سیمرغ
نویسنده : طاهره سیدرضایی
سیمرغ mere ghosaena(عنقا، سیرنگ) پرندهای شگرف و اسطورهای است که جلوههای متفاوت و خارقالعاده در عرصهی افسانه، حماسه، فلسفه، عرفان، و به طور کلی در فضای فرهنگ ایرانی داشته است. سیمرغ واژهای فارسی و مخفف “سین مرغ” است که در “اوستا” به صورت “مرغوسئنه” و در “پهلوی” “سین مورو” نامیده شده است. “سئنه” ظاهرا در ایران باستان نام یکی از حکمای معروف نیز بوده که با جایگاه سیمرغ ارتباط دارد. گاه تصاویری که از جایگاه سیمرغ ارائه میشود با درخت طوبی مشابهت دارد. این درخت نیز مانند سیمرغ است.
در متون پهلوی آشیانهی سیمرغ بالای درختی درمان بخش است که در “دریای فرافکرد” رسته، تخم همه گیاهان بر آن است و در واقع خاستگاه زندگی گیاهی است.[۱] سیمرغ در شاهنامه و اوستا و روایات پهلوی، موجودی خارق العاده و شگفت است.
پرهای گستردهاش به ابر فراخی میماند که از آب کوهساران لبریز است. وقتی بال میگشاید به اندازهی کوهی است. از هر طرف چهاربال با رنگهای زیبا دارد. منقارش چون منقار عقاب کلفت و صورتش شبیه صورت انسان است. به قدری قوی است که فیل را به آسانی میرباید از این رو به “پادشاه مرغان” شهرت یافته است. هزار و هفتصد سال عمر دارد.
در سیصد سالگی تخم میگذارد و پس از بیست و پنج سال جوجهاش سر از تخم درمی آورد. “اهورامزدا” به “زرتشت” سفارش کرده است که پری از او بر تن خود بمالد و آن را تعویض خود گرداند.[۲] در ایران باستان معتقد بودهاند کسی که استخوان یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ کس بر او چیره نخواهد شد. آن پر او را نزد مردم گرامی و محبوب میگرداند و در هنگام برابری با ستمکاران پناه وی خواهد بود.[۳] در شاهنامه از دو سیمرغ کاملا متفاوت سخن رفته است ۱- پرندهای عظیم الجثه که بر فراز کوه آشیانه و نیرو و قدرتی عظیم دارد ولی او نیز فانی شدنی است. رستم در خوان پنجم با این سیمرغ برخورد میکند و او را میکشد.[۴] این سیمرغ در ادبیات چندان معروف نیست ۲- سیمرغ مشهور، مرغی ایزدی است که بر کوه البرز آشیان دارد و “زال” پدر “رستم” را پرورش داده است. “سام”(پدر زال) از این که فرزندش در هنگام تولد سفیدمو بوده است، خشمگین میشود و او را بر سر راه میگذارد. سیمرغ کودک را مییابد و به امر خدا او را پرورش میدهد. پس از آنکه زال در سایهی تربیت سیمرغ جوان نیرومندی شده بود، سام پشیمان میشود و او را به خانه برمیگرداند. سیمرغ پری از خود به زال میدهد تا هنگام سختی آن را آتش زند و از او یاری بخواهد زال دو بار به سیمرغ محتاج میشود: ۱- هنگام تولد رستم که به علت درشتی جثهی وی، مادرش در آستانهی مرگ قرار گرفته بود ۲- در جنگ رستم با اسفندیار که رستم و اسبش به شدت مجروح شده بودند، سیمرغ به یاری آنها میشتابد و پس از علاج زخمهای رستم راه غلبه بر اسفندیار را به او نشان میدهد.[۵] به خاطر همین حمایتهای سیمرغ از خاندان زال، عدهای نظر دادهاند که این مرغ فرشته نگهبان یا توتم قوم سکا(خانواده رستم) است. دلیل دیگری که برای این ارتباط ذکر شده، این است که برخی جایگاه سیمرغ را “کوه اپارسن”(aparsan) در “سکستان”(سیستان) نام بردهاند.[۶] سیمرغ پس از پروراندن زال و یاری او و رستم در شرایط حساس از همهی آفاق رو پنهان نمود و جز نامی از خود باقی نگذاشت و دیگر کسی موفق به دیدن او نشد. از این رو در مواردی که بخواهند بی نشان و غیر قابل دسترس بودن چیزی را مثال بزنند آن را به سیمرغ تشبیه میکنند:[۷]
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو، نام ماند چو سیمرغ و کیمیا(خاقانی)
شاعران که دیگر نشانی از سیمرغ نیافتند با خیال خویش هر بار تصویر درخشان دیگری از او ترسیم کردند. “قله نشین قاف” بار دیگر از ادبیات عرفانی سر برآورد. “مولوی” او را نمایندهی عالم بالا، مرغ خدا و مظهر عالیترین پروازهای روح و انسان کامل شناخته است.[۸] عارف مشهور، “روزبهان بقلی”، آن را کنایه از روح و گاه کنایه از پیامبر اکرم(ص) دانسته است. “سهروردی” تصویری والا و بینظیر ارائه کرده که نزدیک به خداست: پرواز کند بیجنبش، میپرد بیپر، نزدیک شود بدون طی اماکن، همه نقشها از اوست و او خود بیرنگ، همه بدو مشغولند او از همه فارغ، در مشرق است اما مغرب از او خالی نیست. همهی علوم از صفیر(فریاد) آن سیمرغ است و سازهای عجیب مثل ارغنون و غیر آن را از صدای او سازند.[۹] در “منطقالطیر”، سیمرغ مظهر خداست. مرغان در جستجوی سیمرغ برمیآیند و به راهنمایی هدهد راهی قاف میشوند تا او را بیابند اما دشواریهای راه عدهی زیادی را از رسیدن مانع میشود. سرانجام وقتی به مقصد میرسند سیمرغی نمیبینند، در خود نظر میکنند که “سی مرغ” ماندهاند. این داستان تمثیلی، بیانگر وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است. سیمرغ در “منطقالطیر” حقیقت کامل جهان است. “عطار” او را منبع فیض و سرچشمهی هستی تصور میکند که کاملان جهان، تمام همّ خود را صرف شناسایی او میکنند و پس از طی مراحل مهلک چون قطرهای که در پهنای دریا محو میشود، خود را به این وجود بینهایت میرسانند و در او محو و فانی میشوند.[۱۰] در ادبیات فارسی، سیمرغ را “عنقا” نیز گفتهاند(عنقا: دراز گردن) و افسانههای زیادی نیز با آن همراه ساختهاند، از جمله اینکه به مردم آزار میرساند وکودکان را میربود. به پیامبر زمان، شکایت کردند و به دعای وی نسل عنقا منقرض شد.[۱۱]
این افسانهها چندان ربطی به سیمرغ ندارد، عنقا مرغ اساطیری “اعراب” است که نشیمن او کوه قاف است. اما سیمرغ پرندهی اساطیری ایرانیهاست که نشیمن او البرز است. در دورهی اسلامی این روایات به یکدیگر آمیخته و سیمرغ و عنقا که آن را “عنقای معزب”(به معنی فرو برنده یا غریب) نیز گویند: یکی تصور شده است. بنابراین جایگاه آن نیز گاه قاف و گاه البرز نامیده شده است، از نکات دیگری که دربارهی سیمرغ در ادبیات هست یکی جفت نداشتن و تنها بودن اوست:
اگر با مرغ باید مرغ را جفت
تو سیمرغی،بود سیمرغ بی جفت
(از خسرو و شیرین نظامی)
به سیمرغ مانم ز روی حقیقت
که از هیچ مخلوق همدم ندارم
به نام و به وحدت چون او سرفرازم
که این هر دو معنی از او کم ندارم
(خاقانی)
آشیانهی سیمرغ بر کسی روشن نیست، چنان که حتی سام هم که در جستجوی او رفت، راه به جایی نبرد، لذا سیمرغ به نهفتگی معروف است. سیمرغ را “سیرنگ” نیز گفتهاند، از این جهت که رنگ همه مرغان در پر او هست.[۱۲] برخی از ابیات که سیمرغ در آنها به کار رفته به عنوان شاهد ارائه میگردد:
سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز
مرغ دلم ز سینه تپیدن گرفت باز
مرغی که تا کنون ز پی دانه مست بود
در سوخت دانه ز او تپیدن گرفت باز
چشمی که غرقه بود به خون در شب فراق
آن چشم روی صبح بدیدن گرفت باز
(سنایی)
در منطقالطیر، سیمرغ از زبان هدهد چنین توصیف شده است:
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
نام او سیمرغ سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
صد هزاران پرده دارد بیشتر
هم ز نور و هم ز ظلمت پیش در
در دو عالم نیست کس را زهرهای
کو تواند یافت از وی بهرهای
دایما او پادشاه مطلق است
در کمال عز خود مستغرق است[۱۳]
منابع :
. [۱] انوشه؛ حسن، دانشنامه ادب فارسی، جلد یکم، موسسه فرهنگی و انتشاراتی دانشنامه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۵، ص ۵۱۳.
[۲] . یاحقی؛ محمد جعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، سروش، تهران، چاپ اول، ۱۳۶۹، ص ۲۶۷- ۲۶۶.
. [۳] معین؛ محمد، فرهنگ فارسی جلد پنجم (اعلام)، امیرکبیر، تهران، چاپ نهم، ۱۳۷۵، ص ۸۴۶.
. [۴] گوهرین؛ سید صادق، منطق الطیر عطار (به تصحیح سید صادق گوهرین)،انتشارات علمی و فرهنگی تهران، چاپ یازدهم، ۱۳۷۴، صص ۵۱۳ و ۴۰.
. [۵] صفا؛ ذبیح الله، حماسه سرایی در ایران، فردوسی، تهران، چاپ ششم، ۱۳۷۴، ص ۵۳۵.
[۶]. یاحقی؛ پیشین، ص ۲۶۷.
. [۷] اردلان جوان؛ سید علی، تجلی شاعرانه اساطیر و روایات تاریخی و مذهبی در اشعار خاقانی، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ سوم، ۱۳۷۵، ص ۷۲.
[۸]. یاحقی؛ پیشین، ص ۲۶۷.
. [۹] سجادی؛ سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، کتابخانه طهوری، تهران، چاپ سوم، ۱۳۷۵، ص ۴۹۲.
[۱۰]. گوهرین؛ پیشین، ص ۳۱۵.
. [۱۱] یاحقی؛ پیشین، ص ۲۶۷.
. [۱۲] شمسیا، سیروس؛ فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، فردوسی، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۷، ص ۶۷۹.
. [۱۳] گوهرین؛ پیشین، ص ۴۰.
نظر شما