موضوع : پژوهش | مقاله

تلاش براى بقا، ائتلاف براى صلح

زمانى نیچه گفته بود که در تحلیل نهایى «عشق با همسایه» همیشه در مقایسه با «ترس از همسایه» امرى حاشیه اى، تا حدودى مرسوم، قراردادى و غیرواقعى است. بعد از آنکه ساختار جامعه به طور کامل تثبیت شد و در مقابل خطرات بیرونى امن به نظر رسید، در آن صورت این ترس از همسایه افق هاى ارزش گذارى جدید اخلاقى را بازتولید مى کند. هابز نیز زمانى بخش دهم لویاتان خود را با این نکته آغاز مى کند که «قدرت هر فرد شامل اهداف جارى او در راستاى رسیدن به چیزهایى است که فراهم آورنده منافع آینده او است.» ابتدا به نظر مى رسد تا زمانى که این قدرت در تعامل با دیگر افرادى است که در پى منافع آینده خود هستند، زیان چندانى نداشته باشد. اما از آنجا که قدرت یک فرد مانع آثار قدرت دیگر افراد است، بین افراد مناقشه ایجاد مى شود. هابز قاعده قدیمى قدرت را در بخش یازدهم کتاب چنین بیان مى کند: «همان طور که قبلاً سرشت عمومى همه افراد بشر را توضیح دادم، نیاز پایدار و فزاینده بشر به قدرت، تنها با مرگ متوقف مى شود.»۱
از منظر وى مدلول هاى روابط بیناشخصى و بینادولتى بدیهى هستند. بدون وجود یک قدرت عمومى براى تهدید این تنازع پایدار، نمى توان قانونى عمومى داشت. «جوامع بدون قوه قهریه به حیات خود ادامه مى دهند اما گرفتار مشاجره خواهند شد و قدرتى براى دفاع از افراد آن وجود نخواهد داشت.» چنین جوامعى در شرایط طبیعى، گرفتار عدم تعادل بین نیازهاى بشرى و توان او در پاسخگویى به این نیازها هستند. این در حالى است که اساسى ترین نیاز موجود در این جوامع، ایمنى از مرگ ناگهانى و خشونت بار است. افراد جامعه «براى اجتناب از گزند یکدیگر و همچنین مقابله با یک تهاجم خارجى، مجموعه قدرت و نیروى خود را به فرد و یا مجموعه اى از افراد واگذار مى کنند تا آن فرد (یا جمع) مجموعه نیازها و نظرات را تبدیل به یک نیاز واحد کند.»براساس کتاب لویاتان، دولت مقتدر در قبال پرداخت هزینه اى معین، تامین کننده امنیت داخلى است. راه حلى که هابز براى جنگ داخلى ارائه مى کند جایگزینى براى وضعیت «جنگ همه علیه همه» در عرصه بین المللى است. دولت ها به دلیل ظرفیت هایى که دارند در هر صورت گرفتار جنگ خواهند شد. یکى از این ظرفیت ها گریز از ترس به منظور کسب منفعت بیشتر و یا رسیدن به افتخار و شهرت افزون تر است. به همین نحو بشر براساس یک قرارداد طبیعى جویاى قدرتى حاشیه اى است که او را در حق محافظت از خود ایمن ساخته و از دولت هایى که جویاى نیازها و خواست هاى مشابه هستند پیش بیندازد.۲
این تنازع براى بقا و سیادت، البته، در سطح افراد و دولت ها محصور و محدود نبود، بلکه سطح معرفتى را نیز شامل مى شد. بدین معنى که منطق «کلام محور» و «دوانگار» از دیرباز چهره زیرین اندیشه، گفتمان و روابط و مناسبات ملل و تمدن هاى مختلف را شکل مى داده است. بسیارى همچون رودیارد کیپلینگ بر این فرض بودند که: «شرق، شرق است و غرب، غرب و هرگز دوقلوها با هم برخورد (ملاقات) نمى کنند.» «غرب» همواره «شرق» را به مثابه «دگر» خارجى خود تعریف کرده و در سیماى او جز اهریمن سیرتى، ارتجاع و ناتوانى دماغى نشانى دیگر ندیده و راه رهایى و توسعه او را جز در پذیرش حمل تاریخى و تک خطى معرفت غربى نیافته است. شرق نیز غرب را به مثابه سرزمین تاریکى ها و ظلمت ها: سرزمینى که خورشید در آن غروب مى کند، تصویر کرده و در چهره واژگونه آن به تعریف خود پرداخته است. ارمغان این نوع نگرش براى بشریت جز «طرد»، «حذف» و «برخورد» نبوده است.
بسیارى از اندیشمندان معتقدند که آنچه در عصر ما (بهتر بگوییم در همه اعصار) در حال تغییر است، صور و فناورى هاى قدرت است و نه اصل آن. به بیان دیگر آدمیان را هیچ گریزى از مناسبات و روابط قدرت نیست. خروج از مدار یک چهره از قدرت به منزله ورود به حریم چهره دیگر قدرت است. لذا به یک معنا ما در عصرى مى زییم که کماکان «جنگ همه علیه همه» منطق حاکم بر آن است. عصرى که همچون همیشه تاریخ بشریت «انسان گرگ انسان» است. در چنین زمانه اى تنها «اخلاق سیاسى» رهگشا است و نه «سیاست اخلاقى». تنها با کسب منزلت برتر در سلسله مراتب قدرت است که مى توان منافع و ارزش ها را حفظ و بسط داد و نه از رهگذر پند و اندرزهاى انسان دوستانه.
بالمآل، ما در هنگامه اى تلاش داریم از ائتلاف براى صلح میان ملل و دول سخن بگوییم، که «جنگ» در هیبت و هویت «صلح» نقش آفرینى مى کند؛ در زمانه اى از همزیستى مسالمت آمیز سخن مى گوییم که «خشونت» خود را در قالب هاى «گفتمانى» و «حقوقى» بازتولید کرده است؛ در شرایطى دلمشغول «اخلاق رفتارى» در سطح جهانى شده ایم، که «اخلاق» در چنبره فناورى ها و روابط قدرت گرفتار آمده و منطق «اخلاق سیاسى» جایگزین «سیاست اخلاقى» شده است؛ زمانى از توزیع و مهار ماکروفیزیک قدرت جهانى صحبت مى کنیم، که قدرت هاى جهانى براى حفظ هژمونى و سیادت خود میکروفیزیک قدرت را به خدمت گرفته اند؛ زمانى به دنبال یک فراتئورى براى درانداختن یک صلح پایدار جهانى مى گردیم، که دوران فراتئورى ها و فراروایت ها به سر آمده است و هیچ رهیافت و راهبردى را نمى توان یافت که ایجادکننده و تضمین کننده صلح بین المللى باشد؛ هنگامى از گفت و شنود سخن مى گوییم که گفت و گو خود به مثابه یک فناورى قدرت تعریف مى شود؛ زمانى از جامعه متکثر جهانى و انتظام در میان هویت هاى متکثر جهانى صحبت مى کنیم، که کماکان منطق مونولوگ و کلام محور (دوانگار متضاد) به عنوان منطق برتر در مناسبات بین المللى خودنمایى مى کند و بالاخره در دورانى اراده درانداختن طرحى براى جایگزینى صلح به جاى جنگ میان واحدهاى مستقل ملى کرده ایم که حادثه ۱۱ سپتامبر و پیامدهاى ناشى از آن فضاى این گونه مباحث را به شدت کدر کرده است.
خاتمى از جمله اندیشمندان و سیاست پیشگانى است که معتقد است دوران آموزه هاى هابز و نیچه و سایر اندیشمندانى که پیرو چنین مکاتبى هستند به پایان رسیده و «... به رغم سختى ها و مصیبت ها، مسیر زندگى بشر به سوى رهایى و آزادى است و این تقدیر و سنت تغییرناپذیر خداوند است و مطمئناً بداندیشى و زشت کارى برخى از بندگان او، نمى تواند تقدیر خداوند و مسیر تاریخ را دگرگون کند... از والاترین دستاوردهاى این قرن، پذیرش ضرورت و اهمیت گفت و گو و جلوگیرى از کاربرد زور، توسعه تعامل و تفاهم در زمینه هاى فرهنگى، اقتصادى و سیاسى و تقویت مبانى آزادى و عدالت و حقوق انسانى است. استقرار و توسعه مدنیت چه در صحنه کشورها و چه در پهنه جهانى در گرو گفت وگو میان جوامع و تمدن ها با سلایق، آرا و نظرات متفاوت است. اگر بشریت در آستانه هزاره و قرن آتى، تلاش و همت خود را بر نهادینه کردن گفت وگو و جایگزینى خصومت و ستیزه جویى با تفاهم و گفت وگو استوار سازد، دستاورد ارزشمندى براى نسل آتى به ارمغان آورده است.»
«ائتلاف براى صلح» در گفتمان خاتمى، از یک سو، مبتنى بر عقلانیت و اخلاق ارتباطى است: عقلانیتى که بر گفت وگو و مفاهمه بین الاذهانى intersubjective و حق انتخاب آزاد و غیراجبارى آدمیان تاکید مى ورزد، عقلانیتى که نویددهنده جامعه اى فارغ از سلطه عناصر نظام وحشت و جو ناامنى و بى اعتمادى در گفتار و کردار و رفتار است، عقلانیتى که مبتنى بر تلاشى مستمر براى درک یکدیگر است و عقلانیتى که بر بنیان هاى فرصت هاى برابر براى طرفین گفت وگو، همسازى و نه همسانى فرهنگى و همزیستى مسالمت آمیز واحدهاى ملى، ابتنا یافته است و از جانب دیگر، مبتنى بر ترسیم و تصویر یک نظم نوین جهانى بر «پایه تعادل و توازن درست و صلح آفرین... (به گونه اى که) سطح اعتماد میان دولت ها و ملت ها و میان کشورها را با نگاهى عمیق و انتقادى به گذشته و حال بالا برد»۳ است. اما به اعتقاد وى «جهان متحد و مبتنى بر صلح و تعادل، جهانى نیست که مدار و محور آن سلطه بى چون و چراى قدرت هاى بزرگ در متنى از جوامع پراکنده، ستمدیده و درمانده باشد. جهان مبتنى بر صلح و تعادل، جهانى است که در آن مرجع اقتدار و منبع مشروعیت حقوق شهروندى برابر، جامعه مدنى جهانى، دموکراسى بین المللى و عدالت و آزادى همگانى است.»۴
از این منظر گفتمانى، ائتلاف براى صلح، به مدلول هاى بدیع و فراگیرى ترى دلالت مى دهد. وى بر این اعتقاد و باور تصریح و تاکید مى کند که: «...چشم انداز جهان کنونى را در آستانه هزاره سوم مى توان بر پایه تعادل و توازن درست و صلح آفرین و نظم و نظامى نو ترسیم کرد و سطح اعتماد میان دولت ها و ملت ها و میان کشورها را با نگاهى عمیق و انتقادى به گذشته و حال بالا برد.»۵ اما به اعتقاد ایشان، «جهان متحد و مبتنى بر صلح و تعادل، جهانى نیست که مدار و محور آن، سلطه بى چون و چراى قدرت هاى بزرگ در متنى از جوامع پراکنده، ستمدیده و درمانده باشد. جهان مبتنى بر صلح و تعادل، جهانى است که در آن مرجع اقتدار و منبع مشروعیت حقوق شهروندى برابر، جامعه مدنى جهانى، دموکراسى بین المللى و عدالت و آزادى همگانى است.۶
امروز گفتمان برترى جویى و تلاش براى ادغام همه فرهنگ ها و جوامع در نظام مسلط جهانى، وسوسه قدرت هاى بزرگ براى صدور مشکلات خود به بیرون از مرزهاى جغرافیایى، افزون طلبى هاى اقتصادى، گسترش بى رویه تسلیحات نظامى، سلاح هاى شیمیایى و میکروبى و بى توجهى به مبانى معنوى و اخلاقى، تعادل جهانى را بر هم زده است... از این رو باید با نگاهى انتقادى به گذشته روابط بین المللى، به آینده اى اندیشید که همه بشریت و همه جوامع در آن سهیم باشند. «صلح» به معناى وادار کردن جهان به سازش نباشد و از «جهان گرایى» معناى بیگانگى با خویش و هضم در فرهنگ مسلط و یکسان سازى جهانى استنباط نشود. ما در آغاز راه درازى هستیم که حرمت نهادن به انسان، سهیم شدن و همکارى کردن با یکدیگر را از راه گفت وگو بازنگرى مى کند. در جهانى که مى شناسیم تمامى روابطى که مسلم فرض مى شد، در معرض بازاندیشى و بازسازى عمیقى قرار دارد. گفت وگو، مشارکت و پیوند متقابل بین المللى از اجزاى ضرورى حل مسائلى است که به صلح پایدار و ترسیم آینده اى روشن منتهى مى شود.۷
خاتمى اندیشه «جامعه امن» بین الملل خود را بر پایانه هاى مقولاتى همچون «عدالت»، «تعادل» و «گفت وگو » استوار مى سازد:
اگر خواستار صلح واقعى هستیم باید خواستار عدالت و تعادل و تبادل نظر و رفتار بر این اساس باشیم... تعادل و تبادل محصول غنا، زایندگى و بالندگى فرهنگى و هماهنگى میان اجزا و عناصر تشکیل دهنده آن است. این امکان و فرصت را باید به خوبى شناخت و توسعه داد. تعادل گفت وگو را و عدم تعادل جنگ را ایجاد مى کند. سخن گفتن از تنش زدایى در درون اندیشه ها و فرهنگ هایى متعادل میسر است و جهان متوازن و مبتنى بر صلح نیازمند گسترش و توسعه این فرهنگ ها است.۸ خاتمى فراسوى یک نظریه پرداز و به مثابه یک استراتژ با توجه به عدم تجانس و ناهمگنى عظیمى که در جهان وجود دارد، نیل به یک جامعه متعادل و سرشار از صلح جهانى از دو طریق را میسر مى داند: اول تقویت نظام به هم پیوسته اى از کشور ها و جامعه هاى نزدیک تر و متجانس تر که براساس آن یافتن سنخیت ها و انجام تلاش هاى دوجانبه و چندجانبه براى فراهم آوردن سپرهاى حفاظتى در برابر برنامه هاى برترى جویانه جهانى آسان تر است و دوم، توجه جدى به امر تقویت نهادهاى بین المللى و پاسخگو کردن آنها براى حل و فصل تعارض ها و تبعیض هاى گوناگون جهانى.۹
- ائتلاف واقعى (و نه ائتلاف قدرت و دولت ها) براى محو خشونت و تروریسم و جنگ طلبى در عرصه جهانى
- ائتلاف براى صلح ائتلافى فراگیر فراتر از توان دولت ها و شامل دانشمندان و روشنفکران، نهادهاى مدنى و سازمان هاى بین المللى، رسانه هاى جمعى و شبکه هاى آموزشى
- ائتلاف براى زدودن خشونت از ساحت اندیشه ها، ادیان و فرهنگ ها
- ائتلاف براى صلح تامین کننده امنیت جهانى و پوشش دهنده منافع تمامى آحاد (فردى و جمعى) جامعه جهانى.
- ائتلاف براى صلح بسترساز پیدایش، گسترش و تقویت نظام ها و مناسبات دموکراتیک و مردم سالار.
- ائتلاف براى صلح، ائتلافى براساس منطق گفت وگو و همزیستى مسالمت آمیز
- ائتلاف براى صلح، ائتلافى براى تمهید و تدبیر «جهانى براى همه»
- ائتلاف براى صلحى سرد و باثبات و نه صلح گرم و بى ثبات
- ائتلاف براى صلح، ائتلافى مبتنى بر «توافق تعارضى» (در بیان ریکور) که حاصل بلاواسطه برخوردهاى فکرى و تجربى میان صور گوناگون عقاید در فضاى عمومى دموکراسى است
- ائتلاف براى صلح، ائتلافى براى ایجاد جهانى فارغ از قطب بندى هاى تضادآور
- ائتلاف براى صلح، ائتلافى براى رسیدن به مفهوم جامعه مدنى جهانى است که صلح جهانى را به دور از مولفه هاى سنتى سیاست مورد ملاحظه قرار مى دهد.
از زمان ثبت تاریخ شهرى تا به امروز جنگ۱۰ الگوى مداوم و متناوب رفتار افراد بوده است که با توجه به شرایط زمانى و مکانى تا حد زیادى نیز تغییر کرده است. اما دقیقاً به همین دلیل آدمیان از دیرباز به دنبال تمهید و تدبیر شرایطى بوده اند که بتوانند دمى را در صلح و آرامش و همزیستى مسالمت آمیز با یکدیگر بزیند. اگرچه در زمانه ما تمایلات معطوف به صلح (حداقل در سطح روابط بین الملل) بیشتر تداعى کننده رویکردهاى «ایده آلیستى» هستند تا «رئالیستى» اما فرض «ائتلاف براى صلح» به مثابه استراتژى اى که در صورت پرداخته و اجرا شدن مى تواند انتظامى در کثرت و پراکندگى موجود در عرصه جهانى ایجاد نماید و «تحمل و گفت وگو» را جایگزین «ستیزش و برخورد» کند و افقى زیبا و مبتنى بر صلح و دوستى و هم صدایى (در عین چندصدایى) و همزیستى بر روى همگان بگشاید و نیز راهبردى که مى تواند مرز و سلسله مراتب طولى و تشنج زاى بین مرکز و حاشیه را درهم بریزد، آنان را در کنار هم قرار دهد و راه مفاهمه و مباحثه را طریقت مطلوبشان تصویر و تعریف کند، چندان دور از واقعیت به نظر نمى رسد.
به بیان دیگر با وجود اینکه قدرت سایه سنگین خود را بر روابط و مناسبات ملل و دول افکنده است، هر واحد ملى مایل است که همواره در صحنه هاى جهانى حضورى فعال داشته باشد. صرفاً از رهگذر نقش آفرینى موثر در چنین عرصه هایى است که جوامع مى توانند متغیرهاى محیطى را در جهت منافع و اهداف خود سمت دهى نمایند و منزلتى شایسته و درخور کسب کنند. اگرچه «جامعه ملل» و «حاکمیت فراملى» هیچ گاه نتوانسته جایگزین «جامعه ملى» و حاکمیت آنان شود، لکن امروزه تردیدى نیست که تامین و تحفظ و اقتدار هر واحد مستقل ملى، پیوندى تعاملى و ناگسستنى با محیط فراملى آن یافته است. در عصر ارتباطات کنونى نمى توان به دیوار چین اندیشید و ثواب و صواب مملکت خویش را در گوشه عزلت گزیدن و نظاره گر حوادث زمانه بودن جست وجو کرد. در جامعه جهانى کماکان حق با قوى است و بازیگرى که نمى تواند پیروز شود، لاجرم شکست خواهد خورد. بازیگرى که نمى تواند ببرد، نمى تواند بازى کند و بازیگرى که در صحنه حضور ندارد، تاریخ او را فراموش خواهد کرد.لذا چاره اى دیگر جز هموار کردن راه وجود ندارد. در سیاست و به ویژه در سیاست بین الملل هیچ گاه نمى توان به راه هموار و افق مشخص اندیشید. هنر یک استراتژ و بازیگر سیاسى در شناخت روح زمانه و چهره هاى قدرت حاکم بر آن و اندیشیدن و انتخاب مناسب ترین گزینه راهبردى است. ائتلاف براى صلح براساس بینه هاى موید بسیارى، استعداد یک «استراتژى بزرگ» را دارا است و در صورت طراحى مطلوب مى توان از آن به مثابه یک راهبرد چندمنظوره بهره جست.البته، تلاش براى تحقق این مهم در میان اندیشمندان نه امرى بدیع است و نه بدعت. از دیرباز، فرزانگان بسیارى دل مشغول درانداختن طرحى براى برقرارى صلح و همزیستى مسالمت آمیز میان دول و ملل بوده اند. عده اى در پرتو تشدید و تقویت وابستگى متقابل اقتصادى میان جوامع، به تصویر نوعى ائتلاف براى صلح پرداخته اند، برخى دیگر با تاکید بر «گسترش جوامع و مناسبات دموکراتیک» یا «توزیع قدرت جهانى و چندقطبى منعطف کردن نظم و نظام حاکم بر جهان» یا «منطق بازى با حاصل جمع صفر» و یا «همزیست و همگرا کردن منافع ملى کشورهاى مختلف» و... به بحث در این عرصه همت گماشته اند.
امروز، جامعه بین المللى نیازمند رهیافت ها و راهبردهاى فراگیرتر، پویاتر و ماناتر در این عرصه است. باید به آموزه اى اندیشید که اولاً بتواند تمامى آحاد جامعه جهانى (اعم از نهادهاى دولتى و غیردولتى و نیز نخبگان فکرى) را به عنوان حامل و عامل پیام خود بسیج نماید، ثانیاً قادر باشد با تعریف جغرافیاى مشترک وثیق معرفتى، سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى، علمى و... میان جوامع گرایش به همزیستى مسالمت آمیز با صلح و آرامش را در میان آنان تقویت کند، ثالثاً، نافى خشونت در تمامى چهره هاى آن باشد و رابعاً به صلح به عنوان تنها استراتژى موثر در جهت تامین و تحفظ منافع واحدهاى مستقل ملى بنگرد. گفتمان خاتمى، دربرگیرنده تمامى این دقایق نظرى و عملى است.

پى نوشت ها:
۱- Thomas Hobbes (C. B. Macpherson, ed.) Leviathan (Harmonaworth: Penguin, 1968)
۲- James Der Derian, The Value of Security: Hobbes, Marx, Nietzsche. And Baudrillard, in Ronnie D. Lipschutz (ed.), On Security, p.29
۳و۴و۵و۶-همان
۷- خاتمى، سخنرانى در حضور نمایندگان مجلسین ایتالیا
۸و۹- خاتمى،همان سخنرانى
۱۰- به طور کلى، جنگ به منزله خشونت سازمان یافته تمام عیار بین گروه هاى سیاسى مشخص تعریف مى شود (بال، ۱۹۷۷).


منبع: روزنامه شرق ۱۳۸۴/۱۲/۰۶
نویسنده : محمد رضا تاجیک
 

نظر شما