زمزمههای عاشقانه در ماه لطیف شعبان
ماه لطیف شعبان است. با صدای روح افزای اذان که جان را تازه کرده است وارد نمازخانه ی دانشگاهی میشوم.
با جماعت به چهار رکعت مُطَهِّر قامت میبندم.
بعد از تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها، نوای فطرت با آهنگی دلنشین و مقَرِّب به جان مینشیند : اللهم صلّ علی محمد و آل محمد شجرة النبوة و موضع الرسالة...
در حال زمزمه بلند میشوم تا کتاب دعایی بردارم یا مفاتیح الجنانی، آخرْ خواندن ثقلین از روی کتابت حظّ دیگریست.
تعدادی قرآن، و قفسههای دیگر خالیست.
اطمینان نمیکنم. گردنم را کمی کج میکنم، دوباره کتابخانه را نگاه میکنم: کتابچه کوچک قرمز رنگی میبینم. ارتعاش خفیف شادی در دل و قلبم میگذرد _همچنان زیر لب با جماعت همراهم_ دست دراز میکنم و برش میدارم: زیارت عاشورا. میگذارمش سر جایش.
قرآنها را پس و پیش میکنم، اثری از کتاب دعا نیست. این دفعه قرآنها را برمیدارم و زیر و پشت قرآنها را نگاه میکنم؛ نه، واقعاً کتاب دعایی وجود ندارد!
عبارت سه کلمه ی مشکی رنگِ درشتی در ذهنم نقش میبندد: حسبنا کتاب الله
برمیگردم و بین صفوف نور مینشینم.
نفسی عمیق میکشم.
شکل آه میگیرد...
ذهن و زبانم باهم دم میگیرند:
.... الذین أوجبت حقوقهم و فرضت علینا طاعتهم و ولایتهم اللهم صل علی...
فائزه ملکی بابهویزی
نظر شما