استعاره
یک «دیکشنری تعاریف» معتبر، استعاره را چنین تعریف میکند: «صنعتی از سخن که در آن یک کلمه یا عبارت که به معنای واقعی دال بر یک گونه چیز است به جای گونهای دیگر به کار رفته تا همانندیی میان آن دو را مطرح سازد.» گرچه کفایت نظری این تعریف را میتوان مورد سوال قرار داد، با این همه این دیدگاه معیار را منتقل میسازد که میان زبان حقیقی و زبان غیرحقیقی تفاوت وجود دارد؛ اینکه گفتار مجازی زبان غیرحقیقی، و اینکه استعاره نمونهای از گفتار مجازی است.
تاثیرگذارترین برداشتها از استعاره عبارتند از : نظریههای مقایسه (the Companison Theory) تعامل (The Interaction theoty) و کنش گفتاری (The Speech Act theory).
بر اساس نخستین نظریه هر استعاره مستلزم یک مقایسه است؛ برداشتی خاص از این دیدگاه این است که هر استعاره تشبیهی کوتاه شده است. بر اساس دومین نظریه هر استعاره مستلزم تعاملی است معناشناختی میان یک شیء یا مفهوم که حقیقتاً مدلول یک لفظ است و مفهومی که به گونه استعاری بر آن لفظ حمل شده است. براساس سومین نظریه نه الفاظ و جملات بلکه کاربرد آنها در موقعیتهای خاص است که استعاری است؛ بدینسان برای درک چگونگی کارکرد استعارات، شخص باید بفهمد که مردمان چگونه به وسیله زبان مقاصد خود را به یکدیگر میفهمانند.
1- نظریه مقایسه
نظریه مقایسه اظهار میدارد که هر استعاره دو چیز را مقایسه میکند، یکی از آنها را کلمه یا عبارتی که به گونه حقیقی به کار رفته و دیگری را کلمه یا عبارتی که به گونه استعاری استعمال شده است مشخص میکند. جالبترین برداشت از دیدگاه مقایسه در باب استعاره، نظریه تشبیه است. به نظر ارسطو بنیانگذار این نظریه Rhetonic III.4 استعاره تشبیهی کوتاه شده است: جمله «عاشق من، یک گل سرخ است» به شمار میآید. (نظریه تشبیه گاهی نیز به عنوان نظریه تلخیص یا جانشینی معروف است، از آن جهت که استعاره به عنوان چیزی که تلخیص یا جانشین تشبیه است عرضه شده است). ارزش این دیدگاه، سادگی مضاعف آن است. نخست، آنچه دو تا به نظر میرسد (استعارات و تشبیهات) یک چیز تلقی میشوند؛ و دوم، تحلیلی که در مورد تشبیهات به کار رفته کاملا ساده است. تشبیه درست در موردی است که خصیصهای وجود دارد دارد که هر موضوع از ان برخوردار است. خصیصه مشترک در هر دو ، همانندی را می سازد.
یک اشکال بر این نظریه این است که آنچه به عنوان مزیت نخست آن مطرح شده در واقع سوء عرضه است. استعارات و تشبیهات دو چیز متفاوتند، زیرا نوعاً اگر استعاره به گونه حقیقی اظهار شود نتیجه نادرست خواهد بود در حالیکه (تقریباً) تمامی تشبیهات درستند. مثلا استعاره «عاشق من، یک گل سرخ است» حقیقتاً نادرست است در حالی که تشبیه «عاشق من همچون یک گل سرخ است» حقیقتاً درست است. ادعای دروغ خواندن یک چیز خصیصه اساسی در باب چگونگی کاردر استعارات است. اعتقاد به اینکه جملات استعاری در واقع تشبیهاتند این خصیصه را مخفی میدارد. این مطلب انکار این نیست که استعارات نوعا به طریقی یک حقیقت را منتقل میکنند، بلکه باور به این است که استعاره حقیقت خود را به گونهای متفاوت با تشبیه میفهماند.
استعارات (بر خلاف تشبیهات) حقایق را اظهار یا تبیین نمیکنند؛ متضمن آنهایند. برای اینکه به درستی سخن بگوییم بیان میداریم که کلمات یک جمله باید به گونه اصطلاحی یا معناشناختی با یکدیگر مناسب داشته باشند، اما کلمات یک استعاره بدین معنی به گونه معناشناختی با یکدیگر مناسبت ندارند. مثلا در استعاره «سالی (Sally) یک قالب یخ است»، «سالی» و «قالب یخ» به چنان مقولات متفاوتی تعلق دارند که کنار هم گذاشتن آنها نه صرفاً به نادرستی، بلکه به بیمعنایی منتج میشود. ممکن است کسی به این اشکال چنین پاسخ دهد که چون «سالی یک قالب یخ است» میتواند به گونه استعاری به کار رود «سالی یک قالب یخ نیست» نیز میتواند به گونه استعاری استعمال شود، و چون این استعاره دوم به بیانی درست منتج میشود کلمات آن نمیتوانند به گونه معناشناسانه نامتناسب با یکدیگر باشند. پاسخ مناسب به این اشکال، انکار استعاره بودن «سالی یک قالب یخ نیست» خواهد بود. (بیان این جمله بیان چیزی است که به وضوح درست است، اما این بدان معنی نیست که این سخن بیمعناست همان قدر که سخن «تجارت، تجارت است» میتواند بیمعنا باشد. اظهار اینکه «سالی، یک قالب یخ نیست» میتواند متضمن این باشد که شخص بیان استعاری «سالی یک قالب یخ است» را رد میکند.) جملاتی که میتوانند نفی جملات استعاری به نظر آیند، مثل شور و احساس به یادماندنی جان دان (John Donne): «هیچ انسانی جزیره نیست»، صرفا مثالهایی از تأکید معکوسند (meiosis، چیزی را آگاهانه گفتن که منطقا ضعیفتر از آن چیزی است که گوینده میخواهد بفهماند، معمولا با استعمال یک جمله منفی ]کاربرد عبارت منفی برای تاکید بر جنبه مثبت آن[). فیلسوفانی که جملات «هیچ انسانی جزیره نیست» و «سالی یک قالب یخ نیست» را استعاره تلقی میکنند عملاً استعاره وتأکید معکوس را کنار هم قرار دادهاند تا چیز جدیدی بسازند. اینان تمیز دادن میان چیزی که آشکارا و حقیقتاً نادرست است («تجارت، دزدی است») و چیزی که آشکارا و حقیقتاً درست است («تجارت، تجارت است») را مشکل یا غیرممکن میسازند.
انکار یک بیان، به صرف این عمل، اظهار یک بیان است؛ اما انکار یک استعاره، استعاره ساختن نیست. بیانها گونهای کنش گفتاری اند که از طریق کاربرد حقیقی کلمات انجام میگیرند. اما استعاره گونهای کنش گفتاری نیست، و بر به کارگیری حقیقی کلمات تنها به منظور نشان دادن اینکه سخنگو میخواهد چیزی غیر از معنای حقیقی آنها را بفهماند مبتنی است.
ضعف دیگر نظریه معیار تشبیه این است که این واقعیت را که برای کشف آنچه مقصود یک استعاره است قدری کوشش یا محاسبه ذهنی ضرورت دارد- در مقابل تشبیه که معمولا آنچه را میگوید میفهماند – توضیح نمیدهد. برای پاسخ به این اشکال، یک نظریه شبه تشبیه پیشنهاد شده است. فرض کنید کسی میگوید: «عاشق من، یک گل سرخ است». برای فهم این استعاره، شخص مجموعه گلهای سرخ به علاوه عاشق آن گوینده را در نظر میگیرد و سپس میکوشد کشف کند که تمامی این افراد در چه خصوصیت یا خصوصیاتی مشترکند، به دیگر سخن، گفتن اینکه عاشق یک شخص یک گل سرخ است گفتن این است که در برخی جهات با گلهای سرخ شباهت دارد. اشکال این نظریه همان اشکال مطرح شده در مورد نظریه اصلی است. چنانکه دیویدسن (Davidson) (36: 1969) اشاره میکند ، یک استعاره فقط آنچه را یک تشبیه اظهار میدارد تلویحاً میگوید.
2- نظریه تعامل
بر اساس نظریه تعامل (کنش متقابل) استعاره متضمن تعامل میان عنصر حقیقی و عنصر استعاری در یک جمله است. بنابراین در یک استعاره همیشه دو جزء وجود دارد مکس بلک (Max Black) (1962) عنصر حقیقی چارچوب (frame) و عنصر استعاری را کانون (focus) مینامند. سرل (searle) (1969) با اشاره به اینکه برخی جملات استعاری دربردارنده هیچ عنصر حقیقی که بتواند به گونهای منطقی نقش چارچوب را ایفا کند نیستند. این تعبیر از این فرضیه را عملاً باطل کرده است. مثلا جمله «خبر بد، یک قالب یخ شده» استعارهای ترکیبی است ، اما هیچ کلمهای با معنای حقیقی ندارد که بتواند به عنوان چارچوب به کار آید. اشکال دیگر نظریه تعامل این است که واژه «تعامل» خود یک استعاره است. از آنجا که هیچ تعامل حقیقی میان کلمات یک جمله یا میان مفاهیم وجود ندارد. نظریه تعامل هرگز به گونه واقعی چگونگی کارکرد استعارات را توضیح نمیدهد یا تشریح نمیکند. برداشت جدیدتر از این نظریه، تعامل را به عنوان «قراردادن چیزی که مقصود حقیقی است در نظامی ذهنی از امور معمولی مشارک با واژه استعاری» تبیین میکند. بدینسان گفتن «مری گرگ است» مشارک ساختن مری و صفات او با مجموعهای از خصوصیات مشارکت با گرگهاست. حیلهگری، درندهخویی، غیرقابل پیشبینی بودن و مانند آن. با این همه «تعامل» واژهای نادرست برای فهماندن این خصوصیت به نظر میرسد. همچنین نظریه تعامل مدعی است که معنای کلمات از این تعامل تأثیر میپذیرند، و این امر توصیفی غیردقیق از پدیده به نظر میرسد.
دانلد دیویدسن (Danaid Davidson) پای فشرده است که استعارات معناشناختی، تنها آنچه را کلمات به کار رفتهاند تا به گونه حقیقی بفهمانند میرسانند نه بیشتر فرض او انکاری صریح نسبت به تمامی دیدگاههایی است که میگویند باید در تراز کلمات یا جملات میان دو گونه معنی تمایز قائل شد: معنای حقیقی و معنای استعاری. در حالی که معنای حقیقی معمولا واضح تلقی میشود، گفتهاند که معنای استعاری غالباً وصفناپذیر است و وصفناپذیری به عنوان دلیل به کارگیری استعارات مطرح شده است شکاکان نسبت به وصفناپذیری، با گونهای معنی که ذاتاً راز آمیز یا نامفهوم است حتی اگر افراد سخنگو نیز نتوانند آنچه را میخواهند به روشنی بیان کنند بدین امر اشکال خواهد گرفت. به هر حال، آنچه مورد نیاز است توضیح این است که استعارات چگونه فهمیده میشوند. به نظر میرسد دیویدسن در اینجا درست میگوید آنگاه که اظهار میدارد فهم استعاره همان نوع فعالیت فهم هر بیان زبانشناختی است، و تمامی فهم نیازمند به «سازندگی خلاق» از معنای حقیقی اظهارات و اعتقادگوینده درباره جهان است. به علاوه این فعالیت «اندکی تحت ضوابط» است. استعاره ساختن، همچون خود سخن گفتن، «تلاش خلاقانه» است.
3- نظریه کنش گفتاری
در خواست اینکه یک نظریه استعاره با نظریهای عامتر از نظریه «زیان» یا «ارتباط متقابل» سازگاری داشته باشد امری منصفانه است. در حالی که نظریههای مقایسه و تعامل این خواسته را برنمیآورند. نظریه کنش گفتاری چنین است اچ. پی. گرایس (H.P.Grice)(1989) میان «معنای موقعیتی (occasion) سخن» (معنایی که یک سخن در موقعیت خاصی از کاربرد خویش دارد) و «معنای بیزمان (timeless) سخن» (معنایی که یک سخن در کابرد معمول خویش و مستقل از هر زمان خاص دارد) تمایز قائل شده است. این شکل اخیر معنا میتواند با معنای حقیقی یا اصطلاحی مشارکت باشد. در استعاره، گوینده قصد دارد مخاطب را وا دارد تا معنای «موقعیتی» سخن او را تا حدودی به وسیله فهم معنای «بیزمان» آن کشف کند.
این امر چگونه رخ میدهد؟ گرایس اشاره میکند که محاوره متعارف با اصل «کار دسته جمعی» جمعی جهت داده میشود: مساهمت خود با یک محاوره را در خور سازید. این اصل در اصول محاورهای گوناگونی جریان دارد. مثلا آنچه شخص میگوید باید راست و مورد پشتیبانی شواهد باشد؛ باید تا بدان حد که مخاطبان نیاز دارند و نه بیشتر اطلاعرسانی کند؛ و اطلاعات باید مربوط به موضوع گفتگو باشد. این اصول با محتوای پیام مرتبطند. همچنین اصولی هستند در باب اینکه پیام چگونه باید تبیین شود: باید روشن، بدون ابهام، مختصر و منظم باشد. البته این اصول همیشه تحقق نمییابند. گاهی اوقات بیسروصدا و پردهپوشانه نامتحقق میمانند، همچون وقتی که شخص دروغ میگوید یا از روی سادگی اشتباه میکند. گاهی اوقات نقض میشوند، یعنی آشکارا و متظاهرانه تحقق بخشیده می شوند تا به نتیجهای خاص دست یابند. مثلا یک راه برای ابراز انزجار یا دلسردی از یک شخص این است که بگوییم: «شما دوست خوبی هستید.» در چنین نمونههایی از طعنه یا تعریض، گوینده اصل راست بودن را نقض میکند و از این رهگذر در بافت گفتگو دقیقاً متضاد آنچه را ظاهراً گفته شده است قصد مینماید. دیگر صناعات گفتار را میتوان به طریقی مشابه توضیح داد. مبالغه، اغراق عمدی در یک گفتار به منظور دستیابی به نتیجهای خاص است. در نظریه مورد بحث، به مبالغه نیز با نقض اصل راست بودن دست یازیده میشود: گوینده سخنی میگوید که منطقاً متقنتر از گزارهای است که میخواهد بفهماند.
در این نظریه، به تأکید معکوس با نقض شعار کمیت دست یافته میشود (که به گوینده توصیه میکند سخن خود را تا جایی که امکان دارد منطقاً متقن سازد)، مثلا با گفتن «جان. دی. راکفلر فقیر نبود». در اینجا مخاطب در حالی که میکوشد تحقق نابخشی آشکار اصل کار دستهجمعی توسط گوینده را معنادار سازد، استنتاج میکند که گوینده چیزی قویتر از آنچه را که گفته شده است قصد دارد. استعاره نیز با همین طرح تبیین انطباق دارد، گرچه محاسبه آنچه مقصود از یک استعاره است بسیار پیچیدهتر است. اگر کسی میگوید «عاشق من، یک گل سرخ است» در اوضاع و احوالی که در غیر این صورت استثناناپذیرند برای مخاطب علاقلانه است که قضاوت کند گوینده دارد اصل راست بودن را نقض میکند. پس قصد گوینده چیست؟ در مورد استعاره همچون هر فهم زبانی دیگر، برنامه مخاطب این است که با پذیرش گزارههایی که موقعیت را به بهترین وجه معنادار میسازند به موازنهای معرفتی دست یابد. این امر مستلزم ایجاد باورهای جدید – که تا حد امکان به راحتی با باورهای موجود منطبق باشند- و گاهی اوقات تجدیدنظر در باورهای قدیمی به عنوان بخشی از این روند است. کوتاه سخن، در مورد مثال بالا منطقی است که مخاطب معتقد شود گوینده قصد دارد وی دریابد که گوینده به برخی صفات گل سرخ – زیبایی، ارزش، ظرافت، بوی خوش- میاندیشد و سپس آنها را به عاشق نسبت میدهد. این جستجو برای موازنه معرفتی بدانچه مقصود دیویدسن بود آنگاه که گفت زبان فهم «تلاشی خلاقانه»است نزدیک است.
منابع:
- Aristotle (c. mide4-th century BC) Rhetoric, trans. G. Kennedy, Aristotle on Rhetoric: A Theory of Civic Discourse, New York: Oxford University Press, 1991, III4 (The first statement of the simile theory).
- Black, M. (1962) Models and Metaphors, lthaca, NY: Cornell University Press. (Contains the most influential presentation of the interaction theory).
- Davidson, D. (1979) “What Metaphors Mean”, in S. Sacks (ed.) On Metaphor, Chicago. IL: Universtiy of Chicago Press, -2945. (Davidson emphasized that words themseives do not have a metaphorical meaning).
- Grice, H. P. (1989) “Logic and Conversation”, in Studies in the Way of Words, Cambridge, MA: Harvard University Press, 40-22. (Contains Grice’s general theory of conversation, including a treatment of metaphor).
- Searie, J. (1979) “Mataphor”, in A. Ortony (ed.) Metaphor and Thought, Cambridge: Cambridge University Press: 2nd edn, 1994. (A speech act theory of metaphor in an important volume that contains contributions by philosophers, psycholoists, linguists and literary theorists).
منبع: ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت / 1387 / سال 3 / شماره 2، اردیبهشت ۱۳۸۷/۰۲
نویسنده : ای. پی مارتینیک
مترجم : علیرضا هدایی
نظر شما