موضوع : پژوهش | مقاله

شجاعت ساده تصمیم‌گیری

اسلاوی ژیژک / ترجمه: نیما مهدی‌زاده اشرفی

وینستون چرچیل در صفحات پایانی اثر سترگ خود کتاب جنگ جهانی دوم، به معضل تصمیمی نظامی می‌پردازد: پس از آنکه متخصصان (تحلیلگران نظامی و اقتصادی، روان‌شناسان و هواشناسان) تحلیل خود را ارائه دادند، فردی باید عهده‌دار عمل ساده (و به همین خاطر دشوار) تقلیل این مجموعه پیچیده به دو واژه ساده «بله» یا «خیر» شود؛ اینکه حمله کنیم یا منتظر بمانیم یا. . . این عمل، که هیچگاه نمی‌توان آن را تماما بر پایه منطق استوار ساخت، از آن مهترین است. وظیفه کارشناسان نشان دادن وضعیت موجود با تمام پیچیدگی‌هایش و وظیفه مهترین ساده‌سازی و کاستن آن به تصمیمی واحد است.

نیاز به حضور مهترین در بحران‌های عظیم بیشتر نمایان می‌شود. نقش مهترین اعمال تفکیکی معتبر است- تفکیک میان افرادی که همچنان می‌خواهند به پارامترهای پیشین اقتدا کنند و افرادی که به لزوم تغییرات بایسته آگاهند. تنها راه رسیدن به وحدت حقیقی چنین تفکیکی است، نه سازش‌های فرصت‌طلبانه. بیایید نمونه‌یی را در نظر بگیریم که مساله‌ساز نباشد؛ یعنی فرانسه . حتی ژاک دوکلو (مرد دوم حزب کمونیست فرانسه) در گفت‌وگویی غیررسمی اذعان کرد که اگر در آن زمان انتخابات آزاد در فرانسه برگزار می‌شد، مارشال پتان برنده انتخابات می‌شد. هنگامی که دوگل با اقدام تاریخی خود تسلیم آلمان‌ها نشد و به مقاومت ادامه داد، ادعا کرد که فقط او (و نه رژیم ویشی) یگانه سخنگوی فرانسه واقعی (و نه سخنگوی «اکثریت فرانسه»!) است. گفته او کاملا حقیقت داشت، گرچه از لحاظ «دموکراتیک» نه تنها نامشروع، بلکه به وضوح متباین با عقیده اکثر مردم فرانسه بود.
میراث تاچر کدام است؟ سیطره نولیبرال‌ها آشکارا در حال فروپاشی است. شاید تاچر تنها هواخواه حقیقی تاچریسم بود؛ او عمیقا به عقایدش باور داشت. در مقابل، نولیبرالیسم کنونی (به گفته مارکس) «فقط تصور می‌کند که به خود باور دارد و انتظار دارد دنیا نیز چنین تصوری داشته باشد». در یک کلام، امروزه کلبی‌مسلکی کاملا رایج شده است. ما در جامعه‌یی مملو از انتخاب‌های ریسکی زندگی می‌کنیم، اما انتخاب را برخی انجام می‌دهند (مدیران ارشد وال استریت) و ریسک را بقیه می‌کنند (افراد معمولی پرداخت کننده وام)
مارگارت تاچر، زنی که هیچگاه چرخشی در مسیرش را برنمی‌تافت، چنین مهترینی بود؛ از تصمیمی که می‌گرفت کوتاه نمی‌آمد و شاید در بادی امر این رفتارش عاقلانه به نظر نمی‌رسید اما رفته رفته همین رفتار، جنون منحصر به فرد او را به هنجاری پذیرفته مبدل ساخت. وقتی از تاچر پرسیدند که بزرگ‌ترین دستاوردت چه بوده، بی‌درنگ پاسخ داد: «حزب کارگر جدید». حق با او بود. موفقیت او در این بود که حتی دشمنان سیاسی او نیز سیاست‌های بنیادین اقتصادی او را در پیش گرفتند. پیروزی حقیقی فائق آمدن بر دشمن نیست، بل زمانی پیروزی حاصل می‌شود که خود دشمن از زبان شما استفاده ‌کند و بدین ترتیب کل موضوع بر پایه افکار شما بنا نهاده شود. اما امروزه میراث تاچر کدام است؟ سیطره نولیبرال‌ها آشکارا در حال فروپاشی است. شاید تاچر تنها هواخواه حقیقی تاچریسم بود؛ او عمیقا به عقایدش باور داشت. در مقابل، نولیبرالیسم کنونی (به گفته مارکس) «فقط تصور می‌کند که به خود باور دارد و انتظار دارد دنیا نیز چنین تصوری داشته باشد». در یک کلام، امروزه کلبی‌مسلکی کاملا رایج شده است. شوخی تلخ فیلم «بودن یا نبودن» را به خاطر بیاورید: وقتی نظر افسر نازی مسوول اردوگاه‌های کار اجباری (ارهات) را درباره اینگونه اردوگاه‌های آلمانی در لهستان اشغالی می‌پرسند، با پرخاش پاسخ می‌دهد: «کار اجباری را ما می‌کنیم و اردو را لهستانی‌ها می‌زنند». آیا همین نکته درباره ورشکستگی شرکت انران در ژانویه 2002 (و سقوط‌های اقتصادی پس از آن)، که می‌توان آنها را تفسیری کنایه‌آمیز از مفهوم جامعه ریسکی تعبیر کرد، صدق نمی‌کند؟ مطمئنا هزاران کارمند و کارگری که شغل و پس‌انداز خود را از دست دادند در معرض ریسک قرار داشتند اما این‌ها حق انتخاب نداشتند؛ ریسک برای آنان به منزله سرنوشت محتوم بود. اما در مقابل، افرادی که عملا این ریسک را می‌شناختند و می‌توانستند در شرایط به وجود آمده مداخله کنند (یعنی مدیران ارشد) پیش از ورشکستگی با نقد کردن سهام و اختیارات خرید سهام ریسک خود را به حداقل رساندند. بنابراین درست است که ما در جامعه‌یی مملو از انتخاب‌های ریسکی زندگی می‌کنیم، اما انتخاب را برخی انجام می‌دهند (مدیران ارشد وال استریت) و ریسک را بقیه می‌کنند (افراد معمولی پرداخت کننده وام). یکی از پیامدهای عجیب سقوط اقتصادی و اقدامات جبرانی پس از آن (پول‌های کلانی که به بانک‌ها اعانه داده شد) احیای کتاب آین رند (مصداق بارز ایدئولوگی با گرایش «آزمندی رواست» در نظام سرمایه‌داری افراطی) و پرفروش شدن مجدد کتاب مشهور او «اتلس شانه خالی کرد» بود. برخی گزارش‌ها حاکی از آن است که نشانه‌هایی از پیش موجود بود مبنی بر اینکه سناریوی توصیف شده در این کتاب (اینکه خود سرمایه‌داران خلاق اعتصاب می‌کنند) به وقوع می‌پیوندد. جان کمپبل (نماینده کنگره و طرفدار حزب جمهوریخواه) گفت: «توانگران می‌خواهند اعتصاب کنند. تصور من گونه‌یی اعتراض (در سطحی خرد) از جانب افرادی است که کار‌آفرینی می‌کنند. . . و از آمال خود دست می‌کشند زیرا می‌بینند که چطور به خاطر آن‌‌ آمال مجازات می‌شوند». نامعقولی این واکنش آن است که شرایط را به کل غلط تعبیر می‌کند: بیشتر پول‌های هنگفتی که برای نجات از ورشکستگی داده می‌شود درست به جیب (به تعبیر خانم رند12) «غول‌»هایی سرازیر می‌شود که دولت بر آنان نظارت ندارد، طرح‌های به اصطلاح «خلاقانه»‌شان با شکست مواجه شده است و به همین دلیل باعث سقوط اقتصادی شده‌اند. الان دیگر این متخصصان خلاق کاربلد نیستند که به مردم معمولی و تنبل کمک می‌کنند، بلکه بالعکس این مالیات‌دهندگان معمولی هستند که به کمک «متخصصان خلاق» شکست خورده شتافته‌اند. جنبه دیگر میراث تاچر که منتقدان چپ نیز به آن هجمه کرده‌اند صورت «اقتدارطلبانه»‌ی رهبری و بی‌توجهی وی به مشارکت دموکراتیک است. اما در این مورد مسائل پیچیده‌تر از آن است که به نظر می‌رسد. اعتراضات گسترده جاری در سراسر اروپا در مطالباتی مشترک هستند که (با خودجوش بودن و واضح بودن‌شان) «مانعی معرفت‌شناختی» برای مواجهه صحیح با بحران موجود در نظام سیاسی ما به وجود می‌آورد. این‌ اعتراضات در واقع نسخه‌یی رایج از فلسفه سیاسی دلوز را تداعی می‌کنند: اینکه مردم می‌دانند چه می‌خواهند و می‌توانند نیازشان را کشف و بیان کنند، اما این کار تنها از طریق فعالیت و مشارکت پیوسته خودشان امکان‌پذیر است. بنابراین ما نیازمند دموکراسی مستقیم فعال [مبتنی بر مشارکت افراد] هستیم، نه دموکراسی غیر‌مستقیم [مبتنی بر نمایندگان یا پارلمان] که هر چهار سال یک بار با تشریفات انتخاباتی خود در کنش‌پذیری و رخوت رای‌دهندگان وقفه ایجاد می‌کند. ما نیازمند خودسازمان‌دهی توده مردم هستیم، نه یک حزب لنینی متمرکز با یک رهبر واحد و قس علیهذا. این خیال باطل خودسازمان‌دهی مستقیم مخمصه نهایی است، تصوری واهی که باید از بین برود، تصوری که تبری جستن از آن دشوارترین کارهاست. آری، در جریان هر انقلابی لمحاتی پرشور از اتحاد گروهی وجود دارد که در آن هزاران، بلکه صدها هزار، نفر دست در دست هم مکانی عمومی را اشغال می‌کنند؛ درست مانند وضعیت میدان تحریر در دوسال گذشته. آری لحظاتی پرحرارت از مشارکت همگانی پیش می‌آید که در آن اجتماعات داخلی به بحث می‌نشینند و تصمیم می‌گیرند، مردم با شرایط اضطراری متداوم سر می‌کنند و بدون آنکه کسی آنها را رهبری کند، زمام امور را در دست می‌گیرند. اما چنین شرایطی دوام نمی‌آورد؛ در این شرایط، مفهوم «خستگی/فرسودگی» امری صرفا روان‌شناختی نیست، بلکه مقوله‌یی از جنس هستی‌شناسی اجتماعی است. اکثر افراد (از جمله خود من) این را می‌خواهند که کنش‌پذیر باشند و بر تشکیلات دولتی کارآمدی تکیه کنند که اداره منظم کل ساختار اجتماعی را تضمین می‌کند تا از این طریق خود بتوانند کارشان را در کمال آرامش پیش بگیرند. والتر لیپمن در کتاب رای عامه (1922 ) می‌نویسد: عوام‌الناس را باید «طبقه‌یی متخصص» حکم براند که «منافع‌شان ورای منافع محلی باشد». این طبقه نخبه همچون دستگاه تولید دانشی عمل می‌کند که بر ضعف اساسی دموکراسی (یعنی آرمان دست‌نیافتنی «شهروند جامع‌الاطراف») فائق می‌آید. دموکراسی ما این‌طور عمل می‌کند: با تفویض اختیار خودمان. نکته عجیبی در گفته لیپمن وجود ندارد، او امری واضح را بازگفته است؛ عجیب این است که ما با آنکه این موضوع را می‌دانیم، باز هم به این بازی ادامه می‌دهیم. طوری عمل می‌کنیم که گویی آزاد و مختاریم؛ اما در باطن خود نه تنها قبول بلکه اصرار داریم دستورالعملی نادیدنی (که در قالب آزادی بیان متجلی می‌شود) به ما بگوید که به چه چیزی فکر کنیم و چه کاری را انجام دهیم. «مردم می‌دانند چه می‌خواهند»؛ مسلم است که نمی‌دانند؛ و نمی‌خواهند که بدانند. آنان به نخبه‌یی شرافتمند احتیاج دارند؛ به همین خاطر است که یک سیاستمدار درستکار نه تنها از منافع مردم حمایت می‌کند بلکه به واسطه اوست که مردم متوجه می‌شوند «نیاز واقعی‌شان» چیست. در رابطه با توده خودسازمانده مولکولی در مقابل نظم سلسله مراتبی که با ارجاع به رهبری کاریزماتیک قوام می‌یابد، به این نکته شگفت توجه داشته باشید که ونزوئلا (کشوری که بابت تلاش برای توسعه گونه‌یی از دموکراسی مستقیم - شوراهای محلی، شرکت‌های تعاونی و کارگرانی که چرخ کارخانجات را می‌چرخانند- مورد تحسین بسیاری است) همان کشوری است که رییس‌جمهور آن هوگو چاوز (نمونه مسلم رهبری نیرومند و کاریزماتیک) بود. گویا قانون فرویدی انتقال در این مورد صادق است: برای آنکه افراد جامعه «از لاک خود بیرون آیند»، از چنگ کنش‌پذیری ناشی از سیاست غیرمستقیم رها شوند و خود همچون کنشگر سیاسی غیرمنفعل عمل کنند، رجوع به یک رهبر ضروری است، رهبری که به آنان این امکان را می‌دهد که خود را از منجلاب بیرون بکشند؛ درست مانند بارون مونشاوزن، رهبری که از قرار معلوم می‌دانست مردمش چه می‌خواهند. در همین راستا، آلن بدیو اخیرا گوشزد کرد که چگونه شبکه‌بندی‌های افقی جایگاه مهترین کلاسیک را متزلزل می‌کنند اما همزمان صورت‌های دیگری از سلطه‌گری را به بار می‌آورند که بسیار نیرومندتر از مهترین کلاسیک است. تز بدیو این است که سوژه نیازمند مهترین است تا خود را به ورای حیوان‌انسان تعالی بخشد و پایبند به حقیقت‌ واقعه باشد: «مهترین کسی است که به فرد کمک می‌کند تا به سوژه تبدیل شود. به عبارت دیگر اگر بپذیریم سوژه در کشاکش میان فرد و جهان‌شمولی شکل می‌گیرد، آنگاه مبرهن است که فرد نیازمند یک واسط (و بدین ترتیب مرجعی موثق) است تا بتواند در مسیرش پیشروی کند. باید بر جایگاه مهترین را تاکید شود- این درست نیست که فرد بی‌نیاز از مهترین است، حتی (و به‌ویژه) از دیدگاه رهایی‌بخشی». بدیو از روبه‌رو قرار دادن نقش ضروری مهترین با حساسیت «دموکراتیک» ما هراسی ندارد: «این نقش اساسی رهبران با جو غالب دموکراتیک منافات دارد؛ و به همین خاطر است که من درگیر منازعه‌یی سخت با این جو هستم (هر چه باشد هر کس باید از یک ایدئولوژی آغاز کند و به پیش رود)». ما باید بدون واهمه عقیده او را دنبال کنیم: توسل به خودسازمان‌دهی مستقیم برای بیدار کردن افراد از خواب جزم‌اندیشانه دموکراسی و تکیه کورکورانه به صورت‌های نهادینه دموکراسی غیرمستقیم، کافی نیست؛ هیئت جدیدی از مهترین لازم است. ابیات مشهور شعر «به یک دلیل» اثر آرتور رمبو را با خاطر بیاورید:


«به تلنگر انگشتت بر طبل، همه آواها می‌تراوند و نوایی تازه سرمی‌گیرد.


به یک گامت باج‌خواهی مردان نو و قدم‌روشان.
سر بر می‌تابی – ‌ای عشق نو!
سر برمی‌گردانی –‌ای عشق نو»!


مسلما هیچ چیز ذاتا «فاشیستی» در این ابیات وجود ندارد- پارادوکس تمام عیار تکاپوی سیاسی آن است که افراد به مهترین نیازمندند تا آنان را از منجلاب رخوت بیرون آورد و به سوی منازعه‌یی رهاننده و تعالی بخش بر سر آزادی سوق دهد.
در این شرایط، امروزه ما نیازمند فردی همانند تاچر برای جناح چپ هستیم: رهبری که اقدامات تاچر را در جهت معکوس انجام دهد تا تمام پیش‌فرض‌های نخبگان سیاسی امروز (با هر مرام و مسلکی) را زیر و زبر کند.
منبع: http: //www. newstatesman. Com
تورج فرازمند این مجموعه کتاب را در سال 1348 با عنوان «خاطرات جنگ جهانی دوم» ترجمه کرده است.

 


منبع: روزنامه اعتماد

نظر شما