یادداشت نویس هر روز نامه اهل خراسان می نویسد
امروز ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ است. باران به نرمی می بارد. هوا دلپذیر است. خون درون رگ گیاه و من جهیده است. دَرِ دفتربازاست. بهار خجسته از راه رسیده است. بند بندگی از هم گسسته شده است. کتابِ به نرمی باران علی دهباشی در دست من است. جشن بهار فریدون مشیری برگزار است. بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده پاک، برگهای سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمه پرستوهای شاد و خلوت گرم کبوتر های مست در وصف بهار به مشام می رسد. نشریه سمرقند را به سردبیری علی دهباشی ورق می زنم.
در آن سخن از آزادی، بهار، ابتهاج، گلستان و بخارا به میان آمده است. برگ برگ سمرقند را بو می کشم. باد سحری انوری ابیوردی از سمرقند به سمت خراسان می وزد. بوی جوی مولیان و یاد یار مهربان رودکی از آن می آید. شماره پنجم، بهار۱۴۰۳سمرقند ویژه نامه تاریخ وفرهنگ بخارا با آثاری از ۲۰ نویسنده جلوی چشم من رژه می روند. اسم یک نویسنده جلوی من می درخشد. او دوست نویسنده و دوچرخه سوار من است. اسمش عدالت عابدینی است. چند وقت پیش کتاب " آقای استالین! دوشنبه یادتان نرود! منتشر کرد. اکنون سفرنامه او به بخارا تحت عنوان "یک پیاله چای ازبکی" در نشریه وزین سمرقند به سردبیری علی دهباشی به چاپ رسیده است.
دوست نویسنده و دوچرخه سوار من ازشادی در پوست خود نمی گنجد. او در این سفرنامه از ایرانیان بخارا، مرکز شهر، شهری پر از ملانصرالدین، کنار نوه امیر تیمور، سر بریدن یک تربز یا هندوانه نارس در یک جشن تولد، کودکی به نام دیارجان که زبان دان و عاشق شیشلیک است، زنی به نام سیاره و زنی دیگر به نام مدینه، جشن تولد دوباره و بازار در دل جاده ابریشم سخن به میان آورده است. سفرنامه بامزه پامیدور(گوجه فرنگی)، تربز(هندوانه) و چای در پیاله ازبکی است.
پامیدور و تربز برای من تداعی کننده دو واژه در زبان کرمانجی است: پمبه دور (گوجه فرنگی) و قرپوز( هندوانه). دو واژه برای من شیرین و بامزه هستند. همچنان که رودکی و انوری ابیوردی و علی دهباشی و عدالت عابدینی شیرین و با مزه هستند. رودکی نزد من تداعی کننده بخاراست. انوری ابیوردی سمرقند و نامه اهل خراسان را یاد من می آورد. علی دهباشی ادیتور درجه یک و معرف آثار و زندگی بزرگان فرهنگ و ادب و هنر ایران و جهان و سلطان بی تاج و تخت بخارا و سمرقند است و اگر آن امیر یادنامه نویسی ایران دل یادداشتنویس ایران را به دست آرد یادداشت نویس روزانه به خال قزوینی و تهرانی او سمرقند و بخارا و هزار مسجد را با تاج و تخت تقدیمش می دارد.
عدالت عابدینی در تعریف من یک تعادل بخش و رکاب زن ماهر و یک مسافر همیشه درسفر با دوچرخه و یک تدوینگر ناز و چیره دست است. امروز من با دو کتاب و رمان دیگر از یک نویسنده نامسلمان نیز آشنا شدم: شهر پیروزی و چاقو. سبک این نویسنده واقعی- تخیلی است. شهر پیروزی داستان زنی در قرن ۱۴ است که برای تسلط بر یک شهر، جامعه مردسالار را به چالش می کشد. کتاب چاقو کتاب چاقو و Knife است که در زبان انگلیسی از پنج حرف تشکیل شده است و حرف وسط آن i است که نقش یک چاقو را در زندگی ایفا می کند و زندگی را مانند یک هندوانه رسیده(عشق و امید) و نارس( نفرت و ناامیدی) به دو قسمت مساوی تقسیم می کند که من قسمت رسیده آنرا همواره در یادداشت های روزانه خود مد نظر دارم و باور دارم که اگر آدم ها به عشق و امید ایمان بیاورند هرگز سر از نفرت و ناامیدی در نمی آورند.
چاقو یک ابزار است. با آن باید یک هندوانه رسیده برید و بین خود و دوست به دو قسمت مساوی تقسیم کرد و خورد.چاقو یا نایف آلت قتال بشر نیست. در زبان انگلیسی دو واژه لایف و نایف در برابر هم هستند و ما ناگزیر هستیم فقط یکی را برگزینیم: لایف یا نایف. از لایف عشق و امید چون چشمه جوشان می جوشد و ازنایف نفرت و ناامیدی چون آتشفشان زبانه می کشد.Life, love, and Hope. رمان چاقو داستان مردی است که به یک شهر سفر می کند،در شهر چاقو می خورد. رمان نویس چاقو را بر می دارد و آنرا به هنر و رمان تبدیل می کند و بین عشق و امید و نفرت و ناامیدی مرزبندی می کند و عشق و امید را بر نفرت و ناامیدی پیروز می گرداند. من در این لحظه سر از یادداشت نویسی بر می دارم. صدای قرآن و آیات الهی و اذان ظهر ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ را از مسجد روبرو می شنوم. هوا دلپذیر است. باران بهاری به نرمی می بارد. فصل بهار است. بوی باران و بوی سبزه به مشام می رسد. قیافه شاد علی دهباشی و قیافه شاداب عدالت عابدینی در ذهن من تداعی می شود.با این دو دوست از آزادی و بهار و از سمرقند و بخارا سخن به میان می آورم و آنها را به هزار مسجد دعوت می کنم و می گویم ببینید که زندگی، عشق و امید درون رگ گلها و گیاهان هزارمسجد موج می زند. هر روز یادداشتنویس مانند انوری ابیوردی نامه اهل خراسان می نویسد........!
علیمحمد توکلی ؛۵شنبه۶اردیبهشت روزعشق و امید
نظر شما