فارسى غریب است(1)
مجموعه پیش رو کوششی است در جهت گردآوری دانسته ها و تجارب پیرامون وضعیت تحقیقات اسلام شناسی، ایران شناسی و آموزش زبان فارسی در دانشگاه ها و مراکز علمی کشور آلمان، که با نگرشی تاریخی به سیر شکل گیری و تحول آن آغاز می شود و با ارائه تاریخچه، جهت گیری ها و شخصیت های تاثیرگذار آن در مقاطع مختلف، سعی دارد تا تصویری روشن از پیشنیه این تحقیقات ارائه نماید.
در بخش دوم، اطلاعاتی درباره دانشگاه ها و اساتیدی که در حوزه تحقیقات اسلام شناسی، ایران شناسی فعالیت می کنند، ارائه شده است و در بخش پایانی که مهم ترین بخش این نوشتار می باشد، با نگاهی تحلیلی و با بهره گیری از دیدگاه های صاحب نظران این رشته، مسائل، مشکلات و همچنین راه حل های عملی حوزه اسلام شناسی، ایران شناسی و آموزش زبان فارسی در دانشگاه های آلمان مورد بررسی قرار گرفته است.
با اذعان به اینکه این نوشتار با بهره گیری از تجارب، تحقیقات و اطلاعات سه دهه حضور فرهنگی ج. ا. ایران در آلمان تنظیم شده است، می تواند جامع ترین مطالبی باشد که تاکنون با برداشتی کاربرانه در این باره نگاشته شده است.
سیر تاریخی شرق شناسی، اسلام شناسی و ایران شناسی در آلمان
در حوزه ای خاص از دانشگاه های کشور آلمان با مجموعه ای گوناگون از مفاهیم و نام های ایران شناسی، ترک شناسی، عرب شناسی، شرق شناسی، اسلام شناسی و... مواجه هستیم که همه آنها بیانگر یک رشته خاص هستند.
به عبارت دیگر، این مجموعه متکفل پرداختن به دین، تاریخ، فرهنگ، زبان و گاه سیاست خاور نزدیک است. بنابراین، تمامی مفاهیم و نام های فوق زیرمجموعه هایی از یک رشته دانشگاهی تحت عنوان شرق شناسی است.
شرق شناسی در وهله نخست به دو بخش شرق شناسی قدیم و شرق شناسی جدید تقسیم می گردد. شرق شناسی قدیم در یک تقسیم بندیِ ریزتر به سه شاخه زبان شناسی تاریخی (فقه اللغه)، آسورشناسی و سامی شناسی تقسیم می شود.
شاخه های مختلف شرق شناسی را می توان این گونه به تصویر کشید:
الف: شرق شناسی قدیم
1. زبان شناسی تاریخی (فقه اللغه)؛
2. آسورشناسی؛
3. سامی شناسی.
ب: شرق شناسی جدید:
1. اسلام شناسی؛
2. ایران شناسی؛
3. عرب شناسی؛
4. ترک شناسی؛
5. زبان شناسی تاریخی (فقه اللغه)؛
6. سامی شناسی.
موضوع شرق شناسی
موضوع اصلیِ تحقیقات شرق شناسی عبارت است از مباحث فقه اللغه تاریخی، ساختار صرفی و نحوی زبان های شرقی و تنظیم فرهنگ های لغت. آنها، هم به مسائل مربوط به صدر اسلام توجه دارند و هم به مسائل شرق متاخر. همچنین در نظر آنها مباحث فقه اللغه به منزله مدخل و وسیله ای برای مطالعات شرق شناسی است، نه به عنوان هدفی که فی نفسه اصالت دارد.
در کشور آلمان در 25 دانشگاه، دروس شرق شناسی ارائه می شود، که عمده توجه آنها به مباحث فقه اللغوی است. دانشگاه هایی که برخلاف جریان عمومی موجود به مسائل معاصر مشرق زمین توجه دارند، عبارتند از: دانشگاه برلین، هامبورگ، بن، بوخوم، بامبرگ، توبینگن و فرایبورگ.
چنین توجهی پدیده ای است که از حدود 32 سال پیش آغاز شده است. دانشگاه لایپزیک که در آلمان شرقیِ سابق عهده دار تربیت متخصصین حزبی در زمینه شرق شناسی بود، هم اکنون بر مباحث فقه اللغوی تمرکز یافته است. شرق شناسی، به عنوان یک رشته علمی، متاثر از دوره رمانتیک، در قرن 19 در آلمان تثبیت یافت و ترجمه های آلمانی اشعار فارسی و عربی الهام بخش برخی از شعرای آلمان در خلق آثار ادبی گردید، که مقدم بر همه آنها «دیوان غرب شرقی» گونه است.
آنها در اشعار شرقی بدین نکته وقوف یافتند که در سراسر فرهنگ مبتنی بر شعر شرق می توان التزامی به آداب و ارزش های سنتی یافت، که سرانجام، مجموع تلاش هایی است که در قالبی زیبا در این جهت صورت می گیرد. بدین ترتیب در انظار و افکار عمومی مغرب زمین این تلقی از شرق به وجود آمد که مشرق زمین محلی غریب، رویایی و آمیخته به راز و رمز است.
در آغاز، کرسی های شرق شناسی آلمان توسط نجبا و اشراف زادگان مورد حمایت مالی قرار می گرفت. شرق، متضمن بهره ای برای فیلسوفان عصر روشنگری نیز بود. بدین معنی که فیلسوفان سکولار این دوره، مشرق زمین و خصوصاً اسلام را - که مورد بغض شدید کلیسا بود و دشمن شماره یک آن تلقی می شد - به عنوان حجتی علیه نفوذ فرهنگ دینی - مسیحی و حاکمیت آن بر نام های مطلق گر، که مبتنی بر مشروعیت دینی بودند، اقامه می کردند. آنها چنین استدلال می کردند که چرا این حکومت، خود را به عنوان نقطه اوج تاریخ تمدن بشر قلمداد می کند، در حالی که در سرزمین هایی غیر از اروپا مدل های حکومتی کاملاً متمایز از فرهنگ و سیاست اروپا به وجود آمده است. و در یک کلام می توان تلقی آن دوره از مشرق زمین را چنین بیان کرد: «نور از مشرق می آید».
دگرگونی در مفهوم شرق شناسی
با گذشت زمان در چگونگی فهم اروپاییان از مشرق زمین تحولاتی به وجود آمد. امروز مشرق زمین مترادف با تعصب و عدم عقلانیت به شمار می آید. در پدید آمدن این تفکر، جنگ های استعماری و تبلیغات مربوط به آن نقش قابل توجهی داشته است. با سرعتی زیاد، در اواسط قرن اخیر، تصویر اروپا از مشرق زمین لخت و منجمد گردید. شرق شناسی به عنوان ابزاری در دست استعمار، به ویژه انگلستان و فرانسه درآمد. اما در آلمان مطالعات فقه اللغوی عرصه را بر ادبیات شعری تنگ و در این میان مطالعات تاریخی مربوط به مشرق زمین با استفاده از متدهای علمی به عنوان یک علم تثبیت شد.
تا دهه 60 میلادی تحول چندانی در این وضع پدید نیامد. بحران نفتی آن سال ها علایق جدیدی از نوع سیاسی و اقتصادی به مشرق زمین و خاورمیانه پدید آورد. مؤسسه ها و مراکز جدیدی تاسیس گردیدند که عمدتاً به شرق معاصر توجه داشتند. در روش شناسی مطالعات جدید، تنوع بسیار دیده می شد. حتی می توان گفت که جریان غالب، متشکل از اساتید دلبسته به جامعه شناسی بود.
تحصیل در رشته اسلام شناسی (شرق شناسی) مستلزم فراهم آوردن مقدمات فراوانی گردید. فراگیری زبان عربی الزامی است و دانشجو می بایست علاوه بر آن، یکی از زبان های فارسی یا ترکی را نیز انتخاب کند و زبان های فرانسوی و انگلیسی نیز پیش فرض غیرمذکور این رشته اند. در برخی از دانشگاه ها برای گذراندن دوره دکتری، علاوه بر اینها زبان لاتین نیز اضافه می گردد. بدست آوردن وقوف لازم به زبان مطابق با اهداف، مستلزم سالیان متمادی مطالعه و آموزش است که منجر به ترک تحصیل بسیاری از دانشجویان می گردد.
از صد دانشجویی که این رشته را آغاز می کنند، تنها ده نفر می توانند آن را به پایان برسانند و شاید دو یا سه نفر تصمیم می گیرند که تا اخذ رتبه دکتری پیش بروند.
مواد آموزشی این رشته ها چیست؟ با مراجعه به فهرست دروس دانشگاه بامبرگ به این مواد برمی خوریم: عرفان اسلامی، مبانی تاریخ فرهنگ اسلامی در عصر جدید، جامعه شهری مراکش، اسلام در آلمان در موقعیت کنونی و مسائل آن.
تمام موضوع های درسی جالب و جذاب اند. فارغ التحصیلان رشته اسلام شناسی بر حسب تخصص ویژه ای که دارند، در مشاغل دیپلماتیک، حقوقی، اقتصادی، علمی، روزنامه نگاری، مؤسسات انتشاراتی و فرهنگی به کار می پردازند. در آینده این رشته، تصویر چندان معین و مشخصی از نوع اشتغال حرفه ای وجود ندارد. اشتغال تابعی از اقبال و توانایی دانشجویان فارغ التحصیل است.
فقه اللغه ایرانی
حال با توجه به تصویری که از شرق شناسی در آلمان ارائه گردید، با محور قرار دادن ایران شناسی، به بررسی شاخه ها و گرایش های مختلف آن در دانشگاه های آلمان می پردازیم.
ایران شناسی در کشورهای آلمانی زبان، برخلاف ترتیباتی که در اکثر کشورهای دیگر معمول است، در رشته های دانشگاهی متمرکز نیست. در نتیجه برای «بازسازی» یا «بازبینی» تاریخچه مطالعات ایران شناسی در این کشورها، به ناگزیر باید در رشته های مطالعاتی و دانشگاهی متعددی کاوش کرد. نتایج مجزا و منفردی که در این کاوش به دست می آید، در کنار هم طیف رنگارنگی از مطالعاتِ ایران شناسی در آلمان و اتریش و سوییس را باز می نماید.
زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی
یگانه رشته دانشگاهی در حوزه زبان آلمانی که نام «ایران» را با خود یا بر خود دارد، همان رشته «زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی» (یا به قول آلمانی زبانی ها IRANISTIK است. این رشته دانشگاهی سالیان دراز قلمرو انحصاری زبان ها و لهجه هایی تلقی می شده است، که به گروه زبان های ایرانی تعلق داشته اند.
از نظر روش شناسی، توجه اصلی رشته IRANISTIK به زبان شناسی و فقه اللغه معطوف است. اکثر محققان این رشته، اگر نخواهیم بگوییم همه آنها، حتی امروزه نیز همین تعریف را برای این رشته می پذیرند و بنابراین، ترجمه کردن اصطلاح آلمانی IRANISTIK که در آن زبان، معادل واژه IRANISTIK انگلیسی است، به «مطالعات ایرانی» یا IRANIANSTUDIES معمولاً باعث بد فهمی هایی می شود. ترجمه درست یا نادرست تر اصطلاح مزبور اگر نقل به معنا شود «زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی» است.
مطالعات جدید ایرانی در زبان آلمانی از اوایل قرن نوزدهم میلادی، یعنی از وقتی که «گئورگ فردریک گروتفند»، معلم ریاضی ساده و بعدها متخصص زبان شناسی زبان های کهن از دانشگاه گوتینگن، توانست رمز نوشته های خط میخی کتیبه های «بیستون» در نزدیکی کرمانشاه را کشف کند، باب شد. مطالعه در باب زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی کمابیش در قیاس با زبان شناسی یا مطالعه در فقه اللغه هندی و در کنار آن پیش می رفت. بخش اعظم توجهی که زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی در میان روشنفکران و متفکران آلمانی برانگیخت، ناشی از روابط و پیوندهای نزدیک هند و اروپایی و زبان شناسی تطبیقی بود.
مطرح شدنِ منشا تاریخی و زبانی قوم ژرمن - یعنی اصل مردم آلمان - تحقیق در مشابهت های میان زبان های هند و اروپایی، یکی از زمینه های مهم مشابهت ها و اشتراکات زبانی و وجهی از پیوندها و اشتراکات عمیق تر قومی و نژادی میان اقوام «هند اروپایی» است. لذا سعی می شد که براین اساس نژاد اصیل و اولیه قوم، اصطلاحاً آریایی شناخته و بازسازی شود. این تلاش ها در قرن نوزدهم و در تکاپوی گسترده ناسیونالیست های آلمانی برای یافتن مبنای ما قبل تاریخی دعاویشان متبلور گردید. برخلاف آنچه در مورد قدرت های دیرین استعماری، مثل فرانسه و انگلیس مشهود بوده، در آلمان توجه عمومی به زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی اساساً ناشی از انگیزه های اقتصادی و میل به سلطه مستقیم و بلاواسطه نبود، بلکه انگیزه سیاسی توجه به موضوعات ایرانی، مبنایی ذهنی و مرامی داشت. تفحص در فقه اللغه ایرانی، دست کم گاهی به عنوان مشارکتی در جستجوی ریشه های «آریایی» قوم ژرمن تلقی می شد.
این عنصر آریایی، به ویژه در آلمان، نقشِ مهمی در انگیزش مطالعات و تحقیقات ایرانی ایفا کرد و تا دیر زمانی همچنان مقرون به تعهد عالمانه و آرمانی برای نیالودن تحقیقات علمی «ناب» به اغراض و شوائب دنیوی و مبتذل، باقی ماند. توجه و تعلق خاطر عمومی و در عین حال سیاسی آلمان ها به ریشه و خواستگاه های «آریایی» محیط کاملاً مناسبی برای رشد سالم ثمرات فقه اللغه ایرانی در آلمان فراهم آورد.
به برکت این ثمرات کهن و جهت گیری های منحصراً زبان شناسانه آن، محققانی که در این زمینه مشغول تحقیق بودند، هیچگاه وارد کشاکش های سیاسی نشدند حتی زمانی هم که موضوع تحقیق این محققان به نحوی به زبان های جدید مربوط می شد، باز با این زبان ها چنان مواجه می شدند که گویی این زبان ها نیز به لحاظ ارزش تاریخی، هم دوش زبان های فارسی باستان و اوستایی است، نه زبان های زنده رایج در جهان امروز. بنابراین می توان گفت که نحوه تلقی در همه محققان ایران شناس آلمانی زبان، بیش از بقیه ایران شناسان جهان بوده است.
با عنایت به همین امر است که می توان دریافت، بسیاری از متخصصان زبان های باستانی و زبان شناسی با حوزه مربوط به فقه اللغه زبان های ایرانی همکاری ندارند و تنها گروه های مطالعات هند اروپایی کار می کنند. با این حال، بسیاری از آنها همچون «مانفرد مایرهوفر» در وین «کارل هوفمان» در آرلانگن، «هلموت هومباخ» در ماینتس، «برتفیلد شلرات» در برلین، و «رودیگر اشمیت» در زاربروکن حقاً از محققان ایران شناس واقعی اند.
ایران شناسی در آلمان شرقی
سنت مطالعه در زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی در جمهوری دموکراتیک آلمان سابق نیز همچنان تداوم یافت. نمایندگان این سنت مطالعاتی اکثراً شاگردان استاد برجسته فقه اللغه ایرانی؛ یعنی «هاینریش یونکر» در سال های اخیر بودند. این رشته مطالعاتی به دانشگاه هومبولت در برلین شرقی نیز منضم شد و مانفردلورنتس آن را تدریس می کرد. «بزرگ علوی» نویسنده مشهور ایرانی نیز در سال های زیادی در همین گروه فعالیت می کرد.
جالب است که تحقیقات زبان شناختی محققان ایران شناس هومبولت، برخلاف آنچه در آلمان غربی سابق مشهود بوده، عمدتاً متوجه زمان حاضر است و مهم تر از آن اینکه جنبه های علمی دارد و این خود بازتاب و بیانگر تصور خاصی از علم و تحقیق در جمهوری دموکراتیک آلمان است که تفاوت های اساسی با سنت رایج در آلمان فدرال دارد.
اهتمام اصلی محققان ایران شناس جمهوری دموکراتیک آلمان به مسئله فرهنگ نویسی و دستور زبان فارسی معطوف بوده و فرهنگ فارسی علوی و لرونتس، و دستور زبان پشتو از نتایج آن شمرده می شود. به ادبیات فارسی نیز توجه زیادی می شده و ترجمه های فراوانی که از آثار فارسی به زبان آلمانی به عمل آمده، حاصل این گرایش بوده است. یکی از مهم ترینِ این آثار، کتاب «تاریخ و تطور ادبیات نوین ایران» (1964) نوشته بزرگ علوی است. این کتاب، که بعد از گذشت بیش از دو دهه همچنان جامع ترین و مفصل ترین اثر درباره ادبیات جدید ایران است، هنوز به زبان انگلیسی ترجمه نشده است.
سومین زمینه مورد علاقه ایران شناسان جمهوری دموکراتیک آلمان سابق، تحقیق و مطالعه درباره زبان های ایرانی جدید متداول در جمهوری های استقلال یافته شوروی، مثل زبان آسی و تاجیکی است.
دومین مرکز مطالعه در فقه اللغه ایرانی در ساحت سنتی «گروه فقه اللغه ایرانی» در آکادمی علوم جمهوری دموکراتیک آلمان سابق بوده، که زیر نظر «ورنرزوندرمن» فعالیت می کرده است. این گروه، تحقیقات خود را بر روی مجموعه ای موسوم به «متون تورفان (طرفان) » متمرکز کرده بود، که حاوی اسناد و متون بازیافته دین مانی توسط گروه های کاوشگر آلمانی اعزامی به تورفان در آسیای مرکزی در سال های قبل از جنگ اول جهانی بوده است. بخش اعظم این متون و اسناد در برلین شرقی نگاهداری می شده است.
آلمان غربیِ سابق دارای سه گروه دانشگاه بود، که همچنان در هامبورگ، گوتینگن و برلین غربی در رابطه با موضوع زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی کار می کنند. در هامبورگ زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی را «رونالدامریک» درس می دهد، که متخصص در زبان های ایرانی میانه، کردی و پشتو است.
در برلین نیز این رشته را «گونبر گوبرخت» تدریس می کند، که تحقیقاتش را در زبان های ایرانی کهن، میانه و جدید، بسط داده و در زبان کردی نیز تحقیق می کند.
به رغم تداوم این سنت ها، در طول سال های قرن بیستم، تحولات قابل توجهی در تصور آلمان ها از مطالعات ایرانی رخ داده است.
مطالعات ایرانی به عنوان بخشی از «اسلام شناسی» (Islamwissenschaft) و مساله مطالعات شرقی
در قرن نوزدهم در دانشگاه های کشورها و سرزمین های آلمانی زبان، معمول بود که مطالعات زبان شناسی در همه زبان های غیر اروپایی (یعنی زبان های آفریقایی و آسیایی) را تحت عنوان «مطالعات شرقی» طبقه بندی کنند، که نمایندگان و محققان در این زمینه، همگی خود را «شرق شناس» می نامیدند.
ایران شناسان نیز از این قاعده مستثنی نبودند. با این حال، در پایان قرن نوزدهم، زمینه های تحقیقاتی فرعیِ متعددی، به روشنی از یکدیگر تمایز یافتند و بدین ترتیب زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی به عنوان یکی از زمینه های تحقیقاتی مستقل، همچون هندشناسی، ترک شناسی، زبان شناسی سامی و فقه اللغه عربی ظاهر گردید.
در میان عامه غیرمتخصص آلمانی زبان ها، هنوز هم به همه این رشته ها و زمینه های تحقیقاتی متمایز از هم، همان «شرق شناسی» (Orientalistik) گفته می شود. با این حال، کسی که امروزه در سرزمین ها و کشورهای آلمانی زبان، خود را «شرق شناس» بنامد، مرادش این است که در زبان های غیر اروپایی، به خصوص در زبان های آسیا و شمال آفریقا، تحقیق و مطالعه می کند.
اسلام شناسی به عنوان یک رشته مطالعاتی منتظم از بطن شرق شناسی سر برآورد، اما آشکارا عناصری از زبان شناسی و سایر موضوعات و روش ها را در خود فراهم داشت. این رشته یا زمینه مطالعاتی برخورد زبان شناسانه با زبان های عربی، فارسی و ترک را با سؤال هایی ماهیتاً دینی درباره اسلام و نیز تاریخ و ادبیات خاورمیانه درهم تنیده بود.
در قرن بیستم میلادی، متدلوژی یا روش شناسی تحقیق درباره اسلام به مدد رشته های علوم سیاسی، تاریخ و انسان شناسی فرهنگی و اجتماعی توسعه یافت و در بسیاری از دانشگاه ها رهیافت ها و مفاهیم بسیار متنوع و بدیعی در مطالعات اسلامی مطرح شد، که مشخصه این گرایش کلی، تلاش فزاینده برای غلبه بر میراث زبان شناسانه شرق شناسان در یکی جلوه دادن این زمینه مطالعاتی با زبان شناسی و فقه اللغه است.
در آلمان، اسلام شناسی همواره بر مدار منابع و زبان عربی استوار بوده است. این درست نقطه مقابل گرایشی است که در اتریش در زمینه مطالعات اسلامی شایع است؛ چرا که رویارویی ودرگیری های چند قرنی خاندان هابسبورگ با امپراتوری عثمانی باعث شده بود که عده ای از شرق شناسان اتریشی قرون نوزدهم و بیستم میلادی توجه عمده خود را به جای عربی به زبان ترکی معطوف کنند و این امر ایشان را به «کشف» زبان فارسی به عنوان مهم ترین زبان فرهنگی امپراتوری عثمانی رهنمون کرد. «یوزف فن هامر پورگشتال». محقق برجسته اتریشی، براساس همین گرایش، سنت مطالعاتی را در این کشور پایه ریزی کرد، که بعدها به آلمان نیز سرایت یافت.
شاخصه مهم این سنت مطالعاتی، توجه جدی به تاریخ و نیز ادبیات خاور نزدیک اسلامی در قرون میانه و جدید، با تاکید عمده بر زبان ترکی و در مرتبه بعد زبان فارسی است. البته روشن است که زبان عربی حتی در این سنت نیز جایگاهی جدی داشته و از یاد نرفته است. به همین قیاس، دین اسلام نیز در این سنت مطالعاتی به عنوان جریانی که از نظر تجربی پیامدهای مهمی داشته است، تلقی و بررسی می شود و به ندرت به عنوان موضوعی جداگانه مورد تحقیق و مطالعه قرار می گیرد. با این حال نمایندگان این سنت و نسل های بعدی ایشان خود را در وهله نخست اسلام شناس و شرق شناس می دانند و آنگاه محققی که کمابیش دستی نیز در زبان شناسیِ کاربردی زبان های شرقی دارد، تا همین اواخر، تاریخ و ادبیات ایران اسلامی را به ندرت موضوع تحقیق مورخان حرفه ای و یا محققان حوزه ادبیات قرار می داد.
البته این وضع دارای محاسن و معایبی است که از جمله مزایا و محاسن آن یکی این است که محققان بناگزیر و بنا به سنت، اطلاعاتِ ارزشمند و قابل توجهی درباره زبان ها، منابع و متون اولیه حوزه بررسی خود دارند. و یکی از مهم ترین معایب این وضع نیز آن است که همان محققان خیلی دیر و آن هم نه آنچنان که باید، بر آن می شوند که با پیشرفت های نظری و مسایل جدید، با زمینه های کلی تاریخ و ادبیات آشنا کردند و چه بسا اصلاً در این صدد برنمی آیند.
از طرف دیگر، عدم توجه متخصصان مجرب و کارآزموده تاریخ و ادبیات به تاریخ و ادبیات ایران اسلامی باعث می شود که همان نحوه دیرین تحقیق کلاً به عنوان یگانه راه و رهیافت مطالعه درباره تاریخ و ادبیات ایرانی - اسلامی باقی بماند.
در این میان تنها جمهوری دمکراتیک آلمان است که توانسته تا حدودی بر این مشکل فایق آید. در این کشور مطالعه درباره ادبیات ایران، مشغله اصلی ایران شناسان بود. اما به تاریخ ایران، که باید از جمله زمینه های مورد علاقه مورخان باشد، چندان توجهی نمی شد. این بی توجهی به ایران و اسلام در سایر رشته ها، مثل جغرافیا، علوم سیاسی، انسان شناسی فرهنگی و اجتماعی، باستان شناسی، و تاریخ هنر مصداق ندارد. با این حال، در نتیجه این تقسیم کار، مشکل بتوان محققانی را در این زمینه ها یافت که قابلیت های زبانی یا زبان شناسانه شان بتواند با قابلیت های زبان شناسانه اسلام شناسان برابری کند.
ویژگی مشخص دیگر این وضع که هم جنبه های مثبت دارد و هم جنبه های منفی، آن است که بسیاری از اسلام شناسانی که در تحقیق درباره ایران مشارکت می کردند، توجه خود را منحصر به مسایل مربوط به ایران معطوف نمی کردند. این وضع یا گرایش تا مدت های مدیدی باعث شده بود که به حساب ایران و موضوعات و مسایل عربی تاکید شود. در همین احوال، مطالعه درباره زبان، تاریخ و فرهنگ امپراتوری عثمانی و ترکیه، خود به زمینه مطالعاتی مستقلی در کشورها و سرزمین های آلمانی زبان تبدیل گردیده است.
فراهم آمدن این زمینه جدید مطالعات عثمانی، حاصل همکاری محققان ترک شناس با اسلام شناس بوده است، که به مسایل و موضوعات عثمانی بی علاقه نبوده اند.
عرصه مطالعات اسلامی - ایرانی نیز تحول مشابهی رخ داده است. هر چند اینکه نتایج همکاری های محقق ایران شناس با اسلام شناسان در این عرصه هنوز به اندازه حاصل این همکاری در مورد ترکیه امیدوارکننده و رضایت بخش نیست.
در نتیجه همه این امور و عوامل، هنوز مطالعه درباره زبان ها، تاریخ و فرهنگ ایران دوره اسلامی، به عنوان یک رشته مشخص تحقیقاتی، مبانی روشن و منتظمی نیافته است.
این جهات و جوانب مختلف ایرانی تاکنون همواره در متن مطالعات زبان شناختی و فقه اللغه ایرانی و یا بیشتر از آن در متن مطالعات اسلامی مورد تحقیق قرار می گرفته اند و اغلب هم توجه جدی و جداگانه چندانی به آنها نمی شده است. تحولاتی که از سال 1979 به این سو در مطالعات ایرانی (در کشورهای آلمانی زبان) روی داده این وضع را به روشنی نشان می دهد. دشواری های برقراری ارتباط با محققان، نهادها و مؤسسات تحقیقات ایرانی در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی باعث گردیده تا بسیاری از اسلام شناسان آلمانی زبان که پیشتر به تحقیق و مطالعه درباره ایران بی علاقه نبوده اند توجهشان را بیشتر به جانب موضوعات و مسایل اعراب معطوف بدارند، همچنان که برخی از ایران شناسان آلمانی زبان نیز (به سبب همین دشواری ها) علاقه و توجهشان را از مسایل و موضوعات معاصر ایران به موضوعات و مطالب تاریخ باستان ایران برگردانده اند.
اعتنای اسلام شناسان و ایران شناسان آلمانی زبان به زبان، تاریخ و فرهنگ ایران دوره اسلامی
سابقه گرایش نسبتاً نیرومند آلمانی ها به تاکید بر روی زبان ها، تاریخ و فرهنگ در مطالعات اسلامی و ایرانی را باید در نیمه نخست قرن بیستم جستجو کرد. در میان محققانی که توجه جدی تری به زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی داشته اند، هانیس هایندریش شیدر، ولفگانگ لنتس و والتر هینتس از دیگران مشهورترند. شیدر در سال های پیش از جنگ دوم جهانی استاد زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی در دانشگاه برلین بود و بعدها به گوتینگن رفت. هینس نیز تا دهه 1970 استاد زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی در گوتینگن بود و لنتس سال های متمادی همین سمت را در دانشگاه هامبورگ داشت.
به نظر هر سه اینها، در همان اوایل دهه 1930 و حتی پیشتر از آن، محدود کردن سنت مطالعات ایران شناسی به زبان شناسی محض، زیاده تنگ نظرانه آمد. شیدر حوزه عمل خود را به مطالعه درباره مسایل تاریخ عمومی و بررسی تطبیقی تمدن ها توسعه داده بود و درباره سهم ایران در تطور تمدن بشر نیز تحقیق می کرد. باید خاطرنشان ساخت که دقیقاً از رهگذر همین نحوه برخورد با مطالعات ایرانی بود، که موضوعات قرن نوزدهمی فوق الذکر و بخصوص عطش یافت آبشخورها و منشاهای اولیه «نژاد آریایی» بار دیگر در هیات نوینی مطرح گردید و همین جریان، بناگزیر شیدر را به مفاهیم فرهنگی ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی نزدیک ساخت.
ولفگانگ لنتس بیش از هر امر دیگری مشتاق بود که زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی را با استفاده از روش ها و سؤالاتی که به علوم اجتماعی و انسان شناسی مربوط می شد، تقویت کند.
هدف واقعی مطالعه در زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی از نظر او عبارت بود از: تحقیق در پیشنیه اوضاع و احوال اجتماعی - فرهنگی مردم ایران. به زعم او تحقیق در این مطالب می تواند به زبان شناسی و فقه اللغه، که دیگر از نظر او هدف غایی نیست، بلکه خود وسیله وصول به یک هدف واقعی دیگر است، معنای تازه ای ببخشد.
والتر هینتس در سال 1936 کتابی تحت عنوان «ظهور ایران به عنوان یک دولت ملی در قرن پانزدهم» منتشر کرد و با این کار در آلمان راه تازه ای در مطالعه تاریخی در باب ایران اواخر قرون وسطی گشود. این نخستین باری بود که او درباره موضوعی تحقیق می کرد که در جای دیگر، یعنی روسیه مطالعه آن آغاز شده بود.
معطوف شدن توجه جدی محققان تاریخ روسیه تزاری به ایران، بی شک با علایق استعماری نیرومند امپراتوری روسیه در آسیای مرکزی و ایران مربوط بود. با این حال تحول خاص این توجه در میان شرق شناسان روسیه و تعلق خاطری که در میان ایشان نسبت به تاریخ ایران پدید آمد، نیز همان اندازه اهمیت داشت.
از رهگذر عنایت جدی محققانی، همچون خانیکف، «دورن»، و از همه مهم تر «و. بارتولد» به این جریان، مکتب برجسته ای در مطالعات تاریخی درباره ایران و آسیای مرکزی در بطن مطالعات روس ها درباره اسلام پدید آمد. واز این رهگذر، شخصیتی که بیش از همه در انتقال سنت این مکتب مطالعاتی به فرانسه، کشورها و سرزمین های انگلیسی زبان نقش داشت، کسی جز ولادیمیر مینورسکی نبود.
در آلمان، والتر هینتس با تحقیقات تاریخی خود درباره ایران دوره قرون وسطی و اوایل عصر جدید، سنت دیرپایی در مطالعات ایرانی به وجود آورد، که هم شامل زبان شناسی و فقه اللغه ایرانی می شد و هم شامل اسلام شناسی. هانس روبرت رومر و برتولد اشپولر از همان ابتدای این جریان با هینتس و برای او کار می کردند، که بعدها رومر به مقام استادی درس (تاریخ) اسلام در دانشگاه فرایبورگ رسید و سال ها در این مقام ماند، در حالی که علایق خاص و مشخص اپولر در زمینه مطالعات ایرانی به محدوده زمانی اوایل عصر اسلامی تا پایان دوره مغول محدود گردید، رومر همچون خود هینتس، بیشتر در مورد خاندان ها و سلسله های بعد از مغول، مثل تیموریان و ترکمانان، تا سقوط صفویه در اوایل قرن هجدهم میلادی به مطالعه پرداخت.
این اقدامات و تحقیقات، تاریخ ایران در دوره ای قبل از عصر جدید را در سال های بعد از جنگ جهانی دوم به صورت حوزه مطالعاتی ارزشمند و بالنسبه گسترده ای در دانشگاه های آلمان درآورد. برخلاف وضعی که در مورد مطالعات درباره عثمانی رخ داد، هیچ کدام از سه محقق ایران شناسی اخیرالذکر بر آن نشدند که مطالعه در تاریخ ایرانِ دوره اسلامی را به رشته مطالعاتی مستقلی تبدیل کنند، در حالی که هینتس تاکید بر نگرش تاریخی را وسیله توسعه به حق حوزه مطالعات ایرانی می دانست.
ابشولر و رومر چشم انداز تاریخی را وسیله گسترش دامنه مطالعات اسلامی می شمردند. هینتس پس از سال 1960بیش از پیش به موضوعات ایران باستان علاقه یافت و تا حدود بسیار زیادی از مطالعات پیشین خود درباره تاریخ ایران در قرون وسطی و دوران پیش از عصر جدید دست کشید. علاقه روز افزون او، از آن پس به مطالعه درباره تمدن و زبان های هخامنشیان و ایلام باستان بیشتر شد.
وجه امتیاز رومر - جدای از کاری که در مورد تاریخ ایران کرده - تحقیق گسترده ای بود که در تاریخ مصر اواخر قرون وسطی، بویژه در دوره ممالیک انجام داده است. اما ابشولر هیچ گاه رشته پیوند علایق ایرانی خود را به تعلق خاطر آشکارش به تاریخ دینی اسلام و نیز ترک شناسی نگسسته است. او و رومر هر دو همواره درصدد بوده اند که در تحقیقات ونیز دروس خود سراسر عرصه اسلام شناسی را بشناسانند. رهیافت و نگرش چند وجهی ایشان، که آن را به شاگردان خود نیز انتقال داده اند، برای خود مزایایی دارد، اما در عین حال، این رهیافت و نگرشِ چند وجهی جنبه یا جنبه های ابهام انگیزی نیز دارد، که عملاً سبب گردیده این مکتب مطالعاتی در اسلام شناسی و فقه اللغه زبان های ایرانی به رسمیت شناخته نشده باشد. بازتاب های این امر را می توان در انتخاب جانشینان دانشگاهی سه استاد مزبور دید. در دانشگاه گوتینگن جای هینتس را ایران شناس برجسته ای گرفت، که در فقه اللغه متبحر بود و دلبستگی شدیدی به تحقیق در زبان های کهن ایرانی داشت، در حالی که رومر و اشپولر کرسی های خود را به نمایندگان ممتاز اسلام شناسی واگذاشتند. به هر حال هیچ یک از این جانشینان همه اهتمام خود را مصروف تحقیق در زبان ها، تاریخ و فرهنگ ایران دوره اسلامی نکرده اند. در حال حاضر تنها دو دانشگاه در آلمان وجود دارد که تحقیق و مطالعه نهادی درباره تاریخ و فرهنگ و جامعه ایران در دوره اسلامی در آنها کمابیش جدی گرفته می شود: یکی از این دانشگاه ها همان توبینگن است که رهبری این مطالعات را «هاینتس گایوبه» بر عهده دارد و دیگری دانشگاه برلین غربی است که اداره مطالعات ایرانی در آن با «برت گ. فراگنر» بود. با این حال، تلاش هایی که برای قبولاندن شایستگی مطالعات ایرانی برای تبدیل شدن به یک رشته کامل عیار دانشگاهی در چارچوب ایران شناسی می شده است، همچنان بی وقفه ادامه دارد.
روند مطالعه درباره تمدن ایرانی به عنوان بخشی از مطالعات اسلام شناسانه
الف) ادبیات
یکی از برجسته ترین چهره ها در زمینه مطالعات اسلام شناسانه در آلمانِ قرن بیستم «هلموت ریتر» است. او تحقیق در زبان شناسی، فقه اللغه و نیز تجزیه و تحلیل علمی اسلام را از لوازم ضروری فهم فرهنگ سنتی اسلام می دانست و لذا گستره تحقیقات و مطالعاتش از صرف پرداختن به موضوعات و مطالب ایرانی یا فارسی بسیار فراتر می رفت.
او هر گاه می خواست توجه خود را به نحو جدی به مطالعه درباره ایران معطوف بدارد، بیشتر درباره فصول مشترک ادبیات با اسلام و یا به عبارت دقیق تر، شعر و تصوف تحقیق می کرد.
نوع نگرش و رویکرد او به شعر ایرانی و (عمدتاً) تصوف ایرانی، به صورت سرمشقی برای شاگردان او و نیز نسل های بعدی اسلام شناسان آلمانی زبان درآمد. محققان ایران شناس و اسلام شناس آلمانی زبان کنونی، مدیون تحقیق بسیار ارزشمند او درباره مجاز و استعاره در شعر نظامی (1927) و نیز اثر عظیم و ماندگار او تحت عنوان «دریای جان» (1955) هستند که تحقیقی بسیار ممتاز درباره اصطلاحات و تعابیر ادبی و دینی حوزه های عرفانی و صوفیانه فریدالدین عطار است.
در سال های اخیر، «فریتس مایر» اسلام شناس برجسته سوئیسی و از اساتید دانشگاه بال، در همین زمینه ها با مطالعه اشتغال داشته است.
خانم «آنه ماری شیمل» محقق برجسته آلمانی، که بیشتر به مطالعات اسلامی اشتغال داشت نیز در کارهای خود توجهی جدی به شعر و عرفان ایرانی مبذول داشته است. او بیشترِ آثار خود را به زبان انگلیسی نوشته و لذا در میان محققان و کتابخوان های انگلیسی زبان، به خوبی شناخته شده است. یکی از امتیازات خاص آثار او توجهی است که وی در آنها به تاثیر عنصر هندی در ادبیات فارسی کرده است.
در میان محققان و وابستگان به محافل روشنفکری غیردانشگاهیِ آلمانِ غربی (سابق)، هیچ کس به اندازه شیمل در انظار محققانی که درباره ادبیات ایران تحقیق می کنند، شهرت نیافته است.
«یوهان کریستف بورگل»، محقق آلمانی که در حال حاضر با دانشگاه زوریخ همکاری می کند، با تحلیل ها و ترجمه های ادبی خود پیوندهایی بین ادبیات قدیم و جدید برقرار نموده است.
«رودلف گلپگه» محقق سوییس که در طول حیاتش از هر آلمانی زبان دیگری با ادبیات جدید ایران آشناتر بود نیز، نقب هایی از ادبیات جدید، به ادبیات کهن ایرانی زده بود. او شاگرد «فریتس مایر» بود. از دیگر متخصصان آلمانی زبان در زمینه ادبیات ایران که لازم است نام او در اینجا یاد شود «ابرهارد کروگر» از مونیخ است، که ممتازترین اثر او در زمینه تحلیلی پیرامون آثار صادق هدایت (1977) است.
«گوتفرید هرمان» از استادان گوتینگن، نیز درباره نثر جدید فارسی کار کرده است. او با فرامرز بهزاد، متخصص ادبیات آلمانی در دانشگاه تهران، ترجمه آلمانی مجموعه ای از داستان های کوتاه فارسی متعلق به قرن بیستم (بهزاد، بوگل، هرمان 1978) را ویراسته است.
بخش اعظم ترجمه های آلمانی از ادبیات فارسی، کار آن عده از محققان دانشگاهی است که در زمینه فقه اللغه کار می کنند. این جریان، به ویژه در مورد محققان ایران شناس جمهوری دموکراتیک آلمان سابق، که ترجمه آثار ادبی ایران را یکی از وظایف مهم و عمومی متخصصان دانشگاهی می دانست، صادق است.
کارهای «مانفرد لورنتس» و «ورنر زوندرمن» از بهترین مصادیق این مدعاست. پیشتر به نقش پیشگامانه اثر بزرگ علومی در زمینه تاریخ ادبیات نوین اشاره کردیم.
سرانجام لازم است که در این مقوله به ادبیات اصطلاحاً عامیانه نیز اشاره کنیم. سهم محققان دانشگاهی در این زمینه اندک و پراکنده است. دو محقق جوان؛ یعنی «رکسانا هاگ هیگوشی» و «اولریش مارتسولف» در اثر خود (1984) به تجزیه و تحلیل داستان های عامیانه فارسی پرداخته اند. تحقیق «اینگبرگ تالهامر»، ترک شناس اتریشی مقیم بامبرگ درباره ترانه ها و آوازهای عامیانه ازبک های شمال افغانستان (1984) نیز از آن جهت که ازبک ها دوزبانه (ازبکی و فارسی) اند در اینجا یادکردنی است.
ب) مطالعات فرهنگی - تاریخی ایرانی در دانشگاه توبینگن و «اطلس خاور نزدیک توبینگن»
«هاینتس گائوبه» در «سمینار شرقی دانشگاه توبینگن» زمینه تحقیق تازه و بدیعی را در حوزه مطالعات ایرانی مطرح و معرفی کرد، که ریشه در دو زمینه سنتی تر تحقیقات ایران شناسی دارد. بدین معنی که او فقه اللغه ایرانی و عربی را به نحوی خلاق و پویا با فنون و دقایق باستان شناسی و جغرافیا تلفیق کرده و با این کار به رهیافتی در خور توجه در طرح سؤالاتی درباره تاریخ اسکان و ابنیه در فلات ایران راه برده است.
نتایج این تحقیق در بررسی پردامنه گائوبه درباره تاریخ اسکان و ارتباطات در ایالات ارجان - کهکیلویه در جنوب ایران، از آمدن اعراب تا پایان عصر صفوی (1973) و هم در تحقیق و تالیف او به زبان انگلیسی درباره تاریخ ساختاری شهرسازی سنتی، تحت عنوان شهرهای ایران (1979) و سرانجام در بررسی تحلیل گرانه او به اتفاق (اویگن ورت» درباره بازار اصفهان (1987) منعکس است.
یکی از بهترین آثاری که در این زمینه چند وجهی یا چندین رشته ای تحقیقات ایرانی انتشار یافته، اطلس خاور نزدیک توبینگن است.
در اینجا لازم است که علاوه بر تعداد کثیری از نقشه های جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و اجتماعی، از برخی آثار منتشر شده دیگر که به این طرح مطالعاتی ارتباط دارند، یاد شود. یکی از این آثار، تالیف «هاینتس هالم» (1974) است که در آن گسترش مذهب فقهی شافعی در ایران قرون میانه به تفصیل بررسی شده است.
«دروتی کراوالسکی» نیز دو اثر مهم در زمینه جغرافیای تاریخی نوشته است: یکی بررسی تاریخی - جغرافیایی درباره ایران دوره ایلخان در قرون هفتم و هشتم (1978) و دیگری تحلیلی زبانی و محتوایی در باب وصف خراسان در جغرافیای حافظ ابرو (1984) است.
ج) دین، مذهب و تاریخ علم
بنابر آنچه پیشتر گفته شد، روشن گشت که بیشتر مطالعات محققان آلمانی زبان درباره مسائل دینی و مذهبی ایران در آثار تحقیقی آنها درباره مسائل ادبی و تاریخی ایران مندرج است. امروز مشهورترین محقق آلمانی زبانی که درباره عرفان ایرانی کار می کند، یک مورخ ادیان از میان دانشجویان «فریتس مایر» به نام «ریچارد گراملیش» است. کتاب سه جلدی طریقه های درویشی شیعی در ایران (1965، 1976، 1981) که هیچ کتابخانه جدی در ایران از داشتن آن بی نیاز نیست، اثر اوست. این اثر سه جلدی در واقع دایره المعارف عظیمی درباره تصوف از نظر اجتماعی و روحانی ایران کنونی است.
گراملیش یکی از محققان پر اثر در این زمینه است. با این حال وی در سایر آثارش توجه چندانی به ایران نداشته است. تحقیق و مطالعه درباره الهیات تشیع اثنی عشری، سالیان متمادی دست مایه مرحوم پروفسور عبدالجواد فلاطوری، استاد درس اسلام در دانشگاه کلن بوده است. در تحقیقات و مطالعات او نیز ایران همواره در کانون توجه نبوده است. فلاطوری در سال های اخیر در زمینه تحلیل عناصر دینی در کتاب های درسی بعد از انقلاب اسلامی در ایران تحقیق می کرده است.
کاری که «هارلد اوشنر»، متخصص حقوق دانشگاه ارلانگن درباره اصول فقه شیعه امامیه کرده است (1970)، هرچند از مدار بحث حاضر ما خارج است، اما دریغ است که در همین حد نیز بدان اشاره نشود. اکثر متخصصان اسلام شناس آلمان هنوز برای مطالعه درباره تشیع اثنی عشری منزلت در خوری قایل نیستند. در حالی که محققانی هم که به طور تخصصی و حرفه ای درباره شرایع مختلف تحقیق می کنند، کمترین توجهی به مسائل فقه اسلامی ندارند. و حتی انقلاب اسلامی ایران و پی آمدهای آن چندان مورد توجه و تحقیق ایران شناسان آلمانی قرار نگرفته است و جز چند مقاله محققانه (انده 1980، فراگنر 1983، رومر 1982) مطلبی درباره آن نوشته نشده است.
بنابراین، در اینجا تنها باید به دو رساله فوق لیسانس که به هر حال بارقه هایی از عنایت به این جریان دارند، اشاره کنیم: یکی از دو رساله در رابطه با اسلام شناسی تهیه و تقدیم شده و دیگری در فقه اللغه ایرانی.
رساله نخست از آنِ «یورگن یاکوبیس» درباره ذهنیت تاریخی شهید مرتضی مطهری است و رساله دوم نیز تحقیقی است که فاطمه سمازاده درباره «اسلامی کردن» کتاب ها و برنامه های درسی ایران در سال های بعد از انقلاب اسلامی فراهم آورده است (1986).
علاوه بر این ها، لازم است تا از نخستین رساله دکتری که در حوزه مطالعات اسلام شناسانه آلمانی ها درباره جمهوری اسلامی ایران تهیه شده نیز یاد کنیم. این رساله (1985) حاصل تحقیق «سیلویا تلنباخ» درباره قانون اساسی سال 1385 ایران است، که وی آن را در دانشگاه فرایبورگ زیرنظر استاد رومر گذرانده است.
توجه محققان ایران شناس و اسلام شناس آلمانی زبان به جنبش ها و حرکت های دینی غیراسلامی و یا جوامع اقلیت غیرمسلمان در تاریخ ایران عصر جدید نیز بسیار کم و محدود بوده است. توجه جدی فرهاد سبحانی، محقق ایران شناس ایرانی و مدرس دانشگاه آزاد برلین، به عقاید بابیه و بهائیه در خلال تدریس و تحقیق خود یکی از استثناها در این جریان است. سایر جوامع و گروه های دینی و مذهبی، همچون یزیدی ها و اهل حق نیز گاهی موضوع تحقیقات اجتماعی و انسان شناسی قرار گرفته اند.
در سراسر این تحقیقات معدود و پراکنده به جامعه اقلیت زرتشتیان امروز ایران تقریباً هیچ توجهی نشده است. درباره مسیحیان نیز بندرت، آن هم در خلال مطالعات سامی، تحقیق شده است.
توجه «رودلف ماکوخ»، محقق سامی شناس دانشگاه برلین به ماندایی ها یا صابئین و زبانشان (1976) از همین دست است. اما هیچ مطلبی که به زبان آلمانی درباره یهودیان دوران جدید و معاصر ایران نوشته شده باشد، نمی توان یافت.
ادامه دارد ...
منابع:
1) ماهنامه هنری و فرهنگی «از دیگران»؛ (نشریه رایزنی فرهنگی).
2) دیگر نشریات و تحقیقات انجام شده در رایزنی فرهنگی در دو دهه گذشته.
3) کتاب «راهنمای مدارس عالی آلمان» - Deutsche Hochschul Fuhrer.
4) سایت های مرکزی اینترنتی دانشکده های شرق شناسی و اسلام شناسی آلمان.
5) سایت های مرکزی اینترنتی دانشکده های ایران شناسی آلمان.
منبع: هفته نامه پگاه حوزه 1388 / شماره 271، دی ۱۳۸۸/۱۰/۰۰
نویسنده : محسن پورمحسنی
نظر شما