امروز بیش از هر دورهای به روشنفکران نیاز داریم
ایلنا؛ ظهور و بروز چهرههای دگراندیش و متفاوتنگر در عصر ما، تاکنون موضوع بحثبسیاری از گروههای فکری قرار گرفته است و عموما نظرات متفاوتی پیرامون این مساله وجود داشته است که تعدد و تنوع آنها خود نشانگر این مساله است که روشنفکر بودن یکی از دغدغههای شخصیتهای علمی و سیاسی بوده است.
از طرفی تعاریف متفاوتی از روشنفکر ارائه میشود که با گسترش دامنهی آنها؛ افراد بسیاری خود را در زمره روشنفکران قلمداد میکنند حال آنکه دربرخی نقدها؛ چنین افرادی در گستره روشنفکران نمیگنجند. با مسعود کوثری(جامعه شناس و مدرس دانشگاه تهران) درباره کم و کیف روشنفکر و جامعیت تفکر وی در جامعهی دیروز و امروز ایران به گفتگو نشستهایم.
* مفهوم کلی واژه «روشنفکر» در جوامع متمدن چیست و اصولا «روشنفکر» چه بارزهها و تمایزاتی نسبت به اقشار مختلف یک جامعه دارد؟
از آنجاکه روشنفکر و جریان روشنفکری با تعریف خاصی که از آن شده است؛ خود یک پدیده مدرن است و همگام با شیوع مدرنیته در جهان؛ ظهور و بروز داشته است، لذا بحثپیرامون این مطلب؛ نیازمند آن است که به تاریخ مدرنیته نیز توجه کنیم.
تعبیرهای فراوانی از روشنفکر وجود دارد. به عنوان مثال از نگاه جلال آلاحمد؛ هر شخصی که دارای اندیشه است و سرنوشت جامعه برایش حائز اهمیت باشد؛ در زمره روشنفکران قرار میگیرد که با این تعریف؛ میتوان چهرههای متعددی حتی پیش از مدرنیزم را روشنفکر خواند.
اگرچه تعریف آلاحمد درباره روشنفکر را میتوان درست دانست؛ اما من معتقد هستم باید جریان روشنفکری را به جوامع مدرن معطوف کرد و از این منظر میتوان گفت «روشنفکر» محصول قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی است.
اگر به معنای ریشهای این کلمه بپردازیم. این مفهوم به نوعی مبتنی بر روشنگری و تفکر است. یعنی کسانی که جسارت اندیشهوری دارند و از قدرت به چالش کشیدن مسائل معروف در جوامع برخوردار هستند، «روشنفکر» لقب میگیرند.
اما ازنظر من؛ روشنفکر کسی است که عادتهای ناآگاهانه جوامع و حکومتها را به پرسش میکشد و از این طریق؛ ضمن روشنگری تاریکیهای متداول در عرصههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… محرک اذهان میشود و جامعه را به تفکر وامیدارد.
باتوجه به این جمله کانت که «جسارت بورز و بیندیش»، روشنفکر در یک تعریف عام با تفکری انتقادی به طرح پرسشهای اساسی میپردازد و در این حین؛ ایدهآلها و آمال انسانی را به عنوان آرمانهایی ملی مطرح میکند. به عبارت دیگر رسالت روشنفکر به چالش کشیدن تاریکیهایی است که تودههای مردمی بدون در دست داشتن درکی صحیح به آنها مبادرت میورزند. به عبارت دیگر روشنفکری؛ نوعی آشناییزدایی از مبانی معروف در جوامع است.
* باتوجه به تعاریفی که پیرامون «روشنفکری» ارائه کردید، سابقهی ظهور و بروز این جریان در ایران را از چه زمانی میدانید؟
اگر همانطور که گفتم هدف ما پرداختن به مفهوم مدرن روشنفکری باشد؛ باید بگویم من آغاز این جریان را از دوره قاجار و مشروطه میدانم و معتقدم فعالیت روشنفکران آن زمان باتوجه به ویژگیها و تنگناهای سیاسی و استبدادی؛ جایگاه قابل ستایشی در حوزه روشنگری فضاهای جهالت زده آن دوران داشت.
* شما وقتی از «روشنفکر» سخن میگویید؛ گویی پای نوعی قداست و رسالت درمیان است. آیا روشنفکر چنین مفهومی را در خود مستتر دارد؟
ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که روشنفکر ماهیتی مطلق و آسمانی ندارد و از آنجا که در یک بستر خاکی زندگی میکند؛ از خطا مبری نیست. به عبارت دیگر روشنفکر پیامبری میکند اما پیامبری معصوم نیست. به اعتقاد من؛ حتی با پذیرش احتمال بروز خطا در جریان روشنفکری، رسالت روشنفکران پایبندی به اصول روشنگری و آگاه سازی جوامع است و از این حیثحضور چنین اشخاصی در هر جامعهای حکم کیمیا را دارد و بسیار ارزشمند است.
* جریان روشنفکری پس از دوران مشروطه چه خط سیری را در ایران دنبال کرد؟
این جریان پس از ماجراهای مشروطه دستخوش تحولات فاحشی شد که بزرگترین آنان اختلافنظرهای متعدد بین علما(منظور صاحبان علم است) و روشنفکران بود. به گونهای میتوان گفت پس از جریان مشروطه؛ دو جریان افراطی ظهور کردند که دسته اول؛ روشنفکر را به حکم تمایل به غربگرایی و بدعت محکوم میکردند و گروهی دیگر؛ سنت و آداب معروف در جامعه را به طور کلی انکار میکردند و معتقد بودند که باید آنها را فرو گذاشت و به جهان مدرنیته غربی پیوست.
چنین رویکردهایی شاید در آن دوره طبیعی بود اما چنین تصوری که طبق آن تحصیلکنندگان علوم غربی میتوانند روشنفکر باشند اما علما(اعم از روحانیون و اساتید علوم دیگر) نمیتوانند در این تعریف بگنجند، تعبیر غلطی است. از طرف دیگر این باور که روشنفکر یک بدعتگذار یا به عبارتی خائن به آموزههای فرهنگی و دینی است؛ نیز صحیح نیست.
* پس چگونه میتوان از این تناقضهای ظاهری فارغ شد و به معنای و احدی از واژه «روشنفکر» رسید؟
معتقد هستم قرائت صحیح از روشنفکر و روشنفکری؛ قرائتی است که طبق آن کسانی که میتوانند ملت را به تاریخ زمانه خود آگاه سازند، روشنفکر هستند. بنابراین اصولا مرزی که بین علما و متفکران نواندیش بهوجود آمده؛ پدیده اشتباهی است و به نظر من ایجاد پلهای ارتباطی بین این اقشار، جریان روشنفکری میتواند نتایج قابل قبولی را در عرصههای مختلف جامعه ایران به همراه داشته باشد.
* چگونه میتوان نگاههای اشتباه حاضر به مقوله «روشنفکر» را اصلاح کرد و آینده این تناقضها را چه میبینند؟
از دهه ۵۰ به بعد در این راستا تلاشهایی شده که طی آن طرفین سعی کردهاند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند اما کافی نبوده است. فکر میکنم اگر این فعالیتها بیشتر و هدفمندتر دنبال شود شرایط روشنتری را در آینده رقم خواهد زد زیرا به نظر من «روشنفکری» از ملزومات جوامع است.
بعضی از جامعهشناسان در جهان معتقد هستند که عصر روشنفکری با آن تعریف مشخص به سر آمده و دانشمندان و علمایی که در گرایشهای متفاوت علمی فعالیت دارند؛ جایگاه روشنفکری خود را از دست دادهاند. من این گفته را قبول ندارم زیرا از نظر من؛ روشنفکر عالمی است که از علم تخصصی خود فراتر رفته و به بایدهای یک جامعه میاندیشد و با استفاده از ایدئولوژیهای صحیح تودههای مردمی را به پرسشگری و روشنگری دعوت میکند.
* لطفا بیشتر توضیح دهید… یک عالم چطور از علم خود فراتر میرود؟
به عنوان مثال چامسکی؛ یک زبانشناس در حوزه گشتاوری است اما فعالیتهای او به سمتی سوق پیدا کرده است که سیاستهای کلان کشور آمریکا را به نقد میکشد. دانشمند بودن و روشنفکر بودن به نظر من دو نقش متفاوت از یکدیگر دارند. هرچند نقاط تقاطعی بین آنها وجود دارد ولی کاملا همپوش نیستند. کسی که به مقام فقاهت میرسد ضرورتا یک روشنفکر نیست اما ممکن است فردی با سطح علمی پائینتر یک روشنفکر باشد. به عنوان مثال افراد فاضلتری از جلالآلاحمد و شریعتی در زمان حیاتشان وجود داشتند اما روشنفکر نبودند ولی این دو نفر؛ هردو از روشنفکران همعصر ما بودند.
در ادامه باید بگویم به اعتقاد من؛ مهمترین بارزه روشنفکری رسیدن به یک نظام و منظومه فکری است که به فرد این اجازه را میدهد که اندیشههای خود را فراتر از علم خود بگستراند. برای رسیدن به چنین تفکری قاعدتا یک عالم باید به منابع اندیشگی خود روز به روز بیافزاید و در حوزههای متفاوت مطالعه داشته باشد. بازهم اگر بخواهم مثالی از روشنفکران بیاورم؛ میتوانم به هابرماس آلمانی اشاره کنم که گرایش تخصصی او؛ فلسفه بود اما در هنگام جداسازی کشورش درقالب آلمان شرقی و غربی، نظرات روشنفکرانه عمیقی را مطرح کرد که به استناد آنها میتوان او را یک روشنفکر خواند.
* موانع جدی که در کشور ما بر سر راه روشنفکری بوده است؛ را در چه میدانید؟
از نظر من؛ بزرگترین مشکلی که سالهای اخیر شاهد آن بودهایم تقابل بین سنت و مدرنیته بوده است در این تقابل عدهای؛ سنت را انکار کردهاند و عدهای نیز؛ روشنفکری را زیر سئوال بردهاند و در چنین شرایطی است که شهید مطهری هنگامی که به بازاندیشی واقعه عاشورا میپرداخت ازسوی هر دو جریان افراطی وقت؛ تحت فشار بود و مورد انتقاد قرار میگرفت. تقابل بین سنت و مدرنیته هنوز پایان نپذیرفته است و ازسوی افراد متفاوت پیگیری میشود و نباید از نقش منفی این تقابلهای بیفایده غافل شد.
* آیا امیدی هست که سنت و مدرنیته به تفاهم برسند؟
فکر میکنم واژه سنت خود زائیده مدرنیته است زیرا پیش از مدرنیزم؛ سنت وجود نداشت. به عبارت دیگر سنت و مدرنیته در تعارض با یکدیگر نیستند زیرا هرکدام مربوط به یک بازه زمانی خاص هستند.
برای اینکه بتوانیم این تقابل غلط را متوقف کنیم نیاز به یک بازاندیشی وسیع روی واژه سنت داریم زیرا آنچه که از این واژه میدانیم دانش کامل و صحیحی نیست. ما در طول ۳۰ سال پس از انقلاب برای رسیدن به یک جایگاه جهانی؛ تلاشهای فراوانی انجام دادهایم که گاهی درست بوده و گاهی غلط. امروز اگر میخواهیم به نتیجه مطلوب دست پیدا کنیم باید جریانهایی که پشت سر گذاشتهایم را به عنوان یک چالش بزرگ مورد بازبینی قرار دهیم.
* در شرایط زمانی فعلی؛ چقدر به روشنفکری نیاز داریم؟
از نظر من؛ اتفاقا درحال حاضر بیشتر از هر دورهای جامعه نیاز به روشنفکری، روشنگری و تفکرگرایی دارد. البته تاکید میکنم که نباید از روشنفکر انتظار پاسخ نهایی را داشته باشیم زیرا آنها مسئله را مطرح میکنند و مردم و مسئولان؛ جامعه را به چالش و تفکر دعوت میکنند و بستری را از این حیثمیگسترانند که در آن نتیجه نهایی دست یافتنی شود.
متاسفانه گاهی با این مشکل مواجه هستیم که گروهی با انگهای متفاوت از قبیل «غربزده» ، «بدعتگذار»، «عامل غربی» و…، روشنفکران و نظام فکری آنان را طرد میکنند و این بزرگترین خطری است که آینده یک جامعه را مورد تهدید قرار میدهد.
گفتگو: هادی حسینی نژاد
نظر شما