باید درد را می فهمیدند
احمد محمود نویسندهای بیحاشیه و خلوتگزین بهشمار میرفت، بنابراین اهل حضور در جلسات ادبی و یا حتی مصاحبه نیز نبود. به همینخاطر نقل قولهای اندکی از او درباره آثارش میتوان یافت که اغلب برگرفته از گفتوگویی است با لیلی گلستان که به سختی توانست محمود را راضی به انجام آن کند.
در همین فرصت بهدستآمده نیز گلستان کوشید در زمینههای متنوعی نظر محمود را بپرسد؛ دیدگاههای ادبی، عادتهای او به هنگام نوشتن، ادبیات معاصر ایران، نویسندگان مطرح و همچنین آثار خود محمود؛ گسترهای وسیع که اگر قرار بود به همه آنها با دقت پرداخته شود، به مجالی فراتر از آن نیاز بود. اما به هر حال همین گفتوگوی گذرا نیز غنیمتی است از نویسندهای که برخلاف بسیاری عادت به حرف زدن نداشت.
«وقتی این کتاب را مینوشتم، میدانستم که بعدها بهتر شناخته خواهد شد. منتشر که شد کسانی بهعنوان کاری کمارزش از آن یاد کردند. میدانستم حسش نکردهاند. درون ماجرا بودند و گرم بودند. باید به خود میآمدند تا درد را بفهمند. میدانم این کتاب، ده بیست سال دیگر، معنای دیگری پیدا خواهد کرد. در مورد زمین سوخته، به چند نکته باید اشاره کنم... زمین سوخته حکایت سه ماه اول جنگ است، در این سه ماه اول جنگ، حتی تا مدتها بعد، هیچیک از مناطق مختلف کشور، از اتفاقاتی که در مناطق نزدیک به جبهه افتاده بود، خیلی جدی خبر نداشت. چیزهایی میشنیدند، اما نه حس میکردند و نه باور. تهران زندگی آرامی داشت، در حالی که از جنوب غرب تا شمال غرب، خط مرزی کشور، پیوسته زیر توپ و موشک و گلولههای عراق بود. مردم تا چیزی در حدود هشتاد کیلومتر درون این خط مرزی گرفتار مصیبت بودند. ارتش مجهز و تا دندان مسلح عراق، غافلگیرانه حمله کرده بود و پیش آمده بود تا جایی که با توپ، شهرها را میزد – توپهایی که فقط دهدوازده کیلومتر برد داشتند – و این در شرایطی بود که ما درگیر تبعات انقلاب بودیم. نیروهای نظامی ما هیچگونه آمادگی نداشتند. کاملا غافلگیر شده بودیم. معذلک مردم مقاومت کردند. نمونه این مقاومت را میتوانیم در خرمشهر ببینیم که مردم خود شهر و بیشتر جوانها با یک تفنگ ساده در برابر تانکهای عراق مقاومت کردند که بعد از چهل روز شهر سقوط کرد. در آن موقع واقعا خانوادهها شقه شقه شدند. یکیشان جبهه بود، یکیشان مجروح در بیمارستان، یکیشان گم شده یا اسیر شده، یکی دوتایشان هم راه افتاده بودند و رفته بودند در اردوگاههایی ساکن شده بودند که هنوز اردوگاه نبودند و هنوز تجهیزاتی نداشتند. عدهای هم مهاجرت کردند. در شهرهای دیگر با مهاجرین بسیار بد رفتار شد. با آنها بهعنوان فراری و نامرد روبهرو میشدند، بیاینکه واقعا حس کنند که چه اتفاقی افتاده است. خود من و خانوادهام مستقیما این درد را حس کردیم، بهخصوص که در همان سه ماه اول بود که برادرم کشته شد. این بود که از تهران راه افتادم و رفتم جنوب، رفتم اهواز، رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه. تمام این مناطق را (که البته راهم نمیدادند و باید مجوز میداشتم) رفتم. تقریبا نزدیک جبهه بودم و بهخوبی صدای شلیک گلولهها و صدای انفجار در این مناطق شنیده میشد. وقتی برگشتم، واقعا دلم تلنبار شده بود. برادرم هم کشته شده بود. دیدم چه مصیبتی را دارم تحمل میکنم و مردم چه تحملی دارند و چه آراماند مردم دیگر شهرها. چون تهران تا موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. درد من این بیحسی و بیتفاوتی مناطق دور از جنگ بود. دلم میخواست لااقل مناطق دیگر مملکت ما بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. همین فکر وادارم کرد که بنشینم زمین سوخته را بنویسم. خب نوشتم، از آن هم استقبال شد. سی و سه هزار نسخه در دو چاپ پیدرپی. وقتی زمین سوخته درآمد، مثل باقی کارهایم کم دربارهاش نوشتند. کسانی هم که نوشتند، عقیده داشتند که کار کمارزشی است.
بله، نه مصیبت جنگ را کشیده بودند و نه وحشت جنگ را حس کرده بودند. حتی مرا متهم کردند به جنگطلبی! در حالیکه توجه نداشتند که طرح، طرح تجزیه خوزستان بود. هشتاد کیلومتر پیش آمده بودند، خلیجفارس شده بود خلیج عربی. نقشه چاپ شده را از تلویزیون عراق – که از اهواز دیده میشد – دیده بودم. خرمشهر شده بود «المحمره». یعنی هدف، جدا کردن بخش نفتخیز کشورمان بود. پس مردم مقاومت کردند تا نیروهای نظامی به کمکشان رسید. معذالک این مقاومت خیلی راحت نبود.
در خود داستان نشانههایی از مخالفت با نفس جنگ هست، اما مرا متهم کردند به جنگطلبی. به هرحال اگر جنگطلبی معنایش این است، حالا هم هستم. من تا لحظهای که حس کنم دشمن در خاک ما هست، معتقدم باید جنگید. تا زمانیکه تجاوز پس رانده نشود، من جنگطلب هستم. دلیلی نمیبینم که خاک ما تصرف شود و ساکت باشم. نه، من اول به مملکتم فکر میکنم.
[در زمین سوخته] فقط به ذهن و حافظه قانع نشدم و همه مستند هستند.
این اثری است کاملا رئالیستی مبتنی بر حوادث روز. اما نه چنان حوادثی که اثر را به گزارشی روزانه تبدیل کند – زمین سوخته گزارش نیست – هرچه از آن بیشتر فاصله زمانی بگیریم از وجه گزارشی آن کاسته میشود. هدف من از نوشتن زمین سوخته این بود که مناطق دیگر مملکت را تا آنجا که بتوانم از فاجعه آگاه کنم. به هر حال آینده تکلیف این کتاب را بهتر روشن خواهد کرد.
فقط فکر میکنم که در آینده قدرش را بیشتر خواهند دانست.»
منبع: هفته نامه پنجره / 1388 / شماره 4 ۱۳۸۸/۰۰/۰۰
گفت و گو شونده : احمد محمود
نظر شما