راه سوم
این مقاله به واکاوی روابط پیچیده و تا حد زیادی نادیده گرفته شده میان سه جریان مهم فکری که به مباحث زیبایی شناسی، هنر و ادبیات در اواخر دهه 1920 در اتحاد جماهیر شوروی شکل دادند می پردازد. این بررسی از طریق فهمی از ایدئولوژی صورت می گیرد که به یکسان به نیروهای سیاسی و نیز فکری جریان اصلی و حاشیه ای، جریانات داخل شوروی و در مهاجرت می پردازد. از طریق پیگیری تأثیرات متقابل مارکسیسم، فرمالیسم و اوراسیانیسم می توانیم امید داشته باشیم که تصویر چندجانبه مناسب تری را از حیات فکری شوروی در دهه 1920 آشکار کنیم و دیدگاهی مناسب تر را نسبت به جریاناتی که چه در سرزمین اصلی و چه در تبعید به غنای آن کمک کردند اخذ کنیم.
برای رسیدن به این هدف، من به بخش تاکنون ناشناخته ای از تاریخ مجادلات پیرامون فرمالیسم روسی در اواخر دهه 1920 تمرکز می کنم. قهرمانان اصلی این درام اندیشه ها پاول مدودوف، عضو شناخته شده حلقه باختین و یک نویسنده و محقق گمنام روسی مهاجر امیلیا لیتور هستند. بحث متعاقب درباره اندیشه های لیتور، انتخاب اوراسیایی ها را برای درگیر شدن با مارکسیسم و فرمالیسم به شیوه ای که امکانات بالقوه هر یک از این دو گرایش را تصدیق می کند، برجسته می سازد. در این زمینه است که لیتور کوشش می کند راه سومی را برای زیبایی شناسی شوروی بیابد که ضمن حفظ رادیکالیسم مارکسیسم، نیازی به طرد فرمالیسم نباشد. بررسی نگرش اوراسیایی به مارکسیسم و فرمالیسم صورت بندی ای را برای نتیجه گیری ممکن می کند که مستقیما به جایگاه و اصالت مدودوف درون حلقه باختین مربوط است.
لیتور که بود و چرا به آثار مدودوف علاقه مند بود
اگر چه فرمالیسم روسی و مجادلات پیرامون آن برای تقریبا نیم قرن و از زمان اولین انتشار پژوهش پیشگام ویکتور ارلیش موضوع بسیاری از تحقیقات بوده است اما به صورت کافی به دیدگاه های روشنفکرانی که همراه با موج نخست مهاجرت پس از انقلاب 1917 روسیه را ترک کردند توجهی نشده است. به استثناء این گرایش، مقالات کمی به بررسی موقعیت برخی از برجسته ترین نویسندگان مهاجر پرداخته اند. اما محفل کسانی که مباحث فرمالیسم را دنبال می کردند و درباره آن موضع می گرفتند به صورتی قابل توجه گسترده تر بود. یکی از قابل توجه ترین و نیز گمنام ترین- مشارکت کنندگان در این مجادلات امیلیا امانویلونا لیتور بود که امروزه بسیار ناشناخته است.
نخستین توجهات به زندگی و آثار لیتور در سال 1992 صورت پذیرفت و سپس با اطلاعاتی که در دسترس قرار گرفت در سال های 1995 و 2000 تقویت شد. به رغم این موارد، زندگی او همچنان در هاله ای از رمز و راز باقی مانده است. با استفاده ازشواهدی که توسط ایرما کودرف ارائه شده است می توان حدس زد که لیتور در سال 1904 و یا 1905 متولد شده است. از نامه ای از شکلوفسکی می توان تخمین زد که او در سال 1900 و یا 1901 متولد شده است. پدر او بازرگانی ثروتمند بود و پس از انقلاب همراه با خانواده اش به سرعت مهاجرت کرد. آنچه از برخی منابع بر می آید او در سال 1918 در آلمان بود و تلاش داشت وارد دانشگاه شود.
در سال 1927 لیتور به سازمان اوراسیایی در پاریس پیوست و درضمن عضو حزب کمونیست فرانسه شد. در سال های 1928و 1929 او از نویسندگان نشریه اوراسیا بود و در آنجا مقالاتی درباره فلسفه، زیبایی شناسی و تاریخ منتشر کرد. در میان کتاب هایی که او درباره آنها مطالبی را منتشر کرد برخی از مهمترین آثار فلسفه و اندیشه اجتماعی در اروپای قاره ای وجود دارند. کتاب هایی چون تاریخ و آگاهی طبقاتی اثر جورج لوکاچ، ایدئولوژی و اتوپیا اثر کارل مانهایم، هستی و زمان اثر هایدگر، جنوا یا مسکو اثر دریو روشل. او همچنین مقالاتی درباره هوسرل، لنین، کروچه و بسیاری دیگر نوشت.
او دوبار در سال های 1932 و 1933 تقاضانامه بازگشت به وطن را پر کرد اما تنها در سال 1936، احتمالا پس از وساطت گورکی، تقاضای او پذیرفته شد. در 27 آگوست 1939 او به اتهام جاسوسی دستگیر شد و در 27 آگوست 1941 تیرباران شد.
علاقه لیتور به مجادلات میان مارکسیسم و فرمالیسم از طریق آشنایی او با ویکتور شکلوفسکی برانگیخته شد. اما پیشامدهای دیگری نیز وجود دارد که منجر به توجه او به مقاله مدودوف با نام فرمالیسم و تاریخ ادبیات و تحلیل دقیق آن در نشریه اروسیا شد. آنچنان که از بررسی های موجود درباره جنبش اوراسیا بر می آید در نیمه دوم دهه 1920 لف کارساوین (1952-1882) فعالیت خود را با این جنبش آغاز کرد. شواهد نشان می دهند که او در همان زمان که لیتور در اوراسیا می نوشت در این نشر یه فعال بوده است. او همچنین برخلاف لیتور عضو هیات تحریریه بود. کارساوین در گذشته ای نزدیک هدف مقاله مدودوف با نام جامعه شناسی گرایی بدون جامعه شناسی قرار گرفته بود. هنگامی که مقاله بعدی مدودوف درباره فرمالیسم به پاریس رسید، هرچند که کارساوین پاریس را به مقصد دانشگاه کوناس در لیتوانی ترک کرده بود اما حسی از همبستگی در میان همکاران او در نشریه برانگیخت.
لیتور تنها اوراسیایی پاریسی نبود که با دقت آثار فرمالیست های روسی و مجادلات پیرامون آنها را در دهه 1920 دنبال می کرد. پتر سورچینسکی (1985-1892) یک از بنیانگذاران و اعضاء برجسته جنبش اوراسیایی که در سال 1933 با دختر کارساوین ازدواج کرد به آثار ایخنباوم و توماشفسکی علاقه مند بود. در میان فرمالیست ها و محققان نزدیک به آنها، اندیشه های اوراسیایی تنها در آثار زبان شناسانه رومن یاکوبسن و به طور عمده در طول همکاری او با نیکولای تروبتزکوف با همدلی پذیرا شد.
توجه لیتور به مدودوف و فرمالیسم روسی بیش از یک کنجکاوی فردی بود. در سال 1929 لحظه مباحثی رسیده بود که اندیشه های فرمالیسم و مارکسیسم را از طریق بخش خاصی از جنبش اوراسیایی به یکدیگر نزدیک می کرد. دوئل میان فرمالیسم و مارکسیسم فرصتی را برای اوراسیایی های پاریس فراهم می کرد تا در بازتوزیع سرمایه ایدئولوژیکی که در روسیه شورایی قرار داشت ادعاهای خود را مطرح کنند. در این زمینه بسیار طبیعی بود که در پیوند با مباحث پیرامون فرمالیسم آنها آثار حلقه باختین را کشف کنند. نه تنها اثر مجادله آمیز مدودوف، بلکه همچنین کتاب های مارکسیسم و فلسفه زبان اثر ولوشینف و داستایوفسکی اثر باختین در میان اوراسیایی ها شناخته شده بود. با این حال مقاله مدودوف نخستین اثر از یکی از اعضای حلقه باختین بود که توجه آنها را جلب کرد.
تأثیر مدودوف بی شک مدیون شایستگی های آن بود. روش صوری در پژوهش های ادبی نافذترین نقد چپ از فرمالیسم بود که تا آن زمان در کشور شوراها منتشر شده بود. او در این کتاب اشتیاق برای بنای بوطیقایی جامعه شناختی را به عنوان یک رویکرد جانشین در مطالعات ادبی بیان می کند. مدودف به جامعه شناسی گرایی عامیانه در نمی غلتد. او در فاصله ای مساوی از وسواس فرمالیستی نسبت به خود بسندگی فرم و توازی میان اقتصاد و بوطیقا به شیوه ولادیمیر فریشه باقی ماند. میزان پیچیدگی نشان داده شده در نظریه انکسار مدودوف، فرایندی خلاق را در بر دارد که از طریق کمک به تأثیر متقابل دائمی میان هنر، جامعه و ایدئولوژی، اثر هنری را در مقابل انعکاس عقیم عینیت محافظت می کند. تا پیش از اثر ولوشینف با عنوان مارکسیسم و فلسفه زبان هیچ کتاب دیگری از حلقه باختین، طیفی تا این حدگسترده و البته عمیق از اندیشه روسی و غربی ( عمدتا آلمانی ) را از قلمروهای متداخل زیبایی شناسی، تاریخ هنر، و نظریه ادبی پوشش نداده بود. نوشته اندیشمندانه مدودوف علاقه و احترام لیتور را برانگیخت اگر این احترام نثار یک دشمن ایدئولوژیک می شد. مدودوف با متن اساسی خود در مجله ایزوزدا به گروه کوچک نویسندگان متمایزی پیوست که لیتور آثار آنها را برای بحث در اوراسیا انتخاب می کرد. ظهور نام او در میان نام هایی چون لوکاچ، کروچه، مانهایم، هوسرل و هایدگر نشان دهنده اهمیت مجادلات او با فرمالیست ها در منظر لیتور است.
مارکسیسم و فرمالیسم
آنچه که اوراسیایی ها را معطوف به مبارزه مداوم میان فرمالیسم و مارکسیسم کرد، نیاز به توضیحی دارد که تاریخ و موقعیت این سه جنبش را در اواخر دهه 1920 رقم زد. درنتیجه قبل از پرداختن به آثار لیتور درباره مدودوف و فرمالیسم ضروری است که پویایی درونی ِ رودررویی مارکسیسم و فرمالیسم را بازنگری کنیم. ضروری است رابطه متقابل درونی و رقابت آنها در مصاف ایدئولوژیک دهه 1920 نشان داده شود.تنها در این صورت می توانیم متوجه شویم چرا یک فیلسوف اوراسیایی همچون لیتور بایست نه به فرمالیسم و یا مارکسیسم بلکه به تضاد آنها، وساطت های دوجانبه و رقیب آنها علاقه مند باشد. برای پیگیری پویایی رودررویی میان مارکسیسم و فرمالیسم، بایست به آغاز فرمالیسم و رادیکالیسم اولیه آن بازگردیم.
فرمالیست های روسی نخستین کسانی بودند که به ادبیات به عنوان قلمروی مستقلی از پژوهش های نظری نگریستند که خارج از جامعه شناسی، روان شناسی و تاریخ بود و از زبان شناسی کمک می گرفت. در آلمان کوشش های متقدم تری برای کاربرد رویکرد مشابه مستقلی به موسیقی و هنر های بصری وجود داشت. رؤیای هاینریش ولفلین درباره تاریخ هنری بدون نام ها ( که توسط مدودوف در روش صوری نقد شد ) در این اعتقاد اوسیپ بریک منعکس شد که حتی اگر پوشکین هرگز متولد نشده بود، اوجین اونگین باز هم نوشته می شد. این گرایش به عقیده ولفین باعث شد که اسکار والزل درباره آزاد کردن مطالعه ادبیات از چهارچوب مسلط تاریخ فرهنگی بنویسد. با بیان نظریه روشن سازی دوجانبه درباره هنرهای گوناگون، والزل از خطرات تاریخ اجتماعی که اجازه می داد مقوله های تاریخی هنر مثلا سبک با تفسیر ادبیات خلط شوند، رهایی یافت. فرمالیست های روسی بحث درباره ادبیات را با مفهوم ادبیت حل کردند. این مفهوم ویژگی هایی را در خود مفروض داشت که طبق آنها اثر ادبی متمایز می شد. فرمالیست ها به خصوص در مرحله اولیه فعالیت هایشان از طریق تمرکز بر تمهیدات ادبی، ادبیات را به تمهیداتی فروکاستند که غیر قابل کنترل بوسیله اخلاق، مذهب یا سیاست و نیز غیر قابل تقلیل به آنها بودند.
این مسأله به فهم اهمیت استثنائی فرمالیسم روسی به عنوان نخستین وهله ای در تاریخ تفکر درباره ادبیات که در آن ادبیات به عنوان موضوع مستقل پژوهش اعلام شد، کمک می کند. اما دقیقا همین اهمیت شگرف فرمالیسم روسی در تاریخ فکری قرن بیستم اروپا است که پیچیدگی تکوین آن را غیر شفاف می کند.
فرمالیسم روسی به طریقی می خواست پوزیتیویست تر از پوزیتیویسم باشد. فرمالیسم روسی علاقه ای به وسواس پوزیتیویستی به عوامل و شرایط تاریخی نداشت چرا که می خواست مانند پوزیتیویسم علمی باشد اما این دقت علمی را در مورد ادبیات به تنهایی به کار برد. بی صدایی علمی برترین ارزش برای هم پوزیتیویسم و هم فرمالیسم بود. این نظر تروتسکی ممکن است تقلیل گرا به نظر برسد اما به بیراه نمی زند وقتی تحلیل فرمالیستی را به عنوان اساسا توصیفی و شبه آماری توصیف می کند.
به منظور تعیین موقعیت فرمالیسم به صورتی مناسب، ضروری است به شباهت های نوعی آن با برخی دستاورد های فکری آن زمان توجه بیشتری کرد. فروید مصر بود که ما واقعا اربابان زندگی درونی خود نیستیم. او نشان می داد که زندگی روانی ما تحت کنترل قوانینی خارج از اراده ما عمل می کند. خواب ها، جوک ها، لغزش های زبانی همه علائم بیان اجتناب ناپذیر و تصدیق قوانینی هستند که مستقل از ما عمل می کنند. فرمالیسم نیز می خواست نشان دهد که نویسنده نیز به وسیله نیروهایی که محتملا از او ناشناخته اند، هدایت می شود. اما این نیروها به صورت کامل برای پژوهش علمی عینی قابل شناخت اند.
این فهم جدید از عامل انسانی در فرمالیسم اهمیت زیادی دارد و آن را به مارکسیسم نزدیک می سازد. فروید ثابت می کند که ما نمی توانیم حیات روانی خود را کنترل کنیم اما می توانیم امید داشته باشیم آنچه که آن را کنترل می کند بشناسیم. به صورتی مشابه، مارکس اعلام کرد که تاریخ از قوانینی عینی فراسوی نیات انسان ها پیروی می کند.
فرمالیسم و مارکسیسم به صورت دشمنان یکدیگر ظهور نکردند بلکه رقبایی در قلمروی پژوهش عقلانی قوانین عینی بودند که فعالیت انسانها را کنترل می کرد. بعد از انقلاب اکتبر هر دوی آنها امید داشتند که اندیشه ها و ارزش های علم گرایی را در جامعه ای که در برابر وسوسه مهیج مدرنیزاسیون سر فرود آورده بود محقق کنند. در این معنا، فرمالیسم و مارکسیسم در قلمرویی یکسان با یکدیگر رقابت می کردند.
این دو رقیب در کشمکش های زیادی با یکدیگر وارد شدند که معمولا با حمله ایدئولوگ های مارکسیست به فرمالیسم آغاز می شد. شناخته شده ترین مثال نقد تروتسکی از فرمالیسم در کتاب ادبیات و انقلاب ( 1924) است. آنچه قابل توجه است آن است که تروتسکی علیه روش صوری موضع نگرفت بلکه برعکس، او به علت توان علمی آن در توضیح فرم، به آن خوش آمد گفت. آنچه که او با آن مخالف بود گسترش این روش به سایر قلمروها بود. فرمالیسم به عنوان توضیحی علمی از جنبه های معینی از فرم هنری مناسب بود اما نبایست به سایر قلمروهای پژوهش و به خصوص در مطالعه مسائل اجتماعی تجاوز می کرد.
در سال های سیاست نوین اقتصادی مارکسیسم هنوز به شکلی بازگشت ناپذیر به یک دگم تبدیل نشده بود. در سال 1924 فرمالیست ها خطری مبنی بر حذف خود احساس نمی کردند. در واقع دقیقا در همین سال بود که فرمالیست ها شماری از مقالات مرتبط به هم را منتشر کردند که به سبک و زبان لنین اختصاص داشت و توسط شاعر فوتوریست و هوادار هنر چپ گرا، ولادیمیر مایاکوفسکی، درخواست شده بود. دلیل تعهد چنین کاری از سوی آنها را می توان به درستی به پیوند آنها با کانستراکتیویسم، ادبیاتِ واقعیت و سایر جریانات در هنر چپ توضیح داد. فرمالیست ها این گام ها را به این منظور برداشتند تا از کاستی نیافتن ربط اجتماعی خود مطمئن شوند. آنها همچون سایر گروه ها، اشتیاق به کسب سلطه ایدئولوژیک و نیز حمایت سیاسی ای که از آن حفاظت کند داشتند. به شیوه ای مشابه، حلقه زبان شناسی پراگ در سال 1930 به افتخار هشتادمین سالگرد تولد رئیس جمهور مازاریک کتابی با عنوان مازاریک و زبان منتشر کرد که رومن یاکوبسن و یان موکاروفسکی ویراستاران آن بودند. این نکته بسیار حیاتی است که درک شود فرمالیسم روسی و کمی بعدتر حلقه زبان شناسی پراگ با فرایند ساخت دولتی نوین با هویت سیاسی نوین پیوند داشتند. در این گرایشات نوین علوم انسانی و در فرایند رفرم فرهنگی در سطحی وسیع تر، غروری نئورمانتیک در آوانگارد بودن وجود داشت. یاکوبسن و بریک پیوند های نزدیکی با مایاکوفسکی داشتند و گرایش برخی از برجسته ترین فرمالیست ها به جبهه چپ هنر و نشریات آن لف و نوی لف گواهی است بر این مدعا.
بنابراین هم فرمالیسم روسی و هم حلقه زبان شناسی پراگ به عنوان بازیگرانی فعال در فضای فرهنگی ظهور کردند و مشتاقانه در ساخت جامعه نوینی که پس از جنگ جهانی اول شکل می گرفت مشارکت کردند. ایخنباوم در مقاله 100=5 در سال 1922 انقلاب و فقه اللغه را به صورت نهادهای تقویت کننده و حمایت کننده دوسویه دید. دیدگاه او نشان دهنده این تصمیم بود که فرمالیست ها کوشش داشتند خود را در نظام جدید اجتماعی تثبیت کنند. برخی از آنها ( به خصوص تینیانوف و تا حدی نیز شکلوفسکی ) موفق تر از دیگران بودند.
لیتور و مدودوف
در این پویایی قدرت، تنظیم اجتماعی و جاه طلبی ایدئولوژیک است که بایست به نقد مدودوف از مارکسیسم و پاسخ لیتور به آن نزدیک شد. در سال 1928 جو ایدئولوژیک دگرگون شد. آزادی بیان هنوز ممکن بود اما پیامدهای مخالفت با مارکسیسم ناگوارتر شد. از یک سو، هم مارکسیسم و هم فرمالیسم نشانه های خستگی روش شناختی را نشان می دادند. بخشی از آن به دلیل فهم این نکته بود که هیچ روشی نمی توانست جدا از شکلی از وساطت و همکاری با دیگری عمل کند.
اوراسیایی ها دستورکار متفاوتی داشتند. رویکرد آنها به مجادلات میان فرمالیسم و مارکسیسم همراه بود با دفاع از راه سومی برای زیبایی شناسی شوروی و برای حیات ایدئولوژیک شوروی در کل. این راه سوم متکی بود بر آمیزه ای از مصالحه و رقابت با مارکسیسم بر سر قابلیت بسیج جامعه به سوی پیشرفت، با تأکید بر ویژگی منحصر به فرد روسیه به شیوه ای رادیکال تر. به هنر هم به عنوان پدیده ای خاص، در خط فرمالیست ها و هم به عنوان قلمرویی که توان دگرگون کردن واقعیت روزمره را، مطابق با روح عمل گرای مارکسیسم،داراست نگریسته می شد.
نقد اصلی لیتور بر مدودوف، فقدان قدرشناسی مدودوف از آنچه که او آن را به عنوان خط مشی کنشگرای فرمالیست ها می نگریست بود. لیتور مطمئنا در تأکید بر توان عظیم فرمالیسم در همکاری با جریان اصلی ایدئولوژی شوروی از طریق معطوف کردن توجه به طیف کاملی از اشکال هنری که می توانستند بیان کننده جهان بینی مسلط باشند محق بود. این توان کاملا در مراحل اخیرتر فرمالیسم، هنگامی که بسیاری از نمایندگان آن اعضاء فعال لف، کانستراکتیویسم و ادبیات واقعیت شدند متحقق شد.
مدودوف نتوانست ثمربخشی روش صوری را به منظور زیبایی شناسی رادیکال محصولات هنری متوجه شود. همچنین او با دقت کافی تحول فرمالیسم را به حساب نیاورده بود. نقد او متوجه کاستی های اولیه ای بود که در آثار ابتدایی فرمالیست ها مشهود بود. برخلاف او لیتور ترجیح می داد بر شایستگی های روش های صوری که در مراحل بعدی تاریخ آنها مجسم بود بپردازد. زمانی که فرمالیسم شروع به پاسخگویی خلاقانه به نقد مارکسیستی کرده بود لیتور مراحل اولیه فرمالیسم را به عنوان مرحله آماده سازی شالوده های روشی کنشگر که بر ساختن چیزها متمرکز بود، بازتفسیر کرد. در نتیجه او برای فرمالیسم تاریخچه ای کاملا جدید ارائه کرد که طراحی شده بود تا اعلام کند این جنبش از همان آغاز با ایدئولوژی مداخله اجتماعی رادیکال که طرح مدودوف در بوطیقای جامعه شناختی بود همخوان بوده است. در مانور ماهرانه لیتور، فرمالیست های روسی روح تعهد مارکسیستی را تصدیق می کردند درحالیکه در رادیکالیسم و تناسب برای دستور کار شوروی ازمارکسیسم پیشی جسته بودند.
تلفیق پیچیده لیتور از مارکسیسم و فرمالیسم را می توان در پاراگرافی که دو روش را می سنجد مشاهده کرد. او می نویسد:
پرسش مدودوف کاملا مربوط است: چگونه می توان قوانین زیبایی شناسی و قوانین توسعه عمومی فرهنگی را به هم پیوند داد به طوری که بر خلاقیت هنری در عصر انقلابی مناسب با حدفاصل دو فرهنگ تأثیر بگذارد؟ مدودوف با غریزه مارکسیستی خود به درستی فروماندگی فرمالیست ها را در نقاب برداشتن از انگیزه های عمومی فرهنگی خلاقیت هنری حس می کند. اما او قادر به تعیین موقعیت این فروماندگی نیست. اگر فرمالیسم در برابر مارکسیسم فاقد قدرت است، پس فرمالیست ها در برابر آن آسیب ناپذیر نیز هستند، چرا که قلمروی خاص خلاقیت هنری برای مارکسیسم که خواستار توضیح این قلمرو با اصطلاحات عمومی فرهنگی است، کاملا دسترسی ناپذیر است. برای درک هنر به مثابه قلمرویی خاص از فرهنگ، بایست نخست آن را به مثابه قلمرویی خاص درک کرد. از این منظر، زیبایی شناسی ناقص فرمالیسم برای فلسفه فرهنگ ثمربخش تر از زیبایی شناسی ناقص مارکسیسم است.
مدودوف خود به ناقص بودن تلفیق مطالعه اجتماعی و ایدئولوژیکی ( آنچه که لیتور آن را در اینجا فرهنگ عمومی می نامد) با مطالعه جنبه های درونی ادبیات آگاه بود اما او تمام کوشش های موجود را سرسری می دانست. بوریس آرواتف ( 1940-1896) در مجموعه مقالاتش که با نام هنر و تولید منتشر شد و متن دیگری که با نام درباره روش صوری-جامعه شناختی طرحی برای تلفیق فرمالیسم و مارکسیسم پیشنهاد می کند.
نقد اصلی مدودوف بر فرمالیسم متوجه ناتوانی آن در فرض کردن آن است که عامل بیرونی اجتماعی که بر ادبیات اعمال می شود می تواند تبدیل به عاملی درونی برای خود ادبیات شود. بنابراین مدودوف نسبت به هرگونه تلاشی برای پیوند این دو روش که منتسب کردن عامل اجتماعی را توسط فرمالیست ها به وضعیتی فقط بیرونی بپذیرد بدگمان است. او تلفیق میان این دو روش را مکانیکی می بیند. تقسیم اثر به عوامل ادبی و عوامل تاریخی و سپس اظهار اینکه: شما به عوامل بیرونی بپردازید، من به عوامل درونی می پردازم. من به محتوا می پردازم. شما به فرم بپردازید.
اما استدلال لیتور دقیق تر از مدودوف است. اگرچه او به نام آرواتف اشاره ای نمی کند اما آشکارا تحت تأثیر طرز تفکر او درباره ساختن و تولید است. او می نویسد فرمالیسم در تقابل با تمام نظریه های زیبایی شناسی، خاص بودگی هنر را نه در ویژگی های آگاهی ( در انواع تفکر، ادراک، یا خصلتی دیگر ) بلکه در شیوه های تولید می بیند. در تحلیل او، تقابل سفت و سخت میان فرم و محتوا با استفاده از وساطتی هگلی حل می شود. او می گوید مقوله اصلی فرمالیسم تمهید بی هدف نیست بلکه فرم-چیز است. تمهید خاص هنری به سوی تمهیدی دیگر که قاعده در گذشته دارد ولی خودکار شده است، جهت گیری ندارد، بلکه جهت گیری آن به سوی مصالح است. در نتیجه تمهید چیزی تهی نیست. لحظه ای صوری بدون محتوا نیست، بلکه لحظه فرایند شکل دادن است. یعنی ساختن چیزی که در محتوا غنی است.
لیتور اما نابینا نیست. او تمایل فرمالیست ها را به پهلوی هم گذاشتن زندگی و هنر و ارزشگذاری فوق العاده پایین ساختن عملی زندگی روزمره را می بیند. از نظر لیتور جنبه های روزمره تولید توسط فرمالیست ها به صورت فعالیتی خودکار شده و بی بهره از واقعیت مادی اصیل خود تصویر می شوند. اما به رغم این اعتراض او در نهایت فرمالیسم را نسبت به مارکسیسم نزدیکتر به روح تولید و خلاقیتی که بایست در جامعه شوروی مورد حمایت قرار بگیرد می داند. از نظر او تلاش فرمالیست ها در فائق آمدن بر اتوماتیزاسیون، تعقیب احساسات قوی آنگونه که مدودوف می نامد نیست بلکه تلاشی سازنده برای جهت دار بودن در زندگی روزمره، تعقیب واقعیت ، است. این پروسه توانی دگرگون کننده دارد که متناسب با میل فرمالیسم اخیر تر برای معطوف کردن نظریه به اهداف متعالی آفرینندگی درونی زندگی است.
پیچ و خم لیتور میان فرمالیسم و مارکسیسم در طلب راه سومی برای زیبایی شناسی شوروی گرایش به پنهان کردن اختلاف عمیق میان اوراسیایی های پاریس و حلقه باختین در ارزیابی آنها از فرهنگ معاصر روسیه دارد. ریشه درگیری به نگرش نسبت به فوتوریسم و سایر جریانات آوانگارد ( کانستراکتیویسم، پروداکتیویسم ) بر می گردد که متکی است به مسئله مهم تر چگونگی رابطه هنر و زندگی. نزدیکی میان فرمالیسم و جنبش آوانگارد و پشتیبانی فرمالیست ها از فوتوریسم و سایر گرایش های آوانگارد، انگیزه نیرومندتری برای نقد مدودوف از فرمالیسم و همدلی لیتور از آن است.
حداقل دو اوراسیایی مهم لیتور و میرسکی، از زیبایی شناسی آوانگارد پشتیبانی می کردند. ارزشگذاری لیتور از طریق علاقه او به نظریه پروداکتیویستی درباره هنر که به صورت مفصل توسط آرواتف صورت بندی شد تقویت می شد. آرواتف عضوی فعال در لف و از پیشگامان فوتوریسم در قبل از انقلاب بود.
در قلب مشاجره میان مدودوف و لیتور موضع متفاوت حلقه باختین در مورد مسأله رابطه میان هنر( فرهنگ ) و زندگی قرار دارد.
از نظر مدودوف کارکردهای ادبی ژانر همچون یک کتابخانه واسطه هایی اجتماعی و شناخت شناسانه را میان زبان و واقعیت تولید می کنند. هنر، به طور خلاصه، از طریق طیفی از ژانر ها به زندگی مرتبط است که هر یک از آنها حوزه های صلاحیت محدودی دارند. هر ژانری روش های خود و ابزارهای نگریستن و مفهوم پردازی واقعیت را دارد که تنها برای خودش قابل حصول است. بنابراین به منظور خاص و مؤثر بودن، زیبایی شناسی بایست ژانر محور باشد. در اینجا نقد ژانر محور مدودوف از فرمالیسم و فوتوریسم به صورتی موجز و در شدید ترین شکل خود بیان شده است:
در ادبیات دوران جدید که به نثر واقع گرای اجتماعی، رمان تاریخی و حماسه اجتماعی متمایل شده است و عمیقا علاقه مند به مسائل کلی جهان بینی است، چیزی برای تغذیه فرمالیسم وجود ندارد. فرمالیسم که تحت تأثیر فوتوریسم شکل گرفته است متمایل به زبان فرامنطقی و تجربیات فرمالیستی در خرده ژانرها و به سوی داستان پردازی های ماجرایی در ژانرهای کلان نثر است. بوطیقای فوتوریستی مواجهه و رویکردی خلاقانه را به جریان اصلی ادبیات روسیه یعنی رمان ناممکن کرده است.
نتیجه گیری
از این بررسی گسترده مجادله لیتور و مدودوف چه می توان به دست آورد؟ نخست زمینه پردازی و تفسیر دقیق متن لیتور شناخت ما را از رابطه و طنین اثر مدودوف با فرمالیسم گسترده تر می کند. پاسخ لیتور به خصوص جالب توجه است. در درجه دوم این مجادله فهم دقیق تر و غنی تری را از پویایی و آرایش ایدئولوژیکی پیچیده زیبایی شناسی شوروی در اواخر دهه 1920 ارائه می کند. اوراسیانیسم، مارکسیسم و فرمالیسم بر سر قدرت تعیین جهت هنر و جایگاهی که بایست در جامعه داشته باشد در رقابت بودند. فرمالیسم تحت فشار این رقابت بایست آموزه خود را بر روی بخش های فرا ادبی می گشود. مارکسیست ها بایست می پذیرفتند که جامعه شناسی ادبیات را تنها زمانی به خوبی می توان به کار برد که با بوطیقای ادبی پیوند می خورد. اوراسیایی ها ترجیح می دادند که هر دو را انجام دهند. آنها همراه با فرمالیست ها بر خاص بودن هنر پافشاری می کردند اما در طلب قرار دادن هنر در خدمت مردم از طریق تعالی خلاقیت زندگی روزمره بودند. و سوم اینکه مخالفت لیتور با نقد مدودوف از فرمالیسم ما را به سهم وی در اندیشه های زیبایی شناسی حلقه باختین در نیمه دوم دهه 1920 رهنمون ساخت. تأکید او بر اهمیت ژانر در فرایند انکسار زیبایی شناختی و اشاره مبتکرانه او به ارزش خاص رمان آخرین میراث مهم نظری او را آشکار می کند.
منبع: هفته نامه خردنامه / 1384 / شماره 83 ۱۳۸۴/۰۰/۰۰
نویسنده : گالین تیهانوف
مترجم : وحید ولی زاده
نظر شما