موضوع : پژوهش | مقاله

تکمیل هستی پاره پاره

از آثار مهم و جدی زیمل یکی هم کتابی است به نام دین که هم تحلیلی است جامعه شناختی از دین و هم تبیینی است فلسفی و عرفانی از آن. این اثر کلاسیک که آن را منشاء جامعه شناسی دین و آغاز تفکیک میان دین و دینداری می دانند با ترجمه مشترک دکتر سارا شریعتی و امیر رضایی به زودی منتشر می شود. در زیر فرازهایی از ترجمه این کتاب اثرگذار را به نظر خوانندگان محترم می رسانیم.


هرگاه آرمان ها و مقتضیات دین نه تنها با سائقه های کم اهمیت بلکه با هنجارها و ارزش های معنوی و اخلاقی نیز در تضاد قرار گیرند، راه خروج از این گونه کژتابی ها و آشفتگی ها اغلب این بوده که پاره یی مدعیات نقش نسبی خود را بی وقفه افزایش داده و به صورت مطلق ظاهر شده اند. به میزانی که دین درونمایه بنیانی و قطعی برای زندگی فراهم آورده است، عناصر مجزای زندگی از نو رابطه درستی با خود یا با هم برقرار کرده اند.
می توانیم تصور کنیم که همه شیوه های زندگی انسان اثرگذار و آفریننده، دانشور و حساس، شیوه های طبقه بندی یا مقولات مکمل جوهر هستی اند؛ جوهری که بی نهایت گسترانیده شده اما همیشه در بطن همه صورت بخشیدن ها یگانه و بی همتاست و در اصل هر یک از این مقولات صلاحیت دارد طبق قوانین خود تمامیت این جوهر را بسازد. انسان هنرور و انسان دانشور، انسان کنشگر و انسان لذت جو - در هر حد و اندازه یی که هستند - از پدیده های ملموس و شنیدنی، از انگیزش های ناگهانی و تقدیرها یک ماده را می یابند و هر یک، تا آنجا که کاملاً هنرور یا دانشور، لذت جو یا کنشگر باشد، بر این اساس تمامیت جهان ویژه یی را صورت می بخشد.
محتوای جهان دین نیز بی تردید از مفاهیم روح و هستی، تقدیر و گناه، سعادت و قربانی ساخته شده تا تار مویی که بر فرق سر است، تا گنجشکی که بر پشت بام است. حیات دینی یک بار دیگر جهان را می آفریند، کل هستی را با درونمایه خاصی معنا می کند به طوری که بنا بر اندیشه ناب خود، نه «می تواند» با تصاویر جهانی که با مقولات دیگر ساخته شده اند، تلاقی کند و نه در تناقض قرار گیرد. دین از مقتضیات و انگیزش های روح سر می زند که نه با «امور» تجربی وجه اشتراک دارند و نه با ملاک های قوه فاهمه. نیازها برای تکمیل هستی پاره پاره، حل تضادها در انسان و در میان انسان ها، یافتن نقطه یی ثابت در بی ثباتی و دور و بی عدالتی در میان و در پس بی رحمی های زندگی، وحدتی در میان و در ورای آشفتگی بسیارش، و متعلقی مطلق برای خضوع و عطش سعادت ما، اندیشه های تعالی را تقویت می کنند؛ گرسنگی انسان غذای این اندیشه هاست. کسی که به معنای دینی با خلوص کامل ایمان دارد از حیث نظری به امکان یا عدم امکان آن توجه ندارد بلکه فقط احساس می کند که در ایمان خود نتیجه و تحقق آمالش را یافته است. دین - برخلاف آنچه ادعا می شود - با اخلاق هم رخداد نیست، زیرا اخلاق نیز مقوله یی خاص است که بر پایه آن می تواند یک جهان شکل گیرد. انسان دینی، کسی که با روشی مخصوص به خود «زندگی» می کند و فرآیندهای فراروانی اش بیانگر آهنگ، درونمایه، انتظام و تناسب نیروهای فراروانی اند، بدون هیچ شک و شبهه یی متفاوت از فرآیندهای فراروانی انسان نظرورز، هنرور یا کنشگرند. دینداری به مثابه کیفیت باطنی زندگی و شیوه یی از کارکرد سنجش ناپذیر برخی افراد، در پیشرفت خود از خلال محتویات زیادی که جهان عرضه می دارد، به نوعی جوهری برای خویش تحصیل می کند و بدین گونه با خود رودررو می شود؛ جهان دین در مقابل فاعل دین. این دینداری ابتدا باید محتویات جهان را با تجربه زیسته خود رنگ بخشد، سپس ضمن وانهادن دیگر صورت های تحقق آنها در پس خود، بر اساس ارزش دینی شان که اینک بسط یافته، جهان های بی شماری از باور، خدا و رستگاری بسازد. شاید در قلمرو زندگی سه بخش وجود داشته باشد که در تماس با آنها بدواً درونمایه دینی نمایان می شود. اینها عبارتند از؛ رفتار انسان در مقابل طبیعت بیرونی، در مقابل تقدیر و در مقابل جهان انسانی پیرامون.
در اطراف ما طبیعت گاه با حظ زیبایی شناختی تحریکمان می کند، گاه با ترس، گاه با خشیت و با احساس علو در برابر قدرت برتر آن. حظ زیبایی شناختی، آنچه را کاملاً بیگانه احساس می کنیم، مانند امر جاویدان فرارو، ناگهان شفاف و دست یافتنی بر ما آشکار می کند و ترس و خشیت و احساس علو، در نگاه ما عنصر کاملاً فیزیکی و بی اهمیت و فهمیدنی را به صورت ابهام فوق العاده غیرقابل فهم درمی آورد و گاه نیز با این احساس عمیق تحریکمان می کند که به دشواری تحلیل پذیر است و فقط می توانم آن را به صورت لرز نشان دهم؛ هنگامی که ما ناگهان در اعماق وجودمان متاثر می شویم و تکان می خوریم، نه با زیبایی یا شکوه غیرعادی پدیده طبیعی، بلکه اغلب با پرتو خورشید که در میان شاخ و برگ پرسه می زند، یا با خم یک شاخه در میان باد، یا با چیزی که به ظاهر هیچ ویژگی استثنایی ندارد، اما با هم آوایی رازآمیز با عمق وجود ما، آن را با جنب وجوش ها-ی شورانگیز که خاص اوست- می لرزاند. همه این تاثرات می توانند بی آنکه از حالت بی واسطه خود فراتر روند خارج از هر ارزش دینی به وجود آیند؛ نیز می توانند بدون هیچ تغییری در محتوایشان به صورت یک ارزش دینی ظاهر شوند. ما بارها به هنگام چنین تاثراتی نوعی کنش یا شور، خضوع یا شکر را احساس می کنیم؛ تاثری شدید و ناگهانی که گویی از میان متعلق آن روحی با ما سخن می گوید، همه این پدیده ها را فقط می توان دینی توصیف کرد.
از نظر اکهارت خدا بی نهایت بسیط است، اما با وجود این همه موجودات مختلف را در خود می گنجاند؛ این موجودات، خود خدا هستند اما همزمان «مانند یک هیچ» در اویند؛ او جهان را آفریده است و با این حال به معنی دقیق کلمه آن را نیافریده است، زیرا آفرینش سرمدی است؛ «خدا در هر مخلوقی جاری است اما برای همگان ناملموس است»؛ او در درون و در بیرون اشیا است؛ روح به واسطه خدا هست و بدون او هیچ است، دیدن خدا معادل است با دیده شدن توسط خدا.
همان طور که شناخت، علیت را به وجود نمی آورد بلکه علیت شناخت را به وجود می آورد، دین نیز دینداری را به وجود نمی آورد بلکه دینداری دین را به وجود می آورد. در اینجا دین یعنی جهان عینی ایمان.
مبنای عمیقی که براساس آن مقوله دینی می تواند روابط اجتماعی را متاثر سازد و شکل دهد و خود نیز به وسیله آنها تصویر شود از تشابه عجیبی به وجود آمده که میان رفتار فرد در قبال معبود و در قبال جمعی اجتماعی وجود دارد. در اینجا بیش از هر چیز این احساس وابستگی است که تعیین کننده است. پس فرد خود را وابسته به یک کلیت، یک عظمت احساس می کند- از آن نشأت می گیرد و به آن واصل می شود- وی خود را وقف او می کند اما از او نیز انتظار علو و رستگاری دارد، در حالی که با او همانند است کاملاً متفاوت از اوست. خدا را همچون «جمع اضداد» و نقطه وحدت نشان داده اند که تمامی اضداد هستی در درون تقسیم ناپذیر او در هم می آمیزند.
انسان پارسا مکلف است آنچه هست و آنچه را دارد نزد خداوند اعتراف کند، در حالی که در او سرچشمه بودن و نیروی خود را می بیند؛ سرچشمه یی که شکل و محتوای رابطه فرد با جمع را از این رو به آن رو می کند، زیرا انسان نیز در برابر خدا مطلقاً یک هیچ نیست، بلکه دقیقاً یک ذره غبار است، قدرتی ضعیف اما نه کاملاً هیچ؛ ظرفی است که با ظرفیت پذیرش خود به پیشواز این محتوا می رود. رابطه کودک با والدینش که سرشار از عشق است؛ میهن پرست پرشور با میهن اش یا جهان وطن پرشور با بشریت؛ رابطه کارگر با طبقه اش که با شدت نبرد افزایش می یابد، یا فئودال مغرور از نجیب زادگی خود با منزلت اش؛ رابطه فرمانبردار با آنکه بر او فرمان می راند، وزیر تلقین اوست، یا سرباز خوب با ارتش اش؛ همه این روابط با یک محتوای بی نهایت متنوع می تواند از جنبه فراروانی درونمایه یی مشترک- که مجبوریم آن را دین بنامیم- داشته باشد. این روابط حاوی آمیزه یی منحصر به فرد از فداکاری بی غرض و آمال سعادت گرا، خضوع و علو، حس حضوری و انتزاع نامحسوس است و همه اینها هم طبایع متغیر دارند و هم در یک وحدت دائمی اند، عقل نمی تواند آن را درک کند مگر آنکه آن را به جفت های همنوع متضاد تجزیه کند.
انسان هایی وجود دارند به شدت مهربان و رئوف که تمامی وجود و عملشان سرشار از مهر و محبت، گرما و حرارت و فداکاری منحصر به فرد عاشقانه است، و با این حال هرگز عشقی حقیقی نسبت به یک فرد احساس نمی کنند؛ انسان های شروری وجود دارند که همه فکر و ذکرشان در بستر یک ذهنیت خشن و خودمحور رشد می کند بدون آنکه به شرارت محض خلاصه شوند؛ سرشت های هنری یی وجود دارند که ارزیابی شان از مسائل، تجربه شان از زندگی و صورت بخشیدن شان به تاثرات و احساسات خود مطلقاً هنرمندانه است و با این حال هرگز یک اثر هنری خلق نخواهند کرد. در نتیجه انسان های پارسایی وجود دارند که پارسایی خود را وقف هیچ خدایی، وقف هیچ یک از این چهره هایی که دقیقاً مصداق ناب پارسایی اند، نمی کنند. پس می توان گفت که سرشت های دینی یی هم وجود دارند که دین ندارند. این سرشت ها جزء کسانی هستند که با یقینی دینی روابط را تجربه و احساس می کنند.


منبع: روزنامه اعتماد ۱۳۸۶/۱۲/۲۸
نویسنده : گئورگ زیمل
مترجم : سارا شریعتى
مترجم : امیر رضایی

نظر شما