشه در جستجوى بهترین راهى هستند که بشود اسلام را با شرک وفق داد.
امروزه بسیارى از مسلمانان به این نکته رسیده‏اند که غرب براى تجدد و سکیولار شدن، بهاى گزافى را پرداخته است. آنها مى‏بینند که بحرانهاى اجتماعى مختلفى در همه جوامع متجدد روى داده است و نیز این را دریافته‏اند که این بحرانها با از دست رفتن سنتهاى دینى و کم‏ارزش شدن راهنمایان اخلاقى ارتباط دارد. ولى بسیارى از همین مردم به ما مى‏گویند که اسلام تفاوت دارد. مى‏گویند که اسلام ضمن حفظ قدرت معنوى و اخلاقى، مى‏تواند از فن‏آورى و کاردانى و «پیشرفت‏»، «توسعه‏» و «تخصص‏» استفاده کند و در نتیجه، از فروپاشى و اضمحلال اجتماعى غرب پرهیز کند. (6) به عبارت دیگر، آنها فکر مى‏کنند که مسلمانان مى‏توانند توحید را به دست فراموشى بسپارند و بدون در برداشتن هیچ‏گونه پیامد منفى به تکثیر مبادرت ورزند.
این حقیقت که بسیارى از مردم چنین فکر مى‏کنند و قدرت تشخیص پوچى این نوع نگرش را ندارند، نشان‏دهنده این است که بصیرت توحیدى خود را، که مایه حیات تفکر اسلامى است، از دست داده‏اند. آنها نمى‏توانند درک کنند که همه چیزها با هم ارتباط متقابل دارند و نمى‏توانند بفهمند که پرستش خدایان دروغین الزاما متضمن از بین رفتن هرگونه نظم، و موجب نه تنها فساد فرد و اجتماع، بلکه فساد جهان طبیعى است. به عبارت دیگر، وقتى که مردم خداوند را همان‏گونه که او از آنها خواسته عبادت نمى‏کنند، نمى‏توانند کارهایى را که به خاطر آن آفریده شده‏اند، انجام دهند. به طور کلى نتیجه این مى‏شود که جهان ما پر از هرج و مرج مى‏شود. آیه مهمى از قرآن به این نکته اشاره مى‏کند.
ظهر الفساد فى البر والبحر بما کسبت ایدى الناس لیذیقهم بعض الذى عملوا.... (روم، 41)
وقتى که مردم از بتهاى تکثیر متابعت مى‏کنند، فقط فساد بیشتر مى‏شود و بالاخره جهان طبیعى نابود مى‏گردد؛ همان‏گونه که جامعه نابود مى‏شود. «فساد»، (corruption) به معناى فقدان «صلاح‏»، (wholesomeness) است و صلاح یعنى تمامیت، سلامتى، توازن، هماهنگى، پیوستگى، نظم، یکپارچگى و وحدت؛ که همگى از توحید به وجود مى‏آیند.

موانع نگرشى
عامل دومى را که مانع احیاى میراث عقلى مى‏شود، مى‏توان در سطح جامعه، در نگرشها و در عادتهاى ذهنى‏اى یافت که مسلمانان امروزى اتخاذ کرده‏اند. این نگرشها و عادتهاى ذهنى نتیجه از دست دادن استقلال فکرى هستند و در نهادها و ساختارهاى جوامع معاصر جاى‏گیر شده‏اند. بنده درصدد نیستم که به تفصیل سخن بگویم، ولى مى‏خواهم اشاره کنم که این موانع در جریانهاى مختلفى ظاهر مى‏شوند که آنها را مى‏توان در هر جایى دید؛ مانند سیاسى شدن جامعه، تفاسیر یکپارچه از آموزه‏هاى اسلامى و پذیرش بى‏چون و چراى تعالیم رهبران معاصر مسلمانان (به عبارت دیگر، تقلید در جایى که تحقیق باید). شاید وسیع‏ترین و مضرترین مانع، نگرش کلى‏اى باشد که باید آن را سنت‏ستیزى، (anti-traditionalism) نامید.
گرچه اسلام مانند سایر ادیان، بر پایه سنت مجموعه میراث عقلى و نقلى استوار است، بسیارى از مسلمانان هیچ‏گونه تناقضى بین اعتقاد به خدایان تجدد و پذیرش حجیت قرآن و سنت نمى‏بینند. ولى براى چنین کارى باید 1300 سال تاریخ عقلى اسلامى را نادیده بگیرند و فرض کنند که براى فهم و تفسیر قرآن و سنت‏به متفکران بزرگ گذشته نیازى ندارند.
باید به خاطر داشته باشیم که اگر جزمى فراگیر در جهان متجدد وجود داشته باشد، همانا مردود شمردن سنت است. پیامبران بزرگ تجدد دکارت، روسو، مارکس، فروید تابع خدایان متفاوتى بودند، ولى همگى آنها در یک نکته اشتراک داشتند و آن این بود که خدایان قدیمى دیگر کارایى ندارند. از منظر اسلام، پیامبران خدا در توحید اشتراک دارند؛ در مقابل، پیامبران متجدد در رد توحید و تصدیق تکثیر اشتراک دارند. صرفا با جعل و اختراع خدایان دیگر و نشاندن آنها را به جاى خدا، مى‏توان وحدت خدا را رد کرد.
به اصطلاح سنتى اسلام، خدا «قدیم‏» یا بى‏آغاز است؛ همیشه بوده و همیشه خواهد بود. در عصر تجدد، خدایان همه جدید هستند و براى آن که تازه بمانند، باید دائما تغییر کنند و دگرگون شوند. تازه‏ها همیشه بر کهنه‏ها که منسوخ و مطرودند مرجح هستند. علم همیشه کشفیاتى جدید، و فن‏آورى دائما اختراعاتى جدید ارائه مى‏دهند که همه ما به سرعت نیاز به آنها را احساس مى‏کنیم. هرچیزى که در روند تجدد نباشد، مرده تلقى مى‏شود.
«ابتکار»، (originality) نامى است‏براى این خداى تازگى. او با سبکها و انگاره‏هاى جدید حکمرانى مى‏کند و کشیش‏هاى او همه‏جا پیدا مى‏شوند؛ بویژه در قلمرو تبلیغات و تلقین به توده‏هاى مردم. بنابراین، ما مجتهدهایى در مد داریم که نوع پوشش زنها را تعیین مى‏کنند و فتواى آنها هر سال عوض مى‏شود. کشیشهاى ابتکار نیز در جهان هنر حجیت دارند. به دانشگاههاى جدید نگاه کنید که در آنها بسیارى از استادان، به محض رسیدن آخرین سبکهاى فکرى، آنها را برمى‏گزینند! در بسیارى از دانشگاههاى جدید طرز فکر پارسیى [طرز تفکر افرادى مانند فوکو، دریدا] حکمفرماست؛ همان‏گونه که مدل‏هاى پارسیى در مورد پوشش زنان، حرف اول را مى‏زنند.
بزرگ‏ترین خطر سنت‏ستیزى براى مسلمانان متجدد این است که آنها این خدا را مانند سایر خدایان بدون توجه به آنچه انجام مى‏دهند، پذیرفته‏اند. بنابراین، آنها فکر مى‏کنند که مسلمانان در طول 1300 سال گذشته چیزى براى گفتن نداشته‏اند. آنها مى‏خواهند هویت اسلامى خود را حفظ نمایند، ولى تصور مى‏کنند که براى تحقق چنین کارى کافى است که تعهد خود را نسبت‏به قرآن و سنت‏حفظ کنند و فارغ‏دلانه مفسران بزرگ سنت را در طول این قرون نادیده بگیرند.
اگر مردم فکر مى‏کنند که دیگر نیازى به مفسران بزرگ ندارند، ظاهرا باید به خاطر این باشد که به خدایان پیشرفت علوم و توسعه قائل هستند. آنها به ما مى‏گویند که ما امروز نسبت‏به مردم عصر گذشته اطلاعات بیشترى درباره جهان داریم؛ زیرا علم داریم. مردمى که چنین مى‏اندیشند معمولا جز آن مقدارى که از رسانه‏ها عایدشان مى‏شود، چیزى از علم سر درنمى‏آورند. این گروه در سطح عقلى مقلد هستند، حال آن که تقلید در امور عقلى بى‏معنى است و بدتر آن که این نوعى تقلید گزینشى است. آنها فقط حجیت عقلى «دانشمندان‏» و «متخصصان‏» را مى‏پذیرند، نه حجیت عقلى متفکران بزرگ مسلمان در عصر گذشته را. اگر انشتاین چیزى گفت، باید درست‏باشد، ولى اگر غزالى یا علامه چیزى بگویند، «غیر علمى‏» است؛ یعنى غلط است.
اگر این مردم واقعا چیزى درباره ریشه‏ها و شالوده‏هاى عقلى علم و الهیات مى‏دانستند، مى‏فهمیدند که علم [جدید] هیچ حرفى براى گفتن به الهیات ندارد، ولى الهیات گفتنى‏هاى فراوانى براى علم دارد. به این دلیل که الهیات مبتنى بر توحید است، مى‏تواند از بالا به پایین نگاه کند و ارتباط هر چیز را نسبت‏به چیز دیگر تشخیص دهد. ولى ریشه علم در تکثیر است. پس در سطح کثرت زیرین‏ترین ساحت واقعیت گیر کرده است؛ و صرفا مى‏تواند تا بى‏نهایت، این کثرت را تشریح و کالبدشکافى کند و سپس آن را دوباره مرتب و جمع کند. حتى وقتى که علم مى‏تواند نوعى دیدگاه جامع درباره پیوستگیهاى متقابل ارائه دهد، این کار را مى‏کند، بدون آن که بتواند چگونگى انجام آن را تبیین کند و یا بتواند بگوید که معناى نهایى این ارتباطات متقابل چه مى‏تواند باشد. علم براساس مقدمات خود را از ساحت غیب محجوب گشته است. اگر علم درباره فرشتگان و روح که گاهى «غیب نسبى‏» نامیده مى‏شوند، چیزى براى گفتن ندارد، به طریق اولى درباره خداوند که «غیب مطلق‏» است چیزى ندارد. در مقابل، اساس سنت عقلى اسلامى در معرفت‏خداست و در نتیجه، گونه‏هاى مختلف معرفت‏به آفرینش او هم حاصل مى‏شود. اینها مبتنى بر حقیقت مطلق و یقین هستند، برخلاف رشته‏هاى علمى جدید که از امر مطلق منقطع گشته‏اند. صرفا این گونه علم سنتى مى‏تواند ارتباطات انسان را با خدا از نو پى افکند.
و سرانجام، مایل هستم به این نکته اشاره کنم که اساسى‏ترین اشکال اسلام جدید این است که مسلمانان دچار آن چیزى هستند که در سنت‏به آن «جهل مرکب‏»، (compound ignorance) مى‏گویند. «جهل‏» فقدان معرفت است، یعنى اینکه ندانى؛ و «جهل مرکب‏» این است که ندانى که نمى‏دانى. بسیارى از مسلمانان نمى‏دانند که سنت اسلامى چیست، نمى‏دانند چگونه اسلامى فکر کنند و نمى‏دانند که نمى‏دانند. اولین قدم علاج این جهل این است که تشخیص دهیم که نمى‏دانیم. وقتى مردم بفهمند که جاهل هستند، مى‏توانند به دنبال علم بروند و «طلب علم بر هر مسلمانى واجب است‏» و در واقع بر هر انسانى واجب است. تا افراد این گام اول را خود برندارند، احیاى سنت عقلى امکان‏پذیر نیست. سنت هرگز با تقلید و یا کارهاى اجتماعى کردن احیا نمى‏شود؛ بلکه با فداکارى و تحقیق شخصى افراد احیا مى‏گردد. دولتها و یا کمیته‏ها نمى‏توانند این مشکل را حل کنند؛ زیرا از طرف نادرست‏شروع مى‏کنند. فهم را نمى‏توان تحمیل و یا وضع کرد، بلکه فقط مى‏تواند از دل سر برآورد.
پیامبر فرمود: «حکمت‏شتر گمشده مؤمن است؛ هر کجا آن را بیابد، مى‏شناسدش.» مردم امروز نمى‏دانند که حکمت چیست، چه رسد به این که بدانند نسبت‏به داشتن آن ذى‏حق هستند، مادام که این نکته را درنیابند نمى‏توانند بفهمند که شتر آنها گمشده است. آنها فکر مى‏کنند که به هرحال، دیگر شتر فایده‏اى ندارد. زیرا ماشین، هواپیما و رایانه آنها را به هر جا که بخواهند مى‏برد. مایه تاثر است که مردم نمى‏فهمند که براى عبور بى‏خطر از کویر تجدد، فقط یک راه وجود دارد و آن شتر حکمت است.

پى‏نوشتها:
* عنوان این مقاله عبارت است از:
Can the Islamic Intellectual Heritage be Recovered ? که توسط پروفسور چیتیک در اختیار مجله قرار گرفت و از ایشان بسیار سپاسگزاریم، و نیز از آقاى دکتر لگنهاوزن نیز بسیار سپاسگزاریم که امکان ارتباط را برقرار کردند. گفتنى است که ترجمه توسط استاد مصطفى ملکیان ویراستارى شد.
1. در این مقاله، منظور من از theology صرفا کلام نیست، بلکه مبادرت به تفکر کامل درباره خداوند است؛ چنانکه در طول تاریخ اسلامى در وجوه مختلف جا افتاده است. از این منظر، الهیات سه وجه مهم دارد: «فلسفه‏»، «تصوف نظرى‏» یا عرفان و «کلام‏». از این سه وجه، کلام براى پرداختن به مسائل فکرى امروزى مناسبت کمترى دارد. هم فلسفه و هم تصوف نظرى به مسائل اساسى‏تر نفس، (self) و واقعیت مى‏پردازند و برخلاف کلام ضرورت ندارد که طرز تلقى جدلى داشته باشند.
2. براى آگاهى بیشتر در باب این سه بعد، که ریشه داشتن عمیق آنها را در قرآن و حدیث نشان مى‏دهد، ببینید:
S. Murata and W. Chittick, The Vision of Islam (New York: Paragon, 1994).
3. براى مطالعه نقدى تامل‏برانگیز از روشهاى موذیانه‏اى که در آن، تلویزیون موجب تضعیف عقل و آزادى انسان مى‏شود، نگاه کنید به:
Jerry Mander, Four Arguments for the Elimination of T.V. (New York: Quill, 1978).
4. قرآن غالبا کلمه «خدا» (اله به جمع آلهه) را در این معنا به کار مى‏برد. براى نمونه به این آیه توجه کنید: ارایت من اتخذ الهة هواه... (25/43) و ببینید:
Murata and Chittick, Vision, pp.ff47.
5. Pennsylvania State University Press, 1996
6. نمى‏خواهم وانمود کنم که اصولا ضد تکنولوژى هستم، بلکه با عبادت هر خدایى که مردم را از درک این که چه کسى هستند، دور کند، مخالفم. براى دیدن نقدهاى عمیق و وسیع از شیوه‏هاى متفاوتى که در آنها، تکثیر تجدد خصوصا تکثیرى که در تکنولوژى تجسم یافته، موجب جهل نسبت‏به موقعیت انسان مى‏شود، نگاه کنید به نوشتارهاى ایوان ایلیچ، (Ivan Illich)، و براى آگاهى از دیدگاه الهیات مسیحى در این باره، به آثار ژاک ایلول، (Jacques Ellul) مراجعه کنید.

 

منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 19 و 20، تابستان و پاییز ۱۳۷۸/۰۷/۰۰
مترجم : نرجس جواندل
نویسنده : ویلیام. سی. چیتیک

نظر شما