الفبای سرزمین مادری
موضوع : اطلاع‌رسانی | یادداشت

الفبای سرزمین مادری

معصومه اخلاقی

از همان روزهای اول که از عراق به ایران آمدیم تا سال‌ها من، خواهر و برادرم به مادرمان یَما می‌گفتیم و به پدرمان بویه. من ته‌تغاری خانه بودم تا خواهر کوچک‌ترم در قم به دنیا آمد. تنوع زیسته‌‌مان با آمدن صدیقه کامل شده بود. برادرم، ارشد بچه‌ها، زاده‌ی پاکستان بود. حاصل دو سال و اندی اقامت پدر و مادرم در آن سرزمین. من و خواهربزرگم متولد نجف بودیم و حالا صدیقه آمده بود تا خاتمه‌ای باشد بر این بی‌سرزمینی. وقتی عازم ایران شدیم عبدالله هشت، حکیمه پنج‌ و من هم دو‌ساله بودم. خواهرم که تا پنج ‌سالگی غیر از کربلا و نجف جای دیگری را ندیده بود، یک ‌روز زمستانی برای اولین بار برف را دیده، پیش مادرم دویده و گفته بود: «یَما باوع اَلحوش سایر مَتروس مِن السِکَر.» همه به خواهرم خندیده بودند. هم به تمایلش برای عرب ماندن و هم از تشبیه دانه‌های برف به شکر. حکیمه آن ‌روز برای اولین‌بار معنای سرما و تلفظ برف را با هم یاد گرفته بود و تصمیم گرفت زبانش را تغییر دهد، همه‌مان شامل این تغییر هویت شدیم. کم‌کم یما تبدیل شد به مامان و بویه به بابا. بابا مردی دائم‌السفر بود. یک‌روز عراق، روزی دیگر پاکستان، گاهی لبنان، چندصباحی افغانستان و هرازگاهی به ما در قم سری می‌زد و همین همیشه ‌نبودنش و هرجا ‌بودنش انگار نوعی بی‌سرزمینی در ذهن ما ساخته بود. من و خواهر بزرگ‌ترم تا مدت‌ها فکر می‌کردیم وطن‌مان باید عراق باشد، زاده‌ی نجف بودیم پس دلیلی برای ایرانی بودن‌مان نبود. این را تفاوت چهره‌ و لهجه‌مان می‌گفت. برادرم خودش را پاکستانی می‌دانست. وقتی موعد ثبت‌نامش در مدرسه‌ رسید، اسم برادرم را نوشتند: عبدالله‌ پاکستانی.

برشی از «الفبای سرزمین مادری» روایت معصومه اخلاقی از وطن. متن کامل این روایت را می‌توانید در به‌علاوه ناداستان شماره ۰۱۳: وطن بخوانید.

عکس: وسایل جامانده از مهاجرین

نظر شما