موضوع : پژوهش | مقاله

انسان و طبیعت


یکى از نشانه‏هاى وضع کنونى بشریت این است که تنها، اعمال تجاوزکارانه بى‏شرمانه‏اى بر ضد طبیعت‏باید توجه انسان متجدد را به بحران محیط زیست جلب کند؛ اعمالى نظیر نشتهاى نفتى عمده، آتش‏سوزیهاى جنگلى مناطق گرمسیرى و آثار و پیامدهاى تخریب طبیعت‏به دست انسان و فن آورى مخرب او، به شکل گرم شدگى آب و هوا و فرسایش لایه اوزن. بحران محیط زیست، چشمهاى معصوم فکهاى در حال احتضار را دستاویزى قرار داده تا بالاخره دل سنگ انسانها را به درد آورد و آنان را وادار سازد تا درباره آثار و پیامدهاى زندگى بر روى زمین، به نحوى که گویى هیچ جنبده دیگرى اهمیت ندارد، بیندیشند. مدتها قبل از آن که این کتاب براى نخستین بار به رشته تحریر درآید، بحران زیست‏بومى پیش آمده بود، اما شمار اندکى، آثار و نتایج این بحران را به چشم دیدند یا درباره آن به گفتگو پرداختند و حتى عده کمترى در صدد برآمدند تا در علل عمیق‏تر وقوع آن کند و کاو کنند. دیرى نپایید که اوضاع و احوال سریعا رو به وخامت محیط زیست، از این بحران پرده برداشت و در عین حال، بى‏خیالى همچنان ادامه داشت تا این که فقط در همین اواخر، تهدید خارجى آن قدر بالا گرفت که نوعى اعتراض و واکنش مردمى،، (populi Vox) [صداى مردم]، آهسته آهسته به گوش همگان رسید و جمعى از متخصصان نیز که دست آخر با نداى غریبانه دیرین طرفداران محیط زیست و دوستداران طبیعت همراهى کرده بودند، به جمع معترضان پیوستند.
منادیان نابودى و مرگ، اکنون فراوانند و احزاب و گروههاى طرفدار حفظ محیط زیست هم مثل قارچ در همه جا روییده‏اند. اما هنوز نیروى محرک این جنبشها روى هم رفته صرفا خارجى است. براى بشریتى که در اثر خود فرآیندهاى تجددخواهى به ظواهر روى کرده، پى بردن به این حقیقت که آن بلا و مصیبتى که بر سر محیط زیست فرود آمده است، در حقیقت جلوه بیرونى فقرشدید حالت نفسانى و درونى آن بشریتى است که اعمال او باعث و بانى بحران زیست‏بومى است، کار چندان آسانى نیست. در نتیجه، گرماى طاقت فرساى تابستان، خشکسالى، و فکهاى در حال احتضار، به ناچار به یاد ما مى‏آورند که در این سراى خاکى‏اى که انسان متجدد به خاطر آن دست از طلب هشت‏برداشت و اکنون نیز با درنده خویى بى‏سابقه‏اى آن را به تخریب مى‏کشاند، همه چیز بر وفق مراد نیست.
و دقیقا به سبب فقدان بعد معنویت، بیشترین تلاش کسانى که با موضوعات مربوط به محیط زیست‏سر وکار دارند، متوجه یکى از اشکال مهندسى محیط زیست است. بسیارى مدعى‏اند که مثلا اگر ما مى‏توانستیم فقط وسایل حمل و نقل را تغییر دهیم و استفاده از سوختهاى فسیلى را به عنوان منبع انرژى کاهش دهیم، مساله حل مى‏شد، یا دست کم از شدت وحدتش کاسته مى‏شد. اما عده معدودى مى‏پرسند که چه شده است که انسان متجدد این قدر احساس نیاز به مسافرتهاى زیاد مى‏کند؟ چرا منزل و ماواى بیشتر انسانها این قدر نفرت‏انگیز و زندگى تا به این حد ملال‏انگیز شده است که نوع انسان که بیش از هر عامل دیگرى مسبب بحران محیط زیست است، ناگزیر به فرار از مناطقى شده است که خود او به بدنام کردن آنها دامن زده است و آلودگى را با خود به چند منطقه هنوز خوب مانده زمین ببرد تا آن اماکن را نیز به آلودگى بکشاند؟ چرا باید مصرف انسان این قدر زیاد باشد و به اصطلاح، نیازهاى خود را صرفا از نظر ظاهرى اشباع کند؟ چرا توانایى برداشت از منبع تغذیه باطنى را ندارد؟ نیازى به گفتن ندارد که ما مخالف مراقبت‏بهتر از این سیاره، از طریق کاربرد ابزار خردمندانه‏تر تولید، حمل و نقل و جز آن، نسبت‏به ابزارى که اکنون وجود دارند، نیستیم. باید از اشکال فن‏آورى جایگزین استقبال کرد و از نهادهایى نظیر مؤسسه کیمیاى نو، (Alchemy New) در کیپ کاد (1) آمریکا تعریف و تمجید کرد. اما این کارهاى عظیم علمى و مهندسى به تنهایى حلال مشکلات نخواهند بود. چاره‏اى نیست جز پاسخگویى به این پرسشها و نظایر آنها و مورد توجه قرار دادن بعد معنوى و ریشه هاى تاریخى بحران زیست‏بومى که تا به امروز بسیارى از توجه به آن سر باز مى‏زنند.
یکى از علل عمده این عدم پذیرش بعد معنوى بحران زیست‏بومى، ماندگارى آن علم‏زدگى‏اى است که همچون گذشته، علم نوین را نه به عنوان نحوه خاصى از شناخت طبیعت، بلکه به عنوان فلسفه‏اى کامل و تمامیت‏خواه (توتالیتر) معرفى مى‏کند که کل عالم واقع را به قلمرو مادى ارجاع و تحویل مى‏کند؛ و بر آن نیست که تحت هیچ شرایطى امکان وجود جهان‏بینى‏هاى غیرعلم پرستانه را بپذیرد.
جهان بینى هاى بدیل برگرفته از آموزه هاى سنتى، در عین حال که مشروعیت آن علمى را که به بعد مادى عالم واقع محدود و منحصر شود انکار نمى‏کنند، پیوسته از آن شبکه ارتباطى باطنى‏اى آگاهند که طبیعت مادى را به عالم معنا، و وجه ظاهرى اشیاء را به واقعیت‏باطنى‏اى پیوند مى‏دهد که اشیاء، هم آن را محجوب مى‏دارند و هم مکشوف مى‏سازند. در حالى که این نوع از تحویل‏گرایى و علم‏زدگى، علم غربى را در اکثر موارد از روى آوردن به علتهاى درونى تر بحران محیط زیست‏بازداشته است، بسیارى از دانشمندان، یکایک، بیش از پیش به مسائل زیست‏بومى علاقه‏مند مى‏شوند و حتى تا حدودى بیشتر احساس مى‏کنند که در قبال اثرات غالبا فاجعه آمیز تحقیقات «بیطرفانه‏» و «نظرى‏» خودشان مسئولیت دارند.
طى دو دهه اخیر به موازات رشد آگاهى از بحران محیط زیست، گروههاى صریح اللهجه و حتى حزبهاى سیاسى عدیده‏اى قد برافراشته‏اند تا از محیط زیست‏حراست کنند. اما تا همین چندى پیش، بیشتر این گروهها و حزبها تمایلات چپ گرایانه همراه با لحنى قاطعا مخالف با ادیان مرسوم داشته‏اند؛ هرچند که این وضع اکنون تا حدودى در حال تغییر است. در حالى که برخى در صدد بوده‏اند که جنبش زیست‏بومى را به یک دین تبدیل کنند، عده بسیارى که به دین علقه و دلبستگى دارند، به جنبشهاى دینى داراى خاستگاه مشکوک، و به هر تقدیر خارج از مذاهب رسمى غرب، روى آورده‏اند. در این حیص و بیص، دستگاههاى دینى تا همین چندى پیش واکنشى نشان ندادند، تا بلکه بتوانند نوعى «الهیات زیست‏بومى‏» ابداع کنند که از دل سنت مسیحى بیرون آمده باشد؛ مانند آنچه براى اولین بار در این کتاب پیشنهاد شد. در همین اثنا، چند شخصیت کم اهمیت که از یک دیدگاه کلامى مسیحى، بحران زیست‏بومى را جدى گرفته‏اند، یا از راست دینى الهیاتى فاصله گرفته‏اند و یا از سوى مذاهب رسمى عمده طرد شده‏اند. با این همه، همین که میراث معنوى پاره‏اى از شاخه‏هاى سنت مسیحى صحیح الاعتقاد، نظیر کلیساى سلتى (2) با دلبستگى‏اى که به طبیعت دارد، بتدریج در برخى از مناطق جهان جان تازه مى‏گیرند، نشانه امیدى است.
در این میان، بسیارى از دانشمندان، مورخان و حتى معدودى از الهیدانان، بیشترین بار مسئولیت‏بحران زیست‏بومى را، نه بر دوش پاره‏اى از پیشرفتها و تحولات در تمدن غرب که از اواخر قرون وسطى، رنسانس و قرن هفدهم آغاز شد، بلکه، آن گونه که در آثار شخصیت پر آوازه‏اى مانند آرنولد توین بى (3) به چشم مى‏خورد، بر دوش کل سنت توحیدى مى‏نهند.
چنین متفکرانى از یاد برده‏اند که توحید ناب اسلام که به همان سنت ابراهیمى‏اى تعلق دارد که یهودیت و مسیحیت متعلق به آنند هرگز از قداست طبیعت آنچنان که در قرآن آمده غفلت نکرده است و مسیحیت و یهودیت‏شرقى [نیز] هرگز نگرش سلطه و چپاول صرف طبیعت را، که بعدها در تاریخ غرب رواج یافت، از خود بروز نداده‏اند.
نتیجه این حمله مستقیم به ادیان توحیدى عموما و به مسیحیت غربى خصوصا، به ست‏بسیارى از حامیان یک سیاست زیست‏بومى معتدل و معقول، که تا همین اواخر با نوعى بیگانگى الهیدانان مسیحى صحیح‏الاعتقاد با اهمیت دینى طبیعت و نیاز به «تقدس بخشیدن دوباره‏» به آن در آمیخته بود، در بسیارى از موارد به پیوند عجیب و غریبى بین جنبشهاى زیست‏بومى و همه انواع فرقه هاى شبه مذهبى جوراجور یا به پیدایش به اصطلاح «ترکیبهاى‏» دگراندیش و در حقیقت‏خطرناکى از قبیل «دین جدید» مکتب تیار (4) انجامیده است. در هر دو مورد، على رغم موارد ادعاى خلاف این قضیه، جنبش زیست‏بومى از نسیم روحبخش معنوى اصیل بى‏بهره شده است و اهمیت‏بعد معنوى واقعى بحران زیست‏بومى به دست فراموشى سپرده شده است. زیرا هیچ معنویت اصیلى بدون درست آیینى، به کلى‏ترین معناى این اصطلاح، وجود ندارد.
انسان متجدد که با بحران بى‏سابقه ساخته و پرداخته دست‏خود، که اکنون حیات کل این سیاره را تهدید مى‏کند، رو به رو شده، همچنان از یافتن این که علل واقعى این مساله در کجاست، سر باز مى‏زند. به سفر تکوین و بقیه کتاب مقدس به منزله خاستگاه بحران چشم مى‏دوزد، به جاى این که به تقدس زدایى تدریجى از کیهان که در غرب روى داد و بویژه به خردگرایى و انسان‏گرایى رنسانسى نظر اندازد که انقلاب علمى را پدید آورد و پیدایش علمى را موجب شد که عملکرد آن به قول فرانسیس بیکن (5) ، یکى از حامیان پیشتاز علم، سلطه یافتن بر طبیعت، حاکمیت‏بر آن و تحت فشار قرار دادن آن در جهت افشاى اسرار درونش، نه براى اعظام و اجلال الهى، بلکه براى ست‏یافتن به قدرت و ثروت دنیوى است.
امروزه این جنگل به سبب اختیارات انسان نابود مى‏شود، و آن دریا به سبب نیازهاى موهوم و پندارى انسان آلوده مى‏گردد. انسان موجود مطلقى شده است. «اختیارات‏» او هم بر «اختیارات خدا» و هم بر اختیارات مخلوقات خدا تفوق مى‏یابد. انسان قرون وسطایى اروپایى همواره در نظر داشت که تنها خدا مطلق است و خود او موجودى نسبى است. حتى اگر غالبا به نداى پاره‏اى از قدیسان و فرزانگان، نظیر قدیس فرانسیس (6) ترتیب اثر نمى‏داد، براى پى بردن به ارزش زیبایى رهایى بخش نظام طبیعت هرگز این رؤیا را در سر نمى‏پروراند که خود و خصوصا حیات زمینى‏اش را به امرى مطلق تبدیل کند. خود واقعیت ذات ماورا، او را از قربانى کردن هر چیزى براى حیات زمینى‏اى که به هر تقدیر زودگذر و ناپایدار است، باز مى‏داشت و نفس عظمت اعجاب‏انگیز خدا، به منزله ذات مطلق، هرگز به او این امکان را نمى‏داد که خود را موجودى مطلق قلمداد کند. مطلق‏انگارى شان و مقام انسانى میراث رنسانس اروپایى است که آثار و نتایج مرگبار آن فقط امروزه آشکار مى‏شود؛ هرچند امروزه نیز، تنها معدودى هستند که نقش خطرناک این انسان مدارى را در بن‏بست موجودى که در ارتباط انسان با نظام طبیعت پدید آمده است، درک مى‏کنند.
این انسان مدارى که به طرزى بسیار شگفت، در انسان مدارى ستیزى برخاسته از خردگرایى علمى ریشه دارد، از درک علل واقعى بحران زیست‏بومى سر باز مى‏زند و پیوند و ارتباط انسان غربى را با همان منابع و خاستگاههاى معنوى‏اى که مى‏تواند در نجات بخشیدن او از چنبره بحران کنونى مددکار باشد، مى‏گسلد. هیچ چیز در مباحثات زیست‏بومى رایج، خطرناک‏تر از آن نگرش علم‏پرستانه به انسان و طبیعت نیست که پیوند انسان را با ریشه هاى معنوى‏اش قطع مى‏کند و طبیعتى قداست زدایى شده را مسلم مى‏گیرد، حال آن که حد و مرزهاى مادى‏اش را به قدر میلیاردها سال نورى گسترش مى‏بخشد. این نگرش، واقعیت عالم معنا را با سخن گفتن از خشیت در قبال عظمت گیتى از بین مى‏برد. این نگرش با گفتگو از افسانه علمى باورنکردنى‏اى درباره تکامل انسان از معجون مولکولى سوپ‏وار اولیه که بنابر ادعا، حاوى کل واقعیت کیهانى در آغاز و به دنبال مهبانگ (انفجار عظیم) بوده است، اهمیت کانونى انسان را در نظام کیهانى و دستیابى او را به عالم معنا، از بین مى‏برد. انسان متجدد اکنون با ویران کردن طبیعت از طریق به کارگیرى علمى که علم به نظام صرفا مادى و آمیخته با حرص و آز آدمى است، بر آن است که کل سنت دینى غرب را مقصر قلمداد کند. اما از آنجا که عالم معنا چنان است که ممکن نیست‏با هیچ شکلى از سفسطه یا علم محدود به نظام مادى نفى شود، بحران زیست‏بومى را بدون توجه خاص به بعد معنوى این مساله نمى‏توان رفع کرد؛ و همین طور نمى‏توان از ریشه‏هاى تاریخى این بحران که از اهمیت عوامل معنوى و فکرى مربوط پرده برمى‏دارند و نقش دین را در بر ملاساختن ماجرایى که به بحران کنونى منجر شده است روشن مى‏کنند،غفلت ورزید.
در صفحات آتى، درصدد برآمده ایم که با توسل به تاریخ علم، فلسفه و دین در غرب در ریشه‏هاى بحران زیست‏بومى کند و کاو کنیم. از زمان پیدایش آگاهى به بحران یست‏بومى، تلاشهایى شده است در جهت این که این رشته‏هاى علمى و بویژه تاریخ علم به نحو صحیحى به کار گرفته شود تا ریشه‏هاى بن بست امروزى روشن گردد، اما این تلاشها در مقایسه با ابعاد این مسائل ناچیزند. بیشتر مورخان علم، هنوز موضوع بحث‏حوزه تخصصى خود را [بررسى] سیر پیشرفت‏شکوهمند و دائم علم به سوى مرتبه باز هم عالى‏ترى از معرفت نسبت‏به طبیعت و سلطه بر آن مى‏دانند. اثبات گرایى تاریخ علم، و جى.سارتون (8) که دیدگاهشان بر آراء و نظرهاى غیراثبات گرایانه پى.دوئم (9) برترى یافت‏بر این حوزه علمى سیطره دارد، همچنان در اکثر اساتید و متخصصان این رشته نفوذ دارد. در حوزه فلسفه هم با در نظر گرفتن اثبات گرایى غالب که بر آن سایه افکنده است، وضع چندان بهترى حاکم نیست.
تا آنجا که به تاریخ علم مربوط مى‏شود، طى دهه 1960 و در دوران ناآرامیهاى دانشجویى در دانشگاههاى آمریکا، دست کم یک دسته از دانشجویان به یک گروه تاریخ علم در یک دانشگاه پیشتاز آمریکایى هجوم بردند و به طور خاص خواستار نقش جدیدى براى تاریخ علم شدند که تنها ردیابى «پیشرفتهاى‏»عمده علوم تجربى نباشد، بلکه توضیح این مطلب باشد که چگونه پرورش و رشد و کاربرد علم در غرب، انسان را در چنین وضع و موقعیت‏بحرانى‏اى قرار داده است. با این همه، به طور کلى تغییر در هدف و جهت این رشته علمى در غرب در هیچ جایى در مقیاس وسیع مشهود نیست و دلبستگى دانشجویان به مطالعه تاریخ علم، براى کشف علوم طبیعى دیگر و یافتن راه برون شد از منجلاب عصر حاضر، معمولا از دلبستگى استادانى که به آنان درس مى‏دهند، پیشى گرفته است. این امر، به رغم چند مورد استثناى درخور توجه، همچنان وضع متعارف است.
ما اولین بار، کشف مجدد کیهان‏شناسى‏هاى سنتى سنتهاى شرقى را هم به منزله وسیله کسب بینش جدیدى نسبت‏به جهان طبیعت و اهمیت آن مطرح کرده بودیم. این امر نیز به میزان درخور توجهى در سالیان گذشته روى داده است، اما همیشه نه به نحوى معنادار یا مفید. ترجمه‏ها و شرح و تفصیلهاى تازه و دقیقى از منابع سنتى اصیل پدید آمده است که به نمادپردازى صور طبیعى و کیهان‏شناسى‏هاى سنتى گوناگون مرتبط مى‏شوند. اما در اکثر موارد، سیل اطلاعات درباره این موضوعات، در پوشش علوم خفیه و سوار بر امواج نهضتهاى شبه دینى که بسیارى از این نوع اطلاعات با آنها ارتباط دارد، به صحنه زندگى انسان متجدد وارد شده است. به نظر مى‏رسد که باز به استثناى چند مورد شایان توجه (که در آثار قلمى افرادى نظیر هیوستون اسمیت (10) ، تئودور روژاک (11) ، ولفگانگ اسمیت (12) و جیکوب نیدلمان (13) در آمریکا و کیت کریچلاو (14) ، و المیر زولا (16) در اروپا دیده مى‏شود؛ افرادى که در صدد بوده‏اند علوم سنتى را از منظر سنتى باز یابند)، هم اکنون قطب‏بندى شدیدى از نوعى بس خطرناک وجود دارد. گروههاى فلسفه و بیشتر علوم انسانى در دانشگاهها همچنان در دنیاى فرو بسته منطق بى‏بهره از تعالى غوطه مى‏خورند، در حالى که دسته‏اى «در اقلیت‏» یا «ضد فرهنگ‏»، در جستجوى تعالى(غالبا در لباس حلول)اند، اما نسبت‏به منطق که از عقل باطن سرچشمه مى‏گیرد و نیز نسبت‏به وحى که آن نیز تجلى عقل کل یا کلمة الله است، سرسختى نشان مى‏دهند. چه نادره بینشى است آن بینش منطوى در اثر شکوهمند فریتیوف شووان (17) ، منطق و تعالى، که در آن از منظرى سنتى چشم‏انداز جامعى از پرده برون مى‏افتد که در آن حق مطلب درباره منطق و تعالى، هر دو، ادا مى‏شود.
و بالاخره در صفحات آتى به روشنى بیان کرده ایم که بحران زیست‏بومى، تنها جلوه بیرونى یک رخوت و ضعف باطنى است و بدون نوزایى معنوى انسان غربى حل شدنى نیست. این موضوع از زمانى که اثر حاضر براى نخستین بار به رشته تحریر درآمد، از سوى تعدادى از نویسندگان به شدت دنبال شده است؛ از جمله تئودور روژاک در کتابش موسوم به مرزهاى سرزمین بى‏حاصل و گاه و بیگاه در برخى از آثار دیگرش، و فیلیپ شرارد (18) در کتاب نابودى انسان و طبیعت. اما به استثناى شارحان آموزه‏هاى سنتى، نظیر فریتیوف شووان، تیتوس برکهارت (19) ، مارکو پالیس (20) و مارتین لینگز (21) که از آثار آنان به کرات در این کتاب شاهد آورده مى‏شود، عوامل ایجاد یک بازسازى اصیل در سنتهاى دینى غرب پیشرفت محسوسى نداشته‏اند؛ البته موارد استثناى در خور توجهى، نظیر کسانى که به تعالیم توماس مرتون (22) اقتدا مى‏کنند، وجود دارند. همچنین گروههاى درخور توجهى بوده‏اند که به سنت غربى علاقه مند بوده‏اند، منتها نه سنتى که پیشینه مستقیما دینى داشته باشد، نظیر مکتب و حلقه تمنوس (24) که در این مورد قابل ذکرند. با این همه، نیروهایى بوده‏اند که مایلند خطاهاى تجددگرایى را در چارچوب همان ساختار آموزه‏ها و شعایر دینى غرب که استیلا یافته‏اند، تکرار کنند و افراد اندیشمند بسیارى را وادار کرده‏اند که تعالیم سنتى اصیل را در جایى دیگر جستجو کنند.
با این همه، امیدواریم همان طور که این بحران ناشى از غفلت انسان نسبت‏به سرشت واقعى خودش گسترش مى‏یابد و همان طور که بتهاى ساخته و پرداخته دست انسان در مقابل چشمانش یکى پس از دیگرى فرومى‏شکنند، او اصلاح واقعى خویش را آغاز کند که همواره به معناى نوزایى معنوى است؛ و از رهگذر این نوزایى با جهان طبیعت پیرامون خودسازگارى تازه‏اى یابد. در غیر این صورت، انتظار زیستن در هماهنگى و سازگارى با آن تجلى عظیم الهى که همانا طبیعت‏بکر است، در عین بى خبرى و بى تفاوتى نسبت‏به منشا کل آن تجلى الهى، که هم فراتر از طبیعت و هم در کانون وجود آدمى است، انتظار بى‏فایده‏اى است. امید آن که صفحات بعدى کمک ناچیزى در جلب توجه به ریشه هاى مشکلاتى باشد که عده بسیارى به آثار و نشانه‏هاى بیرونى آنها پى مى‏برند؛ ریشه هایى که در اعماق دل سنگ و فراموشکار انسان متجدد جاى دارند. با این همه سنگدلى و فراموشکارى، سرنوشت او وى را به ایفاى نقشش به منزله خلیفه الهى در زمین، حافظ نظم طبیعت و گواه بر این حقیقت که Deoloquitur natura (کل طبیعت‏حاکى از خداست) (25) فرامى‏خواند. بنابراین، تخریب محیط زیست طبیعى، شکست در انسان بودن، و به معناى ارتکاب جنایتى واقعى نسبت‏به آفرینش است. چرا که «آسمانهاى هفتگانه و زمین و هرکس که در آنهاست او را تسبیح مى‏گویند، و هیچ چیز نیست مگر این که در حال ستایش، تسبیح او مى‏گوید.» (26)

پى‏نوشت‏ها:
*. اصل این مقاله پیشگفتار سیدحسین نصر است‏بر کتاب خودش، با این مشخصات:
.Paperbacks Unwin ,Book Mandala ,Man Modern in Crisis Spiritual The ؛Nature and Man ,Hossein Seyyed ,Nasr
با سپاس از خانم دکتر منصوره(شیوا) کاویانى که اصل مقاله را در اختیار مجله قرار دادند.
1..Cod Cape
2..Church Celtic the
3..Toynbee Arnold
4. ؛Teilhardism مراد، مسلک فکرى تیار دو شاردن، متکلم و دانشمند فرانسوى است.
5..Bacon Francis
6..Francis.St
7..Mach.E
8..Sarton.G
9..Duhem.P
10..Smith Huston
11..Roszak Theodore
12..Smith Wolfgang
13..Needleman Jacob
14..Gritchlow Keith
15..Durand Gilbert
16..Zolla Elemire
17..Schuon Frithjof
18..SherrardPhilip
19..Burckhardt Titus
20..Pallis Marco
21..Lings Martin
22..Merton Thomas
23..School Lindisfarne
24..Temenos
25..s80.1 ,176.p s.6 ,Didascalica Eruditio ,Victor St of Hugo
26. قرآن، سوره بنى اسرائیل، آیه 44.


منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1377 / شماره 15 و 16، تابستان و پاییز ۱۳۷۷/۰۸/۰۰
نویسنده : سید حسین نصر
مترجم : احمدرضا جلیلى

نظر شما