بحران-جامعه
روزنامه شرق، چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲ - ۱۴ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۷ ژانویه ۲۰۰۴
امین بزرگیان: «جامعه ما دارای بحران های اجتماعی فراوانی است. بحران هایی همچون اعتیاد، افزایش طلاق، فرار دختران از خانه و...» این گونه جملات از جمله سخنانی است که همواره و در اکثر اوقات از سوی فعالین سیاسی و بالاخص در نزدیکی انتخابات شنیده می شود. در بسیار نوشته ها و گفته هایی، به هر آنچه که بد است و ناخوشایند، بی هیچ فوت وقتی مارک «بحران اجتماعی» زده و سپس خطرناک، عجیب و غریب معرفی می شود. در ادامه از همه بدتر، بعد از آن که آن رویداد که بحران اجتماعی نامیده شده است- در حالی که اساساً بحران نیست- با مقدماتی آماری و کمی به اثبات رسید، آسیب شناسی روان شناسانه آغاز می شود؛ به گونه ای که در پایان با توصیه هایی اخلاقی به عاملان بحران به پایان می رسد.
امید مهرگان در یادداشتی با عنوان «نقد- بحران»۱ به این موضوع (بحران) از زاویه ای معرفت شناسانه پرداخت. بنده در ادامه و در اینجا سعی می کنم بحران (Crisis) را از منظری اجتماعی بررسی نمایم.
الف. بحران یا مسئله اجتماعی به حالتی گویند که یک نظام اجتماعی در پاسخ به تغییرات تند محیطی دچار سوءیکپارچگی می شود و حداقل سازگاری متقابل میان اعضایش در معرض تهدید قرار می گیرد. این تعریف نشان می دهد که «بحران اجتماعی» به مجموعه شرایطی گفته می شود که کل نظام اجتماعی با تغییرات گسترده، نظم پیشین خود را از دست داده است. پس بسیاری از مواردی را که بحران اجتماعی خطاب می شود مانند قتل، اعتیاد، فرار از منزل و ... در واقع آسیب اجتماعی هستند و نه بحران، زیرا که تمامی یا اکثر افراد را تحت تأثیر خود قرار نداده اند. اگر چنانچه به طور کامل تمامی انحرافات یا آسیب های اجتماعی در جامعه ای همچون ایران را به طور یکجا، یک نوع بحران اجتماعی بدانیم، این سخن می تواند تا حدودی پذیرفتنی باشد. صرف نظر از وجود مشکلات و نابهنجاری های معمول در جامعه، بحران پدیده ای است جدید که با آغاز روند نوسازی از اوایل قرن ۱۹ در غرب شکل گرفت. بحران اجتماعی از آن مبدأیی آغاز گردید که آدمیان به مدد تحولات و پیشرفت های فنی و معرفتی، نسبت به محیط اجتماعی خویش حساس شده حاضر نشدند، سرنوشت محتوم خود را بپذیرند و با کوچکترین مشکل دراطراف خویش، زبان به اعتراض گشودند. در این دوره برای اولین بار بود که فهم و سپس اعتراض عمومی نسبت به وضعیت بد، شکل گرفت. بنابراین ملاحظه می شود که در واقع پیش فرض اصلی تحقق یافتن بحران اجتماعی از منظر جامعه شناختی، باورهای تعمیم یافته افراد یک جامعه است نسبت به امری نابهنجار که به نوعی مربوط به همه است، به تعبیر دیگر خودآگاهی عمومی نسبت به یک معضل عمومی. شرط اولیه تحقق بحران، وقوع عینی آن در سطح جامعه است و شرط دوم این که این مسائل در خودآگاه بخش قابل توجهی از افراد به عنوان معضل شناخته شود. بحران اجتماعی زائیده نوعی بازی زبانی اعتراضی و انتقادگونه نسبت به مشکلی همه گیر و عمومی است؛ نوعی سوء یکپارچگی است که اکثر اقشار اجتماعی را در بر می گیرد. در این حال، بدنه جامعه از طریق شیوه های هنجارمند موجود در قانون (رسمی یا عرفی) نمی تواند به اهداف خود دست یابد. هنگام بروز بحران، برخلاف آسیب ها یا انحرافات اجتماعی، تشویق جامعه متوجه رفتار غیرقانونی است. انحراف اجتماعی، نوعی تخطی یا کژروی نسبت به قوانین رسمی یا عرفی است، در حالی که انحراف از قانون در شرایط بحران، رفتاری کاملاً هنجارمند و عاقلانه ارزیابی می شود. اینها را ارائه کردم که بگویم، پس هر وضعیت بدی را که در جامعه دیده می شود سریعاً نمی توان بحران اجتماعی نامید.
ب. پیشرفت های صنعتی و خروج عقلانیت از اشکال سنتی و ورود به مراحل متعدد نوسازی و توسعه، آسیب (نه بحران) اجتماعی را در جامعه جدید تبدیل به امری اجتناب ناپذیر ساخته است. تبدیل انحراف به بحران نیازمند چیزهایی دیگر است. رشد فردگرایی، خردباوری (راسیونالیسم) در جوامع معاصر به تعبیر «روبرت نیزبت» همانگونه که باعث شده است از یک سو جامعه رو به سوی پیشرفت و توسعه برود، از سویی دیگر تبعاتی مانند خودکشی، طلاق، انزوای فردی و بریدگی از پیوندهای خانوادگی، خویشاوندی وحتی اعتیاد و از خود بیگانگی و بسیاری از مشکلات و انحرافات را در بر داشته است. اما آنچه که مسلم است می باید تبعات مخرب رشد فردگرایی و نوسازی را به کنترل درآورد، نه خود فردگرایی و نوسازی را.
ج. گفته شد که از تبعات نوسازی و مدرنیته رشد برخی انحرافات اجتماعی است. اما چگونه می شود که این انحرافات، تبدیل به بحران می شوند. چون همانگونه که باز گفته شد، مدرنیته در ذات و ماهیت خویش بحران اجتماعی را به وجود نمی آورد، بلکه فقدان برخی چیزها یا نارسایی در بعضی تقابل هاست که آسیب یا انحراف را به بحران، تغییر ماهیت می دهد. چنانچه انحرافاتی همچون اعتیاد، فرار دختران، افزایش آمار طلاق، تن فروشی و... توسط نهادهای حمایتی دولتی و غیردولتی (NGO) کنترل و درمان نشوند، تبعات ناخوشایند مدرنیته نوسازی (همان انحرافات اجتماعی) ممکن است بتوانند جامعه را دچار بحران اجتماعی (Social Crisis) نمایند. به نظر می رسد ضعف نهادها (دولت و جامعه مدنی) یا به تعبیر دیگر ناتوانی دولت به عنوان پرقدرت ترین نهاد اجتماعی، در انجام وظایف خویش در کنترل انحرافات ناشی از مدرنیته و همچنین نبود نهادهای حمایتی غیردولتی مستحکم و تأثیرگذار، می تواند مهمترین عامل در تغییر پارادایم از انحراف به بحران باشد. جامعه ایران دچار هیچ بحران عجیب و غریبی نیست. جامعه ایرانی در حال تجربه دگرگونی های جدید فرهنگی است. مشکل از آنجا آغاز می شود که فهم هایی معطوف به خواست سیاسی، با معادلات سلطه، به تحلیل تحولات اجتماعی می پردازند. در این فرآیند ابتدا انحرافات اجتماعی، که نشان دهنده رشد فرآیند نوسازی است را به عنوان بحران معرفی کرده، یعنی وضعیت پیشروانه را در یک بازی تبلیغاتی وضعیت بد نامگذاری می کنند و سپس خود را به عنوان ناجی بحران جا می زنند. به نوعی برای سوژه تغییر (ناجی بحران)، ابژه بحران (یعنی جامعه خراب) می سازند. در این بین آنچه فراموش می شود، تلاش برای بازسازی دولت و جامعه مدنی به نفع رشد عرصه عمومی است و یا به عبارت دیگر جلوگیری از ایجاد وضعیت کریتیکال (انتقادی) با ساختن شبح وضعیت کریسیس (بحرانی).
پی نوشت:
۱. شرق / شماره ۷۱ / پنج شنبه ۲۹ آبان.
نظر شما