گسست از ذاتگرایی، عقلگرایی، فردگرایی
اینروزها، مسئله حیاتی عبارت از این است که چگونه میتوان مرز سیاسی جدیدی ترسیم کرد که بتواند پویایی و انگیزهای واقعی به دموکراسی ببخشد. به باور من این امر نیازمند تعریف مجدد چپ به مثابه آن افقی است که در آن بسیاری از مبارزات مختلف علیه سلطه و انقیاد میتوانند فضایی برای حک و ثبتشدن(inscription) بیابند. دراینجا، ایده شهروندی دموکراتیک رادیکال اهمیتی حیاتی دارد، زیرا میتواند زمینه را برای آن شکلی از هویتیابی(identification) فراهم کند که استقرار یک هویت سیاسی مشترک را در میان مبارزات دموکراتیک گوناگون میسر میسازد. در حال حاضر، در جبهه چپ تلاشهای بسیاری برای احیای ایده شهروندی صورت میگیرد، اما، طبق استدلال من در عبارات زیر، مهم آن است که قصد ما رسیدن به تصوری خنثا از شهروندی نباشد که برای همه اعضای اجتماع سیاسی قابل کاربرد است. برای همین است که، بهرغم حساسیت و دقتنظری که به نقد فردگرایی لیبرال از سوی رویکرد اجتماعگرایانه(communitarian) دارم، در مورد بسیاری از جنبههای این رویکرد بیمناکام. از نظر من، ردکردن پلورالیسم و دفاع از یک ایدهای قائمبهذات درباره «خیر همگانی»(common good) در این رویکرد، مبین راه دیگری است برای گریز از اجتنابناپذیری(ineluctability) آنتاگونیسم. تفاسیر رقیب از اصول سیاسی لیبرالدموکراسی همواره وجود خواهند داشت، و بحث و جدال بر سر معانی آزادی و برابری هیچگاه خاتمه نخواهد یافت. مسئله شهروندی نقش بسیار مهمی در سیاست دموکراتیک دارد، ولی یک نظریه دموکراتیک مدرن باید جایی هم برای برداشتهای رقیب از هویتهای ما در مقام شهروندان باقی بگذارد. ما نیز، از زوایای مختلف، در پی بسط ابعاد مختلف پروژه «دموکراسی رادیکال و تکثرگرا»هستیم، که در کتاب «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی»مطرح شدهاند. من با تاکید بر محوریت ایده تکثرگرایی برای دموکراسی مدرن، تصدیق میکنم که دموکراسی مدرن وامدار سنت لیبرالی است. هرچند، از جمله تزهای اصلی من آن است که برای بسط تمام و کمال توانهای نهفته در آرمانهای لیبرالی از قبیل آزادی فردی و خودآیینی(autonomy)، باید آنها را از گفتارهای دیگر... جداسازیم و لیبرالیسم سیاسی را از خطر همپیوندشدن با لیبرالیسم اقتصادی نجات دهیم. استدلال من این است که برای رادیکالیزهکردن ایده پلورالیسم، به منظور ژرفابخشیدن به انقلاب دموکراتیک، باید پیوندمان را با عقلگرایی، فردگرایی و کلیگرایی قطع کنیم. فقط به این شرط است که خواهیم توانست تکثر شکلهای موجود انقیاد در روابط اجتماعی را درک کنیم و چارچوبی فراهم کنیم برای مفصلبندی(articulation) مبارزات دموکراتیک مختلف ـ مبارزاتی با محوریت جنسیت، نژاد، طبقه، محیط زیست و قسعلیهذا. این به معنای دست رد زدن به هر نوع ایدهای درباره عقلانیت، فردیت یا کلیت نیست، بلکه موید آن است که آنها ضرورتا پرورتا متکثرند، در متن یک گفتار(discourse) ساخته میشوند و با روابط قدرت بههمآمیختهاند. این به معنای بهرسمیتشناختن وجود امر سیاسی با در نظرگرفتن پیچیدگیهای آن است: ساحت «ما»(we)، یا همان ساختهشدن سویه دوست، و نیز ساحت «آنها»(them)، یعنی جنبه برسازنده(constitutive) آنتاگونیسم. به همین دلیل است که این نوع تکثرگرایی را باید از برداشت پستمدرن تکهپارهبودن(fragmentation) امر اجتماعی نیز تمیز داد، برداشتی که حاضر نیست هیچ نوع هویت رابطهای(relational) به این تکهپارهها بدهد. منظری که من بدان باور دارم به نحوی منسجم هر نوع ذاتگرایی را رد میکند ـ چه ذاتگرایی تمامیت باشد چه ذاتگرایی عناصر ــ و تصریح میکند که، پیش از شکل حادث(contingent) و عملی مفصلبندی تمامیت و تکهپارهها، هیچ یک از آنها هویت ثابتی ندارد. دیدگاهی که در این جا از آن دفاع میکنم، به خاطر اینکه تلاشی برای نفی امر سیاسی نمیکند ــ بر خلاف سایر برداشتها از دموکراسی رادیکال یا مشارکتی که چارچوبی کلیگرا و عقلگرا دارد ــ حقیقتا دیدگاه دموکراسی رادیکال و تکثرگرا است. این یگانه برداشتی است که پیامدها و استلزامات کامل «تکثرگرایی ارزشها»را استخراج میکند، و با پیامدهای ناشی از تصدیق ثبات و استمرار تضاد و آنتاگونیسم مواجه میشود. از چنین منظری، تضادها را نباید به عنوان اختلالاتی درک کرد که متاسفانه نمیتوان کاری برای از بین بردنشان کرد، همچون موانعی تجربی که تحقق کامل هماهنگی را ناممکن میسازند، آن هم بدین خاطر که ما هیچ گاه به طور کامل بر خود(self) کلی و عقلانی خویش منطبق نمیشویم. این باور که سرانجام یک راه حل نهایی برای رفع تضادها امکانپذیر است، همان چیزی است که این دموکراسی را به مخاطره میاندازد. در رویکرد مذکور، این آگاهی نقشی محوری دارد که یک دموکراسی تکثرگرا شامل یک پارادوکس است، زیرا این دموکراسی دقیقا در همان لحظه تحققش با تجزیه و فروپاشی خود مواجه میشود. دموکراسی تکثرگرا را باید به منزله خیری درک کرد که نمیتوان بدان دست یافت. بنابراین، این نوع دموکراسی همواره دموکراسیای خواهد بود که «بنا است بیاید»، زیرا تضاد و آنتاگونیسم در آن واحد هم شرط امکان و هم شرط ناممکنبودن تحقق کامل آناند.
رادیکال دموکراسی
امروزه چپگرابودن به چه معنا است؟ آیا در واپسین سالهای قرن بیستم رجوع به ایدهآلهای روشنگری که در پس پروژه تغییر جامعه قرار دارند، به هیچ رو ممکن است؟ بیتردید ما در حال از سر گذراندن بحران امر خیالی هستیم، بحرانی که به انحاء گوناگون، حد و مرز سیاست انقلابی دویست سال گذشته را ترسیم کرده است. بعید است که مارکسیسم پس از این ضرباتی که متحمل شده است دوباره بهبودیاش را بازیابد؛ ضرباتی همچون بیاعتبارشدن الگوی اتحاد شوروی در نتیجه تجزیه و تحلیل پدیده توتالیتاریسم و همچنین متزلزل شدن تقلیلگرایی طبقاتی در نتیجه ظهور جنبشهای اجتماعی جدید. اما جنبش اجتماعی دموکراتیک نیز هیچ حال و روز بهتری ندارد. این جنبش نشان داده است که عاجز از توجه به مطالبات جدید دهههای اخیر است.
برگرفته از Mouffe, Chantal. “The Return Of The Political”. Verso, 2005. Pp 6- 9
منبع: روزنامه کارگزاران ۱۳۸۷/۰۴/۲۳
مترجم : جواد گنجى
نویسنده : شانتال موفه
نظر شما