جامه زخمی افغانستان؛ سوژه داغ ادبیات مهاجرت
ایلنا؛ ادبیات معاصر ایران، اعم از حوزه شعر و داستان پس از ورود نخستین مولفههای مدرنیته در طول دهههای اخیر شاهد فراز و نشیبها و نوگراییهای متعددی بوده است که خواه ناخواه این جریانهای ادبی در کشورهای فارسی زبان منطقه تاثیراتی داشته است و طی آن کشور افغانستان به جهت قرابت بیشتر فرهنگی با ایران؛ از این تاثیر نصیب بیشتری جسته است.
اشغال شدن توسط روسیه و امریکا، روی کار آمدن دولتی کمونیست، قساوتهای طالبان و غیره و غیره هریک برای یک ملت؛ حکم یک فاجعه را دارد. اما افغانستان کشوری است که تمام این فجایع را یکجا داشته است. بنابر این بررسی ادبیات افغانستان بدون درنظر گرفتن شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر آن کار بیهودهایست.
از طرف دیگر فشارهای تحمیلی بر افغانها در دهههای اخیر منجر شد عدهای از آنان بیشتر به دلایل حفظ حیات و معیشت به کشورهای همسایه مهاجرت کنند. درصد بسیاری از مهاجران به ایران آمدند که اتفاقا عدهای از این مهاجران را صاحب قلمان تشکیل میدادند که در ادامه با بهرهگیری از حس امنیت در ایران؛ پایهگذار ادبیاتی با نام ”مهاجرت” شدند که تاکنون در ایران به موفقیتهایی نیز دست یافته است.
خبرگزاری ایلنا؛ در پیگیری روند فعالیت ادبیات مهاجرت از محمدحسین محمدی نویسنده آثار «انجیرهای سرخ مزار» برنده جایزه گلشیری، «تو هیچ گپ نزن»، «از یاد رفتن» برنده جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات و همچنین دبیر جشنواره ادبی «قند پارسی» و رییس خانه ادبیات افغانستان و محمدسرور رجایی یکی از شاعران جوان و فعال افغان در خانه ادبیات افغانستان دعوت کرد تا سرگذشت ادبیات افغانستان را از زبان آنان مورد بررسی قرار دهد.
* جریانهای ادبی افغانستان از دهههای قبل از ۳۰ و ۴۰ تا گسترش آن پس از مهاجرت نویسندگان افغان به ایران در چند سال اخیر را چگونه ارزیابی میکنید؟
محمدی: اگر بخواهیم درمورد ادبیات افغانستان به صورت کلی صحبت کنیم؛ میتوانم بگویم جریان اصلی و جدی ادبیات معاصر افغانستان از دهه ۴۰ آغاز شد و پس از آن در بین نویسندگان رفتهرفته شکل گرفت و به سمت ساختاری نسبتا مشخص پیش رفت. به عبارتی دقیقتر داستاننویسی و داستان کوتاه در ابتدای دهه ۴۰ و شعر نیمایی از اواخر دهه ۳۰ در افغانستان شکل گرفت.
این ادبیات در ادامه این جریانهای ادبی در دهه ۵۰ با تفکرات چپ سوسیالیستی همراه شد، زیرا اکثر روشنفکران افغان به این گروهها وابسته بودند. و از طرف اتحادیه جماهیر شوروی حمایت میشدند. در آن زمان افرادی که برای سمتهای دولتی انتخاب میشدند(حتی وزرای افغانستان) همگی در حوزه اندیشه سوسیالیستی دستی بر قلم داشتند. حتی کسانی که چنین سوابقی نداشتند نیز سعی میکردند با چاپ چند نوشته، خود را به جامعه نویسندگان منتسب کنند.
این جریانها ادامه داشت تا اواخر دهه ۵۰ که مقارن بود با پیروزی جریانهای چپ و تغییر حکومت از پادشاهی به جمهوری سوسیالیستی. در آن دوران جریان روشنفکری چپ رواج بیشتری پیدا کرد و ادبیات به سمت مبانی ایدولوژیک گرایش پیدا کرد.
دولت کمونیستی روی کار آمده در آن زمان تنها تفکرات خود را به جامعه القا میکرد و هیچگونه تفکر خلاف خود را برنمیتافت. دیگر رخداد مهم در آن دوره؛ تاسیس اتحادیه نویسندگان بود که البته رئیس آن در تمام دورهها از میان حزبیها یا وفاداران به حزب انتخاب میشد. این اتحادیه از سال ۵۸ با اسدالله حبیب شروع به کار کرد، که اکنون در آلمان زندگی میکند و از پیشتازان شعر و داستاننویسی افغان به شمار میآید.
آغاز دهه ۶۰ همزمان بود با آغاز جنگهای داخلی و اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی بود که در آن دوران شاهد قیام عمومی مردم برعلیه اشغالگران بودیم و این قیامها بهگونهای؛ یک رستاخیز مردمی برعلیه اشغالگران بود.
ادبیات در آن دوره بیشتر در حوزه پایداری و مقاومت مطرح بود و آثاری آمیخته با شعارهای سیاسی و ایدئولوژیکی در بین تودههای مردمی رواج داشت. این درحالی بود که دولت کمونیست تنها به انتشار کتابهایی که نویسندگان آنها از دولت حمایت میکردند؛ میپرداخت.
این جریان با چاپ کتابها و مجلات متعدد ادامه پیدا کرد و تا اوایل سالهای ۷۰ و ۷۱ که مصادف بود با سقوط دولت کمونیسم؛ ادامه داشت.
با روی کار آمدن مجاهدین ادبیات نیمبند آن دوران متوقف شد. در آن زمان ادبیات افغانستان به جز در چند کشور سوسیالیستی مثل بلغارستان و شوروی بازتابی نداشت.
مثلا آثار اسدالله حبیب که از پرکارترین نویسندگان طرفدار دولت کمونیسم بود در کشورهای سوسیالیستی در جهان منتشر میشد.
مهاجرت افغانها از همان سالها آغاز شد که طی آن افغان ها بیشتر به ایران و پاکستان مهاجرت کردند و به همین دلیل جریانهای ادبی افغانستان در این ۲ کشور به گونهای ۲ قطب ادبی افغان را تشکیل میدادند.
ادبیات افغان در مواجهه با پدیده مهاجرت به دلیل وجود فرهنگ و زبان مشترک در ایران موفقتر بود و همچنین ایجاد زمینه تحصیل افغانها در ایران موجب رشد ادبیات افغان شد.
اما در پاکستان که زبان آنها پشتو و انگلیسی بود؛ ادبیات افغانستان چندان توفیقی نداشت و بیشتر افغانیهای پشتو زبان به پاکستان مهاجرت میکردند، اما مهاجرانی که به ایران آمدند اکثرا شیعه و از قوم هزاره بودند. این قوم از اقوام مظلوم افغانستان بود که حتی از تحصیل نیز محروم بودند.
ادبیات مهاجرت در ایران ابتدا در بین روحانیون حوزه علمیه قم آغاز شد. مثلا سیدابوطالب مظفری یکی از نخستین طلابی بود که به ادبیات افغان روی آورد و پیش از ایشان نیز سیدفضلالله قدسی و موحد بلخی فعالیت ادبی خود را آغاز کرده بودند.
همچنین تقی واحدی که از نخستین داستاننویسان روحانی افغان در ایران بود.
بعداز طلاب نوبت به ما دانشآموزان رسید و افرادی که بیشتر در ایران زندگی کرده بودند یا حتی در ایران متولد شده بودند که جریان ادبیات مهاجرت را به آن شکلی که امروز با آن مواجه هستیم، رقم زدند.
در ادامه این روند رو به رشد تا جایی پیش رفت که درحال حاضر حرف اول را در بین افغانها میزند و اگر ادبیات افغانستان توفیقاتی در سطح جهان به دست آورده تا حد زیادی مدیون ادبیات مهاجرت بوده است.
* پیش از دهه ۴۰ ادبیات افغانستان در چه وضعی بود؟
محمدی: از سال ۱۳۱۱ تا ۱۳۲۰ افغانستان وضعیت پایداری نداشت تا این زمان کشور بیشتر به صورت دیکتاتوری اداره میشد و سانسور و اعمالنظر بر آثار منتشره فراوان بود. در سال ۱۳۳۰ جریان داستاننویسی عامهپسند در افغانستان رایج شد خصوصا در روزنامه اصلاح که بازهم یک روزنامه دولتی بود و بیشتر به چاپ داستانهای عاشقانه سطح پائین میپرداخت.
این سالها در شعر و داستان آغازگر جریانهایی نو بودند. بعدها شعر نیمایی در افغانستان مطرح شده است که در ابتدا نشریات افغانستان از انتشار اشعار نو و نیمایی پرهیز میکردند ولی این جریانات مقدمات دورههای بعد را رقم زد.
رجایی: در دهه ۳۰ و ۴۰ در جناح راست شاعری مثل علامه سیدکاظم بلبل ظهور کرد که در اوایل جریان مبارزات خود خانواده خود را توسط نادرخان از دست داد. او ۱۲ ساله بود که به ایران پناهنده شد، بعداز چندین سال تحصیل در ایران به اندیشه ادبی خوبی دست یافته بود. وقتی در دهه ۳۰ وارد افغانستان شد یک جریان ادبی را به راه انداخت که بیشتر یک جریان آئینی متشکل از مداحی و نوحهخوانی بود و به نوعی برای اولینبار مردم شیعه افغانستان از طریق وی با ادبیات آشنا شدند.
در همان دوران شهید بلخی ظهور کرد که جریان شعرش متفاوت با بلبل بود. زیرا بلخی با بهرهگیری از زبان جدیدتر شعر خود را در فضایی مدرنتر دنبال میکرد. او ۸ سال در ایران تحصیل کرد و به افغانستان بازگشت و با ورودش به کشور به مبارزه با دولت حاکم پرداخت. او ابتدا به هرات سپس به مزار شریف و بعداز آن به کابل رفت و مبارزات خود را علیه ظلمهایی که از طرف دولت به شیعیان میشد؛ علنی کرد. سپس دستگیر شد و ۱۳ سال در زندان بود و بعداز آزادی در یک حادثه مشکوک کشته شد. وی بنا به گفته خودش ۷۵ هزار بیت شعر در زندان سروده بود که سراسر انتقادی و حماسی بود. جوانان مجاهد زیادی در شعر از او تبعیت کردند به نوعی میتوان گفت، ریشه شعر معاصر افغانستان به دوره بلبل و بلخی برمیگردد. میتوان برداشت کرد که جریان ادبی افغانستان در داخل و خارج از این کشور دو مسیر کاملا متفاوت را پشت سر میگذاشت. در دهه ۴۰ در این کشور جریان روشنفکری و متعاقب آن سرخها و کمونیستها سوار بر جریان ادبی افغان بودند اما در حوزه مهاجرت به خصوص در ایران ابتدا این طلاب هستند که پیشروان ادبیان مهاجرت افغان بشمار میآیند.
* تقابل این دو جریان برخلاف جریانهای ادبی رایج در کشورهای همسایه مانند ایران و پاکستان چگونه روندی این چنین را طی میکرده است؟
محمدی: بلبل و شهید بلخی هرچند در حوزه شعر مقاومت و جهادی فعالیتهای زیادی داشتند اما هیچوقت به عنوان ادیب مطرح نشدند زیرا کار اصلیشان ادبیات نبوده و بیشتر در زمینه سیاست و علوم مذهبی بود. بنابراین اگرچه ادبیات مهاجرت در ایران در ابتدا از جنبههای جهادی پیروی میکرد اما هرچه از آن سالها گذشت ادبیات محض بیشتر مطرح میشود.
باید به این مطلب اشاره کنم که مذهبیون؛ جایی برای انتشار آثارشان در افغانستان نداشند لذا برای ادامه تحصیل به ایران، عراق و نجف میرفتند و پس از تحصیل نیز به مناطق محروم اعزام میشدند تا به هدایت مردم بپردازند و کمتر در جریان ادبیات وارد میشدند. اما در این میان بسیاری از روحانیون لباس روحانیت خود را کنار گذاشته و به عنوان یک ادیب کار خود را دنبال کردند و در حوزه ادبیات جریانساز شدند.
رجایی: درمورد اینکه چرا رشد ادبیات در ایران به گونهای دیگر پیش رفت؛ باید بگویم باید گریزی به گذشته خودمان در افغانستان بزنیم. در آن دوران جوانان افغان عرصهی حضور در مطبوعات را نداشتند از طرفی؛ خیلیها حق حضور در مدارس دولتی را نداشتند. ازجمله خود من که به همراه پدرم ۷ یا ۸ مدرسه رفتیم اما هیچ مدرسهای مرا ثبتنام نکرد چون «هزاره» بودم.
در چنین شرایطی خانوادههای هزاره فرزندان خود را در مکتبخانههای خصوصی ثبتنام میکردند، که در آنها پس از آشنایی با الفبای فارسی و عربی؛ سریعا سراغ اشعار حافظ، مولوی و بیدل و غیره میرفتند. به نوعی میتوان گفت ارتباط بین ادبیات افغان و ایران از همینجا شروع شد.
باوجود چنین فضای بستهای در افغانستان؛ وقتی موضوع مهاجرت به ایران پیش آمد اندیشههای متوقف شده؛ فضای آزادی را بهدست آورد که نتیجه آن ادبیات مهاجرت است. زیرا در ایران هیچکس مانع نمیشد که حرف دل نویسندگان منتشر شود.
ادبیات مهاجرت در ابتدا اگر از ادبیات جوان ایران تاثیرپذیر بود؛ رفتهرفته به جایگاهی رسید که در دنیای ادبیات ایران خود؛ تاثیرگذار شد. به عنوان مثال شعر محمدکاظم کاظمی وارد کتاب درس کودکان ایرانی شد و این مطلب کمی نیست.
می توانم بگویم که در طول ۳۰ سال جنگ افغانستان(از سال ۵۷) که حکومت کمونیستی کودتا کرد و روی کار آمد تا امروز بیش از ۳۰۰ جنگ کوچک و بزرگ در افغانستان رخ داده است. در چنین فضایی به ادبیات پرداختن کار دشواری است و یک همت والا میخواهد. جامعه مهاجرین؛ پس از مهاجرت از این امکانات وآزادیها به خوبی استفاده کرده است و تواناییهایشان را در ادبیاتی جدید به معرض ظهور گذاشتند.
* باتوجه به جریان شعری نو در ایران که در دهه۴۰ به اوج خود رسید و تاثیر این جریان در شعر افغانستان، به زعم برخی از صاحبنظران هنوز هم شعر کلاسیک افغانستان از قدرت بیشتری نسبت به قالبهای نو برخوردار است.
رجایی: در رابطه با شعر با نگاهی به گذشته ادبی افغانستان تا دهه ۴۰ - ۵۰ شاعران کلاسیک افغان هرچقدر هم که شعر سرودند؛ شعری نبوده که به درد جامعه بخورد و به مردم بپردازد و بیشتر به نوعی عرفانزدگی و عاشقانههای خاص دامن میزد. درواقع شاعران همیشه به نوعی دنبال سیاستهای دولتها بودند و بیشتر به مدیحهسرایی میپرداختند. در ادامه افرادی چون شهید بلخی آغازگر شعری حماسی شدند و فضاهای جدیدی را در شعر آن زمان باز کردند که در ابتدا ازسوی جامعه ادبی افغان؛ مخالفتهایی با فضاهای جدید صورت میگرفت. به عنوان مثال خلیل خلیلی یک شعر نیمایی نوشت که ازسوی جامعهپذیرفته نشد و جامعه شاعران نسبت به آن واکنش منفی داشتند.
اما به مرور افزایش روابط فرهنگی بین ایران و افغانستان بر رویکرد انتقادی مخالفان تاثیرگذار شد بهگونهای که هنوز میشود تاثیر شعر فروغ فرخزاد، فریدون مشیری، سهراب سپهری، نادر نادرپور و… را در افغانستان دید.
به عنوان مثال در سالهای ۵۷ و ۵۸ انواع کتب و مجلههای ادبی ایران در کتابخانههای کابل یافت میشد که از آن جمله میتوانم به مجله سپید و سیاه، اطلاعات هفتگی، زن روز اشاره کنم. حتی کتاب طلا در مس رضا براهنی در افغانستان چاپ شد. ولی در سالهای بعد وقوع جنگهای متعدد؛ ارتباطهای فرهنگی بین ایران و افغانستان را برید و تا مدتها انعکاس ادبیات و روند رو به رشد شعران ایرانی در افغانستان بازتابی نداشت.
با تمام این احوال؛ زبان شعر در دهه ۶۰ قدرت دیگری یافت هرچندکه حاوی اندیشه چپ کمونیستی بود و بیشتردر وصف عاملان حکومتی به کار گرفته میشد.
در باره اینکه چرا شعر کلاسیک هنوز هم قدرت خاصی در بین شاعران افغان دارد؛ نیز باید گفت؛ این مساله از آن روست که هنوز زبان فارسی در افغانستان فخامت خود را حفظ کرده و با ریشههای اصیل خود فاصله نگرفته است. این درحالی است که هرچه به سمت ایران بیاییم این فاصله بیشتر شده و بعضی واژهها در ایران حتی معنی برعکس پیدا کردهاند.
به زعم من ادبیات افغانستان اگرچه بر اثر جنگهای متعدد زخم خورد و جریحهدار شد و در برخی موارد حتی نتوانست اعلام حیات بکند؛ اما اصالت زبان فارسی در بین افغانها حفظ شد.
محمدی: درباره اینکه چرا شعر کلاسیک افغانستان قدرتمندتر از قالبهای نو بوده باید اضافه کرد، همانطور که گفتیم طلاب و روحانیون نقش بسزایی در شروع جریانهای شعری در دهههای گذشته افغانستان داشتهاند و این درحالی است که روحانیون افغان در مکتبخانهها تحصیل میکردند و با دیوان شاعرانی همچون حافظ، سعدی، مولانا، نظامی و… با سواد میشدند. مثلاً پدر من که یک روحانی است؛ سوادش را با اشعار کلاسیک شاعران فارسی بدست آورده است. بنابراین روحانیون پس زمینههای شعری کلاسیک داشته و دارند. ولی در سالهای اخیر شاهد بروز شعر نو وسپید در بین جوانان افغان هستیم. برای مثال میتوانم به الیاس علوی که اشعارش جایزه شعر خبرنگاران را در سال گذشته در ایران به خود اختصاص داده؛ اشاره کنم. او در دوره گذشته؛ جایزه قند پارس را هم گرفت. همچنین به محض ورود قشر دانشآموز افغان یا به عبارتی نسل جدید افغانها به حوزه شعر، نوع شعر هم عوض شده و نگاه وتفکرها نیز عوض شده است.
* جایگاه شعر امروز در افغانستان کجاست و مردم چه رویکردی به آن دارند؟
رجایی: متاسفانه در افغانستان باوجود اینکه شاعران خوبی فعالیت میکنند اما به شعر بها داده نمیشود. ما تقریبا ۳۵۰ تا ۴۰۰ نشریه در افغانستان داریم و هرکدام از آنها صفحات ادبی نیز دارند اما در هیچ کدام از آنها نمیتوان یک شعر ناب یافت.
امروز اکثر شاعران خوب و نویسندگان در افغانستان به خاطر امرار معاش و زنده مانده به NGOهای فرهنگی پیوستهاند و توانایی خود را در مصارفی دیگر خرج میکنند. به آنها حقوق میدهند که تواناییهای آنان را زایل کنند تا از تزریق اندیشههایشان به مردم جلوگیری شود.
* چرا این موضوع دستمایه آثار ادبی افغان قرار نگرفته است؟
محمدی: درباره اینکه چرا نوک پیکان ادبیات مهاجرت بیشتر خود افغانستان بوده باید بگویم؛ پرداختن به هنر به یک آرامش نیاز دارد ودر بهبوحه فاجعه نمیتوان به هنر پرداخت. ما در داخل افغانستان در ۳۰ سال گذشته با فاجعه روبهرو بودهایم و هنوز هم این فاجعه گریبانگیر ماست.
این درست است که شاعران و نویسندگانی که به ایران مهاجرت کردند به یک پناه و یک آرامش نسبی دست یافتهاند ولی فاجعههای افغانستان آنقدر سنگین بوده که با گذشت این سالها حتی در ایران؛ اصل مهاجرت را تحت تاثیر قرارداده است.
نکته دیگر اینکه در سراسر جهان معمولاً نویسندگان و شاعران وقتی به گونهی مطلوب به موضوعی پرداختهاند که از موضوع فاصله گرفتهاند. بنابراین نویسنده افغان وقتی در دوره مهاجرت از تگناهای داخلی افغانستان فاصله مکانی دارد؛ با آرامش به آن نگاه میکند و به راحتی به آن میپردازد.
و اما درمورد موضوع مهاجرت، گمان میکنم شاید زمانی که ما برگردیم به افغانستان به مهاجرت خواهیم پرداخت اما زمان آن هنوز نرسیده است. البته یک قشری از نویسندگان و شاعران جوان افغان در ایران خود موضوع مهاجرت را در آثارشان دنبال میکنند که دلیل آن میتواند این باشد که آنها فجایع افغانستان را به چشم ندیدهاند.
رجایی: ویژگیهای زمانی در ابتدای جریانهای نوخاسته شعر در افغانستان حکم میکرد که بیشتر به مظلومیت مردم و دردهای جامعه درمقابله باجنگ بپردازند.
اما در سالهای بعد با ظهور شاعران نسل سوم و چهارم در ایران؛ شعر افغانستان وارد فضاهای تازه و نانوشته شد و حتی جنگ افغانستان نیز قداست خود را درذهن شاعران ازدست داد. شاعران جوان متوجه شدند حمایت از جنگ باعثبه بیراهه رفتن جریانهای شعری شده به همین دلیل رویکرد جدیدی را با درونمایه اعتراض و انتقاد به جنگ پیش گرفتند.
به مرور زمان افغانستان در یک فضایی قرار گرفت که جنگها تا حدودی فروکش کرد و شاعران جدید بیشتر به جریانهای اجتماعی و زندگی افغانها در شرایط پس از جنگ پرداختند. در این مسیر شاعرانی نیز ظهور کردند که به موضوع مهاجرت افغانها و زندگی اجتماعی و کارگری آنان در کشورهای همسایه پرداختند که این نیز در آینده میتواند یک دوره تاریخی شمرده شود.
محمدی: ضمن تایید گفتههای آقای رجایی؛ میتوان مشخصا گفت ادبیات مهاجرت افغانستان به گونهای با شعر جهادی شروع شد، به ادبیات جنگ رسید و اکنون در فضایی ضدجنگ فعالیت میکند و فکر میکنم تغییر این جریانها در دهههای گذشته خود نشاندهنده پویایی ادبیات افغانستان بوده است.
* با این حال نویسندگانی از قبیل جومپالاهیری(نویسنده هندی الاصل آمریکایی) و خالد حسینی(نویسنده افغانی الاصل) در اروپا و امریکا زندگی میکنند و از فضاهای داخلی کشورهایشان نیز فاصله دارند. اما نوشته هایشان در سطح جهان شناخته شده است. این مساله را چگونه میبینید؟
محمدی: من خانم جومپالامیری را جزیی از ادبیات هندی یا بنگلادش نمیدانم زیرا جزیی از ادبیات آمریکاست چون به زبان انگلیسی در امریکا و از جامعه آمریکا مینویسد. همچنین خالد حسینی نیز ازنظر من جزئی از ادبیات افغانستان بشمار نمیآید.
* در این صورت ملاکهایی که طبق آن یک نویسنده در دوره مهاجرت هنوز جزئی از ادبیات و جغرافیای آن کشور به حساب میآید؛ کدامها هستند و آیا این معیارها در دنیای فرامرزی امروزی میتواند مابهازاهای درستی داشته باشد؟
محمدی: مهمترین ملاک من زبانی است که نویسنده؛ اثرش را با آن مینویسد. بهعنوان مثال در دوره گذشته جایزه ادبی نوروز؛ درمورد عتیق رحیمی که به دو زبان فرانسه و فارسی داستان مینویسد با همین مساله روبرو بودیم. بحثبر سر این بود که آیا میتوان ایشان را در این جایزه ادبی شرکت داد یا نه؟
نهایتا تنها آثارش که در حوزه زبان فارسی بودند را در این جایزه شرکت داریم. این همان اتفاقی است که در فرانسه رخ داد که طی آن یکی از آثار رحیمی که به زبان فرانسه نوشته است درفرانسه جایزه گونگور را بهعنوان یک اثر فرانسوی دریافت کرده است.
در ادامه باید بگویم افرادی چون من که خود را جزیی از ادبیات افغانستان میدانند نه خودشانپذیرفتهاند که ملییتشان به ملت ایرانی تغییر کند و نه ایران آنان را بهعنوان ایرانیپذیرفته است. گواه این مطلب هم این است که افغانهای مقیم در ایران یا کارت مهاجرت دارند یا با گذرنامه در ایران تردد میکنند پس آثار ما به هیچ وجه جزء ادبیات ایران دستهبندی نمیشود. اما افرادی چون جومپالامیری و خالد حسینی نمیتوانند در شاخه ادبیات کشورشان دستهبندی شوند زیرا آنها تبعه یک کشور دیگر هستند، از فضاهای حقیقی داخل کشورشان دور افتادهاند، به زبان انگلیسی مینویسند و حتی خودشان را به عنوان یک نویسنده افغان یا هندی عنوان معرفی نمیکنند.
*تجربه نشان داده شاعران و نویسندگانی که روی سوژههای ثابت تمرکز میکنند در درازمدت با بن بست مواجه میشوند! فکر میکنید دستمایه قراردادن رنجها، ترسها، جنگها و اختلافات قومیتی در ادبیات افغان نیز مربوط به یک بازه زمانی خاص باشد و دوره آن به سر آید. یا شاید بهتر بتوان گفت که این ادبیات تا چه بازهای از زمان قابلیت پرداختن به سوژههای فعلی را دارد و این ظرفیتها احتمالا با چه محتوایی پرخواهد شد؟
محمدی: من هم موافقم که یکنواختی سوژهها باعثبه بن بست رسیدن نویسندگان و شاعران میشود. ما چنین جریانی را در ادبیات داخل افغانستان که مربوط به دوران کمونیسم و اندیشه چپ به اصطلاح سرخ میشود؛ مشاهده کردیم که نتیجتا این جریان پیش از یک دهه عمر نکرد و با سقوط حکومت کمونیستی بساط این نوع ادبیات برچیده شد. البته رگههایی از رئالیسم سوسیالیستی هنوز در آثار برخی از نویسندگان افغان به چشم میخورد منتها نه در آن حد شعاری سرخ.
ادبیات مهاجرت نیز از این قاعده مستثنا نیست. در دههی اول شعر مقاومت و جهادی افغانستان؛ مضمونهای مشترک در آثار شاعران مختلف به چشم میخورد و همه سعی میکردند شعرهایی برعلیه اشغالگران و جنگ بگویند و اکثرا نیز شعارگرا بودند و به محتوا و تکنیک توجه زیادی نداشتند. کار این جریان شعری بسیار سریع به تکرار رسید و این مساله درکنگرههای شعرافغانستان که تا ابتدای دهه ۷۰ ادامه داشت؛ کاملاً مشهود بود. اما پس از آن؛ جریانهای شعری برای اینکه از یکنواختی خارج شوند به حوزههایی مثل اسطورهها و عاشقانهها پناه بردند و فضاهای جدیدی را تجربه کردند. حتی تغییر قالب اشعار از کلاسیک به قالبهای نیما و سپید نمایانگر یک تغییر نگرش در بین شاعران بعدی بود.
به طور کلی معتقدم جریانهای ادبی باید درقالب و محتوا یک نوع پویایی از پویایی برخوردار باشند درغیر این صورت شعر و داستان دچار تلفات و شکستهای بزرگی میشود. این اصل در همه جای دنیا وجود دارد و اهالی قلم پیوسته باید آثار خود را در بستری پویا دنبال کنند.
برخلاف دگردیسیهای متعددی که تا امروز در شعر افغانستان رخ داده؛ در ادبیات داستانی چندان شاهد دیگر اندیش ونوگرایی نبودهایم. داستانهای ضدجنگ که از مدتها پیش بهعنوان یک جریان تازه بروز پیدا کرد، همچنان به همان شکل و با اندک تغییراتی ازسوی نویسندگان پیگیری میشود واتفاقا مخاطلبان ادبیات مهاجرت(اعم ازمهاجران افغانی ومخاطبان ایرانی) به این گونه داستانی علاقه نشان دادهاند.
در این میان نویسندگانی هم بودهاند که در حوزه داستان افغانستان به نوشتن آثار سانتی مانتالیسم عاشقانه میپرداختند. به عنوان مثال مهسا تایخ ۷ یا ۸ رمان پاورقی در ایران چاپ کرده اما کمتر کسی متوجه شده او افغانی است زیرا آثار او با داستانهای عامه پسندایرانی چندان تفاوتی ندارد.
البته باید به این نکته هم توجه کرد که هرچند مضامین داستانها اکثرا یکسان بودهاند اما زاویه دیدهای نویسندگان متفاوت بوده و هرکس از زاویه دیدخود به مساله جنگ پرداخته است.
* ازنگاه شما مولفههایی که باعثمیشوند یک اثر جهانی شود؛ چیست؟
محمدی: به نظر من مهمترین راهی که یک اثر از آن طریق امکان جهانی شدن خواهد داشت؛ ترجمه آن اثر به زبانهای زنده دنیا است. اما درباره اینکه چطور یک اثر باید مورد توجه مترجمان خارجی قرار گیرد و ترجمه شود باید بگویم جو سیاسی که پیرامون کشورهایی چون افغانستان وجود دارد؛ تاثیر بسزایی در منزوی ماندن آثار افغانی داشته است. تنها کاری که در تقابل با سیاستهای مغرضانه حاکم در سطح بینالملل میتوان پیش گرفت این است که مترجمان فارسی زبان با بالا بردن دانش خود به ترجمه آثار فارسی به زبانهای خارجی بپردازند.
نکته دیگری که میتواند در جهانی شدن یک اثر نقش داشته باشد؛ اصالت آن اثر است.
به اعتقاد من یک نویسنده نباید با دغدغه جهانی شدن به هر قیمتی از ماهیت و اصالت خود عبورکند و این همان اشتباهی است که حتی خیلی از نویسندگان ایرانی مرتکب شدهاند. اما دقیقا به دلیل دور شدن از ماهیت ایرانی خود؛ نتوانستهاند موفق باشند.
این تصور غلطی است که فکر کنیم باید با ملاکهای جهانی بنویسیم تا در جهان مطرح شویم بلکه برعکس اگر ما با ملاکهای خودمان بنویسیم؛ میتوانیم نظر جهانیان را به تفاوتهای فرهنگی وا جتماعی خود جلب کنیم.
به عنوان مثال داستانهای امریکایی و امریکای لاتین از آن رو جهانی شدهاند که با ملاکهای آمریکایی نوشته شدهاند. نویسندگانی همچون ارسنت همینگوی، ویلیام فاکنر، سالنجر و امثال اینها وقتی داستان مینوشتند قطعا به این موضوع فکر نمیکردند که زمانی آثارشان به زبان فارس ترجمه خواهد شد. تنها چیزی که مدنظر آنان بوده بهزعم من ادبیت متن اصالت آن بوده است.
مساله دیگری که میتوان در پاسخ به این سوال به آن اشاره کرد این است که کشورهای اروپایی یا آمریکایی؛ بنیادهای فرهنگی متعددی در کشورهای دیگر تاسیس کردهاند که شدیدا فعال هستند. هرکدام از این بنیادهای فرهنگی؛ مردم کشور میزبان را دعوت میکند تا زبان کشورشان را بهعنوان زبان دوم انتخاب کنند و از این طریق پدیده جهانی شدن ادبیات را پایه گذاری میکنند. اما سوال اینجاست که افغانستان و ایران چقدر به چنین مراکز فرهنگی پرداخته و روی آنها در جهان سرمایهگذاری کرده است؟!
رجایی: من معتقد هستم زبان اصلی و انرژی بومی که در یک زبان مبدا وجود دارد مولفههایی هستند که پس از ترجمه اثر همچنان با اثر باقی میمانند و میتوانند مخاطبان خود را در جهان پیدا کنند. همانطور که ادبیات افغانستان با وجود ضعفهایی که در بخش تکنیک و مضمون داشت؛ به دلیل ویژگیهای بومی و اصالت خود توانست در ایران جایی برای خود باز کند و در بین مخاطبان و نویسندگان ایران مطرح شود.
البته نباید از نقش مترجم و ترجمه خوب در مسیر جهانی شدن غافل شویم. فکر میکنم در سالهای اخیر کمتر مترجمان خوب و تراز اول در ایران و افغانستان وجود داشته اند که آثار فارسی را به زبانهای مختلف ترجمه کنند و این یکی ازدلایل منزوی ماندن ادبیات فارسی است.
*دلایلی که طی چند سال اخیر موجب شده؛ داستانهای افغانی نسبت به قبل بیشتر مطرح شوند؛ چه بوده است و آینده ادبیات افغانستان را چگونه ارزیابی میکنید؟
محمدی: به نظر من بیشتر این دلایل؛ فرامتنی هستند زیرا علاوه بر متن؛ چیزهای دیگری از قبیل سیاست قومیت و آداب و رسوم فرهنگی در جمع نگاه جهانیان تاثیرگذار است. ما طی سالهای اخیر با تعدادی محدود نویسنده توانستیم ادبیات افغانستان را در جهان مطرح کنیم و این محدودیت درعین تحسین برانگیز بودن؛ قابل تامل است زیرا برای رسیدن به موفقیتهای جهان دردورنمایی گسترده به نویسندگان و چهرههای بیشتری نیاز است.
امیدوارم امکانات و منابع موجود در ایران، همچنین آرامش اجتماعی موجود در این کشور برای نسلهای جدید افغانها در ایران متضمن آیندههای پرفروغتر باشد.
نظر شما