موضوع : پژوهش | مقاله

علم دینی از دیدگاه دکتر گلشنی

از دیدگاه دکتر گلشنی در گذشته علوم از هماهنگی برخوردار بودند و همگی در یک چهارچوب متافیزیکی قرار می‌گرفتند اما به تدریج با رکود علمی جهان اسلام و پیدایش و رشد علم جدید که جدا از متافیزیک الهی بود، اوضاع برعکس شد و البته تبعات سوء‌ چنین علمی، انگیزه‌ای بر گرایش به سوی علم دینی شد. علم دینی دارای دو جنبه اصلی است: اوّل و مهم‌تر پیش‌فرض‌های متافیزیک علم است که مبتنی بر جهان‌بینی الهی است و دوم کاربرد علم است که از همان نگرش متأثر می‌باشد. دانشگاه اسلامی نیز مبتنی بر چنین علمی است و صرف عنایت به ظواهر اسلامی کمکی به اسلامی شدن آن نخواهد نمود.


سابقه بحث دینی
در سالهای اخیر که مساله دانشگاه اسلامی و علم اسلامی مطرح شده، ابهام زیادی را موجب گشته است. گرچه عده ای ایده های اسلامی کردن دانشگاه ها، دانشگاه اسلامی و اسلامی کردن علم را از مصنوعات و بدعت های جمهوری اسلامی دانستند و علم را فراتر از اسلامی و غیر اسلامی تلقی کرده اند امّا واقعیت مطلب این است که مساله اسلامی کردن علم یا دانشگاه اسلامی، سابقه ای بس دراز دارد و از ساخته های روحانیت و حکومت جمهوری اسلامی نیست (گلشنی، 85:151). در دهه 1930 میلادی مرحوم ابوالاعلی مودودی مسأله تأسیس دانشگاه اسلامی و اسلامی کردن دانش ها را مطرح نمود (همان،152-151). [1] در بهار 1356 [2] اولین کنفرانس بین المللی آموزش و پرورش در مکه معظمه با شرکت 313 نفر از اندیشمندان جهان اسلام تشکیل شد و در آن اسلامی کردن رشته های مختلف دانش مطرح گردید. در سال 1361، سمینار بین المللی اسلامی کردن دانش در پاکستان برگزار شد و در تابستان 1363 مرحوم دکتر اسماعیل فاروقی رئیس موسسه بین المللی اندیشه اسلامی در آمریکا، کنفرانس اسلامی کردن رشته های دانش را در مالزی به راه انداخت. همچنین از اوایل دهه 1360، تعدادی دانشگاه بین المللی اسلامی در کشور های مختلف نظیر پاکستان، مالزی، الجزایر، آمریکا و انگلیس تاسیس شده است و نیز تعداد قابل توجهی مجله و کتاب در این حوزه در کشورهای مختلف منتشر گشته است (همان، 153- 152). [3]
نکته قابل توجه اینکه « مساله علم دینی فقط در جهان اسلام مطرح نبوده است. در جهان مسیحیت نیز در دهه اخیر این مساله با قوّت مورد بحث قرار گرفته است و حتی در آن خصوص، کنفرانس هایی نیز برگزار شده است که آخرین آنها کنفرانس علم در یک زمینه خداباورانه (science in a theistic context) بود که در تابستان 1377(1998م) در کانادا برگزار شده است. باید یادآور شد که امروزه اصطلاح علم خداباور (theistic science) در محافل فرهنگی غرب اصطلاح جا افتاده ای است.» (همان، 153)

بخش اول: سیر اجمالی تحوّل علوم در غرب و جهان اسلام

سیر تکوین علوم جدید[4]
در قرن هفدهم میلادی با ظهور دکارت، گالیله، نیوتن و..، علم جدید تولید یافت و مشخصه این علم، استدلال ریاضی و مشاهده تجربی بود. در چنین علمی، جستجوی غایات را کنار گذاشتند و صرفاً به توصیف پدیده ها اکتفا کردند. [این شیوه با صرف اعتقاد به خداوند – و نه جهان نگری الهی و توحیدی – منافات نداشت چنانچه] دکارت خودش خداپرست بود ولی در ضمن دنبال این هم بود که جهان را به نحو مکانیکی تبیین کند. او طبیعت را جز یک ماشین نمی دید. وی مفتخرانه گفت:
[صرفاً] بُعد و حرکت را به من بدهید، من جهان را می سازم.
بعد از دکارت، هابز (1679- 1588م) دنبال این اندیشه را گرفت و گفت: تنها چیزی که وجود دارد، ماده است که در حرکت است. او صریحاً منکر مجردات شد و کل جهان را قابل توصیف مکانیکی به حساب آورد و هیچ نیروی غیر مادّی را در نظام جهان مادی موثر ندانست.گالیله (1652-1564) هم که معاصر دکارت بود صرفاً به توصیف پدیده ها نظر داشت. او نمی پرسید چرا اشیاء سقوط می کنند بلکه سوال می کرد که چگونه؟ البتّه دانشمندان متدین این قرن منکر وجود غایات در طبیعت نبودند. اما می گفتند که اینها نباید در توصیف علم نقش داشته باشد. گالیله جهان را متشکّل از ذرّاتی می دانست که خاصیت اولیه جرم وسرعت را دارند. او می گفت که خداوند هم نگارنده کتاب تکوین است و هم مولف کتاب تشریع، و این دو سرچشمه معرفت نمی توانند با هم تعارض داشته باشند. امّا کتاب مقدّس، از معارف معنوی که برای سعادت انسان لازم است سخن می گوید نه از حقایق علمی. به عقیده گالیله کتاب طبیعت را به زبان ریاضی نوشته اند و برای فهم آن باید ریاضیات را فرا گرفت و برای شناخت طبیعت باید از عقل و حواس مدد جست. تصویر مکانیکی طبیعت که گالیله خطوط اصلی اش را ترسیم کرده بود، در نیمه دوم قرن هفدهم میلادی توسط نیوتن وپیروانش توسعه داده شد. در جهان نیوتنی، جهان شبیه یک ماشین پیچیده است که از قوانین لایتغیّری پیروی می کند و هر جزء آن دقیقاً پیش بینی پذیر است. البتّه خود نیوتن این ماشین را ساختة خداوند می دانست. توفیق اندیشه های نیوتن در توضیح رفتار سیستم های فیزیکی تکیه بر عقل بشر را بیشتر کرد، به طوری که بیشتر دانشمندان به توانایی عقل انسانی اطمینان بیش از حدّ [گستره و حوزه فعالیت آن] پیدا کردند و علم را خود کفا تلقّی کردند. تا حدّی که یکی از دانشمندان فرانسوی در نیمه دوم قرن هجدهم میلادی پیشنهاد کرد که شروع تاریخ گذاری از سال 1642م یعنی سال تولد نیوتن باشد و لاپلاس ادعا نمود منظومه شمسی پایدار است وبقاء آن نیازی به دخالت خداوند ندارد. وقتی ناپلئون از لاپلاس پرسید که چرا در کتابش از خداوند یاد نکرده است وی گفت: عالی جناب من به این فرض نیازی ندارم
در ضمن برخی دانشمندان، اندیشه تحویل گرایی را ترویج نمودند و اعلام کردند که همه پدیده ها، نهایتاً با قوانین فیزیکی تبیین می شوند.
در قرن نوزدهم، فیزیک به کمال خود رسید و با ظهور داروینیسم بعضی بر این شدند که انتخاب طبیعی می تواند خود به نظم منتهی شود بدون آنکه ناظمی در کار باشد. همزمان با این جریانات، فلسفه ضد متافیزیکی آگوست کنت نیز (1857-1798) در عرصه ظاهر شد. از دید او هرچه که به وسیله حواس قابل درک نباشد، غیر علمی و کوشش برای فهم آن نامعقول است. مکتب دیگری که ظهور آن به رشد علم زدگی کمک فراوان کرد، ظهور پوزیتیویسم منطقی در قرن بیستم بود. پوزیتیویست های منطقی، تجربه پذیری را معیار معنادار بودن گرفتند و چون قضایای متافیزیکی تجربه پذیر نیستند، آنها را فاقد معنا دانستند. افکار پوزیتیویست های منطقی با اصراری که بر مشاهده پذیری داشتند به محیط های علمی رخنه کرد و بینش پوزیتیویستی، حاکم بر افکار فیزیک دانان و سایر متخصصان علوم تجربی شد.
به طور خلاصه، مجموعه این عوامل به علاوه توفیق علمی که مبتنی برهمین نگرش [در جهت سلطه بر طبیعت] بود باعث شد که علم، نوعی دین شود. غلبة علم زدگی (scientism) این اندیشه را حاکم کرد که علم قادر است هر شیء یا حادثه یا ساختار را بر حسب قوانین یا اجزاء، توضیح دهد و نیازی به دخالت خداوند نیست؛ به قول واینبرگ: به نظر من این کشف مهم است که ما می توانیم در توضیح جهان خیلی پیش برویم بدون اینکه دخالت خدا را در کار بیاوریم - هم در زیست شناسی و هم در علوم فیزیکی(همان، 51). لذا گفته شد که همه چیز را باید با پیمانه علم تجربی سنجید و روش این علوم را به سایر حوزه ها – یعنی علوم انسانی – تعمیم داد. به هر صورت، تجربه گرایی، حس گرایی و دوری از متافیزیک از خصوصیاتی بود که مکاتبی نظیر پوزیتیویسم، مارکسیسم و پوزیتیویسم منطقی در میان دانشمندان علوم تجربی شایع کردند و هنوز هم بر افکار غالب آنها حاکم است (همان، 24-17 با تصرّف و تلخیص).

نگاهی اجمالی به علم در جهان اسلام
در جهان اسلام تا قبل از تکون علم جدید، علوم طبیعت بخشی از فلسفه را تشکیل می داد و همراه با الهیات و ریاضیات یک جا عرضه می شد و همگی در یک چهارچوب متافیزیکی قرار می گرفتند (همان، 154). متفکران منشأ همه علوم را خداوند می دانستند لذا به یک وحدت ارگانیک بین آنها قائل بودند. آنان بین علوم خاص دینی و علوم طبیعت جدایی نمی دیدند و هدف هر دو را یکی می دانستند. (همان، 119) آنها برای علم مراتبی قائل بودند که از معرفت حسی آغاز می شد و علم استدلالی و علم کشفی را در بر می گرفت و وحی در منتهی الیه آن قرار داشت، اما آنها در عین اعتقاد به اختلاف مراتب علوم به همبستگی میان آنها اعتقاد داشتند. (همان، 154) از نظر آنان علوم طبیعی وحدت طبیعت را نشان می داد که حاکی از وحدت مبداء عالم بود و این همان چیزی است که هدف ادیان است (همان، 119). آنان موفقیت علوم طبیعی را در این می دانستند که یکپارچگی موجودات را نشان دهد زیرا وحدت و پیوستگی مراتب مختلف هستی، اساس جهان بینی اسلامی است (همان، 120-119).
بعد از رکود علمی جهان اسلام که دلایل متعددی داشته است [5] درست در همان دوران رونق پوزیتیویسم بود که علم جدید به جهان اسلام راه یافت و با آن فلسفه های تجربه - گرا را به جوامع اسلامی منتقل کرد؛ بینشی که علوم را از متافیزیک خداباور جدا نمود (همان، 154)
در واقع علم غربی که به محیط زندگی ما راه یافت، صرفاً یافته های علمی محض را نیاورد، بلکه بینش پوزیتیویستی را به همراه آورد، بینشی که برای متافیزیک ارزشی قائل نبود و دین را مهمل می شمرد. تحصیل کردگان ما نیز در حالی که به ظاهر هیچ نوع تمایلی به جریانات فلسفی از خود نشان نمی دادند، در واقع متأثر از فلسفه پوزیتیویسم بودند؛ فلسفه ای که تنها علم غربی را معنادار می دانست (همان، 33).
بدین ترتیب در جوامع اسلامی علم سکولار - یعنی علمی که مطالعة طبیعت، جامعه و انسان، فارغ از جهان بینی دینی صورت می گیرد (همان، 8) - رایج شد و پرورش یافتگان دانشگاه ها، عمدتاً فارغ از تعلیم و تزکیه و بینش اسلامی بار آمدند و در محیط های علمی آنها این ایده ها رواج یافت که علم در تعارض با دین است و یا اینکه علم از دین کاملاً مستقل است و مطالب علمی را کلاً از مطالب دینی باید جدا کرد. لذا الآن دین در دانشگاه های ما صرف نظر از بعضی ظواهر، نقش جدی ندارد و در آموزش دانشگاهی ما به صورت ظاهر فقط بُعد علمی قضایا منتقل می شود، اما در واقع جریان های نهان فلسفی همراه با آموزش های آکادمیک منتقل می شود و اینها هستند که در شکل گیری تفکر سکولاریستی نقش عمده، داشته اند و دارند. (همان، 155)

ضرورت بازنگری در روند فعلی علم خصوصاً در جهان اسلام
در حالیکه در نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم، دین در جوامع علمی کنار گذاشته شد، در چند دهه گذشته، به طور روز افزون شاهد گرایش علما و متخصصان علوم تجربی به سمت دین و معنویات بوده ایم (همان، 58). کاربردهای منفی علم و تکنولوژی، روشن شدن محدودیت علم تجربی در توضیح تمام ابعاد طبیعت و عجز آن از پاسخگویی به سوالات اساسی انسان و علل نهایی وغایی هستی (همان، 59 - 58) بعضی از متفکران غربی را به این نتیجه رسانده است که اولاً اکتفا به علم تجربی، انسان را یک بعدی بار آورده و از دست یابی به یک تصویر جامع از طبیعت محروم ساخته است و ثانیاً علم تجربی خود فاقد جهت گیری عملی است و برای اینکه در راستای سعادت افراد و جوامع انسانی استفاده مطلوب شود باید از بیرون علم به آن جهت داد (همان، 38). لذا امروزه مناسبات علم و دین دگرگون شده است به طوری که، درس علم و دین در بسیاری از دانشگاه های غرب، ارائه می شود و دوره های تحصیلات تکمیلی در حوزه های علم و دین در دانشگاه های معروف غرب دایر شده است و حتّی بزرگترین جایزه روز که از جایزه نوبل به لحاظ مبلغ بالاتر است - یعنی یک میلیون و دویست و سی هزار دلار - در رشته علم و دین داده می شود (همو، بی تا: اوائل مقاله). [6]
در جهان اسلام نیز جایگزینی علم دینی با علم سکولار تبعات متعددی داشته است، [7] مِن جمله اینکه باعث ایجاد دوگانگی در محیط های علمی شده است؛ از یک طرف مایل به حفظ ارزش های اسلامی هستیم و از طرف دیگر با آموزش هایی مواجه هستیم که در آنها جایی برای خدا نیست. (همو، 85: 33) این گونه تبعات و نیز عدم دست یابی جهان اسلام - علی رغم سست کردن پیوند خود با دین - به بهشت موعودی که غرب زدگان وعده آن را داده بودند و نیز سوء استفاده از علم جدید در جهت تخریب معنویات و ایجاد فساد و نابودی بشر، عده ای از اندیشمندان مسلمان را به فکر بازگشت به اصالت های اسلامی انداخت (همان، 155) و می توان گفت جرقه احیاء علم اسلامی زده شد.

بخش دوم: مفهوم علم دینی (اسلامی)

تعابیر متفاوت از علم دینی
از هنگامی که بحث علمی دینی (اسلامی) مطرح شده اظهار نظرهای متعددی درباره آن شده و تعابیر کاملاً متفاوتی در تبیین آن ارائه گشته است:
- علمی است که به معجزات علمی قرآن و سنت می پردازد.
- علمی است که در آن منشأ علوم به دانشمندان اسلامی نسبت داده شود.
- علومی هستند که هدف آنها تبیین کتاب و سنت است مثل فقه و اصول و تفسیر قرآن.
- علمی است که طی آن کشفیات علم را به قرآن و حدیث برگردانیم.
- علمی است که در آن به جای تجربه، سراغ قرآن و احادیث برویم یا از قرآن و حدیث استفاده کنیم که چگونه آزمایش انجام دهیم.
- علم اسلامی یعنی کتاب های درسی علوم حاوی براهین اثبات وجود خدا باشد (همان، 156 و 175 و نیز همو، بی تا: اواسط مقاله)

علم دینی از دیدگاه دکترگلشنی
از نظر دکتر گلشنی محدود کردن علم اسلامی به معارف خاص دینی بسیار تنگ نظرانه است و با قرآن و سنت اسلامی مطابقت ندارد. ایشان در این زمینه به سخنی از شهید مطهری استناد می نماید که:
جامعیت وخاتمیت اسلام اقتضاء می کند که هر علم مفید و نافعی را برای جامعه اسلامی لازم و ضروری است علم دینی بخوانیم. (همو، 85:176)
ضمن اینکه از نظر ایشان سایر تعابیر نیز منظور اصلی از علم دینی را نمی رسانند بلکه باید گفت علم دینی از دو لحاظ قابل طرح است:
1- پیش فرض های متافیزیکی علم می تواند متأثر از جهان بینی دینی باشد.
2- بینش دینی در جهت گیری های کاربردی علم موثر است. (همان، 158)
و اکنون توضیح و تفصیل این دو مقوله:

جنبه اول علم دینی: تأثیر در مفروضات متافیزیکی علم
علم، چه علم تجربی [طبیعی] و چه علوم اجتماعی همه دارای مفروضات متافیزیکی بسیار قوی هستند. (همو، بی تا: اواسط مقاله) این پیش فرض ها در دو قسمت خود را نشان می دهند:

الف) انتخاب آزمایش
علوم تجربی با آزمایشات و مشاهدات آغاز می شود و در انتخاب آزمایش ها و مشاهدات پیش فرض های پژوهشگر تاثیر دارند. مثلاً هایزنبرگ روی زمینه های فلسفی با ایده تجزیه پذیری نامحدود اشیاء اتمی مخالف بود لذا با ساختن دستگاه های شتاب دهنده قوی تر و قوی تر مخالفت می کرد. (همو، 85: 158)

ب) تعبیر و تعمیم نتایج
اگرچه بحث تأثیر پیش فرض ها در انتخاب آزمایش ها قابل توجه است اما تاثیرات مفروضات متافیزیکی در تعبیر و تعمیم نتایج آزمایشات خصوصاً در مباحث جهان شمول بسیار با اهمیت تر است. البته باید تأکید گردد [که از دیدگاه دکتر گلشنی] مفروضات متافیزیکی در خود تجربه تاثیری نمی گذارد و به بیان دیگر « یک وقت شما در مقام جمع آوری داده های تجربی هستید، این داده های تجربی فرقی نمی کند در ایران یا در آمریکا جمع آوری شود [مثلاً] فلزی را حرارت می دهیم طولش زیاد می شود، رابطه ای که این مطلب را توصیف می کند در شرایط آزمایشگاهی یکسان در همه جای دنیا یکی است، اما وقتی سراغ نظریه های فراگیر [ونیز ساماندهی و تنظیم علم] می رویم پای یک جهان نگری به میان می آید (همو، 85: 158). دکتر گلشنی به سخنی از مرحوم مودودی استنادی می کنند که بسیار روشن کننده است:
در تمام علوم دو جنبه داریم؛ یک جنبه متشکل از واقعیات طبیعت یا حقایق است جنبه دیگر دیدگاه انسانی است که این حقایق را طبقه بندی می کند و آنها را در قالب نظریه - ها می ریزد و بعضی مفاهیم را تدوین می کند.این دو جنبه را باید از هم تمیز داد. تا آنجا که به حقایق مربوط می شود، آنها جهان شمول هستند. آنها نه هندی هستند، نه پاکستانی، نه روسی و نه ژاپنی آنها صرفاً حقایق هستند. اما مثلاً ذهنیت مارکسیستی، آنها را برطبق دیدگاه مارکس تنظیم می کند. شما عباراتی نظیر علم روسی یا فلسفه کمونیستی را می شنوید.کمونیست دیدگاه خاصی درباره انسان و جهان دارد. آن نظریه خودش درباره تاریخ را نیز دارد، پس هر طفلی در جوامع کمونیستی علم را به نحوی که بر طبق ایدئولوژی مارکسیستی شکل گرفته است می آموزد. شبیه این وضعیت در مورد علماءِ غربی صادق است. آنها تصویر خاصّ خودشان از جهان، خدا و انسان دارند. آنها می خواهند مطابق دیدگاهشان کار سیستم جهان را بدون خدا ببینند. بر طبق نظر آنها، مساله نقش خدا در سیستم جهان اصلاً مطرح نیست.آنها ممکن است به عنوان عقیده شخصی به وجود خدا اعتقاد داشته باشند اما در حوزه علم، تاریخ و فلسفه فرض می کنند که خدا وجود ندارد و تمام حقایق را بر این مبنا توضیح می دهند. از این مثال ها در می یابیم که هر ایدئولوژی، دانش و علم را مطابق دیدگاه خودش شکل می دهد. [درگذشته] هر وقت مسلمانان رشته های مختلف هنر وعلم را فرا می گرفتند اسلامی کردند، یعنی آنها را با ذهن اسلامی مورد تامّل قرار دادند » (همان، 159- 158).
آقای گلشنی در مواضع متعددی اشاره و تصریح دارند که تاثیرگذاری جهان بینی و مفروضات متافیزیکی در حوزه نظریات عام و جهان شمول است:
- « البته می توان علم بی طرف ساخت، امّا متشکل از داده های جزیی خواهد بود و بیشتر به درد کاربردهای عملی علم خواهد خورد ولی هرگز به نظریه های جهان شمول منتهی نخواهد شد و لذا عالمان برجسته کمتر به این سطح قانع شده اند، بلکه آنها غالباً در پی این بوده اند که نظریه های وحدت بخش در مورد کل جهان ارائه دهند. البته در سطح روزمره با علمی سروکار داریم که در سطح نظری نسبت به بینش های دینی خنثی است. در این سطح تجاربی که علماء در جاهای مختلف انجام می دهند می تواند یکسان باشد وحتی توصیف پدیدار شناسانه واحدی نیز داشته باشد و این در مورد بخش عمده ای از علم تجربی صادق است. اما وقتی سراغ نظریه های جهان شمول می رویم وضعیت تغییر می کند. در آنجا استفاده از مفروضات فوق علمی ضروری می شود » (همان، 180)
- « حجم عمده علم، یافته های تجربی است و این غربی و شرقی نمی شناسد؛ در مقام تفسیر قضایا و دادن تصویر کلی از طبیعت و جهت گیری های علمی است که جهان بینی ها و ایدئولوژی ها داده می شود » (همان، 184). [8]
به هر صورت آنچه در اندیشه دکتر گلشنی از اهمیت والایی برخوردار است همین تعبیر و تفسیر قضایای جهان شمول و مرتبط با مبدأ و منتهای عالم است. در این موارد است که ذهنیات ما در انتخاب نظریات و توجیه آنها موثر است. آن کسی که دارای جهان بینی الهی است یک طور قضایا را توجیه می کند و آن کس که منکر خداست به نحو دیگر مساله را می بیند (همان، 160). آقای دکتر گلشنی چند مثال برای این مطلب ذکر می کند که دو مورد آن را به طور خلاصه از نظر می گذرانیم:
1ـ مسأله وحدت نیروهای طبیعت: در مورد وحدت دوتا از این نیروها (نیروی ضعیف هسته‌ای و نیروی الکترومغناطیسی) سه فیزیکدان، مشترکاً جایزه نوبل دریافت کرده‌اند. امّا انگیزه اینها از رفتن به دنبال این مسأله [و تعبیر آنها] متفاوت بود. از نظر عبدالسلام، وحدت قوای طبیعت دلیل بر وحدت تدبیر و در نتیجه وحدت مدبّر است و جاذبه این نظریه برای وی همین نتیجه‌گیری است. گلاشو ایدة وحدت بخشی نیروها را به دلیل مفید واقع شدن آن در عمل می‌پسندد؛ امّا واینبرگ آن را به دلیل ساده شدن قضایا دنبال می‌کند والّا جهان از نظر وی چیزی جز نقاط پراکنده نیست.
2ـ رابطه بین ثابت‌های طبیعت (از قبیل بار الکترون، جرم الکترون، عدد ثابت پلانک و...): قوت نسبی نیروهای طبیعت، طوری تنظیم شده که اجازه بروز حیات را در زمین داده است مثلا اگر شدت نیروی ثقل کمی قوی تر از مقدار فعلی آن می بود انبساط جهان خیلی زودتر متوقف شده بود و در اثر انقباض، جهان به صورت یک سیاهچال در آمده بود، قبل از آنکه فرصتی برای تشکیل کهکشانها باشد. از طرف دیگر اگر شدت نیروی ثقل کمی ضعیف تر از مقدار فعلی آن می بود جهان سریع تر از آن منبسط می شد که ماده جهان به صورت ستارگان جمع شود. در هر دو حالت امکان فراهم شدن شرایط بروز حیات (از جمله تشکیل اتم های کربن) نمی بود به عبارت دیگر قوانین فیزیک چنان هستند که گویی تعبیه شده اند تا تکوّن حیات را ممکن سازند. برای این مطلب که به اصل آنتروپیک موسوم شده دو نوع توضیح عرضه گشته است: الف) تعداد زیادی جهان وجود دارد و بنابراین تعجبی نیست که یکی از آنها شرایط لازم برای حیات را داشته باشد. ب) فقط یک جهان داریم و آن، طراحی داشته است.
فیزیک دانان خداباور آن را حاکی از طرّاحی الهی دانسته اند. اما فیزیک دانان ملحد برای توجیه آن به جهان های متعدد متوسّل شده اند که در هر یک از آنها ثابت های طبیعی متفاوت اند و در بین تریلیون ها تریلیون جهان یک (یا چند) جهان ثابت های مناسب برای بروز حیات را دارند. البته فیزیک هیچ شاهد مستقلی برای جهان های مستقل از هم ندارند، و بنابراین نظریه پردازی فوق مبتنی بر هیچ تجربه مستقلی نیست و تنها علاقه بعضی دانشمندان به فرار از خدا باوری بوده که آنان را به این نظریه سوق داده است (همان، 161 - 160).
در پایان این قسمت بار دیگر نظر آقای گلشنی در باب جنبه اول علم اسلامی – که مهمترین بخش است و می توان گفت جنبه دوم آن نیز چیزی جز نتیجه و اثر همین جنبه اول نیست – را مرور می نماییم:
« وقتی صحبت از اسلامی کردن علم می شود، منظور این است که از چیزهایی که خارج از علم به آن افزوده می شود غفلت نشود و کلیت قضایا در چهارچوب جهان بینی اسلامی دیده شود. اگر پژوهشگر با این چهارچوب آشنا شد مهم نیست که فیزیک را مطالعه کند یا روان- شناسی را. او می تواند بفهمد که چه چیزهایی هست که با این چهارچوب نمی خواند. اسلام، وارد این مطلب نمی شود که ما 92 عنصر داریم یا بیشتر. این به ما واگذار شده است که در مقام تجربه بیابیم:
قل انظروا ماذا فی السموات و الارض (یونس 109)
(بنگرید که در آسمان ها و زمین چیست؟)
....پس معنای علم دینی این نیست که آزمایشگاه و نظریه های فیزیکی کنار گذاشته شود و یا به طریقی جدید دنبال شود و این نیست که فرمول های شیمی و فیزیک یا کشفیات زیست شناسی را از قرآن و سنت استخراج کنیم بلکه منظور قرار دادن کلیت قضایا در یک متن متافیزیکی دینی است » (همان 171-170). [9]

جنبه دوم علم دینی: تاثیر در کاربرد علم
[همانطور که گفته شد این جنبه به نوعی، نتیجه جنبه اول است ; یعنی] اگر کار علمی در جنبه جهان بینی انجام شود، نتیجه در جهت تامین نیازهای مادی و معنوی بشر خواهد بود ولی اگر در پرتو جهان بینی سکولار انجام شود تضمینی بر مخرب نبودن آن نخواهد بود (همان، 173).
در ادیان ابراهیمی انسان، خلیفه خداوند در زمین و مسؤول عمران آن معرفی شده است. از این جاست که در احادیث اسلامی، علمِ توأم با ایمان وسیله عمران و سعادت معرفی شده است (همان، 174). بنابراین باید از ابزارهای علم در پرتو جهان بینی دینی استفاده کرد؛ شرکت دانشمندان در طرح هایی که منجر به تخریب محیط زیست یا نابودی انسان شده است، نشانه خوبی از علمی است که جهت گیری درست، نداشته است (همان). به بیان دیگر ; علم دینی علمی جهت دار است و روی کاربردهای علم اثر می گذارد و از تخریب هایی که علم سکولار امروز به بار آورده و می آورد جلوگیری می کند (همو، بی تا).

توضیح دو نکته

نکته اول: عدم کفایت افزودن اخلاق به علم برای اصلاح آن
بعضی معتقدند که برای اصلاح علم فعلی کفایت می کند اخلاق را به علم اضافه کنیم و بدین طریق از آفات علم جلوگیری نماییم. این موضع گیری ناشی ازاین است که صرفاً محصولات عملی این علوم ملحوظ گردد و از فلسفه های الحادی که گاهی همراه نظریه های علمی القاء می شود، غفلت می گردد. اینان تحت تاثیر تبلیغاتی هستند که در مورد صرفاً علمی بودن نظری ها می شود. لذا بارها متذکر شدیم که نظریه های جهان شمول به شدت متاثر از مفروضات متافیزیکی هستند (همان، 85، 182). [10]

نکته دوم: علم دینی یا عالِم دینی
برخی برآنند که عالِم دینی داریم نه علم دینی، زیرا علم یکی بیشتر نیست؛ این عالِم است که با پشتوانه های فلسفی و ایدئولوژیکی خود به علم رنگ می زند. در پاسخ می گوییم: اگر کتاب های علمی صرفاً یافته های تجربی را (که غیر مسبوق به نظریه ها نیستند) جدا از تعابیر و تفاسیر و تحلیل های دانشمندان که مسبوق به مفروضات فلسفی و ایدئولوژی است، عرضه می کردند ما به اعتباری می توانستیم خود علم را فارغ از جهان بینی تلقی کنیم و صفت های دینی و سکولار را فقط همراه عالم بیاوریم. اما در مقام عمل چنین نیست و عرضه یافته های علمی همواره باری از مفروضات دینی – فلسفی را به همراه دارد (همان، 183- 182). همچنین بعضی از ایده های مهم که در علوم نقش سرنوشت ساز داشته اند، متأثر از جهان بینی دینی بودند مثلاً انیشتین ایده قابل درک بودن طبیعت را، مأخوذ از حوزه دین می داند (همان)[11]

بخش سوم: مروری بر دانشگاه اسلامی

چیستی دانشگاه اسلامی
دانشگاه اسلامی یک بعد ظاهری دارد و یک بعد باطنی. بعد ظاهری آن این است که شعائر و ظواهر اسلامی در آن رعایت شود. پس اگر کسی وارد این دانشگاه شود و با سنن و شعائر اسلامی آشنایی داشته باشد، آن را اسلامی تشخیص دهد. اما این به تنهایی کافی نیست؛ چیزی که برای دانشگاه اسلامی در درجه اول مهم است بعد باطنی آن می باشد که حاکمیت بینش ومنش اسلامی بر افراد آن دانشگاه است؛ یعنی نگرش به قضایا یک نگرش الهی باشد، نگرش به جامعه و جهان و هدف از زیستن در جهتی باشد که اسلام گفته است. اگر به کتاب- های ابوریحان بیرونی نگاه کنید، چه در معدن شناسی، چه در جغرافیا و چه در نجوم، در همه آنها حرفش این است که این دانش ها را به عنوان وسیله ای برای مطالعه جهانی که خدای بزرگ ساخته است دنبال می کند و می خواهد با اسرار این جهان آشنا شود. پس منظور ما از دانشگاه اسلامی دانشگاهی است که علم و فنّ آن در حد تحقیقات روز باشد و بینش و منش دینی در آن حاکمیت داشته باشد (همان، 186).

عدم تحقق عینی دانشگاه اسلامی در کشور
دانشگاه های کشور ما قبل از انقلاب نه ظاهر اسلامی داشت نه باطن اسلامی. نه تفکر اسلامی در آن غالب بود و نه ارزش های اسلامی در آن رایج. بعد از انقلاب اسلامی، دانشگاهها تا حدی چهرة اسلامی به خود گرفته اند ولی متاسفانه بینش اسلامی در آنها شیوع نیافته است (همان، 187). بینش سکولاریستی هیئت علمی دانشگاه ها، عدم انجام اقداماتِ اساسیِ فرهنگی در دانشگاه ها و نیز غلبة جنبه های صوری بر محتوایی در آنها، از جمله کاستی های موثر در رواج نیافتن بینش های اسلامی در دانشگاه ها بوده است (همان). همچنین اقداماتی که در جهت افزودن بعضی دروس معارف اسلامی به برنامه دانشگاه ها صورت گرفته، تاثیر مطلوبی در رواج بینش اسلامی نداشته است. دلیل این مطلب نیز واضح است: دانشجو از یک طرف، دروس معارف اسلامی را می خواند و از طرف دیگر در تمامی دروس دیگر با یک سلسله امور ظاهراً خودْ اتّکا روبرو است که در آنها جایی برای دین و تفکر دینی نیست (همان).پیش از شروع قرن حاضر [12]، سید احمدخان در هندوستان کالجی راه انداخت که علوم جدید را به مسلمانان ارائه کند. در اوایل این قرن (حدود 80 سال پیش) به ارزیابی محصول این دانشگاه پرداختند و متوجه شدند که که فارغ التحصیلان آن دانشگاه لائیک هستند. به همین دلیل از مرحوم مودودی و دیگران خواستند که از نظر فکری به آنان کمک کنند که چگونه می توان دانشگاه اسلامی داشت. همان موقع مرحوم مودودی علیرغم آنکه فیلسوف هم نبود، خیلی خوب به رخنه ای که در قضیه وجود داشت و موضوع اصلی که در آن دانشگاه مورد غفلت واقع شده بود، پی برد و گفت: اینکه شما بیایید فلسفه الحادی [مضمر در دروس] را تدریس کنید و درس های دیگر را ارائه کنید و در کنار آن یکی دو درس تعلیمات اسلامی را بگذارید، مشکل را حل نمی کند. دانشجو علی الاصول محشور است با درس هایی که دستِ کم خدا در آنها مورد غفلت است و با خدا کاری ندارد و یا آنکه خدا در آن دروس انکار می شود (گلشنی، بی تا). در دانشگاه اسلامی هدف باید این باشد که دانش پژوه با چنان قوتی واجد بینش اسلامی شود که بتواند آن را در همه حوزه ها به کار بَرَد؛ یعنی داده های تجربی را از مفروضات و پبش داوری های دانشمندان جدا کند، حدود علوم تجربی را خوب بشناسد، طبیعت را جزئی از یک واقعیّت بزرگتر ببیند و بتواند وحدتی به جمیع معلوماتش بدهد. به عبارت دیگر بتواند همه معلوماتش را در یک چهارچوبِ متافیزیکیِ الهی قرار دهد. این طور نباشد که از یک طرف ذهنش را با آموزش های دینی پر کند و از طرف دیگر با معلوماتی که در عمق، نافی آن آموزش ها است مأنوس باشد (همو، 85: 189-188).

اهداف و برنامه‌های آموزشی دانشگاه اسلامی

اهداف دانشگاه اسلامی
به طور خلاصه اهداف زیر را در برنامه ریزی یک دانشگاه اسلامی باید مدّ نظر داشت:
الف) فراهم کردن شرایط برای پژوهش های نظری وکاربردی در جهت بالا بردن مرزهای دانش و رفع نیازهای جامعه اسلامی.
ب) رواج بینش اسلامی بین دانش پژوهان، به طوری که قرائت آنها از پدیده ها و قضایا و جهت گیری های کلّی آنها خدامحورانه باشد.
ج) تهذیب دانشجویان.
ضمناً برای دانشگاه اسلامی ضروری است که امکان تبادل افکار و تضارب آرا را فراهم نماید زیرا آن یک شرط لازم برای شکوفایی علمی است. این طور نیست که در دانشگاه اسلامی، آراء متباین با اسلام مطرح نشود بلکه جایی است که ضمن فراهم آوردن شرایط کافی برای طرح آراء مخالف توان اثبات حقایق اسلامی را برای دانش پژوهان خود فراهم می کند (همان، 190-189).

برنامه آموزشی دانشگاه اسلامی
گفته شد که دانشگاه اسلامی می بایست غیر از پیش بردن مرزهای دانش و رفع نیازهای جامعه، در بُعد عملی شرایط لازم برای تهذیب اخلاقی دانش پژوهان را فراهم کند و در بعد نظری دانشجویان را با بینش های اسلامی مجهز سازد. برای این کار لازم است:
الف) یک سلسله دروس مرتبط با جهان بینی اسلامی و مبانی اعتقادی و ایدئولوژی اسلام مقدم بر سایر دروس برای دانشجویان عرضه شود تا زیربنای فکری آنها با اعتقادات قطعی اسلامی مستحکم گردد و آنان بتوانند کلیت قضایا را در چهارچوب جهان بینی الهی تحلیل و تفسیر کند. ضمناً لازم است استادان معارف اسلامی به اندازه کافی از علوم روز مطلع باشند.
ب) تعدادی دروس که قلمرو علوم و محدودیت آنها را تبیین کند عرضه شود. آموزش فلسفه علم و جامعه شناسی علم در پرتو معرفت شناسی اسلامی ضروری است.
ج) برای دانشجویان هر رشته دروسی خاص عرضه گردد که در آنها معارفی از آن رشته را که به نظر می رسد تعارض اصولی با جهان بینی اسلامی داشته باشد، تبیین کند تا آنها بتوانند واقع بینانه تر قضایا را تحلیل نمایند.
د) علم اسلامی باید همبستگی تمام اشیاء را که حاکی از ارجاع کثرات به واحد است نشان دهد و نباید فقط به تجزیه ها توجه کند، بلکه باید ترکیب ها را هم در نظر داشته باشد (یعنی به کل واقعیت توجه کند). امروزه کار علما پرداختن به جزئیات است، آن هم در حوزه بسیار باریک تخصصی شان و البته به حق باید گفت که از این قضیه گریزی نیست. اما نکته ای که هست این است که اکتفا به جزء نگری و غفلت از کلا نگری درست نیست، زیرا ما را از رسیدن به جوانب مختلف اشیاء و همبستگی نامرئی آن ها محروم می سازد. [13]

یادداشت ها
٭ در مقاله حاضر از متن جملات آقای دکتر گلشنی استفاده شده است و کلمات افزوده شده صرفاً جنبه ویرایشی یا در حد اتصال جملات بوده است و موارد اضافه شده – غیر از این دو – با علامت خاص مشخص شده اند. به همین دلیل جز در چند مورد خاص و از سرِ تأکید، سایر جملات ایشان بدون گیومه ذکر شده است.
1 – برای اطلاع از متن سخنان وی ر.ک (گلشنی، 85: 152-151).
2 – در تمامی سالهای ذکر شده در این مقاله که بدون علامت اختصاری می باشد هجری شمسی مد نظر است.
3 - برای اطلاع ازنام این نشریات ر.ک: (همان،153-152)
4 - تمامی مطالب این قسمت به جز مواردی که در متن ذکر گردد، از کتاب \"از علم سکولار تا علم دینی \" صص24-17 گرفته شده است.
5 – برخی از این دلایل عبارتند از: انتشار جبرگرایی و آراءِ زنادقه، هجوم مغول و مسیحیان بر دیار مسلمین، اعتقاد به تعارض علوم نقلی و علوم عقلی، عدم توجه به علوم عملی پسند، هجوم تاتارها به رهبری تیمور لنگ «به نظر نگارنده در حالی که تمامی این عوامل مؤثر بوده‌اند ولی علّت عمده انحطاط علوم در جهان اسلام رشد جریانات ضدعقلی بود» (همان،13)
6 – برای آگاهی از برخی از این تغییرات ر.ک: (همان،62-60) و نیز (همو، بی تا: اوایل مقاله)
7 – برای آگاهی از سایر تبعات و توضیحات آن ر.ک: (همو،85: 42-35)
8 - برای آگاهی از سایر مباحث ایشان در این باره ر. ک: (همان،156و 157و 184و 185)
9 – برای توضیح بیشتر و نیز مثالهای دیگر ر.ک: (همان،170-160)
10 – ر.ک: (همان،182)
11 - برای توضیح بیشتر ر.ک: (همان،183)
12 – ظاهراً قرن مربوط به هجری شمسی مد نظر است.
13- البته دکتر گلشنی هیچ توضیحی درباره چگونگی ارائه علم به صورتی که هماهنگی علوم و کل نگری در آن مورد غفلت واقع نشود، ارائه نکرده اند.

منابع:
گلشنی، مهدی، از علم دینی تا علم سکولار، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سوم، 85.
همو، آیا علم دینی معنا دارد، مندرج در سایت باشگاه اندیشه، 86.

منبع: سایت باشگاه اندیشه
نویسنده : هادی قره شیخ بیات

نظر شما