موضوع : پژوهش | مقاله

شبِ هول

1. وضعیت‌های سیاسی اجتماعی همیشه قلب ادبیات بوده‌اند. قلبی که با تاثیرپذیری همه‌جانبه از تمام ظرفیت‌های موجودش حیاتی درونی را می‌سازد که در آن می‌توان مواجهه ادبیات را با رخدادها و رویکردهای ضداجتماعی، سلبی و ارعاب‌برانگیز مشاهده کرد. در واقع دخالت امر سیاسی در ادبیات چیزی فراتر از یک بازنمایی اخلاقی ـ انتقادی است و همان‌طور که لوکاچ در بررسی‌های درخشانش از آثار بالزاک یا زولا به ما نشان می‌دهد چنان نویسنده را درگیر خود می‌کند که آگاهانه به روایت نسبت خود، طبقه‌اش و فرهنگش با امور مذکور می‌پردازد. بنابراین امر سیاسی که در وجوه مختلف آثار متفاوتی می‌سازد از میراثی برآمده که با افراشته شدن خرد مدرن به دست ما رسیده است. در ایران نسبت نویسنده با امر سیاسی یا اتفاق برآمده از رفتاری سیاسی ریشه‌ای تاریخی دارد. ما تردیدی نداریم که غول‌های ادبیات کلاسیک ایران از حافظ و سعدی گرفته تا عبیدزاکانی و نظامی و... درگیر با رفتارهای سیاسی ـ اجتماعی جامعه خود بوده و به انحای مختلف به نقد قدرت پرداخته‌اند. این روند هر چند در سایه پاره‌ای وجوه فکری و زیستی دیگر مستتر بوده اما کاملا مشهود و قابل لمس است. مثلا شاعری مانند فردوسی یکی از نمادین‌ترین آثار ادبیات ایران را در احیای روح خردگرایی رو به اضمحلال می‌نویسد یا بسیاری از شاعران مهم سنت عرفانی بعد از قرن ششم هجری از این فرآیند فکری استفاده‌های پررنگ سیاسی می‌کنند برای مقابله با تصوف بی‌رحم قدرت یافته. بنابراین نسبت هنرمند با امر سیاسی یک اتفاق نوپا و جدید نیست اما شکل انتقادی و روایتگر آن کاملا از سال‌های آغازین قرن نوزدهم آغاز شده است. همان‌طور که بارها خوانده‌ایم این پروسه در ایران با انقلاب مشروطه شکل مدرن و تازه‌تری پیدا می‌کند و در عین حال اولین سرکوب‌ها و کشتار روزنامه‌نگاران و روشنفکران نیز از همان دوره آغاز می‌شود. ادبیات مجلل و مرصع نشان از هم می‌پاشد و برای نخستین بار متن‌هایی نوشته می‌شوند که مردم عادی نیز توانایی درک پاره‌ای از انتقادهای تند و تیز آن را دارند. اما واکنش به امور سیاسی جامعه با آغاز دوران داستان‌نویسی مدرن ایران عجین است و اولین متن‌های مهم داستانی ما اصولا فرزند این رویه هستند. هدایت، علوی، جمالزاده و برخی نویسندگان دیگر اولین دوره داستان‌نویسی ایران نویسندگانی سیاسی هستند که فارغ از ساختارهای روایی و اصول فکری‌شان نسبت به وقایع پرآشوب دوران خود واکنش نشان داده و موضع انتقادی می‌گیرند. این وضعیت هرچند در دوران دیکتاتوری رضاخان با سرکوب‌های تمام‌عیار روبه‌رو شد اما بعد از شهریور 20 چنان بالید که تا به امروز نیز می‌توان تاثیر فکری و نوستالژیک آن را مشاهده کرد. اما کودتای 28 مرداد سال 1332 فارغ از هر خرده روایت و نظر ارزشی‌ای که پیرامونش وجود دارد تاثیر مستقیم و بی‌واسطه‌ای بر هنرمند ایرانی داشت. ادبیاتی که هیچ وقت درکی از کودتایی با این شکل و شمایل نداشت غافلگیر شد اما به سرعت واکنش نشان داد و از دل باورها و وضعیت‌های دگرگون شده بعد از کودتا جریان‌های متعددی بیرون آمدند که نشان از مقاومت درونی نویسندگان بود مقابل امر سیاسی تثبیت شده بعد از کودتا.

2. کودتاهایی مانند کودتای 28 مرداد بیش از آنکه به جابه‌جایی قدرت یا تثبیت قدرت بینجامند وضعیتی نظری را برای اقتدارطلبی صاحبان قدرت به وجود می‌آورند. به نوعی که در فرآیند امر مذکور، کودتاکنندگان یا افرادی که از کودتا به نفع اقتدار هرچه بیشتر خود استفاده می‌کنند، می‌کوشند تا با تحکیم پایه‌های خود هم نوعی دیکتاتوری بسازند و هم به توده‌ها بباورانند که فرآیند مذکور امری «ملی» و همگانی‌ است. به قول هربرت مارکوزه در نگاهی به آرای دوماتسیر «عمومیت اکنون در رابطه سلبی با خودخواستگی عقلانی فرد قرار می‌گیرد و صرفا تبعیت او را طلب می‌کند. دفاع از دین و وطن‌پرستی به منزله مبنای جامعه بدین‌ترتیب مستقیما به توجیه تبعیت و اقتداری بدل می‌گردد که ورای تمام بصیرت‌هاست» او در ادامه و باز از قول دوماتسیر می‌نویسد: «آنها فقط دو کلمه را می‌شناسند: سرسپردگی و ایمان. آنان با همین دو اهرم جهان را بالا می‌کشند و بدین سان حتی خطاهای آنان نیز والاست...”
این روایت کاملا با وضعیت بعد از کودتای بزرگ ایران در سال 32 مطابق است. فردی به نام محمدمصدق که نخست‌وزیر بوده و در عین حال از کاریزمای اعجاب‌انگیزی برخوردار، از مسند قدرت پایین کشیده می‌شد و انبوهی سرکوب، کشتار و بازداشت نیز در پی آن می‌آید. روشنفکران و نویسندگان ایران در آن سال‌ها که از تجربه مذکور بهت‌زده شده بودند نسبت به این اقتدارطلبی که تلاش می‌شود ملی و قومی خوانده شود واکنش نشان می‌دهند. واکنش‌هایی که بیش از هر چیز نشان از یک سرخوردگی عمیق اجتماعی و فردی دارد. به نوعی میراث کوتاه‌مدت خردگرایی و رشد عقلانیت که تازه در مراحل آغازین خود بود تخطئه شده و کودتا ناگهان تبدیل به نقطه‌ای تمثیلی می‌شود برای سرکوب ایده‌آلیسمی که در حال پاگرفتن بود. ایده‌آلیسمی که با وجود تزلزل و فقر نظریه‌پردازی‌ سال‌های دهه 20 را به یکی از پرشورترین دوره‌های تاریخ روشنفکری ایران تبدیل کرد. قدرت مطلق با استفاده از مشروعیتی تقلبی که کودتای مذکور به آن بخشیده بود، خود را نسبت به هر عمل یکسان‌کننده و وحدت بخش «مجاز» می‌کند در واقع کودتای مذکور همان طور که تمثیل تاریخی برای طبقه الیت به شمار می‌آمد برای کودتاگران و صاحبان قدرت نیز یک فرصت استعاری بود تا توده‌ها را نسبت به حرکت غیرعقلانی خود توجیه کنند. حرکتی که هگل آن را حاکمیت دولت می‌داند که برای خود کیفیتی عجیب و مطلق قائل است. کیفیتی که دولت اقتدارگرای مذکور را وامی‌دارد که اقتدار خود را اقتدار مردم معرفی کند! با توجه به این نکته حکومت اقتدارگرای محمدرضا پهلوی نیز، بعد از کودتا در کوس همراهی خود با ملت دمید و در واقع مدعی نظریه دولت مردمی شد که می‌خواهد صدای بر هم‌زنندگان این شکوه ملی را خاموش کند و اجازه ندهد تا این اراده ملی که مایه مباهات همگان است با دست‌اندازی‌های عده‌ای اندک دچار تشویش شود. تئوری کودتا بسیاری از روشنفکران و طبقه تازه‌پای بورژوا را همانند افرادی اعلام کرد که گویا سد راه این پیشرفت ملی هستند. گروهی که با هر ریشه و منشأیی نسبت به اقتدارگرایی پدرسالارانه مذکور اعتراض داشتند و در عین حال ورای توده‌ها نسبت به اموری مانند تایخ و ارزش‌ها می‌نگریستند. به همین خاطر شکل سرکوب و تحقیر آنها به مثابه خواستی ملی نشان داده و تلاش شد تا با استفاده از خفقان و ایجاد دوره‌ای از رعب و هراس خواسته‌های فردی سرکوب و دور شوند. در واقع بستری به وجود آمد که در آن احزاب مهمی مانند حزب توده یا ملی- مذهبیون به سمتی رانده و بسیاری از نویسندگان و روشنفکران که در دل این جریان‌ها یا نزدیک به آنها بودند از ساختار زنده و پویای خود خارج شوند. در سال‌های بعد از کودتای 28 مرداد، اقتدارطلبی مذکور چندین فرآیند مهم را بسته‌بندی و به جامعه تزریق کرد.
نگاه ملی که در صدر این فرآیندها بود، تبدیل به نگاه کاذب حماسی‌ای شد که در آن هر آنچه که می‌توانست غرورآفرین باشد در صدر فعالیت‌های فرهنگی حکومت قرار گرفت. مهم‌ترین این حرکت‌ها ایجاد روحیه ناسیونالیستی بود که در آن تخریب اقلیت‌ها، اقوام بیگانه و اصولا صداهای خارج از استاندارد‌ حاکمیت‌ که به مثابه شرارت، پلشتی و حماقت معرفی شد. از همه مهم‌تر درک این نکته است که هر چند بعد از کودتا مانند پاره‌ای کودتاهای غیرایرانی حکومت ترور حاکم نشد اما حاکمیت تلاش کرد تا بعد از حذف برخی از چهره‌های اغلب حزبی مشهور به ترور شخصیتی و اخلاقی بقیه نویسندگان و روشنفکران منتقد بپردازد. این سیاست با ترفند همکاری و خواست توده‌ها انجام شد و به همین دلیل مثلا میزان خرده روایت‌ها و فرومایگی‌هایی که به صادق هدایت نسبت داده شد، چنان است که گویا با هرزه‌ترین انسان روی زمین روبه‌رو هستیم. این ترور شخصیتی ناگهان شکلی عام‌تر یافت و در دایره لغات و ذهنیات جامعه نسبتا کم‌سواد آن روزگار گنجانده شد. روشنفکران و نویسندگان عامل انحراف و گمراهی فرزندان خانواده‌ها معرفی شدند و واژه روشنفکر گاه در حد دشنام به کار برده شد. سیاست مشت آهنین کودتاگران تبدیل به سیاست تخریب تدریجی عقلانیت انتقادی روشنفکران شد و به همین دلیل حاکمیت اقتدارطلب که ژست آزادیخواهی، دینداری و در عین حال پیشرفت و تجدد گرفته بود، تلاش کرد با به وجود آوردن روندی از انزوا و تنها کردن نویسندگان باعث افسردگی و فروپاشی روانی ایشان شود.

3. همان‌طور که گفته شد، اولین واکنش ادبیات ایران به پدیده کودتا، کاملا احساسی و عاطفی بود. بسیاری از بهترین شعرهای مرثیه‌وار ادبیات در همان فاصله کوتاه بعد از کودتا تا درک عقلانی‌تر وضعیت جدید نوشته شد که بی‌شک «زمستان» مهدی اخوان ثالث مشهورترین آنهاست. این واکنش در بعدی دیگر انقلابی بود و بسیاری از نویسندگان چپ که رفقای آنها مقابل جوخه‌های اعدام دیکتاتور قرار گرفته بودند در انبوه شب‌نامه‌ها و آثار با امضای مستعارشان نوید روزهای باشکوه آینده را می‌دادند. در واقع این واکنش احساسی بسیار طبیعی بود، زیرا کودتا به مثابه سکته‌ای نفسگیر بساط جمهوری‌ را که روشنفکران زیادی منتظر تحقق‌اش بودند، درهم پیچید و در عین حال شاه جوان سال‌های دهه 20 را دچار توهمی دیکتاتور مآبانه کرد تا انتقام خود را از ایشان بستاند. بنابراین تراژدی دو سویه بود، از طرفی تجددطلبی سیاسی سرکوب شده بود و از سویی دیگر حکومتی خفقان‌آور در حال رشد که نشان می‌داد هیچ علاقه‌ای به تحمل صدای منتقد ندارد. حکومتی که با روش‌‌های عوامفریبانه‌اش تلاش می‌کرد چیزی به نام ادبیات مدرن را عامل فساد و تباهی معرفی کند. تمام رسانه‌های پرشمار نسبتا آزاد دهه 20 سرکوب شده و بسیاری از کانال‌های ارتباطی روشنفکران با جامعه نیز مسدود شده بود. بنابراین واکنش‌های احساسی که از سر خشم یا استیصال بود کاملا موجه به نظر می‌رسد. اما واکنش و در واقع توجه به مفهوم کودتا و در نتیجه اقتدارطلبی پس از آن در سال‌های بعد و به شکلی عمیق‌تر مورد توجه قرار گرفت. تولد رمان اجتماعی و توجه به روابط طبقات مختلف جامعه یکی از مهم‌ترین اتفاق‌های ناشی از این امر بود. رمانی که به شدت به تاریخ خود تمسک می‌جست و تلاش می‌کرد حساب خود را با ادبیات عامه‌پسندی که اصولا در دوره‌های خفقان و سرکوب به وجود می‌آید، جدا ‌کند.
لازم به یادآوری است که در راستای سیاست عامه‌گرایی حکومت‌های اقتدارطلب، همواره دو جور ادبیات مشخص زاده و تبلیغ می‌شوند. نخست‌چیزی که ما با عنوان ادبیات دولتی می‌شناسیم که هدف نخست آن بازنمایی عظمت حکومت اقتدارگر است و دوم ادبیات عامه‌پسندی که با معیار قرار دادن نوعی تاریخ‌گرایی روایی کاذب و بی‌ریشه، اروتیسم مبتذل، روابط سطحی احساسی و... آثاری تولید می‌کند که بسیاری از افراد جامعه کودتا زده که آگاهی ناچیزی نسبت به فضای پیرامون داشتند، مخاطبان عمده آن بودند. در سال‌های بعد از کودتا تهدید این نوع ادبیات بسیار بیشتر از ادبیات حامی حکومت بود. در عین حال ترویج ادبیات کلاسیک، آن هم در شکلی تزیینی و ارتجاعی هم از جمله موارد محسوس در این دوره است و آن شکل تزیینی- خرافی جاهلانه‌ای که نسبت به شاعران و نثرنویسان بزرگ کلاسیک ایران به وجود آمد حتی تا امروز هم پاک نشده است. بنابراین کودتا علاوه بر هجومی که به وضعیت انتقادی- سیاسی آورد، تلاش کرد فضایی بسازد تا خردگرایی و روح تعقل روشنگرانه نوپا نیز از پا درآید یا منزوی و افسرده شود در این وضعیت نویسندگان و شاعران ایرانی اکثرا نوشته‌های سیاسی آشکار خود را کنار گذاشتند و همان‌طور که ذکرش رفت به نوعی اجتماعی‌نویسی یا تاریخ‌نگری جدید متوسل شدند.
داستان‌نویسانی مثل چوبک، گلستان، آل احمد و نویسندگان تازه‌نفس‌تری مانند هوشنگ گلشیری، احمد محمود، رضا براهنی و نام‌های زیاد دیگری شروع به نوشتن این نوع رمان و داستان با ساختارهای متفاوت کردند. مسائل مطرح شده در این آثار شاید آنچنان به خود کودتا و پروسه تاریخی – زمانی آن بازنمی‌گشت اما نگاهی انتقادی بود نسبت به وضعیت بغرنج زیستی انسان ایرانی. انحطاط و نقد زیرکانه قدرت دراین آثار چنان درهم تنیده بودند که به‌رغم سانسور شدید حکومت کودتا، توانستند چاپ شده و صداهایی را باعث شوند. تنه‌ی ادبیات روشنفکرانه ایران هر چند کماکان از فقر نظریه و آگاهی رنج می‌برد اما به شکلی غریزی و در عین حال شجاعانه ساختارها و معانی تازه‌ای را ساخت که بیش از هر چیز ریشه در ساختار اجتماعی جامعه در سال‌های بعد از کودتا داشت. نویسنده بزرگی مثل غلامحسین ساعدی با ترکیب ایده‌های چپ‌گرایانه ایدئولوژیک خود با نوعی نگاه تمثیلی مدرن از مهم‌ترین راویان انحطاط اخلاقی ـ فکری جامعه بود یا احمد محمود که با نگاهی ستایش‌آمیز باید او را رئالیست کم‌نظیر ادبیات ایران معرفی کرد، توانست راوی سرگذشت یک نسل کودتا زده شود که ناگهان آرمان‌های خود را از دست رفته می‌دید و در برزخی مرگ‌بار دست‌وپا می‌زد.
در کنار این نوع آثار که تلاش داشتند ساختار جهان‌بین‌نگر خود را حفظ کنند، نمونه رمان‌ها و داستان‌های تجربی‌تری نیز نوشته می‌شد. آثاری بی‌پروا که به خصوص تلاش می‌کردند با نگاهی سیاه و تلخ و فارغ از استعاره‌ها و راهکارهای ادبیات سوسیالیستی اعماق پایین جامعه را نشانه بروند. فارغ از صادق چوبک که نخستین نمونه‌روشن از این نوع نویسندگان بود‌، رمان‌هایی مانند «طوطی» یا «سفر شب» نمونه‌ای از انبوه رمان‌هایی هستند که چنین گرایش‌هایی داشتند. در واقع مبارزه با اقتدارطلبی روزافزون حکومت بعد از کودتا نه‌تنها به امری درون متنی بلکه به مثابه حرکتی روشنفکرانه نیز معنا شد. حرکتی که در آن اقلیت تخریب شده نخبه که ناگهان و زودتر از هرکسی به تراژدی مذکور واقف شده بودند، تلاش کردند تا فرآیندهای سیاسی، اجتماعی و فردی این تراژدی را روایت کنند. این جناح به خوبی ـ حال به هر شکلی ـ واقف شده بود که حکومت کودتا تلاش می‌کند به جامعه بباوراند که نیازمند احیای باورهای منسوخ شده‌شان است.
باورهایی که در فرآیند مشروطیت، دیکتاتوری پهلوی اول و سال‌های دهه 20 دیگر ارزش‌های زیستی‌شان را از دست داده بودند و تنها به عنوان خاطره‌ای دور و جمعی به نظر می‌آمدند. حکومت اقتدارگر با توسل به نوستالژی سازی عوامفریبانه این باورها و اقتدار مطلق برای توجیه این رفتار ارتجاعی، وضعیتی متناقض می‌آفرید. در عین حنجره‌درانی برای وحدت و ارزش‌های ملی ـ فریاد تجدد و مدرن شدن جامعه را سر می‌داد. او میان دو گزینه آزادی و ضرورت، ترکیبی به وجود می‌آورد تا جامعه توجیه شود که ضرورت ایجاب می‌کند تا صداهایی که مخالف پیشرفت و اراده ملی هستند خاموش و حذف شدند تا این دولت ـ مردم که مشروعیتش را نوعی توارث تاریخی به او داده بود، بتواند توسعه‌یافته و با شتاب جلو دود. حکومت اقتدارگرای بعد از کودتا مانند اکثر حکومت شبه‌فاشیستی با این توجیه که مردم خواهان چنین امری هستند فضاها و دریچه‌ها را مسدود کرده و خود را تابع خواسته‌های اکثریت مردم بهت‌زده از کودتا و اقلیت چماق‌دار عامی‌اش ـ که فضاسازی‌های موردنیاز را انجام می‌دادند معرفی کرد. نویسندگان ایرانی در چنین فضایی با آثار درخشان خود به جای ترمیم زخم‌ها و امیدبخشی تلاش کردند تا شکاف‌های عمیقی را که در ساختار جامعه به وجود آمده بود به تصویر بکشند. شکافی که تراژدی مردم را آشکار می‌کرد. تراژدی که کودتاگران به عنوان حماسه و پیروزی از آن یاد کرده بودند.

منابع:
- در باب اقتدار، هربرت مارکوزه، ترجمه مجتبی گل‌محمدی و علی عباس بیگی. نشر گام‌نو ـ 1386
- مارکوزه، السدرمک اینتایر، ترجمه دکتر حمید عنایت. نشر خوارزمی ـ 1387

منبع: روزنامه اعتماد ملی ۱۳۸۸/۰۳/۲۷
نویسنده : مهدی یزدانی خرم
 

نظر شما