موضوع : پژوهش | مقاله

ما ساکن کدام طبقه هستیم؟

«کار فرهنگی»... این عبارتی است که در سال‌های اخیر زیاد شنیده شده و آن‌قدر شهر شلوغ شده که حالا تشخیص «کار فرهنگی واقعی» از «کسب و کار فرهنگی» زیاد ساده نیست. البته به نظر می‌رسد «کار فرهنگی» از زمانی وارد مسیر انحرافی شد که «بوی نفت» به مشام برخی رسید و برخی مسئولان هم در دولت‌های مختلف خواستند از پول نفت افاضات و فرامایشات خود را «فرهنگی» کنند، حال آنکه اساسا تعریف ابتدایی و ماهوی «کار فرهنگی» ــ همانکه «دغدغه‌مند» است و «آینده‌نگر» ــ ارتباط معناداری با «خودمحوری» و «خودجوشی» دارد وگرنه که دولت‌ها از پی هم می‌آیند و می‌روند و افق فرهنگی کشور ما زیاد جابه‌جا نمی‌شود، جز تک مضراب‌هایی که آن هم بر اساس ذوق و سلیقه و دغدغه‌های فردی ظهور و بروز می‌یابد.
این می‌شود که بعد از سه دهه، کارنامه فرهنگی و هنری کشور، مملو از قفسه‌های خالی است که با وجود داشتن ایده و سوژه و «حق» پرداختن به آن موضوعات، همچنان کار و فعالیتی در خور انجام نگرفته است؛ مثلا چقدر درباره امنیت کشورمان، از منظر فرهنگ و هنر، کار شاخص تولید شده است؟ یا اینکه چقدر درباره سبک زندگی ایرانی که بی‌تردید رگه‌های پررنگی از اسلام در آن خودنمایی می‌کند، برای دنیا کار فرهنگی انجام دادیم تا سیاه‌پوش شدنمان در ماه محرم را بفهمد و اجتهاد نکند... و بسیاری از موضوعات دیگر.
علت‌العلل این فقر فعالیت می‌تواند این باشد که اصولا کار فرهنگی در کشورمان بد تعریف شده و بیشتر به کار سفارشی مبدل شده و از رهگذر این کار سفارشی هم نگاه حزبی و سیاسی غالب شده است. در فضای وب، کمتر نشانی از روشنگری صادقانه و مسئولیت‌پذیری وجود دارد و بیشتر کارزاری را متصور شده‌ایم که مخاطبان خود را بمباران می‌کنیم؛ همین می‌شود که فضای سایبر ما، امروز پرتنش و پربسامد و پرتناقض است.
قرار ما این نبود! قرار ما با پیر مراد جمع، که انقلاب قرن را رقم زد و نهال جمهوری اسلامی را آبیاری کرد، این نبود که به «روزمرگی» بیفتیم و افق‌ها را فراموش کنیم؛ قرار نبود در کشور ما بالیوود و هالیوود چراغ دستشان بگیرند و راه نشانمان دهند. قرار نبود شبکه‌های ماهواره‌ای برای ما تاریخ بگویند و مستندسازی کنند.
حالا می‌رسیم به ایستگاهی که هنر و فرهنگ را بدون دغدغه می‌خواهد و شعار معروفش هم «هنر برای هنر» است! بی‌تفاوتی به زیست امروز مردم، اتمسفر منطقه و جهان، آینده پیش روی نسل بعد و هزاران دغدغه‌ای که تقریبا در آثار فرهنگی و هنری کشور دیده نمی‌شود و یا اگر دیده شود، شدیدا کلیشه‌ای و دستوری و نصیحت‌گونه است و که اساسا «هنر» نیست.
یادمان نرود؛ هنر که دمیدن روح تعهد در کالبد انسان است، همواره او را به سمت منتهای جغرافیای بدون مرز «آزادگی و آزاداندیشی» سوق داده و در این میان هنری ماندگار شده است که علاوه بر این تعهد ذاتی، روح آرمان‌خواهی بشر بی‌قرار را نیز تسخیر کرده باشد؛ روح تشنه انسان قرن بیستم و درگیر با هزاره سوم یا عصر انفجار اطلاعات که زلال هنر ناب همچون خنکای نسیم بهاری، سلول‌هایش را نوازش می‌کند و تازگی و سرزندگی را به او هدیه می‌دهد؛ هنری که هر قدر در توفان‌ها و تندبادهای ایسم‌های رنگارنگ همچنان در یاد آن اندیشه‌های آزاد بوده، بیشتر دیده شده و ماناتر به حیات فطری خود آن‌هم خارج از مرزهای زمینی و آسمانی ادامه داده است. حالا و در شرایط پیچیده منطقه‌ای و جهانی، اگر معنای «مقاومت» را به عنوان یک مفهوم و یک پندار اجتماعی بپذیریم و آن را نماد تلاش برای حیات بهتر بدانیم، امروز این مفهوم جهانی بیش از گذشته نیازمند توجه هنرمندان در اقصی نقاط کره خاکی است.
برای همین می‌توان مفهوم «هنر مقاومت» را نیاز اصلی سپهر فرهنگی کشور دانست که یک ترکیب هوشمند و استراتژیک است. «هنر مقاومت» فرزند هوشیاری بشر و عزیمت به سمت دانایی است؛ مسیری که بدون تردید با مصائبی همراه است، اما هدف قابل وصولی است که در گفتار، پندار و تاریخ حیات انسان همواره خود را عیان کرده و تا امروز به نحوی حیاتش را ادامه داده است؛ هنری که مرزها را در هم شکسته و فصل مشترک جان‌های شیفته آزادی در سرتاسر جهان است.
نباید فراموش کنیم که در عرصه فرهنگ و هنر، ما نیازمند «مقاومت» هستیم، مقاومت علیه جریان رسانه‌ای و هنری شرق و غرب که پرشتاب و با انگیزه و با تمام توان در حال فعالیت است. نمی‌توان خود را به خواب زد و در بحبوحه طرح شبهه‌ها و هجمه‌های شدید فکری و عملی، با خیالی آسوده همان مسیر قبلی را پیمود و فعل و انفعالات پیرامون را ندید.
نمی‌توان بی‌دغدغه زیست، این بی‌دغدغه بودن آفت فعالیت‌های امروز ماست؛ چه آن که نگران بازگشت سرمایه‌گذاری‌اش نیست و تنها می‌خواهد گزارش کارش را سنگین‌تر کند و چه آن که دست در جیبش کرده و شدید به فکر پولی است که باید چند برابر برگردد. نمی‌شود معلق بود، باید طبقه خود را انتخاب کنیم؛ ساکن طبقه وسط بودن شاید بهتر از حضور در طبقه حساس است؛ چراکه در طبقه وسط تو در سلوکی ریاضت‌وار، خودت را به حقیقت نزدیک می‌کنی، اما طبقه حساس تنها یک آسانسور است برای جابه‌جایی، بعدش چه؟
این مقدمه‌ای بود برای آنکه به اولین اثر سینمایی «شهاب حسینی» اشاره‌ای بکنم؛ فیلم متفاوتی که از دل این دغدغه‌مندی بیرون آمده و عجیب هم بر دل می‌نشیند. او دغدغه انتخاب دارد؛ دغدغه حرکت از شک به یقین و رسیدن به حقیقت. او بر سر دوراهی طبقه بالا و پایین است؛ طبقاتی که کذب و صدق را به گونه‌ای در خود جای داده؛ طبقاتی که شاید برای بسیاری از اهالی هنر و فعالان فرهنگی این کشور یکی شده است!
مضمون و محتوای لطیف فلسفی ـ عرفانی و معنوی فیلم سینمایی «ساکن طبقه وسط» که طنزی ملایم را هم چاشنی خود کرده، درباره زندگی، حیات انسان و جایگاه و موقعیت او در جهان هستی است. حسینی در این فیلم، دنبال آرامشی است که دست بر قضا همه ما دنبالش هستیم، اما بیشتر با مسکن‌های لحظه‌ای... . او اما تا انتهای جاده تسکین دنیایی را رفته و حالا دنبال آرامش پایدار است. البته او در این راه تنها نیست و بالایی‌ها و پایینی‌ها و هر آنچه نقشی از حیات و حرکت دارد، با او همراه می‌شود و ذهن و فکر و اندیشه او را محک می‌زند و در شمائل انسان‌ها، موجودات و کائنات به کمک او می‌آیند، از رهگذر خیابانی تا باغبان اهل دل و مولوی و سقراط و شیخ صنعان.
این فیلم خوش‌ساخت که با تکیه بر دانش اجتماعی، فلسفی، دینی و سینمایی ساخته‌شده رضایت مخاطب خاص و عام را توأمان حاصل کرده که خود امتیاز دیگری برای این فیلم است. به عبارتی می‌توان گفت «ساکن طبقه وسط» نمایش دلنشین تلاش برای دستیابی به خویشتن خویش و رسیدن به ذات دلربای حقیقت الهی است.
این فیلم نماد کوچکی است از نقشه شرمندگی فرهنگی کشور؛ آنجا که ما با افتخار اعلام می‌کنیم در یک سال 100 فیلم سینمایی می‌سازیم و تنها 5 تا 10 فیلم دغدغه انسانی دارند تا گرهی از مشکلات مردم و کشور باز کنند و یا حداقل مسیر درست و اشتباه را در آینه فرهنگ به ما نشان بدهند، مگر جز این است که هنرمند جلوتر از زمان خود حرکت می‌کند و دوردست‌ها را بهتر رصد می‌کند؟ مگر نه این است که برای مکتب ما، فرهنگ و هنر تنها جنبه سرگرمی ندارد، بلکه ابزارهایی است برای بیان دغدغه‌ها و آرمان‌هایمان؟ چه شده است که دیگر دغدغه تغییر ذائقه مردم را نداریم؟ چه اتفاقی افتاده روز به روز از لحاظ ریتم و روح زندگی، دچار تغییرات مشهود می‌شویم و هیچ تکانی نمی‌خوریم و خم به ابرو نمی‌آوریم؟ چگونه است که نسبت به اطرافمان، فرزندانمان، خانواده‌مان «بی‌تفاوت» شده‌ایم و دائم می‌خواهیم از این همه فشار برای «تغییر اجباری» خلاص شویم به جای اینکه فکری برای مقابله با آن داشته باشیم.
اینجاست که بازهم روح «مقاومت» و بازگشت به «فرهنگ جبهه»، نجات‌بخش خواهد بود؛ «هنر مقاومت» یعنی مقاومت در برابر «عادی شدن»، ایستادگی در برابر «همرنگ شدن» مواجهه با جبهه «بی‌تفاوت شدن»؛ این کارزار عجیب فرهنگی، «نیروی مقاوم» می‌خواهد و نه هرکس که باری به هرجهت، صبح شعار زنده باد بگوید و عصر مرده باد!

منبع: ماهنامه عصر اندیشه شماره ۳
نویسنده : محسن حدادی

نظر شما