آزادی قدما یا آزادی مدرنها؟
آثارِ ملهم از پارادایم جدید تاریخی به پیشگامی کوئنتین اسکینر کاملاً متناسب با چنین پروژهای [یعنی جدایی حوزه عمومی و حوزه خصوصی و دفاع از تکثرگرایی] است. پوکاک در یکی از مقالاتاش که به تحلیلِ نتایجِ این نوع از پژوهش میپردازد، نشان میدهد که چگونه در بطن تفکر سیاسی مدرن، دو سبک زبان سیاسی را مییابیم، که یکی از آنها با موفقیتْ خود را به زیان آن سبک دیگر تحمیل میکند. از یکسو سر و کار ما با زبان فضیلت یا همان زبان جمهوریخواهی کلاسیک است، و از سوی دیگر با زبان حقوق که مبین پارادایم حق طبیعی است و در علم یا فلسفه حقوق یافت میشود. واژه libertas (آزادی) در هر دوی این زبانها، البته با معنای متفاوت، حضور دارد. در زبان حقوقدانان، libertas به معنای imperium (اقتدار) است، یعنی آنها در اجرای قوانین خاص خودشان آزادند. بنابراین آزادی شهروند متشکل است از پرداختن به کسب و کار خویش تحت حمایت قانون. بالعکس، در زبان سنت جمهوریخواهانه، پافشاری ما بر آزادی به معنای مشارکت در اداره دولت است، که گره میخورد با تصور و مفهوم بشر در مقام یک حیوان سیاسی، حیوانی که فقط از طریق فعالیتهایش در حوزه عمومی میتواند سرشت خویش را محقق سازد. این دو شکل برای دورهای با یکدیگر همزیستی داشتهاند، و اسکینر در جلد اول کتاب «مبانی تفکر سیاسی مدرن» نشان میدهد که چگونه مبارزه جمهوریخواهان ایتالیایی برای کسب استقلال، به نحوی خودانگیخته با زبان جمهوریخواهانه و با زبان حقوقدانان هدایت و منتقل میشد. از آن پس، زبان حق طبیعی جای زبان فضیلت را میگیرد، لیکن به موازات سنت لیبرالیسم ــ که حول محور مفاهیم قانون و حق میگردد ــ یعنی طی آغاز دوره مدرن ما با شکلی سنت اومانیسم جمهوریخواهانه روبهروایم که در آن، شخصیت بر حسب مفهوم فضیلت درک میشود. فقط با آمدن هابز است که شیوه تعقل سیاسی فردگرایانه، که در آن آزادی منحصر میشود به دفاع از حقوق افراد، مسلط میشود. هدف اسکینر در آخرین آثارش ارزیابی مجدد برداشت جمهوریخواهانه است که، طی دوران رنسانس در اروپا، تصور رومی کلاسیک از شهروند را مجدداً صورتبندی کرده بود، زیرا به باور اسکینر برداشت جمهوریخواهانه میتواند تصوری از آزادی را در اختیار ما قرار دهد که رساتر از تصور لیبرالی است. او کاملاً آگاه است به مشکلی که امروزه زاده رابطه میان آزادی فردی و آزادی سیاسی است. در حقیقت، پس از بنیامین کنستانت این نکته عملاً پذیرفته شده است که «آزادی مدرنها» متشکل است از بهرهمندی صلحآمیز از استقلال شخصی، و آزادی مدرنها نیز متضمن وانهادنِ «آزادی قدما» یا همان مشارکت فعالانه در قدرت جمعی است، زیرا نتیجه این آزادی تبعیت فرد از جامعه است.
آیزایا برلین نیز همین تز را در یکی از مقالات معروف خویش صورتبندی کرده است. او بین برداشت «منفی» و «مثبت» از آزادی تمایز قایل شد. برداشت منفی از آزادی به طور ساده به عنوان غیاب زور یا اجبار شناخته میشود، که بر اساس آن بخشی از وجود بشری باید استقلال خود را از عرصه کنترل اجتماعی حفظ کند. برداشت مثبت از آزادی، از میل فرد به سروری بر خویشتن ناشی میشود، و متضمن ایده فعلیت بخشیدن و به تحقق رساندن یک سرشتِ بشری حقیقی است. به زعم برلین، این برداشت دوم در دل خود حاوی عناصر توتالیتر است و برای یک لیبرال بههیچوجه قابل قبول نیست، بنابراین او از این امر نتیجه میگیرد که ایده دموکراسی و خودآیینی نمیتواند در ردیف ایده لیبرالی آزادی قرار گیرد. او بر این نکته پافشاری میکند که کل برداشت مثبت از آزادی ضدمدرن است، زیرا این برداشت باید فرض را بر وجود ایدهای عینی از زندگی خوب و سعادتبار برای انسانها بگذارد. بدینسان، کسانی که به دفاع از برداشت جمهوریخواهانه از آزادی، یا همان ایده libertas بر میخیزند، و عقیده دارند که آزادی را فقط در یک اجتماع خودآیین میتوان تضمین کرد، جملگی مخالفان مدرنیته به حساب میآیند.
اسکینر تز مذکور را رد میکند و میکوشد اثبات کند که در سنت جمهوریخواهی مدنی، و علیالخصوص در آثار ماکیاولی، میتوان برداشتی از آزادی را یافت که در همان حال که خصلتی منفی دارد ــ زیرا متضمن انگاره عینی سعادت یاeudiamonia نیست ــ ایدهآلهای مشارکت سیاسی و فضیلت مدنی را نیز در بر میگیرد. چنین است که به زعم او ماکیاولی در کتاب «گفتارها» برداشتی از آزادی را مطرح میکند که در حکم قابلیت انسانها برای تعقیب اهداف حقیقیشان است، و همواره تصریح میکند که به منظور تأمین شرایط ضروری برای اجتناب از زور و بندگی، که اِعمال این آزادی را ناممکن میسازند، ناگزیر انسانها باید برخی کارکردهای عمومی را به انجام رسانند و فضایل بایسته و ضروری را پرورش دهند. از نظر ماکیاولی، اگر عملکردن به فضیلت مدنی و تأمین خیر مشترک ضرورت دارد علتاش این است که ما حدی از آزادی شخصی را برای خویش تضمین کنیم که به ما اجازه میدهد تا به تعقیب اهدافمان بپردازیم.
بیتردید این نوع استدلال باید بیش از اینها بسط یابد، ولی در همین حد نیز مسیری بهغایت پربار را نشانمان میدهد. رسالت اصلی یک فلسفه سیاسی مدرن و دموکراتیک دقیقاً مفصلبندی و پیونددادن آزادی فردی و آزادی سیاسی است، زیرا پرسش شهروندی تکثرگرا و دموکراتیک نیز ریشه در همینجا دارد. مزیت بزرگ اسکینر آن است که نشان میدهد آغازگر این مسیر ماکیاولی است. مسلماً ماکیاولی برای کسانی که امروزه میخواهند سیاسی بیاندیشند یک نقطه مرجع بنیادین را شکل میدهد و بنابراین اگر تجدید رابطه عمیق با سنت جمهوریخواهی مدنی اهمیت دارد، لازم است این رابطه در پرتو آرای او باشد. بدینسان نقد جماعتگرایانه از لیبرالیسم، ما را به سوی کشف مجددِ شیوهای از تفکر سوق میدهد که برای نخستین بار در چندین قرن پیش بسط یافت، لیکن پتانسیلهای آن هنوز به ته نرسیدهاند، زیرا، با ظهور تفکر هابز، تأمل درباره امر سیاسی به معنای نوعی جهتگیری به اصطلاح علمی است، نگرشی که متضمن رد جنبههای هنجاری امر سیاسی و تفوق نوعی برداشت ابزاری است.
منبع: روزنامه کارگزاران ۱۳۸۷/۰۷/۲۱
مترجم : جواد گنجى
نویسنده : شانتال موفه
نظر شما