موضوع : پژوهش | مقاله

ننگ شهوت

مولانا جلال الدین محمد بلخی، شاهباز قله عرفان وادب، در فراخوان خاکیان به عرش برین، بیش از هر چیز بر احتراز از هواهای نفسانی وغرائز حیوانی اصرار می ورزد وبه ویژه آدمیان را از«ننگ شهوت» برحذر می دارد که با مشاهده رویی سیمین و چشمانی پرخمار، پای خردمندان در گل می هلد و صیت بزرگان بر باد می دهد:
صد هزاران نام خوش را کرد ننگ
صد هزاران زیرکان را کرد دنگ

مثنوی مشحون از حکایاتی است که بی پرده از این خصیصه حیوانی در انسان سخن گفته وگاه از به کارگیری واژه های رکیک در بیان قبح آن دریغ نورزیده است، چرا که مولوی به سان طبیبی است که درد را برای بیمار آشکار نموده ودر تشریح آن آزرم روا نمی دارد.
مولانا نیک می داند که قصه شهوت وشهوت رانی همزاد وهمراه بشر است وآدمیان در هر عصر ومصری مبتلای آنند. از این رو با گفتمان خاص خود به ارائه قصص وتجاربی تلخ در این زمینه می پردازد وشرنگ ناگوار آن به مخاطبان می چشاند.
در واقع مولوی با هنر داستان سرایی وصراحت لهجه ـ که طبع آدمی بدان خوی داردـ از مقولاتی سخن می راند که بشریت از دیرباز با آن سروکار داشه واز حکمت افلاطون وارسطو گرفته تا آیین زرتشت وکنفسیوس وآموزه های ادیان سماوی ونیز مکاتب ونحله های بشری به نحوی به آن پرداخته اند.
رویکرد مولانا به قوه شهوانیه مبتنی بر واقع نگری است. او انسان را معجونی از فرشتگان وبهائم می داند که خصلت های نیک وبد(تقوا وفجور) در او سرشته شده است، اما با تربیت صحیح وهدفمند می تواند از حضیض بهیمی رسته وبه بلندای ملکوت پا نهد:
در حدیث آمـد که یزدان مجیــد
خلق عالم را ســه گونه آفریــد
یک گره را جمله عقل وعلم وجود
آن فرشته است او نداند جز سجود
یک گروه دیگر از دانش تهی
همچو حیوان از علف در فربهی
این سوم هست آدمی زاد وبشر
نیم او ز افرشته ونیمیش ز خر
نیم خـر خود مایل سفلی بـود
نیـم دیگر مایــل عقلی بــود

مولوی نه مانند «رهبانیت مسیحی» و«ریاضت مندی» بودا، قائل به فرونهادن وسرکوفت شهوت است ونه بر هرزگی واباحی گری صحه می گذارد که در رویکرد امثال «فروید» ودیگر مکاتب غربی چون اومانیسم ولیبرالیسم نمود یافته است و جوامع پیشرفته کنونی را با معضلات معتنابهی مواجه ساخته است.
از این روست که مولانا بر«نکاح» توصیه دارد که شریعت آن را به عنوان راه مشروع ارضای غریزه جنسی تجویز نموده است:
پس نکاح آمد چو لا حول و لا
تا که دیوت نفکنـد اندر بـلا

قوه شهوت در آدمی بسیار قوی است وچون آتش آن زبانه کشد پنبه را خواهد سوخت:
پنبه را پرهیز از آتش کجاست
یا در آتش کی حفاظست وتُقاست

لذا اگر آدمی از طریق اعتدال خارج شود و در ننگ آن فرو افتد دیگر برخاستن دشوار است:
ترک شهوت ها ولذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد برنخاست

والبته گذر از آز وشهوت کاری است بس سترگ واز جمله خصایص انبیاست:
ترک خشم وشهوت وحرص آوری
هست مــردی و رگ پیغـامبـری

وهر که ابراهیم وار خروس شهوت بکشد ویوسف وار از معرکه آن بگریزد، به عروة الوثقی وفراز آسمان دست یازیده است:
عروة الوثقی است این ترک هوا
برکشد این شاخ جان را بر سما

مولوی در بازگفت مناظره ابلیس با باری تعالی، از«شهوت» به عنوان برترین حربه ابلیس ودام مرد انداز یاد می کند:
گفـت ابلـیس لعیــن دادار را
دام زفتی خواهـم این اشکار را
دام دیگر خواهم ای سلطان تخت
دام مرد انداز وحیلت ساز سخت
چونک خوبی زنان فا او نمـود
که ز عقل وصبر مردان می فزود

وچون ابلیس این حربه از خدا می ستاند از سر شعف به رقص می افتد:
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد
که بده زوتر رسیدم در مراد
چون بدید آن چشم های پر خمار
که کندعقل وخرد را بی قرار
وآن صفای عـارض آن دلبـران
که بسوزد چون سپند این دل بر آن
رو وخال وابرو ولب چون عقیق
گوییا حق تافت از پـرده رقیق

در جایی مولانا به حکمت وضع این قوه در آدمی اشاره دارد که از برای بقای نسل است واگر این نبودی سزا بود اگر انسان برای رهایی از ننگ آن، خود از مردی می انداختی:
گر نه بهر نسل بودی ای وصی
آدم از ننگش بکردی خود خصی

این ننگ از آن جاست که چون طوفان شهوت در درون آدمی برخیزد، غبارش حقیقت را مستور سازد، این است که شهوت آدمی را کور وکر می سازد وبه تعبیر مولانا در داستان کنیزک وخر خاتون، انسان شهوت زده، خری را چون یوسف زیبا می بیند:
میل شهوت کر کند دل را و کور
تا نماید خر چو یوسف، نار نور
زشت ها را خوب بنمایـد شره
نیست چون شهوت بتر ز آفات ره
صد هزاران نام خوش را کرد ننگ
صد هزاران زیرکان را کرد دنگ
چون خری را یوسف مصری نمود
یوسفی را چون نماید آن جهود؟

اما طبیب قونیه چه درمانی برای مبتلایان شهوت تجویز نموده است؟ به طورعام نسخه مثنوی در درمان این آفت خانمان سوز همانند دیگر آلام نفسانی در پرهیز وپارسایی خلاصه می شود که در آیین شریعت از آن به«تقوا» یاد شده است وشارع مقدس در عرصه شهوت به«غض بصر» فرمان داده واز تقرب به«زنا» منع نموده است، چرا که این معرکه آن چنان خطیر است که نباید به آن نظر افکند ونه به آن نزدیک شد ونه حتی آن را در مخیله آورد.
در مجموع توصیه مولانا در گذار از لغزش گاه های نفس این است: آدمی باید از تن خود بکاهد تا بر روح او افزوده شود:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجـوشـد آبـت از بالا وپست

واین اشارتی است به کلام امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه:«خذوا من اجسادکم فجودوا بها علی انفسکم...»
اما راهکارهای مولانا برای گریز از دام زفت شهوت چند گونه است.در جایی مولانا به منشا شهوت اشاره می کند که عبارتست از پرخوری که لاجرم برشهوت می افزاید. پس آدمی یا باید کم خورد ودل به«الجوع طعام الله» بندد، ویا اگر پر می خورد به نکاح روی آورد:
شهوت از خوردن بود کم کن زخور
یا نکاحی کن گریزان شو ز شــر
چون حریص خوردنی زن خواه زود
ورنـه آمـد گربـه و دنبـه ربـــود

در جایی دگر مولوی برای منع شهوت رانی، آدمی را به حقیقت دنیا ولذائذ ناپایدار آن گوشزد می کند:
همچنین دنیا اگر چه خوش شکفت
بانگ زد هم بی وفایی خویش گفت
کون می گوید بیا من خوش پیم
وآن فسادش گفته رو من لا شی ام
ای زخوبی بهـاران لب گـزان
بنگر آن سردی وزردی خـزان
روز دیدی طلعت خورشید خوب
مرگ او را یاد کن وقت غروب
بدر را دیدی برین خوش چار طاق
حسرتش را هم ببین اندر محاق
کودکی از حسن شد مولای خلق
بعد فردا شد خرف رسوای خلق

این زوال قطعا دامن زیبارویان ونرگس چشمانی را که دامگه خرد هستند فرامی گیرد، از این رو مولانا ناصحانه چنین گوید:
گر تن سیمین تنان کردت شکار
بعد پیری بین تنی چون پنبه زار
نرگس چشـم خمار همچـو جان
آخر اعمش بین وآب از او چکان

با این وصف چشم حقیقت بین، شهوت ومظاهر شهوانی را در پرده ای از خیال می بیند:
پیش ما فرج وگلو باشد خیال
لاجرم هر دم نماید جان جمال

وبالاخره مولوی در وعظ مخاطبان وهشدار مستمعان نسبت به مخاطرات شهوت، به بازگفت حکایاتی تلخ وگدازنده می پردازد که عاقبت شهوت رانی وننگ آن را به تصویر می کشد. این حکایات را در قصه زاهدی که کنیزی زیبا داشت ویا داستان دلاک زن نما که موفق به توبه نصوح می شود ونیز حکایت جوحی وویا ماجرای کنیزک وخر خاتون ونیز داستان خلیفه وکنیزک به صراحت وتفصیل می توان یافت.


منبع: سایت باشگاه اندیشه
نویسنده : فرزان شهیدی
 

نظر شما