رنگ سیاه، رنگ حیرت
حمید عجمی متولد سال ١٣٤١ و اهل یکی از قدیمیترین محلههای تهران، یعنی قلهک است. در خانوادهای مذهبی رشد یافته و از حضور معنوی پدرش «مرحوم حاج هدایتالله عجمی» که شاعر و خادم اهل بیت (علیهمالسلام) بوده، بهرههای بسیاری برده است.
از سال ١٣٥٦، یعنی از پانزده سالگی به کلاسهای خوشنویسی انجمن خوشنویسان ایران رفته و بیست و پنج سال است که به مشق و نگارش خط نستعلیق مشغول است.
چهار سال از محضر استاد کیخسرو خروش بهره برده و دوازده سال شاگردی استاد غلامحسین امیرخانی را کرده است.
حمید عجمی صاحب سبک خط «مُعلّی» است؛ خطی که در سال امیرالمؤمنین (علیه السلام )با توجه به کاربریهای متفاوتِ این خط در تبلیغات، به تمام مردم ایران اسلامی معرفی شد.
وی اهل هنر و ذوق است. کارهای گرافیکی زیبایی در قالبهای گوناگون طراحی و اجرا نموده و علاقهی وافری به ادبیات و عرفان اسلامی دارد. بخشی از گفتوگوی حمید عجمی با نشریهی «خیمه» را میخوانیم...
به وجود آمدن یک خط، خیلی بزرگتر از آن است که یک خوشنویس یا یک اتفاق کوچکی آن را ایجاد کند. برای اینکه انسانها خیلی که بزرگ میشوند، فقط در یک مقطع تاریخی میتوانند تأثیرگذار باشند؛ همینطور که این قدرت بالاتر میرود و این شأن و جایگاه بالاتر میرود، به مقام اولیاء و انبیاء میرسیم که اینها میتوانند تاریخ را در واقع، از خودشان متأثر کنند؛ در کار خوشنویسی سنتی هم، که خط «معلی» به وجود آمد، به خاطر این نیست که یک نفر بخواهد تفاوتی ایجاد کند؛ به خاطر این است که در واقع این قوم تغییر کردند. وقتی تغییر کردند، آنچه که شایستهشان هست از طرف حضرت حق به آنها تزریق و اعطا میشود که «معلی» هم یک چیزی به این شکل است.
* چرا اسم این خط را «معلی» گذاشتید؟
ببینید؛ من در آن دورهای که خط «معلی» را شروع کردم و کار کردم، چون از وجود مبارک حضرت امیر متأثر بودم و به این شخصیت بزرگ در تاریخ، همیشه یک حس خاصی داشتم و همواره بحث وجود مبارک ایشان در منزل ما بود، یقینا من همهی جانم شیفتهی وجود ایشان بود. در آن دوره هم، سعی کردم هر چه دارم در واقع در راستای وجود ایشان هزینه کنم.
آنچه نتوان داد، جز دست محبان، این دل است
و آنچه نتوان ریخت، جز در پای خوبان، آبروست
به همین خاطر است که آن دوره، تنها چیزی که داشتم و میتوانستم از سر ارادت عرضهاش بکنم، این بود که نسبت به وجود مبارک حضرت امیر (علیه السلام )یک چنین واکنشی نشان بدهم. در حقیقت امدادهایی که در جانم مهیا میشد و از وجود مبارک ایشان کسب میکردم، باعث شد خط معلی از وجود ایشان نشأت گرفته شود. اما اینکه من میگویم از وجود مبارک حضرت امیر، مقصودم علیبنابیطالب ِ هزار و چهارصد سال پیش نیست. مقصود علیبنابیطالب، به عنوان یک حقیقت کلی در عالم است. آن حقیقتی که، از آن موقعی که نورش خلق شد، جاری بوده. از آن موقع که نور وجود مبارک پیغمبرو علیبنابیطالب و بزرگانی که به عنوان ائمهی اطهار میشناسیم خلق شدند، به عنوان یک حقیقت، تاریخ در ذیل عنایت و تسلط این بزرگان به عنوان انسان کامل است. برای این که هیچ حقیقتی و هیچ حرکت و حقانیتی، هیج وقت به نتیجه نمیرسد، مگر طبق عنایات انسان کامل.
آن کاتبی که به مفهوم حقیقی قرآن را کتابت کرد، علیبنابیطالب (علیه السلام )است. یعنی بودند کسان دیگری که قرآن را نوشتند، اما در زاویهای نبودند که این قدر نزدیک به پیغمبر باشند. از سوی دیگر، در زاویهای نبودند که انباشتگی از علم داشته باشند. در زاویهای نبودند که خود حضرت رسول خدا، اینقدر واکنشهای مثبت به آنها نشان بدهد. اینقدر مسلط به مفاهیم قرآن باشند. پس علیبنابیطالب وقتی قرآن را کتابت میکند، حقیقتا کتابت میکند و اول کاتبی است که به حقیقت، قرآن را کتابت کرده است. بنابراین وقتی که ما مسلمانیم و رجوعمان به دین اسلام است و تلاشمان این است که این حقانیت را تجلی بدهیم، یقینا نمیتوانیم رجوع به اصل نکنیم. میگوید که:
بس نکو گفت آن حکیم غزنوی
سر همان جا نه، که باده خوردهای
وقتی کاتبی که از منابع و ذخایر معنوی اسلام و وجود مقدس پیامبر اسلام تغدیه میشود و بعد سعی میکند که خطی بنویسد که در جان خطش، وجود مبارک پیغمبر تجلی پیدا بکند، ناچار به این است که سر به درگاه وجود مبارک حضرت امیر بساید؛ یعنی به عنوان اولین کاتبی که به حقیقت قرآن را کتابت کرد. در طول تاریخ هم شواهد بسیار زیادی داریم.
* آیا خوشنویسان قدیم نیز به امیرالمؤمنین (علیه السلام )تمسک و بهره جستهاند؟
بله. شما وقتی احوالات خوشنویسان و قدما را بررسی میکنید، میبینید که بزرگان ما، مثل سلطانعلی مشهدی یا میرعماد، یا بعضی از بزرگان در بعضی جاها اشاره کردهاند که، ما هر جایی که در کار خوشنویسی دچار معضل میشدیم، نیت میکردیم و سه روز به احترام حضرت امیر (علیه السلام )روزه میگرفتیم و ایشان را در خواب میدیدیم و ایشان مشکل ما را در خواب حل میکرد. این شد که من با دانستن حقایقی که در بطن کار خوشنویسی هست، متوجه شدم که حقیقت خط «معلی» از کجا آمده؛ بر همین اساس، نام خط «معلی» را از نام حضرت علی گرفتم و اسم آن را گذاشتم «معلی»؛ خطی که در واقع برتری یافته از یک وجود اعلی، که به نوعی همان علی ِ اعلی است، در عالم تجلی کرده است.
* فرمودید در یک خانوادهی مذهبی رشد کردید؛ در این باره صحبتی داشته باشید.
الحمدلله پدر من، اهل دین و دیانت بود و همانطور که شما فرمودید، خانوادهی ما یک خانوادهی مذهبی بود؛ منتهی یک خانوادهی مذهبی بسیار معمولی، نه خانوادهای که در واقع آدم فکر بکند که، با آدمهای دیگرِ مملکت متفاوت است. چون ایرانیها اکثرا مذهبیاند، اکثر خانوادهها سنتیاند و خانوادهی ما هم همینطور بود؛ یعنی پدر من تافتهی جدا بافتهای از بقیهی مردم نبود؛ فقط علاقهمندیاش خیلی زیاد بود و چون طبعش روان بود، به خاطر علاقهمندی که به اهل بیت (علیهمالسلام) داشت شعر هم میسرود. اکثر شعرهایی که ایشان میگفت راجع به اهل بیت (علیهمالسلام) بود؛ بنابراین با وجود چنین پدری، وجود علقههای معنوی در منزل ما، همیشه از همین صحبتها بود. مثلا یک شب، جوهر و عرض؛ یک شب، صحبت ماهیت و ابن سینا؛ و یک شب هم، صحبت حافظ بود؛ بسیار از شبها هم صحبت علیبنابیطالب بود. بالاخره وقتی آدم در چنین فضایی تنفس بکند، یقینا از این فضا تأثیر میپذیرد. چون خانوادهی ما همه اهل این ماجرا بودند، من هم به نوبهی خودم، با بضاعت اندکی که داشتم، سعی کردم تأثیر بپذیرم و این شد که در واقع من هم در این اتمسفر تأثیر پذیرفتم.
* در محلهی زندگی کودکی و نوجوانیتان، به کدام هیأت میرفتید؟
ما مسجدی داریم در قلهک، به نام «مسجد اعظم قلهک». در مسجد محل برای خودمان مراسم داشتیم؛ مثلا در مراسمهایی که در عزای امام حسین (علیه السلام )داشتیم، معتقد بودیم که فقط باید سینه زد؛ نه زنجیر میزدیم نه چیزی زاید بر سینهزدنمان داشتیم. چون معتقد بودیم که عزاداری سالم (سالم، نه به مفهوم پاک) و عزاداری که خیلی سنتی بود، همین سینهزدن است. این بود که در ایام عزاداری و ایام دیگر پدر من همیشه در مسجد سردمدار قسمتی بود. ایشان ماه رمضانها کلاس قرآن داشت. در مسجد دعای افتتاح و سمات میخواند و چون صدای خوبی داشت، موقعی که جوان بود و رادیو کمتر بود، در ایام ماه رمضان در بالای پشت بام خانهمان در قلهک مناجات میکرد و در واقع هممحلیها با صدای ایشان بیدار میشدند. همهی زندگی که ما با ایشان داشتیم خاطره است و به همین خاطر است که من نمیتوانم قسمتی از آن را گزیده کنم، به خاطر اینکه وجود پدرم بسیار پربرکت و معنوی بود؛ با اینکه اگر شما ایشان را میدیدید، یک آدم معمولی بود: کارمند آموزش و پرورش؛ و اصلا این تفاوتها را در وجودش احساس نمیکردید؛ یعنی باید فرزندش میبودید تا متوجه میشدید که این آدم، چقدر سالم و بیغل و غش است. بر همین اساس، ما خاطره از ایشان زیاد داریم و زندگی ما، زمانی که ایشان در قید حیات بود، به خاطر بهرهمندی از ایشان هیچ وقت در فضاهای معنوی و بحثهای انسانی و ارزشی، کم نمیآوردیم و خط فعلی من هم در واقع از برکات وجودی ایشان و مادرم هست. چون خود ایشان در یک دورهای خط مینوشت و خوشنویسهای قدیم را میشناخت. یقینا اگر پدری بخواهد برای فرزندش دعا کند، سعی میکند که منطبق با مسیر فرزندش برایش دعا کند و ایشان همیشه دعاهایی که برای من میکرد، دربارهی خوشنویسی بود. مثلا میگفت: بابا، امیدوارم قلمت این جوری شود؛ امیدوارم خطت این جوری شود؛ امیدوارم روزی خطی بنویسی که چنان بشود... تا جایی که، راهنماییهای ایشان از جهات بسیاری روی من تأثیرگذار بود. در یک دورهی پنج ساله که روی قلم تحقیق میکردم، تا سپیدهی صبح نمیخوابیدم و سپیده را میدیدم و میخوابیدم. در آن دوره، به مشکلات خاصی از جهت قلمتراشی برخورد کردم که خواب پدرم را دیدم و از ایشان راجع به قلم پرسیدم؛ و گله کردم که چرا این قلم من درست نمیشود و ایشان به من گفتند که قلم، مقام میخواهد و اینجوری به کسی نمیدهند. سعی کن خودت را شایسته کنی. اینجوری نیست که چون تو خوشنویسی، همهی ابزار و آلات درست میشود و تو میتوانی به راحتی کار بکنی؛ در واقع ایشان بعد از این که فوت کرد، باز هم نقش مهمی در زندگی ما داشت؛ خیلی این نقش اساسی بود؛ یعنی همهی چیزهایی که به نوعی من دارم، چه در اتصالاتی که از جنبهی معنوی با وجود مقدس حضرت امیر داشتم و چه در اتصالات صوری که به خط خوشنویسی گرایش پیدا کردم و خوشنویس شدم و خط «معلی» اینجوری به وجود آمد، همه برکات وجودی ایشان است. برای اینکه ایشان نفس بسیار پاکی داشت، به آنچه که میگفت اعتقاد داشت و انجام میداد.
* آیا پدر شما، به عنوان یک شاعر مذهبی، نوحه هم سرودهاند؟
بله. ایشان نوحه زیاد داشت. در هیئت مداحی شمیران رفت و آمد میکرد و با همهی مداحان بزرگ، ارتباط داشت. چون شاعر بود و از ایشان شعر میگرفتند.
ایشان اعتقاد خیلی خاصی هم به ریتم و موسیقی داشتند که در بعضی از نوحههایشان موجود هست. بر همان اساس، این نوحهها را جدید میگفت و ما میخوانیم. منتها در کتاب ایشان چاپ نکردیم. برای اینکه تعداد این نوحهها زیاد بود و در کتب نمیشود نوحه را با ریتم عنوان کرد. به همین خاطر احساسمان این بود که شاید به دیوان ایشان لطمه بخورد. ولی ایشان نوحههای زیادی سرود و نوحههایی هم که داشت، خیلی معروف شد.
* آیا مرحوم پدرتان به عنوان یک شاعر و نوحهسرا در پیرامون مداحی، حساسیت ویژهای نداشت؟
یکی از نکاتی که ایشان خیلی اهمیت میداد و همیشه گله داشت این بود که، چرا مداحهای ما درس نمیخوانند. همیشه از این که مداحان ما، وقتی که شعر میخوانند، غلط و نادرست میخوانند، تأسف میخورد. و اینکه چرا وقتی که یک جملهی عربی را میخوانند، غلط میخوانند. چه کسی گفته که مداح فقط باید صدایش قشنگ و خوب باشد؟! مداح میتواند شاعر خیلی خوبی هم باشد. میتواند ادیب باشد. همانطور که قدمای ما در واقع اینگونه بودند و ایشان همیشه از این مسأله گله داشتند. نمیشد که ما با هم به مسجد نرویم و مداحی بخواند و ایشان بعد از اینکه مداح خواند، به او نگوید که چرا اینجوری میگویی و این کلمه درستش این است. یعنی با اینکه خودش در مراسم اینچنینی شرکت میکرد و با این آقایان ارتباط داشت، همیشه سعی میکرد که به این دوستان گوشزد بکند که درس بخوانید؛ مطالعه کنید؛ چون شما وقتی اهل بیت را مدح میکنید، اگر کلمهای را اشتباه بگویید، در واقع این آبروریزی به شما برنمیگردد و این سنت، دچار معضل و مشکل میشود؛ خیلی به این ماجرا حساس بود.
* به نظر شما، برای جذب جوانان در مجالس عزاداری میتوان از هر شیوهی مداحی و مولودیخوانی استفاده نمود؟ یا به عبارت دیگر، باید جوانپسند عزاداری و شادمانی کرد؟
سئوال شما خیلی سئوال به جایی است. ما از اول انقلاب به این ماجرا پی بردیم که خداوند خیلی بزرگ است و هیچ کسی هم در این ماجرا شکی نداشت و بر اساس همین بزرگی و منش بود که دچار تحولات شدیم، حرکت کردیم، انقلاب کردیم و جبهه و جنگ ساخته شد. نکتهای که ما فراموش کردیم، این بود که فکر کردیم در مقایسه با وجود پروردگار، ابلیس خیلی کوچک است. خود ابلیس یکی از عاملان اجرایی این ماجرا است و خیلی کوچک است. ولی در مقایسه با ما انسانها، موجود بسیار بزرگی است.
از یک زاویهی دیگر، ما هیچ جا در هیچ روایتی، هیچ قولی نداریم که ابلیس به چه صورت ظاهر میشود و همیشه فکر میکنیم که ابلیس موجودی هست که دست بچههای ما را از مسجد میگیرد، به میخانه میبرد، که اگر چنین موجودی پیدا بشود، به او میگوییم ابلیس! در حالی که اصلا اینجوری نیست. آنچه که امروز در مداحی جدید پدید آمده، ابلیسی هست که در جان مداحی نهفته است. یعنی مداح ما امروز احساس میکند که باید مورد پسند جوان حرف بزند و این غلط است. چون ما اگر درست بررسی کنیم، میبینیم که نسبت به امام حسین اینجوری نبوده که شخصی بیاید و بگوید این حسینیه را مشکی کنید و شخص دیگری بیاید علامتی درست بکند و شخص دیگری بیاید به احترام حضرت ابوالفضل بگوید امروز، اگر تا بعدازظهر آب نخورید، ثواب دارد! اینجوری نیست. اینها همه حساب و کتاب عالم خلقت است و روی همهی این مسایل فکر شده تا ما به اینجا رسیدهایم. هیچ وقت اینها حرکتی نکردند که فقط مورد پسند جوان باشد؛ اگر حرکتی کردهاند، منطبق بوده با آنچه از امامشان سراغ داشتهاند. ما در مداحی امروز متأسفانه درگیر فقدان شناخت امام و امامشناسی هستیم، به مفهوم مطلقش. اگر که در هر دورهای وجود امام بررسی بشود، متوجه میشویم که این امام چه تسلطی در عالم دارد و وجودش چقدر بزرگ است. وقتی به بزرگی امام پی ببریم، اینجوری راجع به آن صحبت نمیکنیم. مثلا در متون عرفانی و مذهبی که از قدیم داشتیم، هر جایی که ادیبی میخواست نام مبارک امام حسین را ببرد، حداقل چهار سطر مقدمه میگفت و بعد اسم امام حسین را میبرد. برای اینکه میشناخت این «امام» یعنی چه؟! امامی که دربارهی وجودش میفرماید همهی علم ٢٨ قسمت است، دو قسمت نزد خلق است و ٢٦ قسمت آن نزد امام است. این امام را وقتی من میخواهم مدح بکنم، نمیتوانم پشت میکروفن بیایم وبگویم: «آقا قربون پاهات برم، قربون دستات برم!» چیزی که در سنت عزاداری یا در سنت مولودیخوانی ما، یا در سنت ابراز احساسات به این بزرگان نهفته بوده، آیا چیزی بوده که منطبق با بزرگی اینها شکل گرفته، یا منطبق با سلایق مردم؟!
اینها همه فقدان امامشناسی است. علیبنابیطالب میفرماید من کسی هستم که آسمانها را به پا داشتم، کسی هستم که مشتری را سر جایش نگه داشتم، مدار زمین بر عهدهی من است، درختان به اذن من رشد میکنند. اگر قرار باشد برای اینچنین موجودی عزاداری کنیم یا مدحش را بگوییم، چگونه باید صحبت کرد؟ جز اینکه همان چیزهایی را که خودش گفته است باید در مدحش بگوییم؟ جز اینکه آنچه رسولالله در مدحش گفت باید بگوییم؟! امروز میبینیم یک سری شعرهایی را عدهای میخوانند که در شأن اهل بیت (علیهمالسلام) اصلا نیست.
به عنوان مثال، چون حضرت رقیه )سلامالله علیها (سنش کم بوده، فکر میکنند که مجازند راجع به ایشان هر چه به ذهنشان میرسد و تصور میکنند، بگویند. در حالی که اینجوری نیست. امام جواد )علیهالسلام (هفت سالش بود که به امامت رسید. این وجود در عالم مقدس است. مداحها حق ندارند راجع به ایشان اینگونه حرف بزنند.
و اگر شناسایی بشود که وجود امام حسین چه وجودی در عالم است، حداقلش این است که میفهمیم بیش از هزار سال است نام و یاد امام حسین برپاست و الان هم باید مطابق شؤوناتی که در این هزار و چهارصد ساله بوده حرف بزنیم؛ اما نه به اینگونه که برخی مداحان میگویند. مثلا، چون حضرت رقیه سنش کم بود، هر چه دلشان بخواهد میگویند... یا به آقا امام زینالعابدین که میگویند «بیمار». به قول آقای مطهری که می گویند: «آقا امام زینالعابدین یک روز، دو روز مریض بود؛ آن هم در وقایع کربلا. کجا امام زینالعابدین بیمار است؟! سراسر زندگیاش تلاش و مردانگی است و جوهر غیرت بود. کدام بیماری که اصلا اینجوری امام را معرفی کردید؟»
یا در مورد حضرت عباس )علیهالسلام) با آن هیبت و با آن اقتدار و رشادتی که هم از نظر پیکر و هم از نظر روحی داشته است. شما وقتی شخصیت حضرت عباس را نگاه میکنید، میبینید که نزدیک به شخصیت علیبنابیطالب است؛ خداوند رسولالله را فرستاد و علیبنابیطالب را به عنوان حافظ وجود حضرت رسول در کنارش گذاشت و از علی انتظار داشت که سایه به سایه دنبالش برود و دقیق از او محافظت کند. در بسترش بخوابد، در جنگها با او موافقت کند، در خوشیها با او سهیم شود، در زندگی و فرزندش با او شریک شود در معراجش شریک شود... و علیبنابیطالب)علیهالسلام( نیز در کنار حسین، حرمت عباس را گذاشت و فرمود: «عباس جان! در کنار حسین، سایه به سایه حرکت میکنی، دقیقا مقابلش باید بایستی، از خطرات محافظتش کنی، هر کاری که داشت زودتر برایش انجام بدهی و...». امروز با این شخصیت و با این تجلی برخورد میکنیم. یا اینکه میگویند حضرت عباس آمد جلوی فرات، آب را برداشت و ندای درونی به او گفت برادرت تشته است، چگونه آب میخوری؟ آب را ریخت و برگشت... خدا وکیلی! حضرت عباس با این شرایط روحی و این اقتداری که در عالم داشت، برایش زیبنده است که ما این کار را به عنوان یکی از فضیلتهای بزرگ حضرت عباس بدانیم؟!
ببینید! این اتفاق، در تاریخ افتاده و من منکر نیستم؛ اما اینطور هم نیست که بگوییم حضرت عباس آب را برداشت و بعد آب را نخورد؛ چه آدم بزرگی بود که آب نخورد...
ما در تاریخ آدمهایی داشتیم که اگر جای حضرت عباس بودند آب را نمیخوردند؛ یاران پیغمبر هم این کار را نمیکردند؛ یاران امام حسین هم این کار را نمیکردند؛ کسی که جلوی امام حسین میایستد و چهارده تیر میخورد تا امام نماز بخواند، اگر جای حضرت عباس میرفت، آب میخورد؟! نمیخورد؛ چرا حضرت عباس این کار را کرد؟ حضرت عباس به خودش میگوید که «سی سال است که از او(یعنی امام حسین) زودتر آب نخوردهای. الان چگونه میخواهی آب بخوری؟» این غیرت است که آدمهای دیگر، با این پشتوانهی یک عمر، آن را ندارند. آدمهای دیگر یک عمر زودتر آب خوردند، اما حضرت عباس کسی بود که در عمر خودش زودتر از حضرت حتی آب نخورده بود، در عمر خودش جلوتر از حضرت نرفته بود، در عمر خودش کاری نکرده بود که او دوست نداشته باشد. اکنون هم که به آب میرسد، زودتر از او آب نمیخورد. اگر نه، آب نخوردن او مهم نیست؛ یک عمر آب نخورده است، چگونه آب بخورد... این چیزهایی است که حضرت عباس به خودش میگوید؛ این که سی سال است که زودتر از او آب نخوردهای، امروز که نمیتوانی بخوری.
منتها همین داستان را از زاویهای مطرح میکنیم که جوانان امروز میگویند، چه بسا انسان، کسی را دوست داشته باشد و این کار را بتواند بکند! این چه فضیلتی است؟! از یک زاویه میگویند حضرت عباس آنقدر شوکت داشته است و... از زاویهای دیگر، یک کار کوچک را به عنوان تعریف و تمجید از وجود بزرگوارش میگویند. در حالی که در زندگی حضرت عباس، این عمری که جلوتر از امام حسین )علیهالسلام(آب نخورد مهم است. از دوران کودکی تا بزرگی، عمری برادرش را «برادر» صدا نزد، جز در زمانی که بر روی زمین افتاد و شهید شد. اینها یک عمر هنر حضرت عباس است؛ نه اینکه فقط وقتی که به میدان آمد این کار را انجام داد.
ببینید! اینها یک چیزهایی هست که اگر بررسی و پژوهش بشود و بعد در اختیار حضرات مداحان قرار بگیرد، بسیار مفید خواهد بود. اصلا برای مداحهای ما کلاس بگذارند که امامشناسی یعنی چه؟! خدا گواه است که به این باور میرسند که مگر میشود به این سادگی اسم اهل بیت)علیهمالسلام(را آورد؟ بعضی مواقع در شرایط شخصی خودم که چیزی میخواهم، نمیتوانم بگویم! برای اینکه آدم نگاه میکند و بعد از تأمل میماند که: «از امام زمان چه بخواهم؟!»
یک نفر پیش من گفت که آرزوی من این است که امام زمان را ببینم. گفتم به حضرت چه میخواهی بگویی؟ تصور کن که الان امام جلوی تو ایستاده؛ چه میگویی؟! گفت: میگویم سلام؛ گفتم: امام میگوید علیک سلام؛ میگویم: آقا ما بدبختیم؛ بیچارهایم. گفتم: خوب، بعد چی میگویی؟! طبق معرفتت حرف میزنی. چقدر معرفت داری؟! اگر حواست را جمع نکنی، آخرش ختم به «دوو» و «هیوندا» میشود! ولی آدمهایی را من میشناسم مثل «فؤاد کرمانی»؛ مثل «عمان سامانی»؛ که این وجود را ندیده بودند. اما قصاید فؤاد راجع به امیرالمؤمنین را بخوانید، ببینید این آدم، اگر حضرت علی را دیده بود، چه میگفت؟!
نمیخواهم به مداحها بیاحترامی بکنم. من دغدغهی فرهنگی دارم؛ بچهی من هم این چیزها را گوش میدهد.
ببیند! تزریق این ماجراها چیزهایی را زیر سئوال میبرد و اتفاقاتی را در تاریخ ایجاد میکند که زدودن اینها، کار من و شما نیست. برای اینکه ابلیس وقتی رخنه کند، به همین سادگیها بیرون نمیرود؛ مضافا اینکه اگر ابلیس در این وادی رخنه کرد، یقینا بدانید ما چیزهایی را از دست دادهایم و به نظر من جا دارد شما در مجلهتان، علیه این ماجرا یک حرکت قوی انجام بدهید و بعد هم از دستگاههای ذیربط بخواهید که اصلا یک جایگاه پژوهشی برای تغذیهی علمی و فنی مداحان ایجاد بکنند؛ بعد هم فیلترهایی بگذارند که، هر کس که صدای خوبی داشت نتواند بخواند؛ آقا، از کجا میدانید که این آدم، کی هست؟! واقعا اگر آدم، وجود مبارک امام حسین )علیهالسلام( یا حضرت زهرا )سلاماللهعلیها( را شناسایی بکند، میفهمد و از خود میپرسد که هر یک این از بزرگواران، آیا وجودی است که بشود اسمش را برد و کف زد؟ میشود اسمش را برد و شادی کرد؟! این شخصیتهایی که وجودشان در ملحفهی حزن پیچیده شده، سراسر عمرشان محزونند؛ اصلا تفکر شیعی، محزون است.
آن جایی که چشم عنایت این بزرگان، ما را «امت» خطاب میکند، شادیم و شیرینی میخوریم؛ آن جایی که همین انسان باعث شد که این بزرگواران به این روز بیفتند، سوگوار خودمان هستیم؛ اگر نه، دامان این بزرگان بالاتر از این مراتب است که آدم بخواهد با این حرکاتش، چیزهایی را به آنها ثابت بکند. ما باید به خودمان ثابت بکنیم. اسم «امت» که روی ما میگذارند شاد باشیم؛ یاد کراهت عملمان که میافتیم، سوگواری و گریه کنیم. باید ببینیم راجع به امام حسین، راجع به حضرت زهرا و علیبنابیطالب)علیهمالسلام(، که یک عمر خون دل خوردهاند، چه میدانیم. وقتی حضرت میگوید از راه آسمان از من بپرسید، از دانههای ریش حضرت میپرسند! خوب؛ با این جماعت چه باید کرد؟! نباید سوگوار باشیم؟! میشود اسم حضرت علی را آورد و بشکن زد؟! اصلا امکانپذیر نیست. منتهی ما داریم به سمتی میرویم که این چیزها تحقق پیدا میکند و ائمهی ما به لحاظ شرایط وجودیمان و به لحاظ وظیفهمندیشان، در این ماجرا سکوت میکنند.
ما متوقعیم که اگر کسی آمد و حرف خطایی زد، اهل بیت ادبش کنند؛ اما او را ادب نمیکنند، سکوت میکنند؛ برای اینکه چرخهی نظام هستی را به هم نمیریزند؛ چرخه، دست خودشان است. هیچ جا جلوی این ابلیس را نمیگیرند؛ برای اینکه تکمیل شدن این چرخه، با وجود ابلیس است. منتها دارند ما را محک میزنند که ببینند کجا میرویم؟! دقیقا آنچه امروز در سوگواری ما، در فرهنگمان، در هنرمان و در همهی مقاطع گوناگون، رخنه کرده، همین است.
از این زاویه، مداحهای ما وقتی میخواهند مداحی کنند، چارهای ندارند جز اینکه به امامشناسیشان رجوع کنند. خوب؛ طبیعی است که وقتی مداح کتاب نخواند، حرف روحانی را هم گوش ندهد، مطالعات جنبی هم نداشته باشد و بر اساس حساش بخواهد بخواند، یقینا ابلیس در او نهفته است؛ ابلیس که قول نداده است ما را همیشه دعوت به عرقخوری بکند! ابلیس قرار نیست ما را یک دفعه به عقب بکشد و ببرد.
من در وادی تخصص خودم میگویم، ابلیس خوشنویسی در جان خوشنویس نهفته است؛ اصلا اینها توأمان همدیگرند؛ قدیمیها و استادهای ما به ما میگفتند وقتی خط نوشتی و خسته شدی و خواستی قلمت را زمین بگذاری، یک ربع تا بیست دقیقهی دیگر بنویس؛ علیرغم میل باطنیات. هر اتفاق دیگری که بخواهد بیفتد، در مدت یک ربع، بیست دقیقه میافتد. چون آن زمانی که تو داشتی وقت صرف میکردی و خط مینوشتی، داشتی نفسپروری میکردی؛ خوشت میآمد که مینوشتی؛ اینها سود نمیدهد. اما آن موقع که دیگر نمیخواهی بنویسی و طبعت نمیپذیرد، اگر بنویسی، نتیجهای برایت حاصل میشود؛ برای اینکه آنجا خالص میشوی و دیگر به خاطر نفست نمینویسی. در اینجاست که اتفاقی برایت میافتد. در خیلی از اذکار داریم که سفارش شده، آقا این ذکر را که میگویی، باید مداومت داشته باشی. اگر یک شب خوابت ببرد، چله را باید دوباره شروع کنی؛ یعنی تو باید خلاف این ماجرا عمل کنی.
شما الان رسم مداحی امروز را از بعضی از آقایان بگیرید. ببینید حرفی برای زدن دارند؟! اصلا اینطور نیست؛ و من اتفاقا نسبت به این ماجرا، خیلی گلهمندم. منتها چون قدرت ندارم، نمیتوانم جلوی این ماجرا بایستم.
متأسفانه چیزی که امروز از طرف مداحان ما تزریق میشود، جز «عوامیت» نیست؛ در حالی که من هنوز به یادم مانده که در سن سیزده، چهارده سالگی، قصایدی را از زبان بعضی مداحها شنیدهام که هنوز هم که یک بیتش را میشنوم، تمام وجودم دچار یک شیدایی و انگیزش خاص میشود. خوب! ما امروز درگیر این ماجرا شدهایم. برای اینکه ما آمدیم از احساسمان کمک گرفتیم، نه از عقلانیتمان؛ و بدون شناخت نسبت به امام حسین حرف زدیم.
اهل دلی به من میگفت، هر کس بیشتر اهل دانایی باشد، خدایش بزرگتر است. امام حسین فقط این نیست که ما بدانیم چه زمانی به دنیا آمد و چه زمانی شهید شد؛ امام حسین مربوط به یک دوره نیست؛ علیبنابیطالب فقط یک بار شهید نشد؛ در دورهی آدمهای گذشتهی خودش هم، بارها شهید شد. و اینها کسانی نبودند که مربوط به دورهای خاص از عالم باشند؛ حقیقتشان جاری است؛ اگر اینها نباشند، ما نمیتوانیم نفس بکشیم. اینها چیزهایی است که هم در معقولات عرفانی ما ثابت شده است هم در معقولات فلسفی ما.
از جهت فلسفه و علم و عقلانیت، این مسأله ثابت شده است که بدون انسان کامل، نمیشود نفس کشید. حالا اگر آدمی متوجه باشد که این «انسان کامل» یعنی چه، راجع به آن چگونه صحبت میکند؟ واقعا از نان شب واجبتر است و باید به آن رسیدگی کرد؛ چون خیلیها زده میشوند. این مسایل عواقب دارد! امروز ابلیس در زیر پوشش عزاداری امام حسین، دارد حرکت میکند؛ دارد رشد میکند.
علیبنابیطالب خدمت پیغمبر رسید. دید شخصی آنجا نشسته. از آن شخص خوشش نیامد؛ او که رفت، علی (علیه السلام )پرسید: یا رسولالله! چه کسی بود. فرمود: ابلیس بود. حضرت، دنبال ابلیس رفت و به قول ما، یقهی ابلیس را گرفت. ابلیس گفت: یا علی! من از سر حسادتم این کار را میکنم؛ و گر نه من هم دارم آن چرخ را میچرخانم؛ نمیگذارم کسی به شما نزدیک بشود؛ حیف هستید.
از وقتی که انسان رقیبش شد این، مشکلات برایش پیش آمد؛ و ما اشتباهی که کردیم، این بود که ابلیس را در مقابل خودمان خیلی کوچک دیدیم؛ در حالی که ابلیس، درمقابل پروردگار کوچک است؛ از موقعی که این اشتباه را کردیم، ابلیس آمد و خیلی هم خوب آمد. کار ابلیس در واقع تدریج است؛ هر چقدر حقیقت دفعتا ظهور میکند، ابلیس کارش تدریج است. جنس حق این ست که دفعتا تجلی میکند. ولی جنس ابلیس این نیست؛ او خرده خرده میآید. شما نگاه بکنید در این پانزده سال اخیر، چه بر سر مجالس عزاداری امام حسین آمد؟ امام حسینی که وقتی یک واعظ میخواست اسمش یا اسم حضرت امام علیبنابیطالب را ببرد، حداقل پنج دقیقه برای این ماجرا، مقدمه میگفت که، حضرت روحالاعظم، امامالموحدین، یعسوبالدین، اسدالله الغالب، آستان ملائک پاسبان، حضرت علوی، «علیبنابیطالب علیهالسلام»...؛ این حرفها را میزدند، که یک بار بگویند: «حضرت علیبنابیطالب (علیهالسلام)». بعد شما نگاه بکنید؛ برخی از مداحان، حتی کلمهی «حسین» را هم درست نمیگویند. یک دانه «سین» مانده و یکدانه «ی» از اسم مبارک حسین (علیهالسلام). من نمیدانم این احترام گذاشتن در کجا رسم بوده است؟!
* لطفا در بارهی ترکیب رنگها، به ویژه رنگ «مشکی» و ارتباط آن با «محرم» توضیح بدهید؛ همچنین دربارهی نمادهای عزاداری سنتی، که هنوز هم در دستههای عزاداری وجود دارد، توضیحاتی بیان فرمایید.
سنتی که امروز بدان پرداخته میشود، به عنوان میراث به ما رسیده است و ما وارث این سنت هستیم؛ نکتهای که باید خوب بدانیم، این است که این سنت، ریشهدار است؛ ریشههای بسیار معنوی هم دارد؛ آنچه که در واقع از رنگها و فرمها در عزاداری امام حسین (علیه السلام )استفاده میشود، از روی حساب و کتاب است؛ اینجوری نیست که کسی آمده باشد و سرخود، رنگی را برای عزاداری امام حسین تعیین کرده باشد.
وقتی ما رنگ مشکی را به تن میکنیم، برای این است که سوگواریم و لباس مشکی هم مکروه است؛ وارد هیئت امام حسین (علیه السلام )که میشویم، متوجه میشویم که هیئت را مشکیپوش کردهاند. آنجا، بر خلاف آنچه خیلیها معتقدند که مشکی سمبل و نشان عزاداری برای امام حسین است، سیاه رنگ «حیرت» است؛ شما در مقابل رنگ سیاه که قرار میگیرید، تفکرتان ثابت میشود. چرا که این رنگ، بسیار عمیق است، و همانطور که نور به آن میخورد و بر نمیگردد، ذهن شما وقتی میخواهد در رنگ سیاه نفوذ بکند، به انتهای رنگ سیاه نمیرسد. انسان وقتی چیزی را بررسی کند و نتواند به عمقش پی ببرد، دچار حیرت میشود.
عزاداری امام حسین و هیئت امام حسین را سیاه میکنند، چون مقام امام حسین (علیه السلام )مقامی است که هیچ عقلی به کنه آن پی نمیبرد و همهی عقول، آنجا حیرتزدهاند.
شأن امام حسین را نگاه بکنید. به یارانش میگوید بروید میدان؛ به آنها حرمت میگذارد که در جاننثاری، پیشقدم باشند؛ اینها میدان میروند، بعد اهل بیتش، بعد یکی یکی بچههایش میروند و شهید میشوند و سپس خود حضرت میرود و این قیامت را برپا میکند. این وسط، شما در وجود چنین شخصی حیرت نمیکنید؟! همهی عالم حیرت میکنند؛ چه خارجی، چه ایرانی، فرق نمیکند... عزاداری امام حسین را سیاه میکنند که دوباره آن حال به ما دست بدهد؛ ما هیچ وقت به عمق وجودی آن کاری که امام حسین کرده است، پی نمیبریم.
در سنت عزاداری امام حسین هم در قدیم، پرچمهایی سه گوش داشتیم؛ موقعی که میخواستیم وارد دسته و هیئت بشویم، دو تا پرچم سهگوش را به هم گره میزدیم و بالای هر پرچم سهگوش هم یک دست بود. دو نفر هم این پرچم را میگرفتند و در کنار دسته حرکت میکردند؛ شما از دور که نگاه میکردید، دو تا مثلث مشکی میدیدید و دو تا پنجه. شما تصور بکنید، در بیابانی که یک سری زن، بیخانمان شدهاند و از خیمههاشان بیرون هستند، مردانشان هم کشته شدهاند، این زنها جز این که دست به آسمان ببرند، کار دیگری میتوانند بکنند؟ این پرچمهای مثلث را، وقتی از دور نگاه میکنید، دقیقا انگار زن سیاه پوشی است که دو دستش را به طرف آسمان دراز کرده است.
شما وقایع کربلا را از دستهجات روز عاشورا میتوانید ببینید. از دور که ببینید، این بیرق علامت همان زنهایی است که دستشان را به طرف آسمان بلند کردهاند. ما امروز این پرچم را به عنوان سمبل این زنان، در دستهجاتمان نشان میدهیم و حرکت میدهیم. از دیگر موارد، اینکه چیزهایی در عزاداری داریم به نام «کتل» که سمبل دست بریدهی حضرت اباعبدالله است. شما اگر نگاه کنید، میبینید که «کتل» به چهار قسمت تقسیم میشود؛ رنگهایی هم که برایش در نظر گرفتهاند، از رنگهای حسابشدهای بوده؛ بالایی مشکی، پایینی سبز، دیگری سرمهای و یکی هم قرمز. دقیقا از جایی که دست بریده شده، رنگ قرمز است و باز آن قسمت بالایی «کتل» که مشکی رنگ است، دوباره بیانگر مقام حیرتی است که در «کتل» موجود است؛ شما اگر بخواهید در عزاداری امام حسین دقت کنید، خواهید فهمید که تمام اینها، ریشههای سنتی داشته است و اصلا اینجوری نبوده که شخصی بگوید از امروز اینجا را سیاه کنید... منتها امروز شما میبینید که عزاداری امام حسین در برخی هیئتها، بعضی چیزهایش تغییر کرده و سرخود، آدمها «رنگ» اضافه میکنند! شما نگاه کنید، ببینید کتیبههایی که برای امام حسین استفاده میشده، کتیبههای عمودی و کتیبههای افقی، هر کدام به نوبهی خود محل استفادهاش فرق میکرده؛ بالای کتیبههای عمودی، همیشه یک شیر حک میشده و بعد شعر در زیر آن میآمده؛ بر روی این پردههایی که در کتیبه میزدند، اشعاری را مینوشتند که بیانگر اتفاقات عاشورا نیست، بیانگر احوالات درونی امام حسین است؛ در هر پردهای که شما نگاه کنید، بیانگر یکی از احوالات امام حسین است. وقتی هفتاد و دو نفر از یاران حضرت شهید شدند، در هر شهادتی حال خاصی داشتند. اصلا کتیبهای که برای امام حسین نوشته میشد، و اینکه تقطیع شده و هر بیتی را در یک حاشیه میزدند، هر بیت یا هر کدام از این تقطیعها، در واقع بیانگر یکی از احوالات امام حسین (علیه السلام )بوده است، نسبت به یکی از یارانش؛ منتها امروز اصلا شمارگان این ماجرا از دست ما در رفته و فکر میکنیم کتیبه یعنی اینکه یک جایی را پوشش سیاه دهیم. میآییم تعداد زیادی از این کتیبهها را در هیئتها ردیف میکنیم، در حالی که به نظر من اگر جایی داشته باشیم، مثلا پژوهشکدهای داشته باشیم که از جهت صوری، عزاداری امام حسین را بیان بکند، از نقاشی قهوهخانه گرفته تا پردهخوانی، از تعزیهها گرفته تا آن که چه رنگهایی در عزاداری امام حسین استفاده میشود، همین مفید خواهد بود؛ خلاصه، این مسایل عزاداری حساب و کتاب دارد. یعنی شما اگر تمام اینها را بررسی کنید، خواهید دید با مقاتل صحیحی که ما در سنتمان داریم، کاملا منطبق است.
* چنانچه در پایان این گفتوگو، ذکر نکاتی را لازم میدانید، بیان فرمایید؟
حال که دارید این نشریه را راه میاندازید، این وظیفهمندی به عهدهی شماست. آن روز تیر به امام حسین نخورد، چون کسی بود که جلوی امام بایستد؛ اما امروز تیر به امام حسین میخورد و ما غافلیم! برای اینکه امام سر نماز ایستاده، هر روز عاشور است و هر روز جبههی کفر این تیر را میاندازد. هیچ کس هم جلوی امام نیست و ما امروز نشستهایم و با یک سری ادبیات، سر خودمان را شیره میمالیم؛ دائم از آقا امام حسین میگوییم، اما در رفتارمان هیچگونه از آن تحولات و کارهایی را که باید، انجام نمیدهیم و فقط نام مقدسشان را به کار میبریم!
بنابراین، به نظر من باید یک حرکت بسیار منسجم و قوی انجام داد و آن را تا رسیدن به هدف یاد شده، دنبال کرد و به نتیجه رساند.
منبع: / سایت / لوح ۱۳۸۲/۰۸/۲۲
نویسنده : حمید عجمی
نظر شما